نگاهی به آرایش نیروهای سیاسی در آستانهی انتخابات
علی امیری
افغانستان امروز، از فقر ایدئولوژی رنج میبرد. به همین دلیل ، به رغم تعدّد گروههای سیاسی، تنوع ایدئولوژیهای سیاسی و در نهایت رقابت ایدئولوژیک در میان گروههای سیاسی کمتر مشاهده میشود. سه ایدئولوژی عمده (اسلامیزم، سوسیالیزم و لیبرالیزم) نه تنها از رهگذر انشعابات و اختلافات تکثیر نشده است، که هر کدام مسیر استحاله را پیموده و در یکدیگر تداخل کرده است. امروز لیبرال محافظهکارهای فسیلشدهای داریم که از اسلام دم میزنند؛ اسلامیستهای اخوانی داریم که شعار دموکراسی سر میدهند ، و سوسیال مارکسیستهایی داریم که از بازار آزاد سخن میگویند. کنگرهی ملی لطیف پدرام و بشیر بیژن را ، که هنوز رؤیای اقتصاد هدایتشدهی مدل چین را در سر میپرورانند و با دمزدن از امپریالیسم و استکبار و فدرالیزم، حس طبقاتی و ایدئولوژیک خود را تا حدی تسکین میدهد، نمیتوان جز استثنایی بر سازندهی قاعده، در اردوگاه از هم پاشیدهی چپ افغانی دانست.
نه تنها معاون پدرام ، آقای بشیر بیژن هم به صحنه آمده است، که حضور شاهنواز تنی، محبوب الله کوشانی و حبیب منگل، همگی از اردوی چپهای افغانستان، طبل فروپاشی این اردوگاه و زوال ایدئولوژی چپگرایی وهژمونی سوسیالیسم را به صدا درآورده است.آرمانگراییهای ایدئولوژیک اسلامیستها نیز در زیر سایهی سنگین واقیعتهای سرسخت اقتصادی و اجتماعی استحاله شده و مشمول قاعدهی «هرآنچه سخت و استوار است دود میشود و به هوا میرود» گردیده است. عبدالرّسول سیاف به اردوی کرزی پیوسته است؛ و برهان الدّین ربانی، هرچند جبههی مخالف کرزی را رهبری میکند، اما از سر ناگزیری به قواعد بازیِ تن داده است که حریف تعیین کرده است. این استاد دیگر نه از مشروعیت الهی سخن میگوید، نه از شورای حل و عقد، نه خود را اولیالامر میخواند، و نه به صدور فتوا علاقه نشان میدهد. بلکه کاتولیکتر از پاپ، بیش از هر کسی دیگر از دموکراسی، قانون و عدالت و انصاف سخن میگوید. مولوی نبی محمّدی و یونس خالص مردهاند بدون اینکه کدام میراث فکری یا خلف معنوی از خود برجا نهاده باشند ؛ و صبغت الله مجددی نیز حتی آنگاه که از الهام و اشارات الهی مدد میجوید، راهی جز تأیید حامدکرزی رییس جمهوی کنونی نمییابد. تنها استثنای مؤید قاعده در اردوی اسلامگرایان گروه طالبان است که توحش جاهلانهی آنها، کمتر میتواند طنین ایدئولوژیک داشته باشد و بیشتر بازتاب یک نیروی اهریمنی و ظهور ارادهی معطوف به وندالیزم و ویرانی است، و اینک آشکارا همه از آن تبری میجویند.
دیگر سخن از جریان بیرمق لیبرالیسم افغانی چندان لزومی ندارد. نسل کهنتر این جماعت اکنون تقریباً در حال انقراض به سر میبرد. عبدالستار سیرت که اعتبار خود را از وفاداری به شاه سابق میگرفت، هرچند در جریان کنفرانس بن اندکی چهره نمود، اما در جریان نخستین انتخابات ریاست جمهوری اختر بخت اودرخشش چندانی نداشت و پس از آن رهسپار زاویه خاموشی و فراموشی شد. امین ارسلا نیز در تلاشها و تقلّاهای خود چیزی بیشتر از حاشیهی قدرت انتظار ندارد، و همایون شاه آصفی نیز روی نیمکت ذخیره نشسته است تا اگر مثل این بار میرویس یاسینی از معاونت دکتر عبدالله سر باز زد، بخت خوابآلود او بیدار شود. عبدالرحیم غفورزی کشته شد و عبدالغفور روان فرهادی خسته از سیاست و بازیهای آن، اکنون با ادب صوفیانه و مولانا و بیدل بیشتر مأنوس است. نسل جدیدتر لیبرالهای افغانی که به دنبال سقوط طالبان، از مراکز سیاسی و اقتصادی غربی در کشور سرازیر شدند، طلوع نکرده افول کردند، جوان نشده پیر شدند و بیآنکه برگ و باری بدهند بیبار و بیثمر گشتند. در این میان انورالحق احدی، اشرف غنی احمدزی، و علی احمد جلالی بخت خود را در سیاست و اداره نیز آزمودند، اما گره از کار فروبستهی هیچ کس نگشودند.
اینک، در این قحطسالی ایدئولوژیک، نه افسانهی لیبرالیسم کسی را افسون میکند، نه شرار اندیشههای آن پیامبر کذّاب (مارکس) کسی را به شور میآرود و "جهاد" و "دعوت" و "حکومت عدل اسلامی" نیز در عمل آزمون تاریخی خود را پس داده است و دیگر چندان از کسی دل نمیرباید. در چنین حال و قضایی آرایش نیروهای سیاسی مبنایی جز" منفعت" ندارد. همه میکوشند که در گلیم قدرت جای پایی برای خود باز کنند. چپها حتی نمیخواهند نفسکشیدن سوسیالیزم افغانی را اعلام کنند، بلکه قصد دارند در رودخانهی انتخابات غسل تعمیدیافته و خود را تطهیر کنند. عدّهی زیادی شاید بتوانند بدین وسیله از گمنامی به در آیند و در تاریخ ثبت شود که در دومین انتخابات ریاست جمهوری مثلا مولانا عبدالقادر امامی غوری و استاد المعتصم بالله مذهبی، هم به عنوان نامزد شرکت داشتهاند. و در سطوح بالاتر که بیاییم دکتر اشرف غنی احمد زی و دکتر عبدالله عبدالله، پستهای انتصابی ضمانتشده را بر ورود در کارزار انتخابات ترجیح میدادند. اما بخت یار شان نبود و چانهزنیها و رایزنیها و بگومگوهای پشت پرده و روی پرده به نتیجه نرسید و ناگزیریاران سابق رییس جمهور اکنون رو در روی او ایستادهاند. اینک این وزرای سابق و رقبای لاحق چه پیامی دارند؟ کدام تدبیر ناکردهی خود را در کار خواهند کرد و کدام ید بیضا و عصای موسی نهفتهی خویش را رو خواهند نمود؟ واقعیت این است که رییس جمهور کرزی کارنامهی کامیابی ندارد، اما وزای سابق و رقبای لاحق او از او تهیدستترند. دکتر اشرف غنی احمدزی در دانشگاه جنگ زبانی راه انداخت و در وزارت مالیه کارنامهی ناکامی از خود رقم زد و آنگاه کوله بار سفر بربست و با روان رنجور و تن بیمار به دور جهان گشت و در مذمت و مضرت ادارهای که خود از ارکان اصلی آن بود، به هر شیوه ای سخن بافت، اما گوش شنوایی نیافت. اینک خوشبختانه بخت خو را در ترازوی افکار عمومی به آزمون گذاشته است. اما کامیاب آمدن از این آزمون برای او دشوار به نظر میآید. خوب است که وزن اجتمای دانه هایدرشت دنیای سیاست آشکار شود و "خوش بود گر محک تجربه آید به میان." اما، دکتر عبدالله که در دوران وزارت او 97% کارمندان وزارت خارجه نه تنها از یک قوم که از یک منطقه بود، نیز چهرهی ناشناخته نیست و سالها است که توان و تدبیر و مهارت و مدیریت و نگاه و نگرش خود را در معرض دید همگان گذارده است. او نیز کارتی برای رو کردن ندارد، اما نسبت به دیگران موقعیت دشوارتری دارد.آیا داکتر عبدالله وزیر از قدرتماندهی سابق است که میخواهد از نمد قدرت کلاهی برای خویش بسازد و یا نامزد جبههی ملی است که به پشتیبانی اردوگاه مخالفین آمریکا در پی احیای ائتلاف شمال سیاسی است؟ هر گزینه که درست باشد موضع داکتر عبدالله را دشوار میکند.
دکتر خودش نیز از این واقعیت تا حدودی باخبر است. به همین خاطر است که همزمان که تبلیغات و کمپاین او شدت و رونق میگیرد، خبرهایی از انصراف او به سود کرزی، اینجا و آنجا نیز شایع میگردد. این هر دو قابل توجیه است.داکتر عبدالله باید به شدت کمپاین کند و باید بیش از هر کسی دیگر میل به انصراف داشته باشد. چون تنها بازندهی واقعی این انتخابات است. در فردای انتخابات دست او از دسترخان دولت کوتاه خواهد بود و ردای رهبری اپوزیسیون نیز در تن او ناسازگار است. باید فشار بیشتر، تبلیغات بیشتر و حتی سبوتاژ بیشتر به کار گیرد تا مگر پیش از روز زورآزمایی به سهم ضمانت شده و تعریفشدهای از قدرت دست یابد.
نه در تن ایدئولوژی تابی مانده است و نه در روخ آن رونقی. اینک جدال، جدال منفعتها است . با شعارهای تقلیدی «تغییر و امید» نمیتوان کاری از پیش برد و با رمانتیسم سیاسی نمیتوان واقعیتهای سرسخت را تغییر داد. به طور بسیار ساده، داکتر عبدالله باید برای رأی دادن به خود منفعتی تعریف کند. رأی دادن به اونه تنها باید سودی داشته باشد که سودش از رأی دادن به کرزی بیشتر نیز باید باشد. چیزی که داکتر عبدالله به رغم محبوبیت و نجابت خود هرگز نمیتواند آن را به مخاطبین خود، به مردم افغانستان و به دوستان بینالمللی افغانستان، اثبات کند. راستی رأی دادن به داکتر عبدالله چه سودی دارد و تأمینکنندهی کدام منفعت است؟