بالنِ دموکراسی

اسد بودا

                                    I.     

انتخابات نزدیک است. تا چند روزِ دیگر لذتِ انفجار لیبدوئیکِ تصویر، به ملال، ملامت​گری و افسردگی بدل خواهدشد. زمانِ قانونیِ تبلیغات تمام شد. آخرِ بازی است. بازنده​ها با رؤیایِ برد خود را تسلی می​دهند و هراسِ ماجراهایِ احتمالی پس از انتخابات خوابِ پریشانِ برندگانِ​ قطعیِ را پریشان​تر کرده است. خطاست اگر بپنداریم در این بازیِ تکراری، رخدادِ تازه​ی به وقوع می​پیوندد، هیچ​کس اما نمی​داند که دقیقا چه خواهد شد. فقط یک «نگاه» کابل را از افقِ بالا، از زوایة چشمِ خدا و بازیگرانِ اصلیِ قدرت​های پشتِ پرده می بیند: بالنی که در فضایِ غمبار و غبارآلودِ کابل در این روزها در حال پرواز است و با نگاه سرد و خیره به ویرانه​های شهر می​نگرد و درست بر فراز فرستنده​هایِ تلویزیونی که با بی​شمار تبلیغاتِ دروغ و خبرهای رنگارنگ مردم را بمبارانِ خبری و تبلیغاتی می​کند، خاموش و متفکرانه همه چیز را در سکوتِ​ خویش می​بلعد. بالن می​داند تقدیر رقم خورده است و به حال و روزِ​ مردمِ​ این شهر که با سادگیِ تمام فردا در پایِ​ صندوق​های رای خواهند رفت، می​خندد. در سکوتِ مرموزِ این بالن که سرد و ساکت و متفکرانه به شهر کابل می​نگرد، همه چیز نمایان است. بالن حرف نمی​زند، بالن تصویر پخش نمی​کند؛ مخزن​الاسرار است، تمامیِ راز و رمز شهر را می​خورد، به آرشیوهای دوردست می​برد و هرگز اسرارِ درونی​اش را فاش نمی​کند. کمتر کسی را می​بینیم که در این روزها نپرسد:«چیست آنچه بر فراز شهر کابل در حال پرواز است؟» پاسخ قطعی را اما هیچ کس نمی​داند: «بالن! فقط یک بالنی که از سبکی به پرواز آمده است»، تا پوچیِ بازی دموکراسی در افغانستان را به نمایش گذارد. شکمِ خالیِ، این پرنده​ی پوچ و تهی که هیولاوار بر آسمانِ کابل ظاهرشده، هیچ وقت پر نخواهدشد؛ این بالن در واقع چشمِ حریص و سیری​ناپذیر و در عین حال دایما در حالِ اضطرابِ قدرت است؛ چشمی که پلک زدن را بلد نیست؛ چشمی که مردمکِ چشمانش با قساوتِ تمام با هرچیزی کینه می​ورزد و حتی خصوصی​ترین حریمِ مردم شهر از تجاوزِ نگاه او در امان نیست. این بالن که از طرف نیروهایِ «آیساف» به خاطر کنترل امنیت کابل به هوا پرتاب شده، در واقع نگاه یک​سویه​ی بازیگران پشتِ پرده​ی است که می​نگرند بی​آن​که دیده شوند؛ چشمی آنانی که پیش از آن​که دومین نخِ سیگار شان تمام شود و یا لیوانِ مشروبِ شان به ته برسد، تقدیر این مردم، این شهر و این بازی را رقم زده اند.

                           II.     

بازارِ انتخابات داغ است؛ اوجِ هیجانِ​ حسِ​ اروتیکِ​سیاسی در کابل. به تناسبِ داغ​تر شدن فضای انتخابات، عشق به «انتحار» یا «میل اروتیکِ انتحار» نیز مهجوران و مشتاقانی را به مکان​های شلوغی شهر فرا می​خواند؛ مهجوران و مشتاقانی که کوشش می​کنند در برابر چشمانِ سرد و متفکرِ این بالن با سرکشیدنِ شرابِ خون، هیجان «انزالِ ایمان» را تجربه نمایند. اوضاع رو به راه​ است. احساسِ اروتیکِ سیاسی با انداختن رای به صورتِ مخفی در بینِ​ صندوقِ آراء ارضا می​شود و احساسِ اروتیکِ​ دینی انتحارگران، با ریختنِ خون مردم بی​گناه در کفِ ​سرک​ها و مکان​های عمومی. از «انتخابات» تا «انتحار» فاصله​ی نیست؛ فقط قرابتِ واژگانی ندارند(انتخا(بات)/ انتحا(ر))، قرابت معنایی نیز دارند. در هردو قانونِ​ مخفی​کاری موبه​مو رعایت می​شود. انتحار حمله​ی مخفیانه است به جانِ آدم​ها و انتخابات حمله​ی پنهان به شعورِ آنان؛ هر دو مکملِ هم و دو طرفِ یک معادله تاریخیِ معیوب، کور و «ملاعمری» هستند. جسم/ روح یا بدن/ ذهن را اگر همزمان و یک​باره نابود کنیم، بدون هیچ یک از این دو امکان​پذیر نیست. اگر قرار است جسم/ بدن آد​م ها را نابود کنیم با انتحار می​شود این کار را انجام داد و اگر قرار است روح/ ذهنِ آدم​ها را بکشیم، انتخابات این کار را امکان پذیر می​سازد. داوری در بابِ اینکه آیا کشتارِ روح بدتر است یا نابودی تن؟ چندان آسان نیست. تنها یک تئولوجیستِ ریاکار که با تمامِ توان به کمکِ دکتر، دوا و حتی معجزة​ دعا و تکنیکِ جادو از جسمش مراقبت می​کند، می​تواند جسم را در محرابِ روح قربانی کند. ما نه بر آنیم شعار دهیم که «آدمی روح است، نه جسد» و نه اصرار داریم اثبات کنیم جان تابعِ جسم است و ورایِ جسم چیزی وجود ندارد. به سخنی دیگر نه جسم ساحتِ ظمانی روح است و نه روح ساحتِ اشراقیِ جسم. قصه​ی غربتِ آدمی نه آوارگیِ جسمانی ناب است و نه بی پناهیِ روحی محض. از نظر ما جسم و روح هردو پدیدارِ تاریخی ـاند و دستِ​کم ما به وجوهِ غیر تاریخی جسم و روح دست​رسی نداریم. درست به دلیل این خصلتِ تاریخی و غیر ذاتیِ جسم و روح است که در دوره​ها و زمینه​های مختلفِ تاریخی جلوه​های متفاوت دارند و مشخصا در عصرکنونی در سیمایِ انتحارشیدایی و جنونِ انتخابات ظاهر می​گردد: الزام رعایتِ​ قانون «مخفی​کاری» - در خفا رای دادن/ در خفا مواد منفجره را به خود بستن ـ یعنی اینکه «تو نباید بدانی» که روح​ات را به بردگی می​گیرم و یا جسم​ات در یک چشم به هم​زدن دودِ هوا خواهد شد.

                                  III.     

این نابودی همزمانِ جسم و روح اما در برابرِ چشمانِ سرد بالن صورت می​گیرد. بالن، این چشمِ بی​رحم قدرت، این «نگاه خیره(Gaze)»ـ ای بازیگرانِ اصلی، بی آن​که دل بسوزاند همه چیز را می​بیند. نگاه خیره قدرتِ زمینی، از افقِ بالا و از زاویه دیدِ قدرت های آسمانی و به همان نسبت سرد و بی​اعتنا شاهد بارشِ بدبختی​ها و فاجعه​هایی است که بر این شهر می​بارند. دو روز پیش در برابرِ چشمِ این بالن، در چند قدمیِ​ آیساف که این بالن را به خاطر حفظِ امنیتِ شهر کابل بر فراز شهر به پرواز در آورده، در یک حمله​ی انتحاری بیش از 91 نفر زخمی و حدود 7نفر زخمی شدند. امروز یک راکت به ارگ ریاست​جمهوری اصابت کرد، بالن اما همچنان بی​اعتنا بود، چونان دموکراسیِ مبتذلِ افغانی که به رنج و مشکلاتِ مردم هرگز توجه ندارد. می​توان این بالن را «بالنِ دموکراسی» نامید. این بالن که چونان شبحِ کمرنگی در فضایِ پایتخت، جایی که پارلمان، وزارت​خانه ها و دیگر مراکزِ مهم قدرت وجود دارند، پرواز می​کند شبحِ​دموکراسی در افغانستان است؛ دموکراسی که تهی است همچون حباب، اما با شکوه به نظر می​رسد. هرچند این بالن بر آسمان آویزان به نظر می​آید اما به زمین وصل است، زیرا دموکراسی ریشه در زمین و در مردم(دموس) دارد.  دموکراسی؛ یعنی تحققِ رویای مشرکانه انسان. درست همان​گونه که بالن ریشه در زمین دارد و آویخته به آسمان به نظری می​آید، جامعه​ی افغانی کوشش می​کند به این رویای مشرکانه​شان رنگِ دینی و آسمانی دهد: «جمهوریِ​اسلامیِ افغانستان»؛ حبابِ​توهم​زایی که از زمین رای می​گیرد و از آسمان مشروعیت، اما نه این است و نه آن. پوچ است، پوچِ​ پوچ، و بی​اعتنا به رنج و مشکلات مردم، فقط و فقط به مثابه​ی چشمِ​ آیساف و بازیگرانِ​ پشتِ​ پرده عمل می​کند. جهادافغانی نتوانست ریشه​هایش را در آسمان پیدا کند، دموکراسی افغانی نیز قادر نیست در زمین ریشه دواند. بی​ریشه و توخالی​ ست، پوسته​ای بی​هسته و توهمِ ناب؛ کافی است یک تیر سرگردان به آن اصابت کند و محتوایِ تهی آن را بر ملا سازد. دیروز یک «بادباکِ مزاحم» عن​قریب این بالن را به زمین فرود آرد. دموکراسی افغانی لاف و گزاف است و «پُف و چُف» بالنی ​پر از هوا، پر از باد. پوچی و بی​محتوایی آن را اما تنها بازیگرانِ اصلی می​دانند، آن​هایی که این بالن را در فضایِ​ پایتخت به پرواز درآورده​اند.

                                                 IV.     

در زمان شوروی هر از چندگاهی یک «ماه مصنوعی» بر آسمان ظاهر می شد. این ماه که فقط برای کابل نبود، برای کلِ​منطقه بود، هیچگاه تا آن حد قدرت​مند ندرخشید که افغانستان، این «ارضِ ظلمت» را روشن سازد. بالنِ دموکراسی از نظر شکلِی به نهنگ می​ماند، «ماهِ مصنوعی» اما از نظر هندسی به شکل دایره بود. گردِ گرد. دایره کامل است، طول و عرض و عمق و آغاز و پایان آن مشخص نیست. شاید بتوان آن را تصوری از «جوهرِ استعلایی زندگی» در تفکرِ سوسیالیستی دانست که در آن همه انسان ها برابرند و هیچ شیادی حق ندارد به دور زمین خط بکشد که «این قطعه مال من است!» تفکر سوسیالیستی، استثناساز نیست و در آن تعلق به خاک و سرزمین هرگز نمی​تواند استثنای برسازندة طویله​ی به نام «وطن» باشد که فقط با طرد و اخراج​دسته​جمعیِ گروه​های ستمدیده معنا می​یابد. زمین از آن همه​ی آدمیان است. می​توان دایره را نمادِ خود​ـ​آگاهیِ تاریخی دانست؛ نشانِ وضعیتی که رؤیایی برابری و «ملکوتِ مسیحایی» به صورتِ تمام و کمال تحقق می​یابد؛ نشانِ پایان دولت، پایان مردم(کلیتِ ترک​خورده)، پایان خانواده، پایانِ استثمار ستمدیدگان و در کل مرحله​ی که در آن زندگی در کلیتِ خود به امر قابل تجربه بدل می​گردد. اگر این ماه دایره​وار و فروبسته بر آسمان ظاهر می​شد یه این سبب بود که به تعبیر لوکاچ «هرچیزی فروبسته​ای در خود می​تواند کامل باشد، زیرا همة چیزها در آن جای دارد، هیچ چیز از آن مستثنا نمی​شود(اباذری، 1377: 183).» کلیت، این جوهراستعلایی زندگی اما در افغانستان رؤیایِ تحقق​ناپذیر بود. تعصباتِ خشکِ قبلیه​ای استحاله یافت. سوسیالیست​های افغانی امرکثیر(سوسیال) یا کمون را به احزاب فروکاستند. اکنون اما تفکر استثناسازِ سرمایه​داری، آن هم در غیر اخلاقی​ترین وجه در این سرزمین فرمان می​راند. چشمانِ سرد و بی​رحم این بالن، چیزی نیست چز همان «نگاهِ خیره​ی اولیس» که هزاران حیله و نیرنگ در آستین دارد و به خاطر دست​یابی به مال و ثروت دورِ جهان را می​گردد. در این​جا امنیت وجود ندارد، استثنایی برسازندة ناامنی اما چیزی نیست، جز آن بالنی که به خاطر کنترل امنیت، کابل را زیر نظر دارد. نفسِ امنیت، از آن​جا که قابل مبادله با پول است، به خطر بدل شده است. افرادی که پولی بیش​تری دارند و نیروی امنیتی زیادتر استخدام می​کنند، فضا را برای خود نا امن تر خواهند کرد. عواملِ تامین امنیت روز به​روز به افزایش می​یابد، بیش از دوهزار شرکتِ​ خصوصی در سراسر افغانستان در بخشِ امنیت فعال​ـ​​اند و تمامی سیمان​هایی که می​بایست برای ساختن تاسیساتِ زیربنایی مصرف شوند، دیوارهای امنیتی شده​اند، این همه اما نه تنها به رشدِ امنیت کمک نکرده​، بلکه باعثِ افزایشِ ناامنی ز شده​اند. خصوصی​سازی امنیت در واقع بدل کردنِ وضعیتِ استثنایی است به قاعده و در نتیجه تعلیقِ تام و تمام قانون و تجویز خشونت. بالنی که به خاطر حفظ امنیت در فضایِ شهر همه​ی رفتار و کردار را زیر نظر داد، از سلطة تام و تمام نا امنی بر شهر کابل و جامعة تروریستی افغانستان حکایت دارد که به قول «هنری​لوفور» در آن « ترور و وحشت پخش و منتشر می​شود... هر فردی ]از این جامعه[ یک تروریست محسوب می​شود، چرا که میل دارد در قدرت باشد(حتی برای مدتِ کوتاهی).(لوفور، 1388: 26)» فاجعه آن نیست که انتحارگرانِ جنوب جانِ آدم​ها را می​گیرند، فاجعه آن است که در «دموکراسیِ افغانی» ترور به زندگیِ روزمره بدل شده و هرگز ما را شگفت​زده نمی​کند. اگر ماهِ​پرنده​رنگِ سوسیالیسم نتوانست دنیای ما را روشن سازد و در آن فقط ظلمت و فاجعه درخشید، نگاه سودجویانه و همه جا نگر بالنِ دموکراسی و در واقع نگاه یک​جانبه​ی بازیگرانِ پشتِ پرده​ای که می​بیند بی​آن​که دیده شود، جز روزمره​شدنِ ترور و وحشت ارمغانی دیگری خواهد داشت؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد