( یاد داشتی به مناسبت نشر ترجمهء فارسی هستی و زمان اثر مارتین هایدگر )
علی امیری
هستی و زمان اثر ماندگار و نامدار مارتین هایدگر ؛ پس از 80 سال از تاریخ نخستین انتشار آن (1927) اینک به جامۀ فاخر فارسی در آمده است . ورود هر چند دیر هنگام این کتاب را به حوزه زبان فارسی نمی توان نادیده گرفت و نمی توان بطور هر چند ناقص از آن استقبال نکرد .
ترجمۀ هستی و زمان ؛ در زبان فارسی یک رویداد است ؛ رویدادی که به همت و توان مترجم آن ، امکان وقوع یافته است . اما ، پرسش از معنای این رویداد در حوزۀ زبانی ما ، جدی ترین استقبال وبه پیشواز رفتنی است که ممکن است ، صورت گیرد .
ورود هستی و زمان در حوزه زبان فارسی ، این پرسش را پیش روی ما میگذارد : آیا هستی و زمان در شرایط معرفتی کنونی و آگاهی ازهم گسیخته و پاره پاره و بحران زده ما ، میتواند برای ما معنا دار باشد .در این یاد داشت من می کوشم که این پرسش را گسترش دهم و چند و چون ابعاد آن را بکاوم ، بدون اینکه الزاماً بخواهم پاسخی برای آن فراهم کنم .
بسیار شنیده ایم وگفته اند که « هستی و زمان » بزرگترین اثرفلسفی قرن بیستم است. اما ، به نظر من این کتاب یک حماسه فلسفی قرن بیست است . می گویم حماسه فلسفی تا برسرشت یگانۀ این اثر تأ کید کرده باشم . هستی و زمان کتابی در عداد سایر کتاب های فلسفی نیست ؛ نه اینکه برتر از همه ، بزرگتر از همه ویا دشوار تر ازهمه باشد ، بل متفاوت تر از همه است . این تفاوت در چیست ؟ اگر ما سّر این تفاوت را دریابیم ، آنگاه بهتر خواهیم توانست پرسش فوق را گسترش دهیم . چرامی گوییم هستی وزمان اثر متفاوت است ؟ بکوشیم تاسرّ این تفاوت را دریابیم .
فلسفه جدال انسان با هستی است . تاریخ فلسفه تاریخ تلاش انسان برای شناخت پذیر کردن هستی ، دسته بندی وضبط ومهارآن است . این تلاش، با اینکه تلاش برای آگاهی ( خود آگاهی و دیگرآگاهی ) است ، در ضمن ، واجد نوعی از خود بیگانگی نیز هست . در فلسفه تمنّای شناخت هستی وجود دارد وچون این تمنّا اغلب به فرجام نمی رسد و ناکام می ماند ، فلسفه همواره نوعی نو ستالژی و غم غربت را در خود نهفته دارد . کتاب های بزرگ فلسفی همزمان واجد این دو عنصر است : یکی جدال با هستی و ضبط و مهار آن و دیگری احساس اندوه و حسرت از دشواری دستیابی به این شناخت . بدین روی است که جدال انسان ( انسان فیلسوف ) و هستی ، که آمیختۀ از لذت و اندوه و امید کامیابی و واقعیت شکست است ، رنگ جاودانگی بخود میگیرد . این کامیابی و ناکامی را از جمهوری افلاطون ومتافزیک ارسطوکه نیای کتاب های فلسفی بعدی است ،گرفته تا آثار هگل و مارکس ونیچه میتوان دید . مشق مرگ که افلاطون آن را به جد مطرح کرد ، اما فیلسوفان بعدی آن را چندان جدی نگرفت ، اوج این نوستالژی درد ناک و ناکامی در ضبط و مهارهستی را بیان می کند . هستی شناسی قرون وسطایی نیز از این دو ویژگی خالی نیست . اگوستین وآنسلم وآکویناس نه خود را از دغدغۀ خداوند فارغ کردند و نه او را قابل شناخت می دانستند . هم شوق شناخت داشتند وهم از کوشش بی فرجام و تمنای محال شناخت خداوند ( هستی ) رنج می بردند . حسرت واندوه نوستالژی هستی شناسی قرون وسطایی را ، دراین ندای آکنده از آه وافسوس آنسلم قدیس ، از پشگامان براهین اثبات وجود خداوند ، می توان شنید :"خدایا ، من سعی ندارم به اعماق راز و سر تو پی ببرم ، زیرا تصوّر نمی کنم که عقل من برای این کار کافی باشد . ولی از حقیقتی که در دل من است و بدان عشق می ورزم ، می خواهم حد اقل چیزی را بفهمم . سعی من این نیست که بفهمم تا ایمان بیاورم بلکه ایمان دارم برای اینکه بفهمم ، زیرا تصور می کنم که بدون ایمان هیچ نمی توانم بفهمم" ( کاپلستون تاریخ فلسفه ، به نقل از کریم مجتبدی ، فلسفه در قرون وسطا ص ت )
دکارت با ایجاد یک شکاف غیر قابل عبور میان ذهن و عین ، به این جدل رنگ معمایی داد و به نوعی بیگانگی از هستی دامن زد . و سر انجام کانت صور فاهمه را واسطۀ میان هستی و انسان قرار داد و کوشید که به نحوی از دوگانه گرایی دکارتی عبور کند و برآن فایق آید . حال ،اگر مدّعی شویم که هستی و زمان اثری متفاوت از جمهوری افلاطون ، متافزیک ارسطو ، تاسوعات فلوطین ، الهیات جامع آکونیاس ، تاملات دکارت ، اخلاق اسپینوزا ، سنجش خردناب کانت ، پدیدار شناسی روان هگل وزرتشت نیچه است ، این تفاوت در آنجا خواهد بود که کتب متذکره هر یک به نحوی بازتاب دهندۀ همین جدل با هستی است . اما هستی وزمان ، قبل از همه، کتابی است در نسبت تاریخی انسان با هستی . هایدگر اختلافات فلاسفۀ گذشته را چونان اختلاف نظر های ساده و جدال در حوزۀ ذهن نمی فهمیده است ، بل آنها را چونان رویداد های در تاریخ وجود درک می کرده است وهستی و زمان قبل از هر چیز ، شرح وروایت این رویداد ها است . وهمین نکته است که این کتاب را یگانه کرده است . اینک نمی توان مضمون هستی و زمان را که فوق العاده غنی و متنوع و پیچیده است ، خلاصه کرد . در اینجا فقط به سه نکته اشاره می کنم که فکر میکنم محتوای هستی و زمان ، به هر ترتیب ، نمی تواند بیرون از این سه محور باشد . توضیح این سه محور در ضمن اثبات کنندۀ رویکرد انتقادی - تاریخی کتاب نیز هست.
1-تاریخ هستی - هستی و زمان کتابی است در تاریخ هستی ، از آن حیث که در فلسفه مورد تذکر و یا غفلت قرارگرفته است . درست است که ارسطو در متافزیک به آراء پیشنیان خود اشاره کرد و بسیاری از نکات تاریخی راجع به پیشنیان ارسطو را ، می توان از این کتاب بدست آورد .اما، ارسطو فلسفه را تاریخی نمی دید و اقوال دیگران را برای رد و نقد ، نقل می نمود . اما ، هستی و زمان ، کتابی در تاریخ هستی است . روایتی شیوا وشورانگیز از جدال انسان با هستی . هایدگر به معنای متعارف نه تاریخ فلسفه نوشته است تا بتوان اثر او را در عداد تاریخ های رسمی فلسفه درآورد ونه کتاب فلسفه به معنای متعارف آن نوشته است ، تا هستی و زمان را در شمار کتابهای فلسفی معهود قرار داد . او دلواپس معنای هستی ( نقطه کانونی فلسفه ) و آنگاه تجلّی وفهم این معنا ، در طول تاریخ فلسفه بوده است . و به همین خاطر است که هستی شناسی برای او واجد بار تاریخی می شود . هایدگر ، درک معنای هستی را در طول تاریخ متافزیک غرب پی میگیرد واز پارمیندس تا افلاطون و از آنجا تا دکارت و کانت و هگل ، تاریخ هستی را دنبال می کند . هایدگر از هستی شناسی باستان ، هستی شناسی دواران میانه وهستی شناسی جدید سخن می گوید . او هر چند روایت یکه واستثنایی و در نتیجه هستی شناسی ویژه خود را دارد . اما، درصدد جاگزینی روایتی به جای روایت دیگر نیست . توجه اصلی او به ظهور وخفاء وجود ، در این هستی شناسی ها است .
2- ناگفته ها و فراموش شده های تاریخ هستی- در روایتی که هایدگر ، از هستی شناسی غربی ، ازپارمیندس تا نیچه ، ارایه می کند ، تنها به درک و فهم تاریخ هستی و تحول و دگرگونی مفهوم وجود در تاریخ متافزیک غربی ، نظر ندارد ؛ بلکه نا گفته ها و فراموش شده های تاریخ هستی را نیز در نظر دارد . از نظر هایدگر مهمترین فراموش شده دراین میان خود « هستی » است . واین هستنده ها است که به جای هستی مورد بحث وکندوکاو قرارگرفته است . کشف نا اندیشده ها و ناگفته ها و فراموش شده ها ، خود ناشی از رویکرد تاریخی به هستی است . تلاش برای کشف نخستین آغاز های این فراموشی و بعد ، پیگیری دگردیسی وقلب مفاهیم فلسفی یونانی از رهگذر ترجمه به زبان لاتینی ،نشان میدهد که هایدگر در کشف سرچشمه های این فراموشی و نا اندیشیده ها و نا گفته های تاریخ وجود چه اندازه اهمیت قایل بوده است . درهستی و زمان هایدگر با دقت و جزییات هوش ربا ، در صدد است که نشان دهد که پیش فرض های هستی شناسی دکارت چه بود که او به جسم ممتد متوقف شد و نتوانست از هستی این جسم ممتد ( ( res extensa پرسش کند . چنین معاملۀ را او با هگل و کانت و ارسطو نیز کرده است وبد ین سان می توان او را اندیشه گر نا اندیشده ها لقب داد .
3- نسبت انسان و هستی _ پس از اندیشیدن به تاریخ هستی و اندیشیدن به نا اندیشیده ها و فراموشی شده های تاریخ هستی ، به نسبت انسان و هستی می رسیم که حجم اعظم کتاب را به خود اختصاص داده است . این قسمت هر چند قسمت عمدۀ کتاب را تشکیل میدهد ، اما در اصل نتیجه وبرآیند دو بخش دیگر است . در اینجا است که پای دازاین به میان می آید . دازاین موجودی است که امکان آن را دارد تا از معنای هستی پرسش کند. فهم ، پروا (مبالات ) زمامندی ،مرگآگاهی و ... همه ویژگی های دازاین است . دازاین است که می فهمد و یا غفلت می کند ، مرگ آگاه است و یا غافل است ، پروا دارد یا نه؟ و اینها همه گونۀ حضور است .پرسش از هستی نیز در امکان دازاین است . دازاین هستی را در برابر خود نمی بیند ، مرزخونین میان خود و هستی نمی کشد . او خود را به هستی می سپارد وبا پرسش از معنای هستی ، هستی را آشکار می کند و به آن مجال شکوفایی می دهد .
تا کید بر پیوند هستی با زمان ونفی سلطۀ متافزیک ، هایدگر را به رغم آنچه که بدنبال پاره موضع گیری های سیاسی او مشهور شده است ، به یک اندیشه گر وضع موجود انسانی مبدل کرده است . هایدگر سنت فلسفی دوهزار و پانصد سالۀ غرب را دچارپرسش و چالش می کند، افلاطون را بنیاگذار متافزیک می داند و ایمان کاتولیکی را مانع درک حقیقت فلسفی می خواند ، اما نوید هیچ اتوپیایی جدیدی را نمی دهد و آدمی را به هیچ مدینه فاضلۀ عقلی و خیالی حواله نمی کند . فلسفه را از بشر کنونی آغاز می کند ، از دازاین : موجود - آنجا . دازاین هایدگر نه رانده شده از باغ عدن و هبوط کرده از بهشت خداوند است و نه قصد پیوستن به ملکوت الهی را دارد . آینده همان اکنون دازاین است . اگر چه او موجود رو به مردن است و مرگ فرجام محتوم او است ، اما مرگ رویدادی نیست که در آینده برای دازاین اتفاق افتد . بلکه ذات دازاین همان روبه مرگ بودن است. دازاین برای هایدگر بعد از میلاد وقبل از مرگ مهم است . غفلت وپروا ، اصالت وعدم اصالت ، فهم ، زمان مندی ، تاریخمندی ، وقوع وفروافتادگی وبالاخره پرسش از معنای هستی همه اوصاف (حالات ) دازاین میان مرگ ومیلاد است . هایدگر ، این متفکر یادو یادآوری که به یادآوردن وبه خاطر سپردن را ،همان سپاسگذاردن می داند ، هیچگاه آنچه را که در روایت دینی از انسان ، «عهدالست » خوانده میشود به یاد نمی آورد و هیچگاه دلواپس رستگاری اخروی که سرشت ارباب تئولوژی است ،نیست . او متفکر « اینجا و اکنون » است . از زمانۀ ما حکایت می کند واز درد ها و دهشت هایش . به سرشت روزگار ما می اندیشد ودلواپس تقدیر انسان در این زمانه است . ریشه مقالات ورسالات بعدی هایدگر ، من جمله رسالۀ « پرسش از تکنولوژی » را نیز همین جا میتوان دید .
بحث از نسبت هستی و زمان ومواجهۀ دازاین با هستی ، شبیه نوعی رمان یا نمایشنامۀ که موضع آن زندگی باشد ، است . هستی و زمان را می توان ترکیبی از تاریخ ورمان دانست ؛ ترکیبی از تذکر ( تاریخ ) و تجلّی ( رمان ) . هستی و زمان نه تنها نوعی نوسان میان گذشته و حال است ، بلکه درهم فشردن حال و آینده و اکنون است . پافشردن در زمان حال و وضعیت انسانی کنونی است که ما را محتاج به یاد آوردن گذشته می کند . باین حال ذات ما «هستی به ...» است . هستی ما نوعی هستن است . هستن ( هستی ورزیدن ) به سوی آینده وبه همین خاطر است که گفتیم هستی و زمان یک حماسۀ فلسفی است . حماسۀ فلسفی است ، زیرا که حکایت شور انگیز و جذابی از" نبرد غول ها بر سر هستی" است [1]. نبرد غول ها بر سر هستی اصطلاح افلاطونی است که ، البته بدون تردید ، سخت مورد علاقه هایدگر است . او میخواست آتش نبرد غول ها را سر از نو برافروزد ، ولابد باید یک حماسه فلسفی می نوشت . هستی و زمان چنین اثری است ؛ اثری که نه تنها روایت شور انگیزی از سر گذشت تفکر فلسفی است که سرشت اکنونی این شیوۀ اندیشیدن را سخت تحت تاثیر قرارداده وسایۀ خود را بر تقدیر آینده آن نیز افگنده است .
اینک بازگردیم به پرسشی که درآغاز این نوشته پیش آورده بودیم : آیا هستی وزمان برای ما معنایی دارد ؟ در وضعیت کنونی آگاهی ، آیا امکان آن هست که هستی و زمان را فهمید ؟ هستی وزمان یک اثر صد درصد غربی است . هایدگر هم فراورده و محصول سنت فلسفی غرب است وهم به یک معنا آنتی تزآن . هایدگر از یک طرف با این سنت گفتگو می کند و آن را روایت می کند . اما از دیگر سو ، بر غفلت ها و نا گفته ها و فراموشی های این سنت انگشت می گذارد وبدین سان دست به واژگونی آن می زند . هستی و زمان هم نوعی محادثه و گفتگو با این سنت غربی است و هم گونهء وارونه سازی آن . بدین سان ، این اثر ، در وجدان ، آگاهی و اندیشه غربی معناداراست . انبوه شرح ها و ترجمه ها ونقدهاو مخالفت ها و تفسیر های که در طی این قریب به یک قرن درمورد آثار هایدگر، واز جمله اثر مورد بحث ، پدید آمده است ، خود گواه آن است که هستی و زمان و سایر آثار هایدگر در وجدان و آگاهی بشر غربی امکان فهمیده شدن را داشته است . اما، آیا برای ما نیزاین اثر قابل فهم است و گذشته از آن آیا میتواند معنای داشته باشد؟
این پرسش ما را به یک مطلب دیگر می رساند ؟ مطلبی که هانری کربن نخستین شاگردفرانسوی هایدگر آن را « ماجرای غربی شدن» می خواند . ماجرای غربی شدن پرسش ازنسبت ما با غرب است . ما چه اندازه با آن سنت فلسفی که گفتگو و محادثه با آن به پدیداری اثری همچون " هستی و زمان " امکان داده است . تعلق داریم ؟ و به تعبیر دیگر این سنت فلسفی دوهزاروپانصدساله تا چه اندازه ذهنیت و آگاهی ما را شکل داده است وبه قول کربن ما تا چه اندازه ماجرای غربی شدن را تجربه کرده ایم .
غربی شدن نوعی اودیسهء روح است . شرکت در ماجراجویی تفکر طی دو هزاروپانصدسال است. و البته در اینجا از غرب و اروپا معنای هوسرلی کلمه ( در خطبهء بحران ) منظور است که فلسفه صورت روحانی آن را تشکیل می دهد . بدین معنا شرکت در تجربه غرب ، به معنا ی شرکت دریک تجربه فلسفی است . اشتراک در ماجراجویی تفکرّ که آن خود صرف با تفکر واندیشه ممکن است. ؛ تفکری که مکررّ از خود بر می خیزد و دوباره به خود باز می گردد . خود را می کاود و می شکافد وبا این بازکاوی وباز شکافی خودش را هر بار سر از نو اثبات ومستقر می کند . بدین سان فهم هستی وزمان منوط به شرکت در تجربه و تفکر فلسفی است . تفکر فلسفی از جمله به گواهی خود هایدگر آنجا می شکوفد و می بالد که انسان خود را به هیچ مرجعی واز جمله مرجعیتی مذهبی و الهی نسپارد :
من حتی اگر به عنوان فیلسوف شخصاً بتوانم انسان متدین باشم ، اما شیوه تفلسف من دینی نیست . بلکه در اینجا سخن ازهنر تفلسف واز آنجا دینی بودن خالص یعنی گام برداشتن در راه تکلیف تاریخی و جهانی فیلسوف به طریق واقعی ، یعنی در عمل ودر جریان عمل است ، نه در راه ایدیؤلوژی و توهم دینی . فلسفه در پرسشگری اساساً خود بنیادش باید اصولاً الحادی باشد . ( هایدگر ، مجموعه آثار 1985 ج 16 ، ص 197، به نقل از هایدگر وسیاست ، میگل دبیستگی، ترجمه سیاوش جمادی ص 50)
می بینم که پرسش امکان فهم کتاب « هستی وزمان» ما را به جا های دور و دور ترمی رساند : مشارکت در ماجرای غربی شدن و غربی شدن هم ، همان ورود در تفکر فلسفی است . وفلسفه بدون رهایی از هرگونه مرجیعتی نا ممکن است . به تعبیر هایدگر « فلسفه در پرسشگری اساساً خود بنیادش باید اصولاً الحادی باشد» بدین سان پرسشی راکه مطرح کرده بودیم گسترش می یابد و ابعاد نهفتۀ خود را نشان می دهد و آشکار می کند . و هدف ما در این یادداشت نیز همین بود .
نمی توان سپاسگزار مترجم دانشور این اثر نبود و از چاپ ونشر کتاب به این سترگی درزبان فارسی خوشحال نشد ؛ اما ، بگذارید این خوشی را با این دلواپسی و پرسش همراه کنیم که ا یا هستی وزمان خوانده و فهمیده و معنادار هم می شود یانه و آیا امکان معنا داری این اثر برای ما وجود دارد و بالاخره آیا سیر و سلوک این سالک غربی برای ما نیز ره آوردی دارد ؟
والسلام