بیا بیا که بگلشن شگوفه کرده شقایق
وبی توجان دهند هرلحظه بهترین دقایق
بیا که لشکر سرما فرار دشت عدم شد
وجیش آتش لاله بباغ گردیده فایق
بیا که درتو ببینم طراوت گل مریم
بیا که باتو کنم باز عقده های حقایق
بیا که نرگس وسنبل تیارچشم براهت
نشسته اند زشب تا سحر شگفته وشایق
بیا که بی تو بپژمرد خنده برلب خشکم
بیاکه بی تو شگفتست نیشخند خلایق
کجاست برق جوانی بتار وپود وجودم
چه هست آنچه میان من وتو گردیده عایق
کیم که ازتوبسازم ستاره دردل شبها؟؟
توبیشتر خود ازین خوبی ولطیفی ولایق
تو وشکستن دلها وفوق مهر ومه پرواز
من وطلاطم دریای عشق وغرقشده قایق...
زبسکه (محسن زردادی)طرح فصل جنون داشت
به پیری نیز زخوبان نکرد قطع علایق.
گلهای انتظار
بیا که در بدنم دل چو لاله می میرد
بدون چشم تو جام و پیاله می میرد
بیا که بیتو خزان میشود بهار غزل
نوای شعر به دستان ناله می میرد
بیاکه غنچه ی گلهای انتظار و امید
میان سردی طوفان ژاله می میرد
بدون آهوی چشمان مست وشوخ تو ـ
ای عزیز! غزال و غزاله می میرد
بیا بتاب بصحرای خشک وسرد دلم
که این پرنده ی شیدا و واله می میرد
چقدرزجرکشیدن ، چقدرزهر چشیدن
بیا که عاشق ازین اشتغاله می میرد
چقدر حیف که یک اشعه ی درارمانت
ندیده روی تودر دور هاله می میرد
سخن زشرم نگویم که در نظام ادب
هرآنکه راه نداند دوساله می میرد
بیا که ( محسن زردادی ) دورازنظرت
چوبرگ خشک خزان در زباله می میرد.
م.زردادی
01/08/09