علی امیری
(در ضرورت رای دادن به حامد کرزی)
اکنون دیگر بر همگان معلوم شده است که چهار نامزد ریاست جمهوری از سایر همگنان خود برجستهتر است: حامد کرزی، داکتر عبدالله، اشرف غنی احمدزی و داکتر رمضان بشر دوست. نظرسنجیها نیز میزان آرای این چهار تن را به ترتیب ذکر کرده است. در برخی از نظرسنجیها بشر دوست سوم و اشرف غنی چهارم آمده است. مسلم است که رقابت اصلی میان این چهار تن خواهد بود.
انتخاب از میان این چهار تن اما، انتخاب میان صالح و اصلح نیست. تاریخ افغانستان طی چهار دهه اخیر سیر منظم از بالا به پایین و از اکنون به گذشته داشته است. در دههی چهل شیوهی محدودی از مشروطیت و حاکمیت قانون را تجربه میکردیم؛ در دههی پنجاه پادشاهی مشروطه یا دموکراسی تاجدار به جمهوری تک حزبی و مستبد بدل شد که در دوران جنگ سرد سکه رایج حکومتداری در خاورمیانه ،آسیا و امریکای لاتین بود و مصر و سوریه، هنوز نمونههای فسیلشدهی این تیرهی منقرضشده در جهان عرب است. داود خان پیشتر از صدام حسین به سرنوشت او مبتلا شد و اگر تاکنون زنده میبود معادل اشخاصی چون حافظ اسد، حسنی مبارک و یا احیانا جنرال سوهارتو میبود که هرکدام جمهوریهای سی ساله در کشورهایشان تأسیس کردند. در اواخر دههی پنجاه و سراسر دههی شصت، جمهوری حزبی جایگزین جمهوری شاهانه گردید و خشونتهای عریان و برهنه بر استبداد افزوده گشت. در آغاز دههی هفتاد مجاهدین به قدرت آمدند. در بوتل دوای مجاهدین نیز دارویی برای درد استبداد و خشونت وجود نداشت. آنان کوشیدند که استبداد و خشونت را اسلامیزه کنند و آن را در یک بستهبندی اسلامی به مردم عرضه نمایند. روند تبدیلی بد به بدتر ادامه یافت و پس از چندی مجاهدین نیز قدرت را به طالبان به عنوان بدترِ خویش سپرد.
طالبان گویی نقطهی نهایی این سیر نزولی بود و با آمدن جامعهی جهانی، مردم افغانستان کمی سودای سر بالا پیدا کرده است. فرایندهایی ایجاد شده است که هیچ کس در مثبتبودن آن تردید ندارد: انتخابات، حاکمیت قانون و در مجموع تلاش برای گذار از وضع موجود به وضع مطلوب. تعدادی کسانی که به آرمانشهر تک صدایی گذشته دل بستهاند بسیار کمند. همه قصد دارند از اکنون عبور کنند. برخی به مشکلات این عبور آگاه اند و برخی ناآگاه. استبداد دیگر تقدیس نمیشود، بلکه به حیث یک معضل وجود دارد. خشونت دیگر به عنوان یک روش مردود است و قبیلهگراترین جریانها نیز دم از دموکراسی و آزادی میزنند. علیرغم فضای اقتدارگرایانه و محافظهکارانهی موجود، دموکراسی میرود که به یک مرجع تبدیل شود. اکنون هرکس به دموکراسی ارجاع میدهد و هرگونه کردار و کنش را توجیه دموکراتیک میکند. حتی ملایی چون آیت الله محسنی ، در ما جرای قانون احوال شخصیه اهل تشیع ، سلب اختیار زن در روابط جنسی با مرد را نیز، به دموکراسی بیشتر از اسلام ارجاع میداد.
با تمام این احوال، انتخابات کنونی، انتخاب میان خوب و بد یا خوب و خوبتر نیست؛ متأسفانه انتخاب میان بد و بدتر است. از چهار نامزدی که در نظرسنجیها رأی نسبتاً بالایی دارد، هیچ یک ایده آل نیست و چنانکه باید شایستگی تکیهکردن بر این مسند را ندارند. هیچ کدام آنگونه که میگوید نیست و آنگونه که هست نمیگوید. اشرف غنی زندانی گذشتههاست؛ او خواب حاکمیت قومی را میبیند و آزادی بیان و دموکراسی برای او، برای دفاع از عبدالرحمن موضوعیت دارد. در «نظام عادل» او (اگر این تعبیر از لحاظ ادبی درست باشد) هیچ گوش شنوایی برای شنیدن ضجّههای قربانیان و آوای کشتگان وجود ندارد. در کتابچهی نامبردهی آقای اشرف غنی، فصلی زیر عنوان «هویت ملی و ملتسازی» آمده، اما نویسنده در آن از فقر و بیکاری و مهاجرت و فساد اداری وزرای کابینهی کرزی بحث کرده است. بعید میدانم که کسی بحث این استاد سابق دانشگاه را دربارهی زبان و هویت در این کتاب خوانده باشد ، بتواند صلاحیت علمی او را جدی بگیرد، چه رسد که به مدیریت و توان سیاسی او باور پیدا کند.
داکتر عبدالله بار سنگین گذشته را بر دوش دارد. اگر اشرف غنی و کرزی از آمریکا آمدهاند، بشر دوست از فرانسه آمده است، میرویس یاسینی از پاکستان و سید جلال کریم از عربستان تشریف آورده اند، عبدالله از هیچ جا نیامده است. او از گذشتهی افغانستان آمده است. عبدالله چهرهی دههی هفتاد است. دههی هفتاد تنها دههی خون و خشونت نیست، بلکه تجربهای از یک نوع حاکمیتداری نیز هست. داکتر عبدالله اگر دستان خود را از خشونتهای این دهه بتواند پاک کند، (که دشواراست) هرگز نمیتواند افکار خود را از حاکمیت این دوره جدا کند. داکتر عبدالله اکنون دیپلمات به نسبت فرهیختهای است که با شعار «تغییر و امید» در قامت کاندید ریاست جمهوری، از صلح و دموکراسی و عدالت و توزیع قدرت سخن میگوید. اما داکتر عبدالله از ستون پایههای حکومتی بود که سختگیرانهترین قانون اساسی را در تاریخ این کشور نوشت. تاریخ، در دههی هفتاد از این مرد «تغییر و امید» هیچ اعتراضی بر انحصارطلبانهترین قانون اساسی طول تاریخ این کشور ثبت نکرده است.
بشر دوست، چنانکه من در جای دیگر هم گفتهام، دنکیشوت دنیای سیاست افغانستان است. او هیچ معضل تاریخی را در افغانستان به رسمیت نمیشناسد. برای او هرچه هست اشخاص است. اگر بتوان این چند فرد خاین و رشوتخوار را گرفت و از صحنهی سیاست و قدرت دور کرد، دیگر همهجا گل و گلزار میشود. بشر دوست سادهساز و تقلیلگرا است، اما نمیتوان گفت که اصلاً نفوذ ندارد. کسانی که غریزی رأی میدهند و کسانی که از اندیشیدن خستهاند و اندوه دلشان را فقط با حرف بیرون میریزند، به بشردوست رأی خواهند داد. فراموش نکنیم که دون کشوت در آخر کار اندکی واقع بین شد و دیگر آسیاب بادی را غول خیال نمی کرد و فرق بین چوب و آهن را می دانست، اما ، سانکو پانزا یاور و پیرو او تازه توهماتش غلیان کرده بود.اگر دون کشوت ، در دنیای سیاست افغانستان، نفس می کشد، چرا نباید در میان رای دهندگان تعدادی سانکوپانزا و جود داشته باشد؟
در این میان اما، هیچ کس مانند حامد کرزی دار و ندار خود را به میدان نیاورده و در معرض دید و قضاوت همگان قرار نداده است. کرزی طی هفت سال گذشته تمام هنر خود را به کار برده است و کارنامهی قطوری از خود ارایه کرده است که اغلب ناکامی است و کمتر کامیابی، بیشتر ناتوانی است و کمتر توانایی. کرزی در اجرای قانون ضعیف بود و چند مورد قانون اساسی را نیز نقض کرد. شاید ارادهی مبارزه با فساد را داشت، اما نتوانست در دریای فساد، حتی جزیرهی کوچکی از اصلاحات به وجود آورد. مماشات با طالبان نیز خالی از بلاهت نبود. کرزی با برادرخواندن ملا عمر و سایر تروریستان طالب، بیشتر سیمای یک رهبر ضعیف و مستأصل را به تصویر کشید تا چهرهی یک زمامدار صلحدوست و عاشق وطن را. کارنامهی او در صیانت از حقوق شهروندان و آزادیهای مصرح در قانون نیز ضعیف است. پرویز کامبخش هنوز تاوان یک سرقت انترنتی ساده را میدهد. احمد غوث زلمی و قاری احمد مشتاق به جرم نشر ترجمهای از قرآن کریم، با زولانه و زنجیر و زندان سر و کار دارد. کرزی بیشتر پاس خاطر محافظهکاران مرتجع و اقتدارگرایان مذهبی را داشته است و کمتردلواپس حقوق مشروع و قانونی شهروندان بوده است. برخورد سهلانگارانهی او با قانون احوال شخصیهی اهل تشیع و سنگاندازی و تعلل نابجا در مورد قانون رسانهها، از حیثیت و احترام اندک قانون در ذهن او حکایت میکند. و سپردن زمام فرهنگ کشور به شخصی مانند عبدالکریم خرم تا حدی میتواند نشان بی اعتنایی او به فرهنگ و یا تصور ساده و بدوی او از فرهنگ این مردم باشد.
با تمام این احوال، کرزی اما، نه طالب است نه مجاهد، نه تکنوکرات است نه جنگسالار، نه قصد بازگشت به دههی هفتاد را دارد و نه آهنگ برپاکردن امارت اسلامی را. او میراث نکبتهای گذشته را بر دوش دارد، بیآنکه خود نقش چندانی در آن داشته باشد؛ سمبل ورود به آینده است، بیآنکه واقعاً به اهمیت آن واقف باشد؛ کرزی محافظهکار است، نه رادیکال؛ اصلاحگراست نه انقلابی؛ با ملایان مذهبی بیشتر سر و کار دارد تا روشنفکران، اما با این حال او نه ملا عمر است و نه ربانی؛ نه کارمل است نه ترکی؛ کرزی، کرزی است. نیمی از گذشته و نیمی از حال. نیمی هجویه و نیمی مرثیه ؛ ترکیبی از جد و هزل و خلاقیت و ابتذال است. کرزی مرد سازش و معامله و بالاخره مرد دو گام به پیش و یک گام به پس است.
اما، این همه، پیش از آنکه ناشی از منش شخصی و اخلاقی کرزی باشد، برخاسته از واقعیتهای زمانه و روزگار او است. کرزی بازتاب زندگی، اخلاق، فرهنگ و روابط انسانی در روزگار کنونی ما است. کرزی معجونی از دلواپسی و نگرانی، سازشکاری و معامله، مصلحتاندیشی و اعتدال، ریاکاری و نفاق و بالاخره راه رفتن بر لبهی تیغ است. او در واقع بخشی از وجود ما است. همهی ما کم و بیش کرزی هستیم. هویت پیچیدهی کرزی نشان پیچیدگی روزگار ما است؛ با زبانهای مختلف سخنگفتن حکایت از رویاروی با واقیتهای مختلف دارد؛ تعامل و سازش با جناحها و جریانهای مختلف اقتضاء خرد سیاسی زمان است و ملاحظهی خاطر محافظهکاران و اقتدارگرایان، بیشتر یک ناگزیری است تا استراتژی. کرزی در رفتن به سوی آینده کند است، اما قصد بازگشت به گذشته را ندارد. در راه صلح و امنیت ناکام بوده است، اما عزم برپایی آن را دارد.
بالاخره کرزی بد است اما تقدیر شوم ما است که ناگزیر از انتخاب در میان بدان هستیم. کرزی پشتون است، اما پشتوگرا نیست (مانند اشرف غنی احمدزی)، هرچند خالی از آرزواندیشی و خیالپردازی نیست، اما پای در زمین واقعیت دارد و یکسره غرق در توهم نیست (مانند بشر دوست)، کرزی بدون دلبستگی و تعلق خاطر نیست، اما درصدد برپا کردن آرمانشهر تکصدایی گذشته هم نیست (مانند عبدالله و دیگراتنوسنتریست ها ). کرزی بد است اما در میان بدان بهترین بد است.عبدالله ما را به فرقه گرایی سیاسی می برد، بشردوست به انارشیزم و اشرف غنی به قبیله گرایی.اما کرزی روی به آینده دارد.درست است که او لاک پشتی حرکت می کند، درست است که ضعف های بسیار دارد، اما او نه نوستالژی عهد مجاهدین را دارد ونه ادعای بر پایی حکومت خدا بر زمین خدا را. اینک فقط به خاطر آینده، به قول شکسپیر با یک چشم گریان و یک چشم خندان باید به حامد کرزی رأی دارد. بادا که گزینش بعدی ما میان خوب و بد باشد و گزینش بعدی تر ما میان خوب و خوبتر. آمین