طیبه دختری از سر زمین درد و رنج

طیبه دختری از سر زمین درد و رنج                          

طیبیه دختری از سر زمین درد و رنج؛ و خود در کویر سوزناک بنام افغانستان می سوزد. و جان فشانی میکند؛ برای رنج های سرزمینش شب وروز چون چراغ در تاریکی سوسو میزند. طیبه دختر از جنس همان مردمی است که سالیان دراز در زیر سقف نا برابری له شده اند. و امروز هم چون پیک چابک سوار در مسیر روشنائی نسل بلادیده خویش فدا کاری می کند. او زنی است از جنس اگاهی . او درک می کند که درد سر زمینش با کلید علم و اگاهی باز میشود. او می طپد و می کوشد که در مسیر اگاهی مردم خویش تلاش نما ید. مکتب می سازد و به کودکان  سر زمین خویش عشق میورزد. او عاشقی است بی  تاب, او شب را نمی شناسد, و ایمان به روشنائی و افتاب دارد . او زنی است از میان رنجورترین زنان تاریخ. او ا ز جنس شیرین اغه ها  و عمه سنگری ها است .... و سیمای دیگری است در قلب طپنده بنام افغانستان. او مادر هزاران کودکی است که با مکتب سازی با ان ها زندگی را معنا می دهد. در 17 دسامبر 2010 در شهر ژ نیو منطقه نیون شاهد بر گزاری یک مراسم جالبی بودم و اتفاقات که در ان مراسم مرا بخود جلب کرد جالبتر بود. زنانی ا ز دنیای دیگر و مردم دیگر؛ و فکر و اندیشه دیگر با خلوص نیت در این مراسم در اطراف طیبه جمع بودند, همه مشغول کار طاقت فرسا بودند؛ با خود گفتم! این اندیشه و تب  تاب را کی بوجود اورده است؟ که دل های این زنان برای کودکان در انسوی دنیا می طپد؛ و این چنین صادقانه  از همه امورات زندگی خود گذشته امده است با طیبه این چنین صادقانه مشغول جمع اوری کمک برای کودکان سرزمین ما است. با خود  گفتم همت بلند این  خانم است که قلب ها را باز نموده ؛ جاویدانگی همزیستی را در قفس سینه اش جا داده است. زن قد بلندی  به بلندای صنوبر بنام ایلزابط با مدیریت تمام استین ها را بالا زده برای دو صد نفر مهمان نان می پزد؛و مدیریت عجیبی را بوجود اورده  بود. از همین نوع زن؛ کسی دیگر بنام لیلو که هم چون خورسید تابان در میان خیلی از زنان و مردان تلولو میکرد در اشپز خانه ای مراسم می طپید. ومن را بفکر فرو برده بود که در درون سینه این زن چه عشقی نهفته است که در میان اشپز خانه چنین می طپد. یک درد  مشترک دارند که من از فهم ان عاجزم. این زن که در زیبائی او خورشید در انروز در برابرش در پشت ابر ها خود را پنهان کرده بود. که من با چشم خود دیدم. باز از همان نوع زنان زنی دیگر رادر انجا با تمام هیبت و صلابت مشغول کار دیدم بنام ورونیکا جوان و چا لاک؛ با هوش و درد مند هم چون اهوی کوهی میماند که قدم هایش درازی اشپز خانه را به صدا در می  اورد و خواب را از چشمان هر خواب الود بدر میکرد. براق و جوان ؛ شاد و سر مست اما دردمند وهم فکر طیبه بود.صدائی دلنیشن کلمات فرانسوی اش گوش ها را به لطافت نوازش میکرد. از همین نوع زن زنی دیگر به بلندای  تاریخ که تجربه کار های بزرگ و بزرگی را از ریاست و مسولیت های کلان گرفته تا مدیریت  خانه و خانواده در جمع ان ها بود. چنانچه که من فهمیدم از قبل مسئول ولایتی این منطقه را به دوش داشته است. و به ان مقام های بلند امروز برای کودکان سر زمین اسیر  بلا شده ما در داخل اشپز  خانه این سالون با تمام عشق مشغول کار  و  تلاش است؛ ساعت هم چون قطاری بسوی هدف تق تق کنان در حرکت است هیچ سکوتی در دل سالون و در قلب اشپز خانه به گوش  نمیرسد هر چه صد است صدای دلنشین هم کاران طیبه است ما سه نفر از طرف شهر ذوریخ و ارگاو؛ سویس بعنوان یاری وهم  دلی با این انجمن رفته بودیم وقتی تلاش ها و کوشش های این زنان را میدیدیم بر خود حسرت میخوردیم وبه همت انان و عشق شان دورد می فرستادیم. کار اشپز خانه ساعت شش و نیم  بعد از ظهر تمام و ما بسوی یک کلیسا هدایت شدیم. جالب بود طبق که من فهمیدم در این کلیسا بیش ازدوصد نفر جمع شده بودند همه این افراد از شخصیت های بی نظیر ولایت ژنیو بودند. از قبیل داکتر های بزرگ؛ شخصیت های علمی, و مسئولین بزرگترین شرکت های اطراف ان.....همه به ارامی نشسته بودند گروهی موسیقی مشغول نواختن موسیقی شدند, چنان مینواخت که صدا هادر درون سینه ها خاموش و سکوت در سینه  این کلیسا همه  را از خود بیگانه ساخته بود گو اینکه, در برابر صلیب که رو بروی مان بر دیوار حک شده بود بر زمین افتاده و روح ها از جان کنده شده؛ و عالمی برزخ دیگری را به تصویر کشیده اند. ادم را بیاد گذشته های نامیمون خویش می انداخت گو اینکه: عیسی مسیح دو باره به نجات بندگان خدا امده است این مردم تا ساعت 9 شب در کمال ارامش نشسته بودند و صدائی دلنیشن موزیک همه را به خواب ابدی فرو برده بود. بعد از ختم مراسم همه در سالون ولسوالی این منطقه امده مشغول صرف غذای افغانی که با تمام زحمات که این خانم ها کشیده بودند. و از هنر دستان این خانم ها لذت بردند. وبر همت بلند طیبه ؛ الیزابط؛ لیلو؛ ورونیکا؛ دورد فرستادند و وعده کمک های  خود را به خانم مکتب سازمان طیبه رحیم نمودند. طیبه ایکه در سالون کلیسا پیام جانانه خویش را با کلمات زیبائی فرانسوی برای این مردم قرائت کرد و مسئول ان مردم ار همت بلند و فدا کاری طیبه با کلمات زیبا و انسانی تقدیر نمود.خدا یا؛ ای مهربان؛ بر ما از این نوع انسان بیشتر عطا کن تا به خانه مردم ما چراغ  بیاورد؛ که تا روشنائی قلب های مان گردد؛ و ایمان مان رادر تاریکی و ظلمت و جهل از دست ندهیم

منصور سویس