فلسفیدن و سیاسیدن

فلسفیدن و سیاسیدن

? موسی آتبین

 

 

عصر پنج شنبه 23 میزان بود؛ از خوابیدن و فلم نگاه کردن خسته شده بودم و می خواستم شب را با دوستان در گوشه و کنار شهر پر جنب و جوش کابل عزیز گشتی بزنیم  و تفریح کنیم. به یکی از دوستانم که اسمش علی است زنگ زدم، گفتم وقت داری با هم در ساحه دانشگاه قدمی بزنیم و از آن مشاجره های دوستانه ی قدیمی بکنیم. دوستم علی که خیلی وقت شده بود همدیگر را ندیده بودیم، گفت شب بیا اتاقم تا باهم صحبت کنیم. من هم خوشحال شدم و شب رفتم پهلوی ایشان در همان لیله معروف مرکزی که در و دیوارش آدم را یاد فلم «انقراض فلاکت نشین» (Resident Evil Extinction) اثر «راسل مولکاهی» (Russell Mulcahy) می اندازد. 

به هر حال بعد از چند گفتگوی در مورد انتخابات و نتایج آن و از این زد و بندهای سیاستمداران مد روز کشور و همچنین تعریف های آب و تابداری در باره ی نمایشگاه عکس و کنفراس صلحی که آن روز برگزار شده بود - حتما خیلی جالب و دیدنی بوده که متأسفانه من منزوی بی خبر از همه چیز اطلاع نداشتم – ایشان داشتند، رسیدیم به دوتا از روشنفکرانی که خیلی دوستشان دارم و متأسفانه از بس که همیشه می خوابم و بی خبرم  هیچ وقت نمی کنم که ببینم. استاد محترم «علی امیری» و «اسد بودا».

دوستم علی از سایت به نام «جمهوری سکوت» و از مقاله ها و تحلیل های که در این سایت از این دو اندیشمند بزرگ نوشته بود، با بسیار ذوق و شوق تعریف کرد؛ چنانکه من هم وسوسه شدم تا بخوانم. من آن جا چند مقاله ی بسیار جذاب و خواندنی را خواندم. از جمله «پیکرِ زن همچون میدان نبرد» نوشته اسد بودا، «از چشم سوم» نوشته استاد محترم علی امیری،  که در رابطه با همان کنفرانس صلح و عکس های که در نمایشگاه صلح به نمایش گذاشته بود، نوشته شده بود؛ مقاله ی دیگری به نام «شراب لبان دختران اورشلیم» که قبلا هم خوانده بودم و چند تا مقاله دیگر. در میان این مقاله ها، مقاله ی دیدم به نام «نگاه به پدیده ی رمضان بشر دوست» که استاد محترم امیری نوشته بود. البته انتظار نداشتم با همچین تحلیلی که خیلی ناراحتم کرده بود، رو به رو شوم. نه ناراحت از این که چرا استاد امیری چنین مقاله ی نوشته، بلکه ناراحت از آرمانی که فکر می کردم دین هزاره بودگی ام را پرداخته باشم. به یاد ضرب المثلی افتادم که ورد زبان مردم هزاره بود که می گویند: «بچه اَزَره غیرت دره هوش نه» شاید این ضرب المثل مصداق آرمان سیزیف گونه ی من باشد.

بعد از این که یکی دو بار این مقاله را خواندم، بر خودم و بر مسوولیتی که فکر می کردم انجام داده ام خشم گرفتم. دفتر و قلمم را از کولاپشتی ام در آوردم چنین نوشتم:

چندی پیش های هوی انتخابات بود؛ مهم تر از همه انتخابات ریاست جمهوری. من چندان اطلاعاتی از بازی های سیاسی در مورد انتخابات و نامزدان ریاست جمهوری نداشتم. گرچند همیشه از این گونه زدو بندهای سیاسی بی خبرم؛ فقط من و موسیقی و فلم و خواب باهم همدمیم و چیزی دیگری در زندگی ما نیست. بیشتری فلم های که نگاه می کنم، به این خاطر میبینم که تفریحی کرده باشم. عادت فلم دیدن را از یادش بخیر علی کریمی یاد گرفتم. اما این عادت تبدیل به یک مرض در من شده که باید فلم ببینم. بعضی ها می گویند که زندگی بدون سیاست عیب است. اما برای من راحت ترین و آرام ترین زندگی است که تازه به لذت اش رسیده ام. شاید برای کسی که سیاسیدن یکی از وجوه لازم در سیر کردن شکم شان باشد، خنده دار به نظر آید. البته نوع پیچیده سیاست های که به قول معروف به همه چیز پشت می کنند. نه سیاست راه رفتن، خندیدن، خوردن، باکی حرف زدن و تف انداختن، بلکه سیاست های که مثلا در چه مورد کسی را بد گفت و کی را خوب گفت یا به کجای مردم شان چنگ انداخت تا خرده شهرتی یا مقامی را کسب کند.

من اصلا خبر نداشتم که کی ها نامزدان ریاست جمهوری اند. خوب وقت کشوری که بازیچه ی هزار دستان یا به قول خودشان «گلوبلستان» باشد، چیزی نمی ماند که به آن اهمیت داد. وقتی به پای صندوق های رای رفتم و به آن لیست طولانی نامزدان ریاست جمهوری نگاه کردم، دیدم هرچه چوپان و دهقان و بقال و تجار و پولدار و بی پول و گدا و موتروان سوپ فروش و هرچه بوده نامزد ریاست جمهوری است. با دقت از اول لیست تا آخر لیست را نگاه کردم، از تعجب دهنم باز ماند. وای خدای من تنها یک نفر هزاره این جا نامزد است که همان دن کیشوت معروف به رمضان بشر دوست است. اول فکر کردم شاید اشتباه کرده باشم، حتما هزاره دیگری هم هست؛ اما کسی دیگری را نیافتم.

من می خواستم به کسی رای بدهم که قبلا رییس جمهور بوده یعنی آقای کرزی. چون اگر فکر می کردم رای دادن یعنی خلاص شدن از چند لحظه ای که به پای صندوق های رای می گذرد، با ید زود تر خانه خالی کرزی را پر می کردم و رایم را به صندوق می انداختم، - گرچند جای برای ما هزاره ها وجود ندارد - تا زود تر از گرفتگی وقت خلاص می شدم. اما آن جا وقت برای من مطرح نبود، مسأله شعور و آرمان هزاره بودگی ام مطرح بود. من نمی توانستم به وقتم ارزش قایل باشم. چون رای دادن به کرزی برای من کم ارزش تر از وقتم هست. کرزی، رییس جمهوری هفت ساله ای که فقط توانسته در مدت هفت سال امنیت دروازه ارگ ریاست جمهوری را بگیرد و ما را فقط با گفتن «پیروزو شادکام باشید» فریب داده اند.

البته من به معامله های سیاسی که به قول خودشان از سوی سران ما صورت می گیرد، کار ندارم. خواه این معامله ها به نفع مردم ما باشد یا نباشد. این جا فقط برای من آرمان دیرینه ای که از پدرانم باقی مانده ارزش رای دادن دارد. آرمانی که مزاری شهید، با کلمات خداوند نفسش را به خاطر آن خاموش کرد و شما دقیقا می دانید. ما هم می توانیم آرمانی داشته باشیم که سیاه های امریکا به خاطر آن چندین قرن خود شان را بر درخت می آویختند تا به فسیل تبدیل شوند، بدون اینکه قدرت پایین آوردن داشته باشند و حالا هم به آن آرمان رسیده اند. من می خواهم استاد محترم شما قضاوت کنید کسی که رییس جمهور بودن یک هزاره را مثل یک آرمان دیرینه تاریخ هزاره ها داشته باشد، هزاره های که قرن ها ناموس شان به بردگی گرفته می شد و دختران شان به پرتگاه های پشتون کشانده می شد. شما می گویید باز هم زیر بال پشتون باید خوابید. یعنی شما هم مثل دیگران ترس از این دارید که ما هزاره ها نمی توانیم از این منجلاب دیرینه بر آییم. یا شما فرا مدرن شده اید و لاف از ملی گرایی که در افغانستان یک امر ناممکن است، می زنید. دموکراسی ناکجاآبادی که در کشورهای جهان اول هنوز دست نایافتنی است. یا شما به قول دیوید هیوم می خواهید با غیر منطقی بودن تان بگویید که فردا خورشید رمضان بشردوست «دن کیشوتیسم» طلوع نخواهد کرد.

رمضان بشر دوست اگر پوپولیسم با الفطره است، اولین هزاره ی است که از پشتون رای می گیرد. این جای افتخار است که یک هزاره به قول خود شما باسیاست های پوپولیستی رای پشتون را از آن خود می کند. رمضان بشردوست اگر می گوید هزاره ی که به من از دید قوم گرایی رای داده است، خیانت کار به حساب می آیند؛ از نوع اخلاق پوپولیستی که خاص تمام سیاست مداران امروز است، سود می جوید تا رای از کسانی بگیرند که چند صباح پیش به ما طعنه بردگان دربار را می زدند. بشردوست اگر مردم را با زور پول و کروزین سواری به طرف خود نمی کشد، حد اقل می تواند از روش همخویی مردم را جذب کند. این باعث پایدار بودن روابط بین یک سیاست مدار و مردم خواهد بود. مردم را اگر با پول بخری آن پول تمام خواهد شد و روزی از ضربات پس لگد شان نابود خواهی شد. به مردم اگر زر دهی، از تو تا آوانی پشتیبانی خواهد کرد که آن زر موجود باشد. هر وقت تمام شد برتو پشت خواهند کرد. همخویی با عامه یکی از معتبر ترین روش سیاست مداری در افغانستان که سرتاپا سنت گرایی می بارد، می باشد. بشردوست اگر با سادگی رای می گیرد، حد اقل رای اش باارزشتر از خریدن رای است. این رای حداقل رای واقعی است که مردم به دل خود داده است نه از روی ریا و ترس. شما می گویید سادگی بشردوست از ذهن ساده اش ناشی می شود. آن ذهن ساده نیست؛ حداقل اهل معامله های دروغین که نیست. می تواند با آن روش از تمام اقوام رای بیاورد. این قضاوت از شما است که ظاهر بینانه است. فقر و تبعیض اگر برای بشردوست مثل باران یا طوفان و یا دریا اگر هست نتیجه ی زحمات پولدارانی است که برای مردم درست کردند و ما هم شعار می دهیم که باز هم شما. بشردوست اگر در غزنی می گوید صلحی می آورم که طالبان هم راضی باشد؛ یکی از راه های است که حداقل خود را مانند دن کیشوت به پره ای آسیاب بادی نمی زند. وقتی من از دروازه های کابل خارج می شوم اگر در جلد طالب نباشم سر بریده خواهم شد. اگر بشردوست در غزنی می گفت من طالبان را نابود می کنم، بجای رای دادن سرش را می برید. این نتیجه ریاست جمهوری هفت ساله ی کرزی است که بشردوست را مجبور به استفاده از سیاست های پوپولیستی و عوام گرایی کرده است.

هیچ سیاست مداری در افغانستان نیست که به قول معروف نان از عمل خویش خورد. تنها بشر دوست نیست که نان نقد دیگران را می خورد. بشردوست حداقل از آن پول های کمک های جهانی رای مردم را نمی خرد یا از پول های که به قول خودشان پس مانده های جهاد مقدس و مقاومت اند. اگر شما می گویید بشردوست می خواهد منافع سیاسی کسانی را که احزاب سیاسی و گروه های مختلفی که بین هزاره ها ایجاد کرده اند، به خطر بیندازد، این ترس ناشی از سیاست های بناپارتیسم خود شان است نه خواسته بشردوست. شاید بشردوست آدم برزخی باشد، اما افغانستان برزخی تر از برزخ است. برزخی که آدم هایش یکسره انتظار مرگ یا فرار را می کشند. مالیخولیایی بودن بشردوست نیز نوع همخویی با مالیخولیان مردم افغانستان است. بشردوست اگر می گوید من کوچی ها را کاخ نشین می کنم و کاخ نشینان را خیمه نشین، این دقیقا شوخی عام صفتی است که مردم از آن لذت می برد و آدم هایی که هیچ میلی به رای دادن ندارند وادار می شوند تا پای صندوق های رای بروند.

برای من این مهم نیست که بشردوست در جلال آباد یا در کارته چهار یا غزنی چه می گوید و چه گونه رای جمع می کند ویا دیوانه ای است که قلندر وار با دفتر زیر بغلش در کوچه ها پرسه می زند؛ مسأله ی مهم این جاست که اگر کسی به پای صندوق های رای می رود، - البته در افغانستان - با کدام معیار رای بدهد. یا با کدام دلیل رای ندهد. آیا رای دادن باید مانند گله های گوسفند باشد؛ یعنی فرمان دست کسی باشد که پیش رویش را بهتر می بیند.

این رای دادن گله گونه مرا یاد پاراگرافی از مقاله اسد بودا تحت عنوان «انتخابات سرد» می اندازد که آن پاراگراف را دست نخورده همین جا می آورم.

[در نخستین ساعتهای روزِ انتخابات گله گوسفندی را دیدم که آرام آرام از سوی دانشگاه کابل به سمتِ پل سرخ در حرکت بودند. هر آنچه را پشتِ سر میگذاشتند از یاد میبردند، از اکنون چیزی نمیدانستند و به آینده فکر نمیکردند. شاد یا غمگین، تنها خدا میداند! ولی ساکت و آرام مسیری را که هرگز در «انتخابِ» آن نقشی نداشتند، میرفتند. هر از چندگاهی «هَی هَیِ» چوپان ریتمِ حرکت گوسفندان را به هم میزد، اما نه تا آن حد که در نظمِ حرکتِ آنها اختلال ایجاد گردد. آشفتگی در حد نوسانِ ریتم تند و کندِ موسیقی بود.

همانگونه که ریتمِ یک نواختِ موسیقی فاقد شوک، خلسه و هیجان را در ما بر نمیانگیزد، حرکتِ یک نواخت گوسفندان برایِ چوپان ملال آور است؛ چوپان در حرکتِ گوسفندان تغییر ایجاد میکند، اما نه بدان جهت که زودتر به جاییبرسد؛ او با این کار کوکِ موسیقیِ زندگی اش را تنظیم میکند. فکر کردم، این گله به سمت دارالامان میروند، برای چریدن در ویرانهها اما از چهار راه پل سرخ مسیر گله به سمت مرکز شهر و در واقع به سوی «ارگ ریاستجمهوری»، تغییر کرد. شاید گوسفندان مثل همیشه خیال میکردند چوپان آنها را به چراگاه میبرد، اما روز آخر بود؛ چوپان آنها را به فروشگاه میبرد، به قربانگاهها و قصابیهای مرکز شهر! انتخابات 1388 ریاست جمهوری افغانستان این گونه آغاز شد: «چوپانی گلة گوسفندی را به قربانگاه میبرد!»]

برای من در افغانستان فقط یک معیار وجود دارد که رای بدهم و آن هم از نوع فاشیسم افغانی است، فاشیسمی که یکی از اولویت های زندگی افغانی است. من اگر تنبان یکی از فامیلم پاره باشد، از تنبان خودم پینه دوزش می کنم. اما نمی دانم شما استاد بزرگوار به تنبان پاره ی بشردوست پینه خواهید زد یا پاره گی اش را گشاد تر می کنید.

این احساساتی بود که به عنوان یک فردی که در این کشور خراب شده زندگی می کند و در قبال مسئولیت سرنوشتم نسبت به رأیی که در صندوق انداختم، نوشتم.

و السلام

خدمت استاد محترم علی امیری به بسیار ترس و لرز سلام عرض می کنم. بعد از ایشان با بسیار ناچیزی ام کوچکانه تقاضا می کنم که با این چرندیاتی که نوشتم، هرچه می خواهد تنبیهم کند حاضرم.

فقهِ سکسی و سکسیسازیِ فقه

ابراهیم درویش

مسئلة سکس، به ویژه مسایلی«پورنوگرافیک»، یکی از مسایلی عمدة دنیای امروز به شمار می​رود. بازتابِ این مسئله نیز در فرهنگ​هایِ گوناگون متفاوت بوده است. در ادبیاتِ عربی به صورتِ «حورالعین» و غیره، در ادبیاتِ فارسی، به صورت «سیمین​بدن»، «غنچه​لب» و اغلب در تمایلِ «همجنس​بازانه» و «شاهدبازی». متنوع​ترین اشکالِ بازنمایی مسایلِ جنسی را در ادبیات و هنر غربی شاهدیم. نسبت فرهنگ و تمایلاتِ جنسی یکی از موضوعات اصلی، رویکردهایِ اخیر «مطالعاتِ فرهنگی» به شمار می​رود. فی​المثل «رولان​بارت» تولید معنا در متن را با نگاهِ فرویدی تحلیل می​کند که در آن لذتِ تولید معنا، تجربة «انزالِ جنسی» است و لذتِ​ ناشی از متن در واقع ارضایِ تمایلاتِ جنسی به شمار می​رود. پری​ریچادز، بدنِ اتومبیل و بازیِ فوتبال​را تحلیلِ جنسی کرده است. از نظر او بدنِ اتومبیل، بازتابِ همان بدن زنانه است، در فرهنگ و صنعت و بازی فوتبال تمایلاتِ همجنس​خواهانه، گل زدن به حریف از آن​رو دردناک است که طرف گل​خوره احساس می​کند به بدنِ او تجاوز شده است و احساسِ شادی و مستی تیم فاتح نیز چیزی نیست جز رسیدن به اوج لذتِ اروتیک یا همان ارگاسم.

یکی از مواردی که سکس در آن بازتاب جدی دارد، «فقه اسلامی» است. فقه، در واقع تکنیکِ​ تنبیه و کنترل است و از آن​جا که هر نوع تنبیه و کنترل در نهایت معطوف است به بدن و در نهایت به بدن منتهی می​گردد، مسئله سکس، به ویژه «بدنِ​زنانه» یکی از بحث​هایی مهم فقهِ اسلامی را تشکیل می​دهد. میل جنسی در عرفان و فلسفه با میان​جی​ای رمز و رازهای پیچیده بیان شده​اند و البته کمتر ادبیاتِ عرفانی​ـ​فلسفی است که درون​مایة جنسی نداشته باشد، اما بدن، صدا، لباس و در کل «تنِ​زن» را فقهاء بیش از هرکسی تشریح و توصیف کرده​اند. در علم فقه، نه تنها تعدادِ روزهایِ قاعدگیِ زنان، بلکه کیفیت و کمیت خونی که از بدنِ زنان خارج می​شوند نیز اندازه​گیری می​شود و بر اساسِ این اندازه​گیری​های کمی و کیفی است که فتوایِ فقهی صادر می​گردد. کیفیت و کمیتِ خونِ زن در دورانِ قاعدگی، تعیین کنندة تکلیفِ شرعی او در برابر خداست و بنابراین ضروری است که فقیه هنگامِ استنباطِ​ احکام، خون زنان را در آزمایشگاه علمِ فقه​ با ذره​بین ادله​ای شرعی به دقت بررسی نموده و سپس فتوا صادر نماید. از آن​جا فهمِ کمیت و کیفیتِ خون، نه یک امرذهنی، بلکه کاملا تجربی و عینی است، فقیه یا باید انواع خون را به دقت مشاهده نماید، و یا آن​که فتوایِ تخیلی صادر کند که شریعت به او چنین کاری را اجازه نمی​دهد. دیدگاه فقه در بارة قاعدگیِ از هر حیث قابل توجه است و می​بایست عمیقا مورد تامل قرار گیرد. با آن​که اغلبِ فقهاء تلاش کرده​اند بر اساس آیات و روایاتِ اسلامی سکس نامتعارف (سکس از عقب) را تجویز کنند، تصویری که فقه از زنِ در «حال​حیض» ارائه می​کند، تصویر تام و تمام یک موجود «نجس» است؛ موجودی که حق ندارد به مسجد برود، نماز و روزه​اش باطل است، دست​زدن او به قرآن حرام است، حقِ ورود به خانة کعبه را ندارد و در نتیجه زن در این دوره که هرماه تکرار می​گردد به امر نجس بدل می​گردد که نه تنها عبادتِ او در پیشگاهِ خدا پذیرفته​شده نست، بلکه به مثابه​ای شیءِ نامقدس، حق هیچ​گونه قدم​نهادن در حریمِ امور مقدس را ندارد. درست آن​چیزی(خونِ​) که در پندارِ فقیهان ضامنِ معصومیتِ اوست و نبودِ​ او در شبِ زفاف موجبِ فسخِ عقدِ نکاح می​گردد، برسازندة او به مثابه​ای امرنجس نیز هست. در مواردی دیگر نیز باید فیقه، به حیثِ جاسوسِ خداوند، در همه جا سرک بکشد. در مسئله​ی زنا نیز کافی نیست اگر شواهد ببیند زن و مردی با هم خوابیده​اند، بلکه باید کاملا دقیق و دراماتیک «کاالمیلِ فی​المکحله»، باشد؛ یعنی کاملا آلتِ تناسلی مرد، در آلتِ تناسلی زن جا خوش کرده باشد. چه صحنة هیجان​انگیزی، وقتی فردی رابطة جنسی دارد و چهار شاهد «عادل!» این صحنة هیجان​انگیز را تماشا می​کنند. این امر بیش از آن​که شرعی باشد، اوج تخیلِ جنسی فقیهان را نشان می​دهد و بی​هیچ تردیدی یک صحنة پورنوی تمام عیار است.

بدین​سان تصویری که فقه از خدا ارائه می​دهد، حضور هموارة خدا و شریعت در صحنه​های زندگیِ خصوصیِ انسان​هاست. خدایِ فقیهان «ستارالعیوب» نیست، کنج​کاو و «جاسوس» است و باید هرکجا را بکاود، و همه​جا را دید بزند، حتی صحنة روابطِ جنسی​ایِ آدم​ها را و البته نوعی رابطة خدا با انسان​ را نه قرآن، بلکه فقهاء تعیین می​کند. کسانی که می​خواهند به درستی فراخوان حضور خدا در صحنة روابطِ جنسی آدمیان را دریابند، به سایت «شیخ آصفِ محسنی« مراجعه نمایند که در آن گونه​های بی​شماری تکنیک​های سکسِ دینی و شرعی تشریح شده​اند. آن امیال اروتیکِ که قانون فقه انسان​ها را از تحققِ آن منع می​کند، در ادبیاتِ فقهی بازتاب می​یابد و ممنوعیتِ رابطة جسنیِ نامشروع، به شکل «انزالِ​احکام» که در واقع تجربه​ی جنسی​ای از نوع​دیگر در مقام زبان است، سر بر می​کشد. بخشِ عظیمی از فقه، ادبیاتِ اروتیک است و می​توان با آن​ها به درستی بدنِ اموالِ​فقهی، اعم از برده، کنیز و گران​بهاء ترینِ شان را که «زن» است، لمس کرد. در ادبیات شیخ​آصف، از آن​جا که او «مجتهد» نیست، بسیار ابتدایی و اولی کاملا حالت «پورنوگرافیک» دارد و بیش از هشتاد در صد مسایلِ فقهی او را «سکس​نگاری» تشکیل می​دهد. خدا در نگاه شیخ آصف و پیروان​اش در حد «اروس» تقلیل پیدا می​کند. آن​ها دود چراغ می​خورند، مغزِ شان را در حجره​ها خشک می​کنند، صرفا به آن​دلیل که تا آن​جا که تخیلِ فقیه قد می​دهد، فقه را سکسی کنند و در واقع یگانه رسالتِ آنان سکسی​سازیِ دانشِ​اسلامی است و معنا و معنویت همان است که معطوف به صحنه​هایِ خصوصی زندگی، و بدنِ عریانِ زنان باشد. اگر قانونِ احوالِ شخصیه تجاوز مرد به زن​ و تصرفِ بی​قید و شرط پیکرِ او را اجازه می​دهد، بدان جهت است که آن​ها پیشا​ـ​پیش در دانشِ فقهی​شان به بدنِ زن تجاوز نموده و پیکر او را با چاقویِ تخیلاتِ سکسیِ شان شرحه​شرحه کرده​اند. دراین فقه، زن، حق تنوع تجربه​ای جنسی ندارد، زیرا اساسا این فقه معطوف است به تصرفِ شرعی پیکر زن توسط مرد و تجاوز بی​حد و حصر او بر یک تن نیمه​جان و حتی مرده، و چنان​که در سایتِ شیخ​آصف آمده است:«اگر حورالعین در مورد مرد ذکر شده احتمالا ا برای این است که روحیة زن از تنوع وتعدد همسر نفرت دارد ولی مرد چنین نیست.[1]» بسیار روشن است که این نگاه به طبیعیتِ زن و مرد، «نگاه ملا نصرالدین» است که معتقد بود «نافِ جهان» همان​جاست که خرِ او «شاشیده» است. مگر شیخ​آصف تجربة زنانگی دارد که با چنین قاطعیتی در بارة طبیعتِ زنان حکم صادر می​کند، یا «علام​الغیوب» است که به راز و رمز همه​چیز و از جمله طبیعت و بدنِ زن آگاهی قاطع و کامل دارد؟ حتی اگر زن از تعدد نفرت داشته باشد و مرد تعداد خواه باشد، آیا نحوة ارضایِ امیال، طبیعی و فطری است یا فرهنگی و تاریخی؟ اگر فی​المثل در فرهنگی قورباغه​ لذیذترین غذا به شما می​رود و در فرهنگِ دیگر تهوع​آور است، مگر می​توان حکم کرد که این جامعه «بالطبع قورباغه​خور» است و خداوند آن​ها «فطرتا قورباغه​خور» آفریده و جامعة دیگر بالطبع ضد قورباغه. افزون بر این قانون فقهی​ای که زندانی​سازیِ زنان در حصار چادر را شرعی می​داند، توجیهش آن است که «شهوتِ زنان نه برابر شهوتِ مردان است» و به همین سبب این موجود همواره​شهوانی باید لگام زده شود. برای فقه سکسی و سکسی​سازی فقه، ارتباط جنسی متعارف(سکس از جلو) کافی نیست، او باید سکسِ​ نامتعارف(سکس از عقب، شیر نوشیدنِ مرد از پستانِ زن) نیز به امضای خدا برساند. این بخش از استفتائاتِ انگلیسی شیخ​آصف که ترجمة آن شرم​آور است و ما ناگزریم اصل آن را بیاوریم، تمایلاتِ همجنس​بازانه​اش را نیز آشکا را نشان می​دهد:

Text of question:

I am very happy that i find the site of dear hazra ayatolah mohseni i have one qoustion form you? if aperson fuck his wife or lady form back site with out agreement of his wife whats the respansibilty of that mean? please very quickly thankb you form your tim

 Answer : The license of this work' at between scientist(olama) is (difference) and you should reference that mojtahed(that Ayatollah) you have him imitation.[2]

این استفتاء دارای نوع کژتابی معنایی است، از یک​سو مشروعیتِ ارتباطِ جنسی بدونِ اجازه(with out agreement of his wife) را مسلم فرضی می​کند، بحث فقهی و شرعی روی محور «سکس از عقب(fuck his wife or lady form back)» می​چرخد و از سویِ دیگر این معنا را می​رساند که «اختلافِ نظر فقهاء(scientist(olama) isdifference))» به اجازه و عدم اجازه​ی همسر مربوط می​گردد و از همه مهم​تر آن​که شیخ به صورتِ ضمنی، هم سکس از عقب و هم سکس از عقب بدونِ اجازة همسر را مشروع می​داند. نکتة اصلی و اساسی اما آن است که این ادبیاتِ​ وقیح و پورنوگرافیک و بی​شرمانه در قالبِ دستوارتِ مقدسِ دینی دسته​بندی می​گردد. این تخیل سکسی در بخشِ دیگر به اوج خود می​​‌رسد وقتی مسئله «نوشیدنِ شیر از پستان​زن» که در واقع همان «تمایلِ​مادرخواهی» مطرح می​گردد که در آن زن کاملا به حوزة غیر قابل تعریف رانده می​شود.

if a person drink his wife mailk what happened?

 not have any Difficulty[3]

ترجمه:

استفتاء کننده: اگر کسی از پستانِ زنش شیر بنوشد حکم شرعی او چیست؟

-        شیخ​آصف: هیچ اشکالی ندارد.

این امر که کسی از پستانِ زنش شیر بنوشد در عین حالی که نوعی تحول در «فانتزیِ​سکسی» است، اوج تخیل سکسی​ای پیروان فقه سکسی نیز هست، زیرا هرچند مکیدنِ پستانِ زنان در دنیایِ امروز تقریبا نوعی رفتاریِ سکسی بهنجار به شمار می​رود، اما نوشیدنِ شیر از پستانِ زن و در واقع »غصبِ سهم اولاد»، یقینا امری نا بهنجار است و احتمالا حتی در ذهن متخصص​ترین سرویس​های خدماتِ پورنو در جهان خطور نکرده باشد. مسئله اما در این نیست که «نوشیدن شیر از پستان زن»، «سکس از عقب بدون اجازه» و دیگر تکنیک​های سکس تجویز می​گردد، مسئله آن است که ضد زن​ترین موجود رویِ زمین چنین دستوراتی را صادر می​کند. شاید اگر او می​خواهد زنان در خانه محبوس بماند، برای انجامِ کارهای این​چنینی است و نه کار دیگر. این سسکی​سازی فقه و فقه سکسی از قضا در جامعة «پدرسالار» افغانستان که به خاطر فشار هنجارهایِ​اجتماعی، بیش از آن​که با زنِ واقعی سرو کار داشته باشند، با «زنِ​خیالی» سرو کار دارند، طرف​دارانی پیدا کرده است و از همه فاجعه​بارتر مدتی است که دختران، این قربانیانِ اصلی «فقه​سکسی»، نیز به آموزشِ این فقه روی آورده​ـ​اند. فقه​سکی با منظومة از جهان​بینی و معارفِ سکسی عمیقا پیوند دارد.

آن​چه تفکر کشکول​وار و بی​پایة پیروانِ فقه​سکسی، به ویژه شیخ آصفِ محسنی را با هم پیوند می​زند، تخیلاتِ​جنسی است و معرفت، دین و قانون چیزی جز «پیکربندیِ تخیلات سکسی» آن​ها نیست. فقه​سکسی به مثابة«پیش​پیکربندی(pre-figuration)» روایت​های شیخ آصف در همه​جا مشهود و آشکار است، حتی در آن​جایی که در باره ستاره​ها، عمر جهان و کهکشان​هایِ راه شیری چرندیات می​بافد. اساسا تصور او از جهان یک تصورِ سکسی است و جهان در نگاه او صحنه​هایی پورنوی بی​شمار است. اگر درون​مایه​های سکسی شیخ​آصف حذف شود، هیچ چیزی باقی نمی​ماند. مجموعه​ی از هذیان​هایی که در این اواخر تحت عنوان «یادداشت​هایِ اخیر آیت​الله​العظمی محسنی» از سوی «شورایِ علماء شیعه افغانستان» نشر شده است، از هر حیث، هم از آن​جهت که تلاش شده است «آیت​الله فیاض» را که اگر قرار باشد، کسی را به عنوانِ فقیه در «جهانِ تشیع» در نظر بگیریم، شایسته​تر از او کسی وجود ندارد، «خرد​ـ​وـ​خمیر» کرده و هم از آن جهت که شیخ کوشش می​کند، فانتزیِ​جنسی​اش را در سیمای دانش روز ارائه دهد، جالب توجه است. در بحثی تحت عنوان «چگونه به اجتهاد می​‌رسید[4]؟» به شدت به آیت​الله فیاض تاخته و جالب است که این نشریه مهر شورایِ علماء را دارد. شیخ آصف با وقاحت تمام اظهار می​داد که :«یک روز دوستم آیت​الله فیاض در منزل دوستِ سوم ما آقای محقق گفت: در فلان مسئله که مربوط به احکامِ روزة رمضان بود​ـ​روایات مختلف بود. من چنین و چنان متعارضات را جمع نمودم و نتیجه چنین شد و موضوع را بیان داشت، وقتی صحبتِ او تمام شد، گفتم همه​​اش اشتباه بود، تساقطِ روایات موجبِ رجوع به اصل​عملی نمی​شود، چون عموم با اطلاقِ قرآنی فرق دارد(آیه را خواندم و اشاره کردم) و مقتضایِ آیه حکمِ کذایی است که مخالفِ حکم شما می​باشد، ایشان فهمید که از آیه غلفت نموده و ساکت شد.[5]» نخستین «تکنیکِ شیادیِ» شیخ آن است که به جایِ گفتن اصل مطلب، عبارتِ​مهمل و بی​معنایی نظیر « فلان مسئله»، « چنین و چنان متعارضات»، « نتیجه چنین شد»، « آیه حکمِ کذایی» را به کار می​برد و در نتیجه حقِ​داوری از مخاطبان​را می​گیرد. سخنانِ شیخ​آصف در واقع شبیه این شعر است که «دلدار به من چنین چنین کرد برفت/ بار دگرم چنین چنین کرد برفت/ من از عقبش چنین می​کردم/ او نیز به من چنین چنین کرد برفت!»، در نتیجه همه​چیز مهمل است و هزارگونه قابلِ تفسیر، دوم اینکه این عبارات مهمل و «چنین چنین​کردن​ها» برآن است که محسنی، «ابن​ملجم​وار» ضربة آخر را بر فرق مبارک «آیت​الله فیاض» بکوبد که « ایشان فهمید که از آیه غلفت نموده و ساکت شد!»، یعنی اینکه آیت​الله فیاض «غافل» را محسنی تفهیم کرده است و گرنه او همواره براساس چنین و چنان فتوا صادر می​کند.

در این​جا در صددِ دفاع از آیت​الله فیاض نیستیم، ایشان حی و حاضر است و می​تواند از خود دفاع کند، اینکه طلاب و «شیخانِ​گمراهِ هزاره» نمی​فهمند شیخ​آصف چگونه از این طریق کین​توزی​اش را نسبت به آیت​الله​هزاره آشکار می​سازد ربطی به ما ندارد، هدف ما دنبال کردن «پی​‌رنگ جنسی» در آثار محسنی است و اینکه چرا محسنی و پیروانِ فقه​سکسی چگونه حتی وقتی مطالب علمی(scientific) را از جاهایی​ دیگر به سرقت می​برد، در چارچوبِ تخیل​سکسی می​فهمند؟ تمامی مطالب علمی کتاب ««یادداشت​هایِ اخیر آیت​الله​العظمی محسنی» ، از «ستون کائنات« و «تعامل هسته​ی در خورشید» گرفته تا «وسعتِ کهشکان​ راهِ شیری» و «عمرکائنات» در سرقتِ ادبی شیخ از مجلاتِ اطلاعاتِ عمومی ایران، آن​هم اطلاعاتِ عمومی برای «کودکان» خلاصه می​گردد و البته شیخ هیچ ضرورتی نمی​بیند که منابع را ذکر کند، گویی او خود دانشِ فیزیک بلد است و بر اساسِ آن کهشکانِ راه شیری را اندازه گرفته است و یا متخصص علم «شیمی» است و در بارة فعل و انفعالاتِ «هستة در خورشید» تخصص دارد. این موارد اما چیزی جدیدی نیست، زیرا شیخ آصف نه آیت​الله تحصیل​کرده و با سواد، بلکه «آیت​الله سرقتِ​ادبی» است؛ نه از مصادرة دانشِ شیمی و فیزیکِ دانشمندان شرمی به دل راه می​دهد و نه از سرقت کیلو کیلویِ تحقیقاتِ رجالی علماء شیعه و احادیثِ و روایات اسلامی. او «جامع​المعقول و المنقول» است؛ کسی که با تکنیکِ «خرسازیِ هزاره​ها» به مقامِ »آیت​اللهی» دست​یافته است و به قولِ خودش تکنیک​های به «اجتهاد رسیدن» و این مقام​را مصادره​کردن بلد است. او بی​کتاب و رساله یا «توضیح​المسایل» مجهتدتر از آیت​الله محققِ کابلی و آیت​الله فیاض است که هر دود صاحب «رسالة عملیه» و دارای مقام فتوا هستند. عناصر پیکربندیِ روایی آخرین دست​نوشته​ها او را می​توان تا حدودی از طرحِ جلد کتاب حدس زد که کاملا حال و هوایِ سسکسی دارد. طرحِ جلدِ این کتاب که در واقع می​توان آن​‌را جلوة بصریِ فانتزی سکسی شیخ​آصف و پیروان «فقه​سسکی» و «سکسی​سازی فقه»، در افغانستان دانست، نمایان​گر نگاه سکسی​ای آن​ها به دانش در کل، و دانشِ دینی به طور خاص است. طرح جلد این مجله، که به تعبیرِ «مدیرِ مسئولِ آن (رضوانیِ بامیانی)»، مجله نیست، «کتابی در مجله» است، مردی را در حال سقوط و کاریکاتوریک نشان می​دهد و در برابر دختری محجبه​ای که فانتزی​ترین طرح سوژة خیالیِ سکسِ فقهی است. مردی در حال سقوط، اما بیش از آن​که نگران زوال و سقوط​اش باشد، در دمِ مرگ نیز به سوی دختر نگاه می​کند. زوایة دیدِ کلی این طرح نگرشِ سکسی از نوع بیماریِ چشم​چرانی اسلامی است و مردی در حالی زوالی که به دخترِ​جوان چشم​دوخته، کسی نیست جز پیرمردی (آیت​الله) پیر و فرتوت و «سکس​فکر[6]» که در لبِ گور، فقط و فقط به شکار «دخترانِ زیباروی» و اغوایِ فقهی» بانوانِ محجبه» می​اندیشد.

اوج، یا نقطة فراز روایتِ «یادداشت​هایِ اخیر آیت​الله​العظمی محسنی» که در واقع «یاد داشت​های نفیسی است در عرصه​های فقه، کلام، فلسفه، سیاست و اجتماع( همان، مطلع)»، مسئلة مورد تجاوز قرار گرفتنِ «زنانِ آمریکایی در موقع وظیفه توسط مردانِ آمریکایی(ص 15)» و از آن مهم​تر«تجلیِ حکمتِ بالغه در حاملگی زن(44)» است. تجاوز به زنانِ آمریکایی اما بیش از آن​که بیان​گرِ حس​انسانی شیخ باشد، نشانة «حسِ حسادتِ» اوست، زیرا خود او نیز سابقة «تجاوز« به زن را دارد، اما «تجلی حکمتِ بالغه در حاملگیِ زن» را باید بخشی از همان تخیلاتِ قاعده​مند فانتزیِ فقه سکسی دانست. گذشته از سرقت​های ادبی و تلاشِ فراوان او در اندازه​گیریِ و تعیین عدد «اسپرم​ها»، رمانتیک​شدنِ ادبیات او قابل توجه است؛ در بحثِ حاملگی یک نوع وجد وطرب خاصی در ادبیاتِ او مشاهده می​گردد، به حدی که وعده می​دهد کتابی جداگانه​ی در این موضوع بنویسد، شاید به این دلیل که می​خواهد پروژة ناتمام «وظایفِ اعضاء​البدن»ـ​اش را تکمیل نماید. اگر در کتاب وظایفِ اعضاء البدن بوسیدن به مثابه​ای یکی از وظایفِ لب به حیث یکی از مقدماتِ سکسِ فقهی تشریح می​گردد، در «یادداشت​هایِ اخیر آیت​الله​العظمی محسنی» سفرهای بی​پایانِ او به جهان سرشار از اسرار جالب رحم زنان آغاز می​گردد و او همچون اولیس که در امواج دریاهایِ یونان سال​ها آوارگی را برگزید، در دنیای بی​پایان رحمِ زنان سفر می​کند، دقیقا شبیه یکی از صحنه​های فیلمِ سنمایی «آلمادوـ وار» که در آن مردی با کیف و هیجان غیر قابل وصف از میان دو پای زن به جهانِ درونی او سفر می​کند. شیخ تصریح می​کند که « در مورد کیفیتِ حمل و رشدِ جنین تا هنگامِ​ ولادت، آن​قدر اسرارِ جالبی وجود دارد که مقداری فهمیده شده​ای آن تالیفِ کتابِ مستقل می​خواهد، و نوشتارِ زیادی در مورد آن وجود دارد وحتی علم جداگانه​ای شده است(همان، ص 44)» نخستین​ نکته آن است که شیخ «جامع​الاسرار» است و به این «اسرارِ جالب» آگاهی تام و تمام دارد، دومین نکته آن​که چرا فقط «اسرار مربوط به حاملگی» و نه هزاران اسرار دیگر سبب می​گردد که شیخ «به عظمتِ علم و قدرت و حکمتِ خالق​مدبر جهان آگاه شده و "عاشق" او(همان)» شود؟ حتی اگر گفته خود شیخ را در مورد خودش بپذیریم که «نظریاتِ زمان پیری و فرسودگیِ علماء باید(ص 71)» چندان جدی تلقی نگردد، آیا این ادبیاتِ فقهی را نمی​توان در ادبیاتِ پورنو دسته​بندی نموده و پروژه شیخ​آصف و پیروانش را فقهِ سکسی و سکسی​​سازیِ فقه دانست؟

پی​نوشت​ها:



[1] سایت شیخ آصف، 02 تیر 1388 ساعت 16:21.

[2] Saturday, 07 February 2009

[3] Saturday, 07 February 2009

[4] این عنوان قابل توجه است، زیرا بیش از آن​که نه مجتهدشدن، بلکه بر اجتهادرسیدن تاکید می​گردد. یعنی مهم این نیست که مجتهدباشی یا نباشی، مهم این است، تکنیک​های «رسیدن» به اجتهاد را بلد باشی، این مقام را مصادره کنی و خود را به حیثِ یک مجتهد جا بزنی.

[5] - یاد داشت​های اخیر آیت​الله العظمی محسنی، دمعرفتِ دینی، ماهنامه علمی​ و پژوهشی، در حوزة اندیشه دینی، 1388، ص 71.

[6] سک​س​فکر، کسی است که فکر را در خدمت سکس قرار می​دهد. ترکیبی است از سکس و فکر، شبیه روشن​فکر، منورالفکر.

سقوط در دامان طالب:

سقوط در دامان طالب: 

 

جنگ سالاران ملیت تاجیک که در آخرین و پایین ترین نقطه ی رکود و سقوط سیاسی ، اجتماعی و اخلاقی خویش رسیده اند ، تا اکنون کوشش میکردند تا هریک  از لحاف اتوریته ی احمدشاه مسعود برای پوشانیدن معایب ، نواقص و ضعفهای خویش استفاده نمایند . ولی در این اواخر این جنگسالاران به این امر متقین شده اند که دیگر این لحاف کهنه و هزار پاره ی اتوریته ی آقای مسعود  نیز نمیتواند معایب شان را بپوشاند.

بناءٌ این جنگسالاران در تکاپوی تاکتیک دیگری که در سایه ی آن بتوانند چهارصباحی را بزندگی ننگین و جنایتبار خویش ادامه دهند برامده اند. کسی  در زیر دامن پرلطف کرزی که در آخرین تحلیل در یک هزار رشته با طالبان وصل است برایش جایی درست نموده و کسی دیگری هم مستقیماٌ از طالبان به مداحی نشسته است.

 در روزهای اخیر همان یگانه مایه ی مباهات روشنفکران ملیت محترم تاجیک و یگانه امید زنده ی این ملیت در مجموع ، آقای عطا محمدنور، لب به سخنسرایی گشوده و گلهای جدید و جدیدتری را به آب میدهد.

بلی ! روشنفکران و مجاهدین ملیت تاجیک  که بعد از مرگ احمدشاه مسعود خودرا یتیم مطلق احساس نموده و در شش راهی شک و تردید نسبت به آینده ی این ملیت قرار دارند ، بعد از خیانت به حزب دموکراتیک خلق و سقوط سقوی دوم  ،اکنون تلاش ها بخرچ میدهند تا جای پاهی را برای شان در مرداب سیاست در افغانستان پیدا نمایند. آنها که از تمام اوراق نیرنگ برعلیه ملیتهای دیگر استفاده کرده ، گاهی ببهانه ی آریایی بودن با پشتونها متحد گردیده هزاره ها و ازبک ها را میکوبند و گاهی هم ببهانه ی لسان دری و فارسی هزاره هارا در دام فریب خویش گیر آورده وتا موقع معینی از ایشان علیه پشتونها  استفاده مینمایند و گاهی هم ببهانه ی هم مذهب بودن سر و مال ملیت ازبک را در اختیار خود میگیرند ، اکنون باین نتیجه رسیده اند که دیگر نمیتوانند ازین رنگها چنانچه شاید وباید استفاده جویی نمایند. علاوه بر همه، این ملیت معتبری که بگفته ی خودشان تمام مراحل تکامل تاریخی را از هر ملیت دیگر زود تر و سریعتر گذرانیده و اکنون در بلند ترین راه پله های تکامل خود قرار دارند ، در شرایط کنونی چنان به فقر رهبری مواجه هستند که گاهی از یک قاتل و جنایتکار جنگی و گاهی از قاتل و جنایتکار دیگر قهرمان داستان میسازند و در مقایسه با آنها رستم و افراسیاب را به باد تمسخر و استهزاء میگیرند.

عدم ثبات سیاسی و وفاداری به عهد و پیمان ملی ، رهبران گذشته و فعلی ملیت تاجیک ، قشرهای پایینی و توده های مردم عادی این قوم  را در وضعیت نا مناسب اجتماعی در مقابل دیگر ملیتها قرار داده است .

 بعد از متلاشی شدن اتحادیه ی جنون و جنایت شورای نظار و بالا گرفتن حس بیمار گونه ی ثروت اندوزی و قدرت طلبی جنگسالاران باند جنایتکار شورای نظار که بیشتر مشابه به اطفای غریزه ی خیانت آنها اینبار به قوم وملیت خودش میباشد ، گاهی سر و کله ی آنهارا از یخن کرزی و گاهی هم از یخن گلبدین و ملا عمر نمایان میسازد .

 اگر تا اکنون مارشال فهیم را بسازش با کرزی متهم میکردند و به پشت و پیشانی یونس قانونی  هم مهر  همکاری با رژیم کرزی را میکوبیدند، همه بهمین امید بودند که یگانه فرزند سرسپرده ی خلق تاجیک استاد عطا مردانه وار برضد کرزی و دستگاه فاسد طالبانی اش ،  قد علم کرده و  تمامی این ملیت  اعم از روشنفکر ومجاهدش را در زیر بال وپر ش جاه خواهد داد. آنها با وجودیکه در انتخابات از عبدالله حمایت مینمودند بارها ، علناٌ اعلان میکردند که یگانه شخص و شخصیتی که بخاطر تحقق آرمانهای قهرمان دیگر خلق تاجیک یعنی احمد شاه مسعود تا پای جای ایستادگی مینماید همانا همین عطا نور خواهد بود. بعضی ها ازاین هم جلو تر رفته و خوشبینانه اورا رهبر بالفعل و آینده ی قوم تاجیک قلمداد میکردند.

 چندی قبل ،  همین جنگسالاری که تا اکنون هم غوغاهای بیشمار کوران و کوردلان ملیت تاجیک در حمایت ازاو بحیث چشم و چراغ این ملیت بالاست ، در یک مصاحبه ی تلویزونی با خبرنگار تلویزیون عربی الجزیره ، پاه را بر فرق تمام افتخارات ملیت تاجیک و قهرمان آن احمد مسعود گذاشته و  در مقابله و مقایسه با دوستم حمایت و طرفداری اش را از طالبان اعلان نموده است.

 این عمل آقای نور میتواند چند توجیه داشته باشد:

1ــ شاید آقای نور فراموش کرده باشد که همین نیروهای دوستم در روزهای اول قدرت شورای نظار در کابل در ثور سال 1372 نقش اساسی تضمین و تحکیم امنیت را در کابل داشت. و تا وقتیکه از جانب شورای نظار خیانت صورت نگرفته بود ، صادقانه در مقابل دشمن اصلی جمعیت و شورای نظار یعنی گلبدین میجنگیدند.

2ـ البته آقای نور فراموش کرده است که همین طالبان عامل اصلی قتل " آمر صاحب " که روزی عطای نور خاک های پایش را بچشم خود میمالید میباشد.

3ــ شاید آقای نور فراموش کرده باشد که بدون نیروهای دوستم که نیروی اصلی ثبات را در ولایات شمال تشکیل میدهد ، آقای نور همین حالا هم  بیشتر از دو روز نمیتواند به فرماندهی و استانداری اش در ولایت بلخ ادامه دهد.

4ــ در اثناییکه نیروهای ایساف در حال جنگ و گریز هستند ، آقای نور میخواهد که به تقلید از پیشینیانش ، فرید مزدک و وکیل و .. اینبار جای پایی را در دولت احتمالی آینده ی طالبان برایش درست نماید.

5ــ ویا شاید هم چشمان آقای نور  را همان خون های که در جریان جهادش ریخته است گرفته و بینور ساخته باشد که تا این اندازه سمت و جهت را تشخیص داده نمیتواند . و اگر نه مقایسه دوستم با طالبان و ترجیح دادن طالب نسبت بدوستوم نمیتواند توجیه دیگری داشته باشد.

6ـ مقابله ی نیروهای دوستم در جریان سالهاییکه آقای نور در خواجه بهاءالدین برایش غار میپالید ، در مقابل طالبان و دادن تلفات بیشتر از هشت هزار نفر در جریان سه روز از هزاره و ازبیک را در شهر مزار شریف که حالا آقای نور مرکز تجارتی خود ساخته است ، هم حتماٌ آقای نور فراموش کرده اند.

ما نمیدانیم که آقای نور جنایات و خونهایرا که خودش در دوران "پرافتخار "جهادش ریختانده است بکدام ترازو وزن مینماید ؟ اگر چنین ترازوی وجود داشته باشد و ما بتوانیم قتلهای قوماندان جهادی و جنگسالاران را در آن وزن نماییم ، حتماٌ آقای نور نیز قهرمان خواهد بود.

                                                                                             

                                                                                       م. زردادی

                                                                                       14/10/09 ساعت 2 شب