بشهر شعر وادب بینوایی یعنی چه؟
بنزد اهل هنر خود نمایی یعنی چه؟
قلم نوشت به لوحی که در هزارهء سه
هنوز جنگ وجدال وتباهی یعنی چه؟
بیرون زعرش برینت بیا وبنگر که
درون خانه نشستن خدایی یعنی چه؟
جهان پر است زثروت زنان واز نعمت
کجا که نعمت ونانست گدایی یعنی چه؟
برای یک نفسی قدرتت بمن بگذار
که تا نشان دهمت پادشاهی یعنی چه؟
بانس وجن و وحوش وطیور فهمانم
که عدل وداوری و دادخواهی یعنی چه؟
به لرزه آمدو خندیدو گفت لوح اورا
قلم بسست دگر این فکاهی یعنی چه؟
توهم شکایت بیجاه دگر مکن (محسن)
هنوز خوب ندانی تباهی یعنی چه؟
منار مناجات
خوشانکه در هدف خویش از ابتداء برسد
بدون نیت وتکبیر واقتداء برسد
ببین منار مناجات سر کشیده به عرش
برای آنکه بگوش خدا صدا برسد
خبر نبود مهندس که در طبیعت ما
بگوش پادشهان کی گپ گدا برسد.
برو بیاد خدا باش هر کجا باشی
بدادت ار نرسد کس یقین خدا برسد
شبی بخواب بدیدم که در سپیدهء صبح
به بسترم گلی با ناز وبا اداء برسد
عبارت آمد و آنکه غروب زندگی و
غروب غربتم هردو جداجدا برسد.
باغ غریبان
ببام عرش برین با شراب خوابیدیم
زخاک ذلت دنیا فروتر افتادیم
بگوش اهل زبان شاعرانه در سفتیم
بنزد اهل ادب عاجزانه ایستادیم
بیا بباغ غریبان نگر چگونه بهار
نهاده سفرهء رنگین بآنچه معتادیم
بآنچه وعده وصل تو داده بود قلم
بآنچه روضهءرضوانش نام بنهادیم
گل شقایق ولیلی و لاله ونرگس
گلاب ومرسلیکه ما زدیدنش شادیم
شراب ناب ورفیق و رفیقه های عزیز
بکار عاشقی وعشق بازی استادیم
مگو که عمر عبث رفت و ناله هات عبث
مگو زکوه غمی همچو کاه بر بادیم
چو در کنار جوانان همیشه میمانیم
چو در سلیقهء شعری همیشه (زرداد)یم
م.زردادی
...........
latif qahir
افول احزاب متمایل به اخوان المسلمین در افغانستان و هبوط این گروه ها از ایدیالیسم سیاسی- مذهبی به قوم گرایی در افغانستان منجر به تولید گروه دیگری از افراطیون مذهبی مانند طالبان شد، اما بعد از شکست طالبان بعضی ها فکر کردند که جاذبه بنیادگرایی اسلامی و افراط گرایی از بین رفته است. این تحلیل سطحی و غیر واقع بینانه بوده است، زیرا فعلا نسل جدیدی از اخوانی های جوان در حال سر بر آوردن است.
نسل جدید بنیادگرایان، از لحاظ شیوه کار با نسل اولی ها تفاوت دارد، اما تفاوت کیفی چندانی در میان نسل اول و نسل جدید وجود ندارد.
نسل جدید اسلام گرایان تندرو، بیشتر در قالب اتحادیه ها و سازمان های آموزشی فعالیت می کنند و بیشتر از دایر کردن سخنرانی ها و تظاهرات تند، به دایر کردن سیمینار های آموزشی علاقه نشان می دهند. انجمن اصلاح از میان چندین اتحادیه و سازمان اسلامی می تواند نماینده اخوانی های نسل دومی باشد که فکر می شود بیشتر در صدد تجدید حیات این جریان در افغانستان است.
این انجمن ها به ولایات مختلف فعالیت فرهنگی خود را شروع کرده است و قرار معلوم در میان جوانان از شهرت خوبی برخوردار شده است.
این انجمن ها بیشتر کلاس های علوم دینی را برگزار می کنند و تلاش دارند تا مفاهیم جدید فکری را از دیدگاه دینی به شاگردان ارایه کنند.
نسل جدید اخوان المسلمین کار گسترده فرهنگی را بر فعالیت سیاسی ترجیح داده که نشانه درک واقعبینانه اینها از تاریخ سی ساله و نظم جدید سیاسی-فرهنگی این عصر می باشد.
نسل اول اخوانی ها بیشتر اولین تجربه خود را از تظاهرات در جاده ها شروع کرد، در حالیکه نسل جدید بیشتر از مساجد و انجمن های دینی و با کار فرهنگی آغاز کرده اند.
نسل اول اخوانی ها واکنش عاجل در برابر گروه های چپ گرای انقلابی بود. نسل جدید هم باوجودیکه بیشتر از تظاهرات و فعالیت های تندروانه سیاسی به کارهای فرهنگی روی آورده اند واکنشی در برابر تحولات جدید سیاسی افغانستان است.
سوال اساسی این است که این نسل جدید اخوانی ها در افغانستان دنبال تجدید حیات این حرکت شکست خورده در افغانستان اند، یا اینکه عصبیت های مذهبی در ایجاد چنین حرکاتی نقش اصلی را دارد و مهمتر از همه آیا این نهادها، نهادهای دینی اند یا مثل نسل اول اخوانی ها به مثابه حامی منافع مصر و عربستان فعالیت می کنند.
حسن این نسل این است که بیشتر کار فرهنگی می کنند، اما متاسفانه بدلایل مختلف می توان گفت که کیفیت آموزش و سیستم آموزش اینها از نسل اول تفاوتی شاخصی ندارد.
1 – جوانان عضو این جریان ها بیشتر احساساتی اند.
2- به مساییل سیاسی و اجتماعی از زاویه دینی نگاه می کنند.
3- بیشتر از فکر منظم منطقی دنبال خط قرمز ها می گردند و جواب های خود را بیشتر با این و یا آن خط قرمز مستند می کنند.
4- روحیه تساهل کمتر در میان این جوانان دیده می شود
5- دنبال خط کشی های سیاه و سفید، کفر و اسلام و دین و بی دین هستند و در نتیجه گیری ها و بحث های شان از این واژه ها بیشتر استفاده می کنند.
6- مطلق گرایانه حکم می کنند
بطور مثال وقتی در دانشگاه کابل بروید و یک بحث سیاسی را در یک صنف راه بیاندازید، هواداران این جریان ها نمودار می شوند و در هنگام بحث از همین خط ها استفاده می کنند. بطور نمونه وقتی از یک روشنفکر مدرن گرا یاد کنید در مقابل جواب کفر را می شنوید و اگر در باره مساییل دینی حرف بزنی به تو حق نمی دهند و استدلال می کنند که دانش دینی باید توسط مراجع رسمی اش که روحانیت است به جامعه منتقل شود. آنان در باره پوشش دختران دانشگاه نگران اند و بارها پیشنهاد کرده اند برای دختران یونیفورم خاصی درنظر گرفته شود. یکی از خاطراتی که همیشه بیادم می آید در همین مورد است. روزی رییس دانشگاه، از دانشجویان خواست تا نظرات شان را در باره بهبود وضعیت دانشگاه برای او در یک جلسه عمومی بگویند. جلسه آغاز شد و یکی از دانشجویان به نمایندگی از گروپ خودش آمد و یکی از پیشنهادات خود را چنین مطرح کرد: ما از رییس دانشگاه می خواهیم یونیفورم خاصی برای دختران درنظر بگیرد. اگر این کار را در تمام دوره تحصیل نمی تواند، حداقل در ماه رمضان این یونیفورم را بر دختران تحمیل کند؛ زیرا در غیر آن روزه ما به اصطلاح خودش خراب می شود.
درک سطحی و ایدیولوژیک از دین از یکطرف و میراث گروه های تندور اسلامی از سوی دیگر این جوانان را در انحصار گرفته است و نمی گزارد از نسل اولی ها فاصله زیاد فکری بگیرد. نتیجه گیری بنده از این جریان این است که از لحاظ فکری تفاوت قابل ملاحظه یی با نسل اول نداشته و ورود این جریان در صحنه سیاست شاید تاریخ سه دهه گذشته را تجدید کنند.
تاریخ سه دهه نشان داد که گروه های پیرو اخوان المسلمین در افغانستان، بجای تکیه بر ایدیولوژی مذهبی، به دامن قوم گرایی افتادند و اخوان المسلمین را به اخوان الپشتون و اخوان التاجیک تبدیل کردند.
برهان الدین ربانی، رسول سیاف و گلبدین حکمتیار که در دانشگاه الازهر مصر تحصیل کرده بودند از اعضای فعال اخوانی های افغانستانی بودند که در اوایل با انگیزه های مذهبی وارد سیاست افغانستان شدند، اما بعد از جا افتادن این حرکت مذهبی هرکدام در دامن قوم گرایی افتادند. انشعاب حزب اسلامی به جمعیت و حزب اسلامی حکمتیار اولین نمونه انشعاب در میان اخوانی ها بود.
بنظر می رسد، نسل جدید اخوانی ها نیز متاثر از همان ادبیات سیاسی قوم محور هستند، زیرا باوجود تمایل شدید به اخوان المسلمین همچنان بر قومیت تکیه دارند.
کانون ایرانی افراط گرایی مذهبی
نکته قابل مکث دیگر این است که این جریان ها با وجود خصوصیات برشمرده شده می تواند بزودی شکار جریان های سیاسی مسلط در منطقه شود. همین اکنون کشور مصر و عربستان در میان سنی ها و ایران درمیان شیعه های سادات، قزلباش و بخشی از هزاره ها سرمایه گزاری را آغاز نموده است.
ایران، بودجه بزرگی را در اختیار شیخ آصف محسنی قندهاری قرار داده است و از این بودجه یک مدرسه دینی و تلویزیون تاسیس کرده است.
راه اندازی جنگ های مذهبی در افغانستان یکی از وجوه ستراتژی ایران در افغانستان است. ایران با بزرگ کردن هویت مذهبی در میان شیعیان افغانستان تلاش دارد حس ملی گرایی و قومیت را در افغانستان از بین ببرد. هرچند تلاش های ایران در راه اندازی جنگ های مذهبی جریان دارد، اما رهبران سیاسی هزاره و نسل جدید دانشگاهی هزاره یکی از چالش های مهم در برابر تلاش های ایران بحساب می آِید.
باوجود تلاش های زیاد ایران رهبران هزاره همواره از همسویی با برنامه های ایران سرباز زده اند، اما درک نادرست و توام با کوتاه بینی غربی ها و بویژه امریکایی آنها را عاجز از شناسایی ظرفیت بالای ضد ایرانی در میان هزاره ها کرده است. امریکایی ها و جهان غرب فکر می کنند که هزاره ها به دلیل شیعه بودن طرفدار ایران هستند، در حالیکه رهبران سیاسی بارها تکرار کرده اند که ما قربانی سیاست ایرانی ها و عدم درک غربی ها شده ایم.
مدرسه خاتم النبیین یک از نهادهای است که در راستای ترویج افراطیت در افغانستان فعالیت های گسترده یی را آغاز کرده است. این مدرسه که یک تلویزیون خصوصی را هم در اختیار دارد همواره علیه مخالفین فتوا صادر می کند. شاگردان مدرسه خاتم النبیین در واکنش به تظاهرات مخالفان قانون احوال شخصیه که عمدتا زنان بودند آنان را فاحشه خواندند و نشانه های افراطیت مذهبی تمام عیار را به نمایش گذاشتند.
اقدام مصر و عربستان سعودی
دانشگاه الازهر مصر کارهای مقدماتی برای تاسیس نمایندگی این دانشگاه در کابل و ولایات دیگر را آغاز کرده و عربستان سعودی هم با کمک عبدالرسول سیاف دانشگاه خصوصی جدیدی را در کابل تاسیس نموده است. هرچند صاحب امتیاز این دانشگاه رسول سیاف است اما بعضی ها ادعا دارند که این دانشگاه از سوی عربستان سعودی حمایت می شود. به این ترتیب سه ضلع مثلث برای تقویت افراط گرایی در افغانستان تکمیل شده است.
کشورهای یاد شده می توانند با استفاده از این سرمایه گزاری علیه هم دیگر در افغانستان زور آزمایی کنند. ایران و مصر و عربستان رقبای سنتی همدیگر در منطقه اند و هر سه کشور در تاسیس نهادهای مذهبی نقش فعال دارند و می توانند خطر جدی ای برای آینده افغانستان قلمداد شوند.
دولت افغانستان بارها از ایجاد نهادهای ملی برای آموزش دینی سخن گفته است اما خارجی ها پیش از بوجود آمدن چنین نهادهایی زمینه را برای ایجاد چنین نهادهایی تنگ کرده اند.
بهرحال، تجدید سازمان گروه های مذهبی بخصوص اخوان المسلمین و جریان های وهابی از یکطرف و سرمایه گزاری چشم گیر ایران از سوی دیگر می تواند جنگ های خطرناک مذهبی را در این کشور دامن بزند.
در نتیجه می توان مدعی شد که اخوان المسلیمن در افغانستان دنبال تجدید سازمان و نه تجدید حیات است. تجدید سازمان این جریان به تنهایی نمی تواند تحولی را ایجاد کند، بدین معنی که نمی توان ادعا کرد که که اخوان التاجیک و اخوان الپشتون به اخوان المسلمین تبدیل گردند. همچنان همزمانی تجدید سازمان اخوان المسلمین و سرمایه گزاری عربستان و ایران برای تاسیس نهادهای مذهبی می تواند تضادهای ایدیولوژیک و ستراتژیک کشورهای فوق را در داخل افغانستان انتقال دهد که خیلی خطرناک است.
(یادداشتی درباره انتشار دور جدید دایرةالمعارف آریانا[i])
علی امیری
درآمد
دایرهالمعارف اریانا در سال 1325 تأسیس شده و بعد از یک دوره نشر و سپس توقف اینک، انتشار دوره جدید آن در سال 1386 آغاز شده و جلد اول آن در دسترس خوانندگان قرار گرفته است. هیچ چیز نمیتواند مانند تفاوت فاحشی که میان دایرهالمعارف جدید و قدیم آریانا وجود دارد، هبوط و پسروی فرهنگی این دو سه دهه اخیر را به نمایش بگذارد. مدخل «افغانستان» در دایرهالمعارف جدید آریانا مورد نقد و اعتراض واقع شده و همین باعث شد که به سایر مدخلهای این دایرهالمعارف هم، مروری صورت گیرد. یادداشت ذیل حاصل مرور چهار مدخل ابن خلدون، ابن رشد، این سینا و این عربی است. اما، از آنجا که جنجال از مدخل «افغانستان» برخاسته است، همانجا را نقطه شروع قرار دادیم.
* * *
دایرةالمعارف آریانا، در انتشار دور جدید خود، در مدخل «افغانستان»، درصدی نفوس اقوام کشور را به قرار ذیل آورده است:
پشتونها62 ـ 73 قیصد، تاجکی 12 ـ38 فیصد، هزاره 9 فیصد ازبک 6ـ10 فیصد، ترکمن 2ـ69 فیصد، قزلباش 0ـ74 فیصد، نورستانی 0ـ 49 فیصد، پشهای 0ـ33 فیصد،قرغز 0ـ25 فیصد، هندوها و سکها 0ـ17 فیصد، مغول 0ـ15 فیصد، گوجر 0ـ 03 فیصد و متفرقه 0ـ20 فیصد. (دایرهالمعارف آریانا، 1386، مدخل افغانستان، ستون اول، ص 571)
با توجه به اینکه قریب به سی سال است که هیچ سرشماری دقیقی از مردم افغانستان با تفکیک قومیتشان صورت نگرفته است و آمار تخمینی نسبتاً دقیقی که طی 7 سال گذشته مدار اعتبار و توجه بوده است پشتونها را 38%, تاجیکها را 25%, هزارهها را 19%,ازبکها را 8% و سایر اقوام را 10% اعلام کرده است, طبیعی بود که این مطلب مورد اعتراض واقع شود. اما, اعتراضها نیز مانند بسیاری از مسایل مشابه و غیرمشابه در افغانستان, برخاسته از موضع سیاسی و بازتابی از فرصت طلبی, تعصب و تنگنظری و در مجموع فاقد بستر عقلانی و منطفی بود. درست است که آکادمی علوم امروز جای انجمن تاریخ را در گذشته گرفته است, و جعل آمار و پرداختن دروغهای شاخدار بخشی از ذهنیت موجود در میان دستاندکاران رسمی فرهنگ, در این سرزمین است؛ اما, این مطلب, با افشاگری رییس احصاییه مرکزی, دیگر چندان مسئله شایسته گفتوگو به شمار نمیرود. رییس احصاییه مرکزی در پارلمان به درستی اذعان کرده است که تحقیقات احصاییه مرکزی نفوس واقعی پشتونها را 38% نشان میدهد, اما رییس جمهور مانع از نشر آن شده است.
اعتراض بر خطایی که در خصوص آمار اقوام افغانستان رفته است, در فضای آکنده از حساسیت قومی کنونی امر طبیعی و برحق است. اما پافشاری بر این و بزرگ کردن آن در حقیقت همدستی با پدیدآورندگان این اثر, در راستای کتمان ماهیت آن است. ماهیت اصلی دایرهالمعارف آریانا در دوره جدید آن, نشر معرفت و آگاهی نیست, تا وجود پاره نکتههای خلاف واقع در آن, موجب اعتراض گردد. این دایرهالمعارف واجد عنصر آگاهی و یا نشانه سواد و دانایی نیست, بلکه نشانه و نموگار صادق و راستین جهل و نادانی است. در روزگار کنونی که فرهنگ در زیر سیطره جهل و تعصب از نفس افتاده است, شاید هیچ چیزی نتواند چون دایرهالمعارف آریانا, تجلی و بازتاب نادانی و ناخویش آگاهی امروزین ما باشد. بنابراین دایرهالمعارف جدید آریانا, پیش از آنکه دابره دانایی باشد, نماد نادانی است.
انگشت گذاشتن روی این یک خطا که در واقع پدیده کلیشهای, تکراری و آشنا در تاریخ حداقل یکصد سال اخیر افغانستان است, در واقع تاثیر جهل و غفلتی است که این دایرهالمعارف در تمامیت خود آن را بازتاب میدهد. اعتراضگران شاید نمیدانند که اعتراض بر آنانیکه مقدمه ابن خلدون را کتابی در تعریف بربرهامیدانند و المجستی
را اثری از ابن رشد میخوانند, و ابن عربی عارف و صوفی قرن ششم اندلسی را شاگرد محقق حلی و فقیه شیعی قرن هفتم عراقی میدانند, در واقع اعتراض برخودشان است. دایرهالمعارف آریانا, بیش از آنکه به دلیل جعل ارقام به نفع قوم پشتون مورد اعتراض باشد, به دلیل حقایق دهشتناک نهفته در آن باید مورد تأمل باشد. درست است که آکادمی علوم امروز خلف انجمن تاریخ دیروز است و ناگزیر باید همان سنت جعل و تاریخسازی را ادامه دهد؛ اما, این حقیقت هولناک را کمتر کسی میتواند بپذیرد که این دایرهالمعارف روی هم رفته بازتابی به نسبت دقیقی از وضعیت آگاهی, ذهنیت و دانایی امروزین ما است. این دابرهالمعارف در واقع, طشت تهی دانایی ما را از بام به زمین میاندازد و میزان و مایه علم و سواد نداشتة ما را افشا میکند.
بدینسان دایرهالمعارف به یک نماد و نشانه بدل میشود. نشانهای که اگر به دقت مورد توجه قرار گیرد, میتواند دوران کنونی را به مثابه دوران استیلأ جهل و نادانی رمزگشایی کند. من در اینجا نه قصد معرفی این کتاب را دارم که در واقع لزومی ندارد و نه هم قصد نقد و بررسی آن را که خود به واقع نقض غرض است, زیرا جهل را نمیتوان ارزیابی کرد. من, فقط با اشاره به چند مدخل, صرفاً قصد نشان دادن نمادینه شدن جهل و نادانی را در این اثر دارم.
1. در مدخل ابن خلدون, پس از ارایه یک زندگینامه بی سروته و درهموبرهم نوشته شده است:
ابن خلدون کتاب خود را در هفت جلد در سال 784 ق. به نام «العبر» در قاهره نوشت این کتاب فصول زیاد دارد. حوادث, رویدادها, اسناد و مدارک, در آن بازتاب یافته است و در آن اغلاط و نواقص نیز به چشم میخورد. وی یک کتاب دیگر را در تعریف بربرها نگاشته و آن نتیجه پنجاه سال زحمات او بوده است. این کتاب بیانگر حوادث و رویدادهای سیاسی, نظامی است. این کتاب به نام مقدمه ابن خلدون یاد میشود که مورد استفاده دانشمندان میباشد. تا حال هیچ دانشمند عرب, در مورد تمدن و فرهنگ عرب به این سویه کتاب نوشته نکرده است. (همان, ص 174).
بگذریم از اینکه نویسنده سرمحقق به بازار به نسبت گرم تحقیق و پژوهش درباره این خلدون که توسط اشخاص چون محسن مهدی, علی املیل, ساطح الحسری و جواد طباطبایی, در طی دو سه دهه اخیر صورت گرفته است, هیچ آگاهی نداشته و طبعاً اشارهای نکرده است؛ بگذریم از اینکه نویسنده نمیدانسته که ابن خلدون مورخ است یا متکلم، فیلسوف است یا فیلسوف تاریخ؛ و بالاخره بگذریم از اینکه به مفاهیم پیچیده چون عمران، انحطاط و تمدن که همواره با نام ابن خلدون پیوند خورده است، کوچکترین اشاره در این مقاله نرفته است؛ فقط از دقت در همین فقره که ذکر کردیم، چند نکته به دست میآید:
1. ابن خلدون کتابی به نام «العبر» در 7 جلد دارد. در چه موضوعی معلوم نیست. فقط این کتاب فصول زیادی دارد (کتاب در هفت جلد است و لابد باید فصول زیاد داشته باشد).
2. مقدمه ابن خلدون بخش یا مقدمه کتاب العبر نیست، بلکه کتاب مستقل دیگری است.
3. این مقدمه کتابی است که در تعریف بربرها نگاشته است.
4. مقدمه کتابی است که درباره حوادث سیاسی و نظامی است.
5. این کتاب در مورد تمدن و فرهنگ عرب نگاشته شده است.
این همه آشفتگی و پریشانگویی فقط در طی کمتر از دو سطر در یک ستون، جز به این معنی نیست که نویسنده نه تنها نادان است که اصلاً فرق میان دانایی و نادانی را نمیداند و از آنجا که نویسنده حتی به درآمد ترجمه فارسی مقدمه که بیش از چهل سال پیش به زبان فارسی ترجمه شده است، هم مراجعه نکرده است، میتوان نتیجه گرفت که نویسنده جهل خویش را بر علم دیگران ترجیح نیز مینهاده است.
2 ـ در مقاله ابن رشد آمده است:
ابن رشد پس از تتبعات، آثار مهم و گرانبهایی تألیف کرد و در مقدمه کتاب المجستی خود را به یک مردی که در آتش بازی میکند تشبیه نموده و اضافه میکند که «من نظریات خود را نگهداشته و زیادتر وقت خود را مصروف کار دیگر نمودم با آن هم یک سلسله آثار به وجود آوردم در علوم و فنون مختلف حتی در رشته طب کتابی را به نام «کلیاتر» نوشتم که به زبانهای لاتین و دیگر زبانها ترجمه شد». ابن رشد اولین کسی بود که آثار مابعدالطبیعه را به صورت واضح بیان نموده و آثار دیگر ارستو را به زبان عربی ترجمه کرده است. امتیاز دیگر این عالم و فیلسوف این بود که بسیار عمیق فکر مینمود و مینویسد که: نسبت به اسلافش تفاوت داشت و منظور را آسان بیان نموده است. (ص 175، ستون اول)
در ادامه آمده است:
ابن رشد نخست تمام آثار ارستو را به استثنای کتاب سیاست و کتاب حیوانات خوانده و بعد آن را ترجمه کرد. یکی از کارهای خوب ابن رشد، مقایسه کتاب قانون ارسطو و منطق فارابی بود ...... با تأسف باید گفت که آثار ابن رشد، از طرف مقامات سانسور یا سوختانده شد. تنها دانشمندان و علما عیسوی آثار ابن رشد را از دشمنی و کینهتوزی یعقوب المنصور در امان نگهداشته و هم آن را به زبان عربی ترجمه کرد و یک تعداد دیگر آثار ابن رشد را که به زبان عربی نوشته شده در اروپا پیدا میشود....
ابن رشد به فلسفه بسیار علاقه داشت و میگوید از زمانی که ارستو فلسفه را بنیانگذاری کرد از آن ایام تا کنون کسی چیزی بر آن علاوه ننموده است. ابن رشد فلسفه مشایی را از نو افلاتونیان آموخت، بعد تلاش نمود که اختلاف بین حکمای یونانی و اسلامی را از بین ببرد و برای رفع اختلافات روی مسایل فلسفه تلاش کرد. (همان ستون دوم).
ملاحظه میشود که نویسنده چه صحنه شگفتی آفریده است: ابن رشدی آفریده است که نویسنده کتابی به نام المجستی است و کسی است که علما عیسوی آثار او را به عربی ترجمه کرده است. ابن رشد دایرهالمعارف جدید آریانا کسی است که آثار ارسطو را به عربی ترجمه کرده است، بسیار عمیق فکر میکند و نشانه فکر عمیقش این است که «نسبت به اسلافش تفاوت داشت و منظور را آسان بیان نموده است» و کتاب «قانون ارسطو و منطق فارابی را مقایسه کرده است»، و آثارش از طرف مقامات سانسور و یا سوختانده شده است، و ابویعقوب المنصور باعث این سانسور و سوختن بوده است. ابن رشد دایرهالمعارف جدید آریانا کسی است که «به فلسفه بسیار علاقه داشت» و نشان این علاقه آن است که «زمانی که ارسطو فلسفه را بنیانگذاری کرد، از آن ایام تا کنون کسی چیزی بر آن علاوه ننموده است». و بالاخره ابن رشد دایرهالمعارف جدید آریانا کسی است که «تلاش نمود که اختلاف بین حکما یونانی و اسلامی را از بین ببرد».
بدیهی است که ابن رشد نه در مقام قاضیالقضات و نویسنده اثر فقهی چون بدایهالمجتهد و نه به عنوان متفکر دلواپس به نسبت دین و فلسفه و نویسنده کتابی همچون فصلالمقال و نه هم به عنوان شارح ارسطو و کسی که در جستوجوی ارسطوی واقعی بود و اعتراضش، بر ابنسینا هم این بود که ارسطوی واقعی را نمیشناخته است، نمیتواند هیچگونه نسبتی با آنچه که مقالهنویس آریانا نوشته است، داشته باشد.
از آنجا که المجستی کتابی است در هیأت و نجوم از آن بطلیموس و از آنجا که ابن رشدمترجم نبوده و حتی یک سطر از اثار ارسطو را ترجمه نکرده است و از آنجا که تفاوت داشتن با اسلاف نشانه فکر عمیق نیست، و از آنجا که در هیچ مرجعی مطلقاً نیامده است که ارسطو کتابی به نام قانون دارد و فارابی کتابی تحت عنوان منطق (و نه رسالههای منطقی با عناوین دیگر) و از آنجا که ابویعقوب المنصور، که لابد همان ابویعقوب سلسله موحدون باید باشد، حامی ابن رشد بوده و نه سوزاننده و سانسور کننده کتابهای او و از آنجا که ابن رشد به گواهی آثارش مسئله به نام «اختلاف میان حکما یونانی و اسلامی» را اصلاً نمیشناخته و مطرح نکرده است و بالاخره از آنجا که چنین مدعیاتی در هیچ منبع دست اول، دست دوم و حتی مجعول هم ذکر نشده است، میتوان نتیجه گرفت که نویسنده درباره چیزی که جهل مطلق داشته دست به قلم برده است. او نه تنها به اهمیت افکار ابن رشد و جایگاه اندیشه او در منظومه تفکر اسلامی جاهل بوده، بلکه معلومات زندگینامهای عادی هم نداشته و ابن رشد برای او در حد به مراتب کم اهمیتتر از رحمان بابا و مرویس ینکه مطرح بوده است که میتوان هر تر و وخشکی را بدون هر نوع ضابطه و رابطة دربارهشان گفت.
پریشانگویی نویسنده پایانی ندارد، اما، در اینجا برای خواننده که به اصل دایرهالمعارف دسترسی ندارد. فرازی را نقل میکنیم تا خود قضاوت کند که آیا این قطعه معنای محصلی دارد یا نه:
ابن رشد پس از آنکه شرح فلسفه ارسطو را نوشت. منازعه شدیدی بین سکولاستکها ایجاد شد و اروپاییان به آثار ابن رشد علاقه شدیدی پیدا کردند و کسانی که آثار او را مطالعه نمودند، گرایشات به بیدینی پیدا نمودند، زیرا آثار ارسطو که به عربی پیدا شد، زیادتر آن را منطبق به اصول دین عیسوی یافتند و این فلسفه چند قرن دوام نمود و شرح ابن رشد مورد اعتراض نبوده و نسبت به تمام نظریات علما اسکولاستیک آن را به اصل نزدیکتر یافتند. به همین علت این مسئله زیادتر مورد تتبع و تحقیق دانشمندان قرار گرفت و این فیلسوف مسلمان مورد تحسین و تقدیر قرار گرفت (ص، 176 ستون دوم).
3ـ در مدخل این سینا، البته با ابن سینای طبیب مواجه هستیم و نه تنها از آراء فلسفی، معرفت شناختی و جهان شناختی او یادی، در میان نیست، که از کتابهایی چون شفا، نجات و دانشنامه علایی، در جزء آثار ابن سینا نامی هم برده نشده است. تنها از کتاب اشارات بدینگونه یاد شده است: «از حمله کتابهای غیر طبی آن، یکی هم کتاب اشارات است که ابن سینا در اخیر عمر خود آن را تألیف کرد. این کتاب ترجمه قسمت طبیعیات و الهیات است و یکی از مهمترین کتب شیخ میباشد که دارای معانی بلند و بلیغ، پخته و منظم است» (ص182، ستون اول). ترجمه «قسمت الهیات و طبیعیات» کدام اثر کدام نویسنده است؟ و اگر ترجمه است، چرا مهمترین کتاب شیخ است؟ و کسی که نمیداند کتاب ترجمه است یا تألیف، چهطور میداند که کتاب دارای معانی «بلند و بلیغ، پخته و منظم است». باز هم طبق مألوف نویسنده، کتاب اشارات را بدون این که یک تورق ساده و سرسری کرده باشد مورد قضاوت قرارداده و دارای معانی «بلند و بلیغ» دانسته است. شاید اشارات دارای «معانی بلند و بلیغ» باشد، اما اظهار این سخن از سوی کسی که نمیداند الهیات تألیف است یا ترجمه، تنها شامل «الهیات و طبیعیات» است یا منطق و تصّوف را نیز شامل است، نشانه هوس و نابخردی و مسخره کردن دانش و دانایی است. عین یک چنین داوری در مورد رساله حیبن یقظان وجود دارد:
رساله حیبن یقظان که تمثیلات عرفانی ابن سینا را در بردارد و به وسیله ابوعبید جوزجانی شرح گردیده است. در این رساله ابن سینا، زیرکانه، استادانه و ماهرانه برگماندیشان، کوتهنظران که باطنشان با اعمال ظاهرشان مطابقت ندارد و برای مردم مجال فکر کردن و اندیشیدن را نمیدهد. آنچه از توضیحات ابن سینا در این رساله نتیجه میشود این است که انسان باید با اتکا به اصالت عقل عمل کند و انچه را که عقل تجویز نمیکند دور افگند، عملکرد کورکورانه باعث تباهی انسان و جامعه میگردد. (علایم سجاوندی مطابق اصل است) (ص182، ستون دوم).
بدیهی است که رساله حیبن یقظان ابن سینا، هیچ نسبتی با آنچه که ذکر شد، ندارد و گمان نمیکنم که بتوان در نوشته هیچ مبتدی با چنین افکار آشفته، ذهن پریشان و اندیشه خام برخورد کرد.
4ـ مقاله ابن عربی در دایرهالمعارف جدید آریانا شاهکار دیگری از آشفتگی و پریشانی و نادانی است. در اینجا نیز نه تنها از پژوهشهای بینالمللی که طی نیم قرن توسط کسانی چون ویلیام چیتیک، توشیهیکو ایزوتسو، هانری کربن، سید جلالالدین آشتیانی، عثمان یحیی و غیر ایشان درباره ابن عربی انجام شده است، هیچ خبری نیست، که باز هم مانند موارد مشابه فاقد یک معلومات زندگینامه عادی نیز هست. ابن عربی دایرهالمعارف آریانا «در سن طفولیت در سال 485 ق. به مشرق رفته» و «در 543 ق. در عدوه دنیای فانی را وداع گفته و در شهر فارس دفن شد» (ص183، ستون اول). اما در ستون بعدی مینویسد: «با در نظر داشت کتاب نصالنصوص وی در سال 750 ق. که سی سال عمر داشت، به ترک علایق دنیا پرداخت. در این صورت تولدش را حدود 720 میتوان دانست و تاریخ وفاتش نیز دقیق نمیباشد» (ص183، ستون دوم) (علایم سجاوندی مطابق اصل است). بافتههای بیضبط و ربط از این دست، که در قوطی هیچ عطاری یافت نمیشود، در این دایرهالمعارف فراوان است؛ اما، من قصد نقد، بررسی و برشماری آنها را ندارم، فقط میخواستم ردپای جهل را نشان بدهم. اگر تنها به چهار مدخل ابن رشد، ابن خلدون، ابن سینا و ابن عربی اشاره کردم، صرفاً از این رو بود که به دنبال هم آمده است و نیز از این رو که این چهار تن از استوانههای فرهنگ و تفکر اسلامیاند و دایرهالمعارفها برای حفظ حیثیت و موقعیتشان هم که شده میکوشند از مؤلفین متخصص استفاده کرده و آخرین تحقیقات را در خصوص آنها منعکس کنند؛ ورنه مدخلهای دیگر هیچ وضع بهتری ندارند. کافی است خواننده علاقهمند به مدخل اگزیستالیالیسم در دایرهالمعارف مذکور مراجعه کنند تا بنگرند که چه رطب و یا بسی به هم بافته است.
دایرهالمعارفهای معتبر در مورد افرادی با عظمت فکری ابن رشد و ابن سینا که دارای افکار چند بعدی میباشند، گاه از چند متفکر و متخصص استفاده میکنند، مانند مدخل ابن سینا در دایرهالمعارف بزرگ اسلامی (چاپ تهران، 1376). اما، در افغانستان هر کسی که زندگینامه رحمان بابا را بنویسد به خود اجازه میدهد که درباره ابن رشد و ابن خلدون و ابن عربی مطلب بنویسد و بدینسان بیرق جهل و نادانی خود را به نام یک ملت بلند کنند.
دایرهالمعارف آریانا در سال 1325 بنیانگذاری شده و اینک 62 سال از عمر آن میگذرد. برابر معلوماتی که در مقدمه آن آمده است، 146 مؤلف و مترجم، یک کمیسیون تثبیت مقالات متشکل از 37 نفر و 67 ویراستار (ادیتور)، دستاندرکار تدوین این دایرهالمعارف بوده است. با توجه به این که به موجب قانون بودجه سال روان (1387) تنها بودجه انکشاف زبان پشتو یک و نیم میلیون دالر بوده است (البته بدون این که به سایر زبانها حتی یک و نیم هزار افغانی در نظر گرفته شود)، نمیتوان گفت؛ برغم فقر وحشتناکی که در کشور وجود دارد، دایرهالمعارف از کسر بودجه در رنج باشد. با این حال این، انبوهی از محقق و سرمحقق و معاون سرمحقق، دست به دست هم داد چنین شاهکاری به وجود آورده است که به خوبی میتواند میزان فرهنگ، وجدان و دانایی نداشته ما را بازتاب دهد.
با چنین وضع و حالی اعتراض به وجود آمار جعلی، احتمالاً بیوجه و بیمورد است. اولاً با جعل، تنها میتوان، واقعیت جعلی پدید آورد، اما نمیتوان عزم و اراده ملتها را سرکوب کرد. ثانیاً، جعلها از نوع انجمن تاریخ و آکادمی علوم، جعلهای بدان مایه جاهلانه و ناشیانه است که حتی در دوران کنونی استیلا جهل و نادانی نیز حنا رنگ و رو رفتة بیش نخواهد بود.
اعتبار مقاله «افغانستان» در دایرهالمعارف آریانا به اعتبار سایر مدخلهای این د ایرهالمعارف وابسته است؛ اگر ابن رشد مترجم ارسطو و صاحب کتاب المجستی است و اگر مقدمه ابن خلدون کتابی در تعریف بربرها و اشارات ابن سینا ترجمه از الهیات و طبیعیات کدام کسی دیگری است و اگر ابن عربی شاگرد فخرالمحققین حلی باشد، آمار پشتونها نیز 62% خواهد بود. اما، اگر همه این تر و خشکها از ذهن بدوی یک انشأنویس مبتدی برخاسته است، حداکثر میتوان گفت جعل آمار از پندار خام یک اندیشه فاشیستی تراویده است؛ و با چنین جعلهای معیوب و ناشیانه هرگز نمیتوان واقعیتهای اجتماعی امروز افغانستان، به خصوص واقعیت چندگانگی قومی را نادیده گرفت و یا بدتر از آن سرکوب کرد. برادر بزرگتر مرده است و طبل اسطورة قوم اکثریت دیری است که به صدا در آمده است. ما همه برابریم و برادر. اما، دریغ که در این میان دارایی مردم افغانستان توسط این گله سرمحقق سخت بیهوده حیف و میل میگردد.
والسلام