هزاره های احساساتی

یکی از مشکلاتی که هزاره ها از آن رنج می برد "احساسات خام قومی" و فقدان "عقلانیت سیاسی" است. چیزی که ما برآیندهای آن را در جریان و حاشیه های انتخابات اخیر افغانستان هم دیدیم. صد البته که احساسات قومی مطلقا منفی و زیان آور نیست و در صورتی که با عقلانیت سیاسی همراه باشد می تواند به عنوان مؤثرترین عامل بسیج اجتماعی در جهت رسیدن به اهداف حق طلبانه ی جامعه به کار گرفته شود. اما آنچه این احساسات را گاهی در مسیرهای بیهوده و حتی ضررآور می کشاند، ناپختگی و تهی بودن آن از عقلانیت سیاسی است.

 

هزاره ها اکثرا به بشردوست رأی دادند. کاری خوبی کردند. من هم طرفدار رأی دادن به بشردوست بودم به دلایل زیادی که جای شرحش حالا نیست. اما این رأی دادن هزاره ها به بشردوست صرفا ناشی از همان احساسات خام قومی بود و عاری از هرگونه هدف و منطق سیاسی و عقلانی. هزاره ها با رأی دادن به بشردوست تنها می خواستند احساسات قومی شان را ابراز و اشباع نمایند. آیا هزاره ها با رأی دادن به بشر دوست قصد داشتند او را به قصر ریاست جمهوری افغانستان بفرستند؟ مسلم است که نه. این را همه میدانستند که رییس جمهور شدن بشردوست امکان ندارد و بیشتر به یک جوک سیاسی می ماند. آیا هدف هزاره ها این بود که نیروی اجتماعی خود را پشت سر بشردوست قرار دهند تا از طریق بازیها و معاملات سیاسی انتخاباتی به سهم بیشتری از قدرت و امتیازات سیاسی دست یابند؟ معلوم است که چنین نبود، که بشردوست نه اهل تعامل و داد و ستد های سیاسی است و نه قادر به درک پیچیدگی های عرصه ی سیاست. بشردوست می خواهد مثل یک پیامبر همه معادلات سیاسی موجود را بهم بریزد و عالم و آدم دیگری برپا کند. آیا هزاره ها می خواستند با حمایت از بشر دوست، هویت خواهی قومی شان را نشان بدهند؟ روشن است که بشر دوست نه تنها نمی خواهد گرد قومیت بر دامان او بنشیند که آشکارا با صد زبان از هویت قومی خویش فرار می کند و بر "افغان بودن" خویش بیشتر افتخار می نماید تا "هزاره بودن" خودش.

 

به خاطر همین احساسات خام قومی و فقدان عقلانیت سیاسی است که اکنون پس از پایان انتخابات، بشردوست و هزاره های هوادار او با دست خالی از صحنه خارج می شوند. بر خلاف داکتر عبدالله و طرفداران ایشان که در موقعیتی قرار گرفته اند که در هر صورت برنده بازی هستند. داکتر عبدالله اگر در نتیجه ی گفتگوهای سیاسی، در نهایت سلامت انتخابات و پیروزی آقای کرزی را بپذیرد، دولت و نیروهای خارجی حاضر خواهند بود که سهم و مشارکت او را به عنوان یک جناح قدرت در دولت بعدی تأمین کنند. و اگر هم چنین معامله ای را قبول نکند با توجه به موقعیت اجتماعی ای که به دست آورده است می تواند جریان سازی کند و در قامت یک رهبر قدرتمند و چالشگر سیاسی و اجتماعی مخالف، در صحنه ی سیاست افغانستان حضور داشته باشد و نقش بازی کند

 

نمونه ی دیگری  غلبه ی احساسات خام قومی و کمرنگ بودن شعور و عقلانیت سیاسی در میان هزاره ها را در نحوه ی برخورد بعضی ها با آقای عزیز رویش در همین "جمهوری سکوت" دیدیم. وقتی عده ای خبر شدند که در مبارزات انتخاباتی، آقای رویش، اشرف غنی احمد زی را همراهی کرده است به یخن او چسپیدند که شما در اردوی یک پشتون فاشیست چه می کنید؟ و با تأسف که حتی حرمت شخصیت عزیز او را هم نگه نداشتند و با حربه های ناجوانمردانه و غیر اخلاقی به هتاکی ایشان پرداختند. اگر ما اندکی بر آن احساسات کور قومی غلبه کنیم و از منظر عقلانیت سیاسی به موضع انتخاباتی آقای رویش نگاه نماییم، به هیچ وجه او را موجب آن همه توهین و توبیخ نمی بینیم. برای روشن شدن این ادعا همه ی صورت های این همراهی را در نظر بگیرید:

 

1- اشرف غنی احمدزی یک پشتون فاشیست است و کاندید ریاست جمهوری است و احتمال و امکان پیروزی او  هم وجود دارد و فردا رییس جمهور افغانستان می شود. در این صورت آیا هزاره های مانند عزیز رویش در دربار یک فاشیست باشند بهتر است یا نباشند؟ نبودن آنها چه فایده ای می تواند داشته باشد؟ آیا کسانی مثل رویش و کلا هزاره ها این توان را دارند که در بیرون دولت بایستند، مخالفت کنند و دولت فاشیستی افغانستان را که مستظهر به حمایت های قدرتهای بزرگ جهانی نیز است سقوط بدهند؟ و این منطق را هم دیگر شاید کسی نپذیرد که بگوییم وظیفه ی اخلاقی و شرعی ما است که فارغ از سود و ضرر سیاسی و دنیوی و صرفا برای رضای خدا و کسب ثواب آخرت با فاشیست مبارزه کنیم. بنابرین می بینم که در چنین فرضی عقلانیت سیاسی حکم می کند که به جای مخالفت های بی حاصل و یا عزلت گزینیهای منفعلانه باید به تعامل فعال سیاسی با فاشیزم پرداخت و به هر میزانی که ممکن است برای نقش و حضور سیاسی خویش جا باز کرد. چون در دنیای سیاست، تعامل سیاسی بر اساس ارزشگذاری های اخلاقی در مورد طرف معامله صورت نمی گیرد. مبنای تعامل و انتخاب گزینه های سیاسی، سود و زیان سیاسی است.

 

2- آقای رویش فکر می کند که بر خلاف تصویر و تصور منفی ای که عموما از اشرف غنی وجود دارد، واقعیت اما این است که او به دلایل مختلف نسبت به سایر نامزدهای ریاست جمهوری بهتر است. او دانشمند و استاد دانشگاه است و نسبت به سیاست و حکومت داری دیدگاه علمی دارد. او با توجه به شخصیت و تفکر و حتی خاستگاه اجتماعی خویش می تواند راه جدیدی را در تاریخ افغانستان باز کند و این کشور را از بستر بحران و استبداد تاریخی اش بیرون بیاورد. و بر اساس همین برداشت و برآورد آقای رویش از احمدزی حمایت می کند. در این صورت اگر ما با نظر ایشان موافق نیستیم و استدلال او را نمی پذیریم، می توانیم با بحث و تحلیل و گفتگوی سیاسی و منطقی، تشخیص سیاسی آقای رویش را نقد کنیم و نشان بدهیم که نه شناخت ایشان از احمدزی درست است و نه تبعا موضع انتخاباتی ایشان مبنی بر حمایت از احمدزی فایده ای دارد. و بر فرض که شناخت شان هم از احمدزی درست باشد اما چون معلوم است که چانسی برای پیروزی او وجود ندارد، همراهی با احمدزی عاقلانه نیست. اما چرا باید به جای بحث سیاسی با رویش او را در ترازوی داوری اخلاقی گذاشت، متهم به معامله گری و عدول از خط عدالت خواهی کرد و جفاکارانه برای او کیفرخواست نوشت و افکار عمومی خودساخته ی نظر دهندگان را در جهت خورد کردن شخصیت محترم او بسیج کرد و جاهلان و متجاهلان آشنا و نا آشنا را به دشنام و فحاشی علیه او سازماندهی نمود و به نام نقد و داوری و آزادی بیان، بر آبرو و اعتبار معلمی با وقار خدشه وارد کرد و اینگونه سبکسرانه و رایگان، بر سرمایه ی فکری و اجتماعی یک قوم  که آسان به دست نیامده است، چوب حراج زد.

 

3- در بدترین حالت فرض کنیم که عزیز رویش می دانسته که اشرف غنی یک پشتون متعصب است و احتمال برنده شدن او هم وجود ندارد. بنابرین نه مسأله ی تعامل سیاسی برای سهیم ساختن هزاره ها در قدرت در میان بوده است و نه سخن از آغاز راه نو برای افغانستان معنایی داشته است. بلکه رویش صرفا به خاطر منافع شخصی مقطعی خودش با اشرف غنی رفته است و معامله کرده است. حتی در چنین صورتی هم عیب و ایرادی نمی توان بر رویش گرفت. رویش رفته است با زور و صلاحیت شخصی خودش و به خاطر منافع شخصی خودش به نفع اشرف غنی کمپاین کرده است. این چه ضرری به هزاره ها رسانده است که ما یخن او را بگیریم که تو چرا با اشرف غنی رفته ای؟ در صورتی که موضع شخصی کسی ضرری به منافع عمومی جامعه نرساند کسی حق ندارد او را مورد مؤاخذه و ملامت قرار دهد.

 

آیا امروز در صحنه ی سیاسی افغانستان جبهه ی مشخص سیاسی عدالت خواهانه ای برای هزاره ها شبیه مقاومت غرب کابل به رهبری بابه مزاری، وجود دارد که برای ما معیار باشد که بگوییم منافع مردم ما ایجاب می کند که در این جبهه ی مردمی بایستیم  و هر کس این جبهه را ترک کند و به جبهه مخالف بپیوندد باعث تضعیف و شکست جبهه عدالت خواهی می شود و خیانت به مردم و آرمان عدالت خواهی آنان محسوب می گردد؟ این جبهه کجاست که رویش آنرا ترک گفته و به اردوگاه اشرف غنی پشتون فاشیست رفته است؟ این جبهه دفتر معاونت دوم حامد کرزی است؟ خانه ی حاجی محمد محقق است؟ خیمه ی داکتر رمضان بشردوست است؟ کجا است؟ وقتی جبهه ی مشخص و متحد مردمی برای عدالت وجود ندارد و فعالان و رهبران سیاسی هزاره ها هر کس بسته به منافع شخصی خویش به جایی رفته اند از جلال نابغه ی متهم و مشهور به وهابیگری گرفته تا حامد کرزی که اگر هر بدی او با هزاره ها را بتوانیم توجیه کنیم حداقل قتل عام و غارت بهسود توسط کوچیها را نمی توانیم در کارنامه ی او نادیده بگیریم  و تا داکتر عبدالله با آن سابقه روشن دشمنی با هزاره ها، پس چرا عزیز رویش نتواند با اشرف غنی احمدزی برود؟ طنز تلخ روزگار ما این است که کسانی به ملامت کردن رویش برخواسته اند که برای رأی جمع کردن به حامد کرزی تیوری پردازی می کنند. چه شده است که کمپاین به نفع کرزی به خاطر منافع شخصی عمل اخلاقی است اما حمایت از اشرف غنی به خاطر منافع شخصی کار غیر اخلاقی؟

 

بگذریم از اینکه در دنیای معامله گری سیاسی افغانستان اگر هزاره های دیگر معامله شخصی کرده اند، سود آنرا هم مصرف شخصی کرده اند اما عزیز رویش اگر بر فرض معامله ی شخصی هم کرده است فایده ی آن به مردم رسیده است. کسانی معامله کرده اند از آدرس رهبری مردم و بهای آنرا سرمایه ی شخصی ساخته اند. اما رویش رفته است و به نام خودش معامله کرده و مجوز مکتب گرفته و برای هزاران فرزند جامعه ی خود زمینه ی درس خواندن و با سواد شدن را فراهم کرده است.

 

دوستانی که در "جمهوری سکوت" به رویش حمله می کنند اگر پروایی آبروی شخصی او را ندارند کاش حد اقل موقعیت اجتماعی او را درک می کردند و می فهمیدند که مخدوش ساختن اقتدار اخلاقی و اعتبار اجتماعی رویش چه ضربه ی بزرگی به مردم ما می زند. رویش مثل منتقدان خویش نیست که در کنج عزلت روشنفکرانه خویش نشسته باشد و هرچه دل تنگش بخواهد بگوید و خود را با غوغاگری و حمله به این و آن ارضا کند. عزیز رویش لیسه ی بزرگ عالی معرفت را پیش می برد. هزاران شاگرد را درس می دهد. با مردم و جامعه سر و کار دارد و درگیر با هزاران مسأله و مشکل اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و... است که باید به نحوی از آنها عبور کند و با آدمهای مختلف تعامل نماید و کارش را پیش ببرد.

 

به راستی که حمله و هتاکی به رویش چقدر نا امید کننده و دل آزار است. رویش سرمایه ی اندکی نیست که اینگونه با بی مبالاتی با آن برخورد شود. رویش با "امروزما" و "عصری برای عدالت" نقش ماندگار در بیداری و آگاهی اجتماعی هزاره ها دارد. او در تاریخ هزاره ها رسالت پیامبرانه ای را بسر رساند. کاری او در "معرفت" نیز کار کوچکی نیست. معرفت می تواند تاریخ ساز شود. مردمی تا چه حد باید قدر ناشناس و کم مایه باشد که ارزش رویش های خویش را درک نتواند.

 

و این البته به معنای معصوم دانستن رویش از خطا و اشتباه و بی نیاز دیدن او از نقد و تذکر و مشورت نیست. اما نقد دلسوزانه و تذکر و مشورت اصلاحگرانه کجا و توهین و شخصیت شکنی بی دلیل و بددلانه کجا؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد