علی امیری
ابتذال بد است. ابتذال واقعاً بد است، حتی اگر ما موضع اگزیستاسیالیستی بگیریم و ابتذال را به مثابه بخشی از وضعیت وجودیِ روزمرهی خود در نظر آوریم. ابتذال نه امر ستوده است و نه تحت هیچ شرایطی قابل ستایش. قاعده این است که از ابتذال باید پرهیخت و نباید با آن درآویخت.
با این حال اما، مثل هر مورد دیگر، استثنایی وجود دارد که در آن رویارویی با ابتذال، یک ناگزیری است و بایستی آن را جدی گرفت. کی و در کجا باید ابتذال را جدی گرفت؟ همین اکنون و در همینجا. عدّهای از ما از دموکراسی میترسند، عدهی کمتری شدیداً متنفرند و دستهای عمیقاً به آن دلبسته و وابستهاند. این گروه سوم، عمدتاً تصور رمانتیک و خیال پروریده از دموکراسی دارند. دموکراسی در نظر آنها گونهی وضعیت بهشتی است: سرشار از شادی و شور و حور و قصور. به پندار اینان، در آرمان شهر دموکراسی نه از فقر و فاقه خبری است و نه از منع و زندان اثری. این جماعت وقتی که میبینند دموکراسی افغانی آغاز آکنده از توهم و فریب و افتضاح و ابتذال دارد، خسته و افسرده، یا دامن درمیکشند و به گوشهای میخزند و یا اکت و ادای روشنفکرانه درمیآورند و در برج عاجی از توهم خود ساخته سکونت میکنند و یا در نکوهش ابتذال داد سخن درمیدهند، دموکراسی را فریب و توهم میخوانند و از اینکه بعد از هفت سال نه با آب گوارای دموکراسی که با سراب ناگوار ابتذال مواجه میشوند، شکوه سر میدهند.
اما، این نکته اغلب فراموش میشود که آغاز هر چیزی، آغاز با چیزی است: تاریخ بشر با گناه و هبوط آغاز میشود، تمدن با خودآگاهی و دین با بیداری دردناک وجدان. فلسفه با حیرت آغاز شد، مدرنیته با بلوغ بشر شروع گردید و عصر جدید (بنا بر برخی روایتها) با معاملهی فاوستی انسان و اهریمن. دموکراسیها نیز آغازهای متفاوت داشتهاند. در فرانسته انقلاب و بناپارتیسم آغاز حرکت به سوی جمهوری شد؛ در انگلستان اصلاحات و اندیشههای محافظهکارانه نقطهی عزیمت دموکراسی بود و در آمریکا جنگ. پیشدرآمد دموکراسی آلمانی نه جمهوری وایمار که تجربهی دهشتناک نازیسم بود.
و در خارج از اروپا ژاپن و ترکیه ناسیونالیزم را محمل دموکراسی و معبر ورود به آن ساختند و هندیها از عدم خشونت آغاز کردند و امروز به خشونتهای حزب بی جی پی ،که لازمه وزایدهی دموکراسی است، رسیدهاند؛ و بعید نیست که چین، چنانکه از سوسیالیزم به سرمایهداری عبور کرده است، از توتالیتاریسم به دموکراسی نیز عبور کند.
اما، در این میان افغانستان با ابتذال شروع کرده است. هفت سال پیش که ما شروع کردیم به ساختن نظام نو و نوشتن قانون اساسی، هم مبتذل شده بودیم و ابتذال بر سراسر زندگی ما حکمروایی داشت. سی سال جدل، ما را چار کمخونی شدید کرده بود.
نه انگیزهی مقدسی در قلب هیچ یک از ما میتپید و نه خون صافی در رگهای ما روان بود و نه حتی کلام پاکی در زبان ما جاری میگشت. افغانستان به مزبلهی ایدئولوژیها بدل گشته بود. همه چیز در اینجا استحاله میشد و دود شده به هوا میرفت. مارکسیسم به احمدیزم قلب ماهیت داد، سوسیالیزم از اتنوسنتریسم سردرآورد، لیبرالیسم افغانی در حد یک الیناسیون فرهنگی خلاصه میشد و اسلامیزم سر از وندالیسم درآورده بود. نه تنها همهی سکههای رایج ایدئو لوژی زمان، عیار خود را در افغانستان از دست داده بود که ناسیونالیزم ناشی و نوکار این کشور نیز کلیشهی نخنما گشته بود. دیگر نه تاریخ پنجهزارساله حسن افتخار کسی را برمیانگیخت، نه از داشتن پتهخزانه احساس داشتن «گنج نهان» به کسی دست میداد. نه طاق ظفر ، حس ظفرمندی در ما ایجاد میکرد و نه جشن استقلال به مااحساس آزادی میداد. و دیگر بهتر است که از گذشتهی فرهنگی خویش اصلا یادی نکنیم که به قول گادامر چونان «یادگارهای گنگی»کاملا با ما بیگانه بود. نه مثنوی میتوانست در روح بیرمق ما شراب عرفان بریزد و نه شهنامه میتوانست در رگ های افسردهی ما خون حماسه تزریق کند. نه از فقه بوحنیفه ما را بهرهای حاصل بود و نه از فلسفهی بوعلی.
بدین سان ما در وادی میان گذشته و آینده قرار داشتیم، با 30 سال تجربهی سرشار از خار و خنجر و خشم و خون و خشونت. دل کنده از آسمان و ناامید از زمین، سرِ خالی از آرمان و سینه خالی از یقین، مردود از هر دربار و مردد در هر کار، مظنون به هر کس و مشکوک به هر چیز. عصر بیبرگ و نوایی فرا رسیده بود. دیگر نه آرمانی در کار بود و نه ایمانی و هیچ دلواپسی نبود جز لقمهی نانی. انگیزه جز شکم و محرکی جز غریزه وجود نداشت. بدین سان ما در هاویهی ابتذال هبوط کرده بودیم و ابتذال به صورت تام و تمام در سراسر زندگی ما مستولی شده بود. و این ابتذال نقطهی عزیمت ما به سوی دموکراسی است. در چنین پسزمینهای رفتن به دموکراسی بدون رویارویی با ابتذال ناممکن است. آنانی که از ابتذال شکوه دارند، قصد دارند که با دموکراسی در عالم ملکوت مواجه شوند. دموکراسی با امر واقع پیوند دارد و اکنون هیچ امر واقعی، واقعیتر از ابتذال وجود ندارد. اگر میخواهیم، دموکراسی را جدّی بگیریم، امر واقع (ابتذال) را نیز باید جدی بگیریم. برای تحقق امر دموکراتیک، باید شهامت رویارویی با امر مبتذل را داشته باشیم. تنزّهطلبیهای روشنفکرانه، ما را از امر مبتذل رها نمیکند، اما میتواند به دموکراسی آسیب برساند. پس ابتذال را جدی بگیرید. با فرار از ابتذال نمیتوان بر آن غلبه کرد، بلکه با غوطهخوردن در آن است که میتوان بر آن چیره شد.
ما شاید از ابتذال فرار کنیم. اما ابتذال جدیترین چیز زندگی امروز ما است. ما در درون ابتذال دست و پا میزنیم ، در عصر ابتذال زندگی میکنیم و خود نیز، همه، کم و بیش مبتذل هستیم. از رییس جمهور تا کاندیدای ریاستجمهوری، از رسانه تا روشنفکر، از روزنامهنگار تا سیاستمدار. هر نوع فرار از ابتذال خود به کمک ابتذال دیگر صورت میگیرد. ابتذال نشانهی زمانه و تقدیر روزگار ما است. ما چه بخواهیم چه نخواهیم داغ ننگ ابتذال بر پیشانی ما خورده است. ابتذال بد است، اما جدی است و جدیتر از ابتذال در زندگی امروزمان چیست؟ مبتذلترین چیز، در این عصر ابتذال این است که ما امر مبتذل را جدّی نگیریم.