حرامنویسی در ژورنالیزم افغانی
نویسنده: حکیم مالدار
در تاریخ 23 جولای، مطلب تحت نام "نگاهی به پدیدهء بشردوست" و با عنوان فرعی " دن کیشوتیسم سیاسی" توسط علی امیری در سایت جمهور سکوت به نشر رسید. بعد از چند روز نقدگونهی بر مطلب علی امیری تحت نام "مکثی بر دن کیشوتیسم سیاسی نوشته علی امیری" در روزنامه به سوی فردا در شماره 52دهم توسط "جاوید امید" که در تلویزیون شیخ آصف محسنی کار می کند به نشر رسید. نویسنده، بعد از مقدمه چینیهای بیربط، غیر حرفهای و بزرگ جلوه دادن موضوع، به فهم خودش گویا افشاگری کرده است که علی امیری مطلب را از جایی سرقت کرده و با تغییرات در اسامی اشخاص و مناطق جغرافیایی آن را نشر کرده است.
من به محض خواندن نقدگونه در روزنامه به سوی فردا، به سراغ انترنت رفتم و به دنبال تحقیق اینکه نوشته نشر شده در وبلاگ "ایستگاه 13" (که نویسنده روزنامه به سوی فردا، برای فریب آنرا سایت خوانده است) را با مطلب جمهوری سکوت مقایسه کنم.
در اول باید این نکته را ذکر کنم که روزنامه "به سوی فردا" مرتکب سه اشتباه فاحشی شده است.
اول، همین مطلبی که در سایت "جمهوری سکوت" به نشر رسیده، روزنامه آنرا بدون منبع به چاپ رسانده است.
دو، اینکه روزنامه، گستاخانه به عنوان مطلب دستبرد زده است. عنوان مطلب از "دن کیشوتیسم سیاسی" به "بشردوست، برزخیترین سیاسمتدار افغانستان" تبدیل اسم داده است که این خلاف معیارهای ژورنالیزم است
سه، اینکه نویسنده دروغ گفته است که مطلب را چند ماه پیش در وبلاگ "ایستگاه 13" خوانده است. از نشر مطلب در وبلاگ ایستگاه 13، فقط 17 روز میگذرد نه چند ماه. بدتر از همه اینکه نویسنده مطلب توهین آمیز همینکه پی میبرد اشتباه کرده است – در وبلاگ جلال رحمانی پیام میگذارد که مطلب نشر شده پنج سال پیشتر را چرا دوباره نشر کرده است. علاوه بر این، نثر و شیوه نوشتاری خاصی است که امیری دارد و این یک فرق فاحشی ایجاد کرده است با مطالب نویسنده وبلاگ ایستگاه 13. جاوید امید حتی به مطالب بقیه وبلاگ و نثر آن توجه نکرده است و اگر کرده است هم متوجه نشده است.
من مطمئنم که مطلب علی امیری از درک و فهم جاوید خارج بوده ورنه ذهن بیدار حتی با نگاه اجمالی متوجه این نکته میشود که مطلب آقای امیری کوپی شده است. بطور مثال به تسلسل و ارتباط منطقی بین جملات، پاراگرافها در این سه پاراگراف نظر میاندازم. ابتدا پاراگرافهای که در جمهوری سکوت نشر شده و بعد کوپی آن در وبلاگ جلال رحمانی. شما متوجه نواقصی میشود که خود مشهود است.
فی المثل بد نیست که به موضع گیری های اخیراو توجه کنیم.اگر بخواهیم سقف تفکر بشر دوست را اندازه بگیریم، باید ببینیم که او در مقام نامزد ریاست جمهوری به چه نکاتی انگشت گذاشته است.آیا کسی هست که یک جمله اثباتی در شعارهای بشر دوست دیده باشد و یا یک راه حل هر چند ساده برای یک مشکل نه چندان بزرگ در خلال مدعیات او یافته باشد؟ بشر دوست نان نقد دیگران و ناکامی این وآن را می خورد و هر گز توانای و راه حل های خود را به محک آزمون و امتحان نمی گذارد. اخیرا در یکی از ولسوالی های ولایت غزنی گفته است که در صورت پیروزی در انتخابات ، صلحی به وجود می آورد که طالبان هم راضی باشد. در جلال آباد گفته است که از آن هزاره های نیست که بر سر کسی میخ کوبیده باشد. درجلو یک مغازه در کارته چهار در حضور چند نفر نطق سر پایی می کرد یکی از مخاطبان پرسید در صورت پیروزی با نیروهای خارجی چه می کنی؟ او گفت اجازه نمی دهم که این نیرو ها در داخل افغانستان آدم بکشد. من با آنها مشهد و پیشاور و پنجده را می گیرم. در باره فقر و آوارگی گفته است که کاخ ریاست جمهوری را به بی خانمان ها می دهم و دفتر ریاست جمهوری را به خیمه ملت منتقل می کنم. و با در آمد گمرک اسلام قلعه می توان کشور را اداره کرد و هیچ نیازی به کمک های خارجی نیست.
در این سخنان نباید تنهابه مثابۀ گونۀ عوام فریبی ناشیانه نگیریست. بلکه این گفته ها حکایت از ساده سازی های دهشتناک مسایل و مشکلات جامعه دارد. حتی اگر قصد او جلب افکارعوام باشد، بازهم عوام ترین عوام نیز می داند که این سخنان ازذهن بیش از حد بسیط و ساده و حتی بدوی ، تراوش کرده است. گرفتن پیشاور و پنجده و مشهد اعلام جنگ همزمان با سه کشور است. گفتن این سخن در مقام کاندید ریاست جمهوری تنها معنایش این نیست که گوینده با الف بای سیاست آشنا نیست، بلکه بدین معنا هم هست که او گرفتن مشهد و پیشاور را ، آن هم به کمک نیروهای خارجی ، با گرفتن سبزی ازدکان بقالی اشتباه گرفته است. انتقال دفتر ریاست جمهوری به خیمه ملت نیز با کوچک ترین تصوری از اداره و الزامات اداری سازگار نیست. بگذریم از اینکه در این انتقال چه مشکلی حل می شود و چند بی پناه در این کاخ رشک بر انگیز پناه می گیرد.
این گفته ها نشان می دهد که بشردوست افکار بیش از حد ساده و ذهن بی نهایت ساده ساز دارد. وتصور او از جامعه و حکومت و اداره بیش از اندازه خام ،ساده و بدوی است. یک کوچی که دنیایش همان غژدی اش است، اگر از انتقال دفتر ریاست جمهوری از کاخ ریاست جمهوری به یک خیمه دونفری سخن بگوید تا حدودی قابل توجیه است،اما چنین حرف هایی از جانب کسیکه دکترای حقوق و سیاست را در پاریس گذ رانده و همه را به فساد و نادانی و بی سوادی متهم می کند ، نه تنها آزار دهنده که هشدار دهنده نیز هست. این سخنان نشانه ای نوعی بیماری است؛ نشانه ای نوعی اسکیزوفیرنی سیاسی و روان پریشی اجتماعی است. بشردوست نماینده نوعی تغزل و رمانتیسم سیاسی است. بازتاب نوعی آرمانگرایی عوام زده و گونه ای ایده آلیسم مبتذل و بی مایه است. و در یک کلام نشانه ای نوعی دن کیشوتیسم سیاسی.
و این هم کپی مقاله با تغییر در جملات و پاراگرافها.
اگر بخواهیم سقف تفکرش را اندازه بگیریم، باید ببینیم که او در مقام نامزد ریاست جمهوری به چه نکاتی انگشت گذاشته است.
این نکات که قرار است در ادامه این جمله بیاید حزف شده است.
آیا کسی هست که یک جمله اثباتی در شعارهای احمدی نژاد دیده باشد و یا یک راه حل هر چند ساده برای یک مشکل نه چندان بزرگ در خلال مدعیات او یافته باشد؟ او نان نقد دیگران و ناکامی این وآن را می خورد و هر گز توانایی و راه حل های خود را به محک آزمون و امتحان نمی گذارد. در این سخنان نباید تنهابه مثابۀ گونۀ عوام فریبی ناشیانه نگیریست. بلکه این گفتهها حکایت از ساده سازی های دهشتناک مسایل و مشکلات جامعه دارد.
کدام سخنان؟ کدام گفتهها؟ آنهای که توسط نویسنده حزف شده است؟ میبینید ارتباط منطقی بین جملات از بین رفته است. ذهن آزار است. خواننده دچار سردرگمی میشود که این گفتهها و سخنان در کجا ذکر شده است.
حتی اگر قصد او جلب افکارعوام باشد، بازهم عوام ترین عوام نیز می داند که این سخنان ازذهن بیش از حد بسیط و ساده و حتی بدوی ، تراوش کرده است.
اول، احمدی نژاد را نمیتوان با چنین قالبی تصویر کرد. جلال رحمانی حتی از وضعیت موجود ایران و آقای احمدی نژاد درک ابتدایی هم ندارد. احمدی نژاد قالب دیگر میخواهد مضحکتر از این و افتضاحتر از این. او نه عواب فریب است و نه هم دچار اسکیزوفیرنی. او جاهل سیاسی است و متعصب مذهبی. احمدی نژاد یک مالیخولیایی سیاسی است که مذهب و جهل بر دهنش افسار زده است. جاهلی که گاهی خودش را امام زمان جا میزند و گاهی خواستار حزف اسرائیل از نقشه جهان میشود. او نه عوامزده است و نه هم عوامفریب. دوم اینکه احمدی نژاد توانای این را داشت که راه حلهایش را به محک آزمون و امتحان بگذارد اما او شکست خورد. سیستم با او مشکل دارد و جامعه امروزی ایران نیز. اما این دن کیشوت افغانی ما نه توان ارائه راه حلها را دارد و نه هم فرصت به محک آزمون و امتحان آن را.
اینها نشانه ی نوعی بیماری است؛ نشانه ی نوعی اسکیزوفیرنی سیاسی و روان پریشی اجتماعی است. احمدی نژاد نماینده نوعی تغزل و رمانتیسم سیاسی است. بازتاب نوعی آرمانگرایی عوام زده و گونه ای ایده آلیسم مبتذل و بی مایه است. و در یک کلام نشانه ی نوعی دن کیشوتیسم سیاسی است.
این جملات نه به درد جامعه ایران میخورد که جلال رحمانی آن را از وضعیت افغانستان فعلی کوپی گرفته است و نه هم برچسبی مناسبی است به احمدی نژاد. او نه نماینده نوع تغزل و رمانتیسم سیاسی و نه هم آرمانگرایی عوام زده. در کجا شما شنیدهاید که احمدی نژاد گفته باشد که کاخ ریاست جمهوری را به بی خانمان ها می دهد و دفتر ریاست جمهوری را به فقیرترین منطقه پاینشهری تهران انتقال میدهد؟
برگردیم به اصل موضوع. جدا از موارد ذکر شده – مورد اختلاف زمانی بین مطلب آقای امیری و بازنشر کوپی آن در وبلاگ ایستگاه 13 است که 12 ساعت فرق دارد. در ساعت 10:20 صبح در سایت جمهوری سکوت نشر شده است و در ساعت 22:4 در وبلاگ جلال رحمانی. جاوید امید بیآنکه به تاریخ انتشار مطلب، جستجو در گوگل و تکنوراتی و دیگر ابزارهای انترنتی دست بزند که تا حدی جلو کوپی پست را گرفته و الساعه مچ سارق را میگیرد – دچار سبک مغزی و از فرصت استفاده میکند. ممکن است جاوید این زرنگی را داشته است که قبل از فرستادن آن به عباس آرمان با خود فکر کرده که سبکمغزتر از آرمان کسی را نمییابد که دچار ابلهگی او شود. من دلم به حال آرمان میسوزد که در چنین گردابی گیر افتاده است. آرمانی که برای نشریهاش از کرزی پول میگیرد و به این و آن تهت روا میدارد، چه حقی به خود میدهد که در پی توطئه و تخطئه اشخاص روشنفکر برآید؟
آرمان یا بسیار سادهلوح است و یا دست به تخریب اشخاص میزند. من به آرمان توصیه میکنم، این شیوه کار ژورنالیزم نیست که او در پیش گرفته است. او به جایی اینکه از علی امیری عذرخواهی کند دست به تهدید و ارعاب دوستانی میزند که از او در این مورد خواستار توضیح میشوند. او به جایی اینکه توضیح معقولانه ارائه کند که دلیل این توطئه چیست – آنان را تهدید میکند که آهای شما مزاحم من و خانوادهام میشوید و اگر تکرار شود من میفهمم و شما. در جای دیگر گفته است که هدف از نشر این مطلب توهینآمیز، ایجاد فضای بحث و مجادله است که نشریهاش به فروش رود. من تعجب میکنم آقای آرمان با اینکه مبلغ هنگفی از کرزی گرفته است از فروش روزنامه و اهانت به شخصیتها چقدر سود میبرد که میخواهد دست به تخریب اشخاص بزند. آرمان نه آدم خیرهسر است و نه هم جاهل. متاسفانه او به دنبال پول است. او خودش را فروخته است و وجدانش را نیز. اگر گوشه دالر را به او نشان بدهید – ممکن است او حاضر به هر کاری شود. جایی شک باقی است که ممکن است او از بابت نشر مطلب توهین آمیز که توسط یکی از آلههای دست شیخ آصف محسنی در نشریه او به نشر رسیده است – وجهی به دست آورده باشد. از طرف دیگر، عباس آرمان خود یکی از کارمندان اسبق تلویزیون تمدن است که ممکن است هنوز ارتباط و تعلقاتی با شیخ آصف محسنی و دار و دسته اش داشته باشد. تلویزیون تمدن بر سر او سرمایه گزاری کرده بود، او را برای یک دوره آموزش خبرنگاری به ایران برده و آموزش داده بود. این حداقل جای شک را باقی نمیگذارد که آرمان به نحوی با دار و دسته شیخ آصف در ارتباط باشد.
جدا از اینها، دوستان نزدیک آرمان که او را از نزدیک میشناسد اظهار کردهاند که عباس آرمان با خانمش تقلا دارد که این نوع اهانتها و نشر اکاذب دستآویزی شود برای پناهندگی سیاسی به خارج از کشور. آرمان با دست ازجان شستگی میخواهد به گروهها مجاهدین حمله کند تا بشود یک زنگ تهدید آمیز و یا پیام ارعابکننده دریافت کند و با آن به ملل متحد و سازمانهای حقوق بشر مراجعه کند. آرمان بدون هیچ آرمان و امیدی پول چاپ میکند اما با سرمایه دیگران و سرقت مطالب از انترنت. اما این هم برای او بسنده نیست چون راه چاه بیرون شدن از افغانستان را دارد. او منتظر تهدید است که با آن به آیندهاش مینگرد.