گذار از رنج به زیباییشناختی
علی امیری
امروز(11/3/ 1388) نمایشگاه عکسی دیدم که در مرکزِ فرهنگیِ فرانسه برگزار شده بود. عکسها عمدتاٌ از استاد نجیبالله مسافر، رضا یمک، بصیر سیرت و نجیب ساحل بودند. موضوعِ نمایشگاه «کودکان» بود. چندین عکسِ تکاندهنده هم وجود داشتند که تا حدی اعصاب آدم را خراب میکردند: کودکانی که نه عکس، بلکه خود آنها را هر روز در کوچه پسکوچههای کابل معمولا میبینیم. انبوهی از آدمها و دوربینها و رسانهها نیز آمده بودند و با مسئولانِ برگزار کنندهی نمایشگاه، مصاحبههای هم صورت گرفت. من هم قلبا کار آنها را تحسین کردم، اما همزمان پرسشی در ذهنم مطرح شد: جامعهی ما انباشته و سرشار از سوژههایِ رنج است. کودکانِ گدا و گرسنه، کودکانِ کار و کودکانِ خیابانی در کابل فراوان-اند. دیدنِ آنها تا آن حد عذابدهنده است که ترجیح میدهیم آنها را نبینیم؛ فلاکت و بینوایی کودکان در کابل، چیزی واقعا رنجآور است؛ چیزی که هیچگاه مشمولِ گذرِ زمان نمیشود؛ هیچگاه عادی نمیشود و دیدنِ آنها همواره و هربار انسان را دچارِ رنج و عذاب میکند؛ اما چرا نمایشگاه آنقدر موردِ علاقه است و تعدادِ زیادی آدمهایِ شیک و شستهرفته به دیدنِ نمایشگاه میآیند؟ به نظر میرسد بسیاریِ از آدمهای که امروز به دیدنِ نمایشگاه عکسِ کودکان آمده بودند، اغلب از دیدنِ یک کودک گدا در کنار سرک چهره درهم میکشد و به ندرت اتفاق میافتد که التماسِ آنها را بابخششِ سکهی پولی پاسخ دهد. پس علتِ استقبالِ آنها از نمایشگاه چیست؟
ممکن است گفته شود که رسم وعادت و مدِ زمانهی ما باعثِ گردآمدنِ این جوانان به نمایشگاه میشود. این پاسخ در ظاهر درست به نظر میآید. اما، در حین تماشای عکسها، یک نکتة دیگر نیز در ذهنِ من رسید که بدونِ اینکه آن را مسلم و بیچون و چرا انگارم، آنرا با خواننده در میان میگذارم. نکته، این است که با تصویر و بازنمایی، رنج به زیباییشناسی تبدیل میشود، و به دنبالِ این رویداد «گذار» است که رنجی را که در کنار جاده از آن فرار میکنیم، در نمایشگاه با شوق به دیدنِ آن میرویم. زیرا رنجِ مجسم خیابان با گذار از چشمِسوم – چشمِ دوربین- به پدیدهی هنری و زیباییشناسانه در نمایشگاه استحاله مییابد. تا آنجا که کودکِ گدا در خیابان زار میزند، رنج زنده و مجسم است و آنجا که تبدیل به تصویر میشود، به پدیدة زیباییشناسانه تقلیل مییابد. این گذار از رنج به زیباییشناسی با میانجیِ دوربین صورت میگیرد. همهچیز به چشمِ جادویی دوربین بستگی دارد. ما از رنج میگریزیم و به زیباییشناسی پناه میبریم. اینک ما با تصویری مواجه هستیم که واقعیت را در عین حال که به گونة معکوس و مخدوش بازنمایی میکند، آنرا میپوشاند و نادیده میگیرد. تصویری که با گذار از دوربین، دچار استحاله میشود و پیش از آنکه به واقعیت ارجاع دهد به فاعل هنرمند ارجاع میدهد. کودکِ گدا دیگر ترحم ما را بر نمیانگیزاند، دیگر با التماس و سماجت از ما پول نمیخواهد و دیگر رنج و دهشت را از خود به اطراف نمیپراکند، بلکه اینک او یک کودکِ رنجور و گدانیست، یک اثر هنری است که به لطفِ "وسایل تکثیر مکانیکی"، تکثیر و بازنمایی می شود. اکنون رنج و اندوهی که تصویر باز نمایی میکند، بیش از آنکه بازتاب واقعیت باشد، نمود و نشانة خلاقیت هنرمند(عکاس) است؛ مخاطب بیش از آنکه از رنج متاثر باشد، از خلاقیت هنری تاثیر میپذیرد و بیش از آنکه حالت ترحم به مخاطب دست دهد، حالتِ تحسین بر او عارض میشود. در دهشتناکترین تصاویر هم گونهی لذتِ بصری وجود داد. تصاویر حتی اگر حس تاثیر ما را بر انگیزاند، اجازه نمیدهند که توجه ما از تصویر به ماورای آن معطوف شود. بدینسان تصاویر ارتباط ما را با واقعیت مخدوش و در عوض ما را با گونهی خلاقیتِ هنری خود بسنده و مستقل مواجه میکنند.
فاصلهی میان سوژة بصری که اکنون در جلو چشمانِ ما قرار گرفته است، با واقعیتی که گویا قرار بوده در این تصویر بازنمایی شود، همان شکافِ پر نشدنی میانِ رنج و زیباییشناسی است. کودکِ گدا در خیابان برای یک فلس به هر رهگذری التماس میکند و کودکِ کار از 8 تا 12 ساعت، صرفا در بدل 50 افغانی کار میکند، اما عکسِ آنها ممکن است تا هزارها دالر به فروش برسد. کارکرد این سوژة بصری انیک نه کاهشِ رنج کودک، بل کتمانِ رنج و اشباع احساسات زیباییشناختی ماست.
عکاسی نوعی شعبدهبازیِ وارونه است: پدیدههای جانداری را که قربانیِ رنج و خشونتـاند، به سوژههای بصریِ بیجان، ایستا و ثابت بدل میکند؛ گونهی جادوگریِ روزگارما که پدیدهها را دچار استحاله میکند. به لطفِ «چشمِ سوم» است که رنج تبدیل به پدیدة زیباییشناسانه میگردد. والسلام.