نوشتهی: همایون محمد
در این مقاله کوشش می شود از نگاه احساسی و نه از نگاه علمی، به تصویر دو جهان روی در روی هم نگاه کنیم. خیلی متاثریم که باید حد اقل همین امروز هم که شده به پردازش حقیقت بپردازیم، تا دیر نشده است. هر مسیحیای در هر جای جهان باشد در عالم احساسی توسط مسیحیان سراسر جهان همراهی می شود. در مقابل مسلمانان نیز نوعی احساسات جهانی بوجود آورده اند که سراسر جهان اسلام را از اویغور های چین گرفته تا محرومان فلسطین، در بر می گیرد. اما آنچه همهی جهانیان را فریب می دهد، نقش مطبوعات در سراسر جهان است. از زمانی که اصول و اساسات حقوق بشری توسط نهاد حقوق بشر جهانی بنا نهاده شده است، جهان مسیحیت در جهان اسلامی و در مجموع در تمام کشور های شرقی، همه جا علایم نقض حقوق بشر را مشاهده می کنند. در حالیکه این اندازهیی از نقض حقوق بشر در جوامع عقب افتادهی جهان اسلامی کاملاً معمول است. این نواقص در سراسر جهان لطمه های شدیدی را به احساسات مسلمان های جهان وارد می سازد. در این جا می کوشیم عمق این سیاهچاله را به تصویر بکشیم.
چی بخواهیم یا نه، جهان از نگاه احساسی به دو صف متخاصم تقسیم شده است: مسیحیان غنی و مسلمانان فقیر. بودیسم در این میان با ارزش های صلح دوستانهی شان موقعیت بی اثری را ابراز نموده اند. کشور های مشهور به جهان غرب که کشور های صنعتی را تشکیل می دهند، به یک سطح عالیی از تکامل اجتماعی و اقتصادی رسیده اند. طوریکه حق هر انسانی در این جهان غنی و درجه اول، تقریباً به طور کامل مسئون است. در مقابل جهان فقر و اسلام که همه به شکلی از اشکال به درآمد های نفتی و غیر صنعتی وابسته اند و دورنمای اقتصادی خوبی ندارند، این واقعیت در سراسر جهان اسلامی یک نوع عدم تعادل و یک نوع اضطراب را دامن می زند. اما عدم وجود یک سیستم اطلاعاتی علمی و موثر، یک نوع احساسات منفی را در سراسر جهان اسلام دامن می زند که دورنمای خوبی را در سراسر جهان تداعی نمی کند. رشد نقش تروریسم در سراسر جوامع اسلامی و آن هم با این وسعت، بر ضد سیستم ها و زیربناهای اعتقادی و فکریی جهان صنعتی یک شاهدی خوبی است بر صحت این مدعا.
آنچه حقایق را وارونه انعکاس می دهد، نقش رسانه های غربی در سراسر جهان است. نه تنها رسانه ها که هنر و بناهای فکری غربی در نوعی کامل گرایی غرق است، یک نوع رومانتیسم تخیلی. چیزی که از حقیقت این جهان بسیار فاصله دارد. تضمین حقوق بشری در جهان مسیحیی غنی جایی برای انتقاد رسانه های گروهی نمی گذارد. از طرفی رسانه ها با آنچه بیش از همه سروکار دارند، انتقاد است و انتقاد. این انتقاد نمی تواند جهتش به سوی جهان مسیحی راجع شود. یک نوع همفکری و احساس غربی، که مبنایش بر سنت فکری متجدد علمی و احساس مسیحی، از نگاه یک مذهب بشر پرور و صلح دوست، گذاشته شده است مانع از انتقاد از جهان غرب می شود. در عوض احساس غرب در مقابل احساس شرق قرار می گیرد. از این نگاه شرق هر چیزش بد است. رفاه اقتصادیی نسبی در چین مد نظر نیست، بلکه سطح پایین رفاه اجتماعی، تحریم های انترنتی، جنجال های حقوق بشری و غیره بر ملا می گردد. روسیه بد است زیرا می خواهد بر گرجستان نظارتش را برقرار نگه دارد، در حالیکه باسک ها در اسپانیا و اسکاتلند در انگلیس هم همین مشکل را دارند اما هرگز مورد انتقاد رسانه های جهانی قرار نمی گیرند.
در حقیقت رسانه های جهانی می خواهد بر مبنای احساسات مشترک مسیحی، حتی با وجودیکه همه مذهبی هم نیستند، انگشت انتقادشان را بر جهان شرق نشانه بگیرند. من بسیاری از غیر مذهبی های جهان اسلام را می شناسم که از محرومیت فلسطین هم چنان متاثر می شوند که مسلمانان مذهبی می شوند. اقدامات سرخودانهی اسرائیل در کرانه های غزه عمق احساسات مسلمانان و غیر مسلمانان و جمله شرقی ها را لکه دار می سازد. شاید به همین خاطر باشد که روسیه با ایران دوستی می کند تا با کشور های اروپایی. روابط روسیه با اروپا هرگز نتوانسته است به گرمی بگراید زیرا رسانه های غربی این شرایط را ممکن نمی سازد.
هنر و سینمای امریکا در سراسر جهان مقام اول را دارد، طوریکه هر کشوری مجبور است این فلم ها را نگاه کند. این فلم ها از نجابت مردان و قوت زنان امریکا حرف می زند. هر قدرتی دیگری در مقابل قدرت امریکا در این فلم ها به شکست مواجه می شود. مبالغهی این فلم ها به حدی است که حتی خود امریکایی ها هم فراموش می کنند که این تصویر فقط در خود امریکا طرفدار دارد و بس. از زمان پایان جنگ سرد، که از برکت آن بسیاری از کشور ها از رفاه و آزادیی نسبی برخوردار گردیده بودند زمانی زیادی نمی گذرد. در همین زمان کوتاه امریکا نقش سینمایی اش را، نه نقش واقعی اش را، در جهان بازی نموده است. مهار دوگانه، شاید در انگلیسی مفهوم دیگری داشته باشد، اما در زبان های شرقی کلمه ایست که برای مهار حیوانات استفاده می شود. آخر چرا باید ایران و عراق مورد حمله و تاخت و تاز قرار بگیرد؟ امریکای سینما سالار این سوال را از خودش هرگز نمی کرده است. لطمهای که بر شان این دو کشور وارد شده است غیر قابل جبران است، البته در جهان شرق، نه در غرب.
غرب مست این تبلیغات هنری و سینمایی است. آن چنان غرق که نمی بیند در شرق در واقع چی می گذرد. رسانه ها هم نقش قهرمانانهی شان را بازی می کنند. مطابق عرف رسانهیی امروز آنچه غیر انسانی است، آنچه غیر اخلاقی است، آنچه وحشت افگنانه است، از شرق بر می خیزد. هیچ به این فکر نمی کنند که شرق یعنی اسلام و بوداییسم. یک نکته را باید به گوش همهی جهانیان برسانیم: مسلمان ها به پلنگی زخمیی می مانند که هرگز نمی خواهند کسی با ایشان چشم به چشم شود. تا در کنار این پلنگان بدون توقع و بدون اعتراض زندگی کنید هرگز از آنها ضربهیی نمی بینید. اما رسانه های غربی نه تنها انگشت به چشم این پلنگ زخمی می کند، بلکه توقع هم دارد که این پلنگ زخمی از ایشان معذرت هم بخواهد. عمق این ضربه های روانیی که بر پیکر شرق وارد شده است در این مدت کوتاه غیر قابل جبران است. رسانه های غربی زمانی از شکل گیریی یک ایدیولوژیی اسلامی حرف می زدند، حالانکه در حقیقت این احساسات مذهبیی شرقی هاست که پامال می شود.
یک ترور انتحاری را از نگاه دانش روانشناسیی مدرن توجیه کردن کار غیر قابل اجراست. در غرب این شخص یک انسان ابتدایی و وحشی، در حقیقت یک بربر، معرفی می شود، اما در عمق وجدان شرقی این شخص یک مجاهد بهشتی است. ببینید فرق این دو جهان از کجاست تا کجا. بار ها مسلمانان به خطری به جهان مدرن، که نا خواسته منظور شان فقط جهان غرب است، تلقی می شوند. این کار ها همه از سوی رسانه های غربی غیر عمدی صورت می گیرد زیرا آنچنان در جهان رسانهیی شان سقوط کرده اند که فراموش می کنند، شرقی هم در این جهان به وجه انسانیی شان ضرورت دارد. آیا جنگ های صلیبی تنها مبنای مذهبی و احساسی نداشت؟ آیا حقوق بشر در کشتن میلیون ها سرخپوست بومی امریکا هرگز مورد نقض قرار نگرفته بود؟ آیا غرب از ابتدای عمرش به همین سطح متکامل و بدون نقص بود؟ آیا از تفتیش عقاید عهد رنسانس توسط کلیسا هیچ خبری دیگری نباید به میان بیاید؟
این ها همه نشان می دهند که رسانه های غربی به یک وسیلهی غیر علمی و حتی غیر انسانی تبدیل شده است. در دیدگاه مردم افغانستان امریکایی ها جز اشغال گران کافر چیزی بیش نیستند. سوسیال امپریالیست های شوروی زمانی امریکا را به ببر کاغذی تشبیه می کردند، غافل از اینکه این نظریه باید از جهان اسلام مطرح می شد. این نظریه هرگز از رسانه های شرقی مطرح نمی شود، زیرا آنها احساسی عمل می کنند نه علمی و عقلانی. و این عقب ماندگی فکری که امروز تبدیل به بزرگترین سلاح فکری و عملی شرقی ها و بخصوص مسلمانان شده است دستاورد استعمار است. آنچه شرق به آن ضرورت دارد احیای هویت انسانی است و روشنگریی علمی. غرب می تواند در این پروسه نقش یک همتای با تجربه و یک برادر بی توقع را بازی کند و نه یک حریف غیر واقعی را. شرقی ها خود شان را درد دیده تصور می کنند و درمان واقعی را می خواهند. درمانی که ریشه های شرقی داشته باشد نه غربی. قبل از همه باید جنگ رسانهیی باید توقف بیابد!!!
به یک مطلب دیگر هم باید اشاره کرد. آن مسئله شکل گیریی مقدس ترین ارزش در جامعهی شرقی، و بخصوص در افغانستان است: شکل گیری ارزش مقدسِ احساس ملی! در گذشته ها ملیت های ساکن این کشور همیشه در مقابل نیروهای اشغالگر خارجی با هم متحد شده اند و خارجیان را به زانو درآورده اند. اما اقوام ساکن این کشور هرگز با هم از راه صلح و صلاح نزدیک به هم نشده اند. استعمار انگلیس با دامن زدن احساسات شئونیستی در بین ملیت حاکم کشور افغانستان، اساسات دوستی اقوام را در این کشور از میان برداشته اند. این حقیقت در نزد تمام مردم این کشور یک خیانت بزرگ محسوب می شود. دست کاری های استعمار انگلیس در سیاست دوصد سالهی کشور، هر روز بیشتر از روز پیشتر بیشتر برملا می گردد و این ریشه های خصومت و ضدیت را هر روز ریشه دار تر می کند. گویی تمام دستگاه سیاسیی کشور ما عروسک های بیش نبوده که تار هایش توسط اجنت های انگلیسی اداره می شده است. آه که چقدر از دست کاری های سیاسی مردم ما خسته شده است. آیا هرگز جهان غرب می تواند در کشوری پا بگذارد و بدون مقاصد سیاسی به کمک بپردازد؟ نه! ! ! هرگز نه! ! !
اگر دقیق نگاه کنیم جورج بوش یک سیاستمدار پوپولیست بیش نبود، درست مانند همتای ایرانی اش جناب احمدی نژاد. او مست خواب و خیالات امریکایی اش بود و در این دوران کوتاهی که بر سر قدرت بود، چنان تصویر امریکا را در نزد مردم افغانستان مخدوش ساخته که دیگر هیچ راهی به جز ترک افغانستان ندارند. این اقدامات خود انتحاری محصول این دوران کوتاه حکومت پوپولیستی رییس جمهور بوش نیست. این فوران نفرت عمیقی است که نسبت به انگلیس و امریکا در دل مردم افغانستان به غدهی سرطان می ماند. شایعات برای بد نام کردن امریکا و انگلیس هر روز شکل تازه می گیرد. زمانی می گفتند که امریکایی ها در جاده تورخم معدنی را کشف کرده اند و جاده را مسدود کرده اند و سرگرم انتقال آن به خارج هستند. زمانی می گفتند که آلمانی ها می خواسته در جایی مکتبی بسازند، همه وزرای افغانستان او را به سفارت امریکا راجع کرده اند. به این معنی که وزرا گفته اند که تصمیم افغانستان از سفارت امریکا گرفته می شود. بعضی ها می گویند که ان. جی. او. ها برای گدا سازیی قشر متحرک و جوان افغانستان است. در این اواخر می گویند که در بین مالستان و اجرستان معدنی را امریکایی ها کشف کرده اند و برای انتقال آن به اسفالت جاده می پردازند. زمانی شایعه بود که رمضان بشر دوست به دستور سفارت کانادا از وزارت برکنار شده است.
این شایعات چی واقعیت باشند و یا چی دروغ، در احساسات مردم افغانستان به غده های سرطانیی می مانند که دور کردن شان یکی از وجایب هر افغان شمرده می شود. هر افغانی که در این عملیات های تروریستی کشته می شود یک بهشتی و یا یک غازی به حساب می آید. طالبان در جامعهی تا یک اندازه مدرن افغانستان بسیار وحشی محسوب می شوند اما با آنهم از باداران امریکایی کشور صد برابر محترم هستند. بخاطر که سربازان امریکایی با مردم افغانستان چنان رویه می کنند که گویی شان این مردم هزاران برابر از حد تصور پایین تر از انسان های مدرن امریکایی هست. در هشت سالی که امریکا و انگلیس در کشور افغانستان میزبانی اروپایی ها را می کنند، یک انگشت هم برای آبادی کشور خم نکرده اند. گویی مردم افغانستان این مسایل را هیچ درک نمی کنند. در حالی که مردم افغانستان فقط یک چیز فریاد می زنند، آبادی! آبادی! آبادی! . . . و آبادی! چهل سال است که مردم هزارهی افغانستان فریب انتخابات را می خورند. حاکمان پشتون به آنها از چهل سال به اینسو وعده می دهند که اینبار جاده های شان را اسفالت می کنند، اما با ختم انتخابات دوباره هرکسی که به این فکر بیافتد توسط عمال انگلیس و امریکا برکنار می شوند.
آیا به راستی امریکایی ها و غربی ها مردم افغانستان را همین اندازه احمق فکر می کنند؟ آیا رسانه ها مغز مردم مسیحیی صنعتی زده را به همین اندازه شستشو داده است؟ آیا شرق دیگر هیچ شان انسانی ندارد و همواره باید مورد بازی بازیی غربی ها قرار بگیرد؟ آیا شرق هیچ ارزش ندارد که یکبار مورد یک تحقیق علمی، روانشناسی و اجتماعی قرار گیرد؟ آیا علم باید فقط و فقط جیب سود خواران غرب را پر کند؟ آیا باید آسیا و شرق فقط و فقط یک بازار سود آور تجاری بماند؟ آیا دیگر در شرق هیچ انسان سر نمی زند که شایستهی برخورد انسانی باشد؟
امریکا برای جنگ عراق 800.000.000 دالر امریکایی مصرف نموده، در حالیکه یک هزارم این مبلغ میتوانست ارزش های اجتماعی کشور عراق را به طور کامل تغییر دهد. سرنوشت اقتصادی این کشور را میتوانست تغییر بدهد. امریکا اسلام و شرق را از دیدگاه کشور های عربی می نگرد در حالیکه شرق افغانستانی هم دارد. آنچه از همه بد تر است این است که در افغانستان ارزش های منافع ملی شکل گرفته است. اروپا برای برآورده کردن منافع ملی شان 50.000.000 نفر را قربانی کرد. و افغانستان نیز حاضر خواهد بود هزارم حصه این عدد را قربانی کند. منافع ملی عبارت است از اقتصاد خالص ملی، دسترسی به آموزش و پرورش، دسترسی به امکانات بهداشتی و غیره. اگر افغانستان در سراسر جهان پنج و یا شش قلم صادرات صنعتی داشته باشد، دیدگاه های مردم آن صد در صد تغییر خواهد کرد. این از شعار های انتخاباتی مردم افغانستان در همین چند روز اخیر هویدا است. مردم فریب خورده افغانستان بار ها و بارها فریب شعار های انتخاباتی را خورده و می خورد. این نه به این معنی است که مردم افغانستان احمق هستند، این به این معنی است که با احساسات مردم افغانستان بازی صورت می گیرد. امریکا در دوران حاکمیت طالبان، از بزرگمرد ملی افغانستان جناب رشید دوستم طالبان را تحویل گرفت و با نهایت بی رحمی آنان را کشت، آیا مردم افغانستان این را درک نمی کنند. طالبان هفته ها بدون دسترسی به خوراک و نوشیدنی در مقابل امریکایی ها جنگیدند، آیا امریکا از این حقیقت هیچ درس نگرفت.
محقق به عنوان یک سرشناس هزاره که از فریب کاری های ایران خسته شده بود با دریشی نزد امریکاییان رفت، تا شاید بتواند سرنوشت مردم هزارهی افغانستان را یک مسیر دیگر بدهد، اما امریکایی ها او را به هیچ نگرفتند. این مسایل نهایت دوریی این دو جهان را نشان می دهد. امروز دو جهان احساسی در مقابل هم قرار گرفته اند. امریکا مست هنر و تبلیغات رسانهیی غرب شرق را مردم بربر احساس می کند و شرقی ها امریکا را یک دشمن غیر واقعی، یک ببر کاغذی می پندارند. امریکا تا هنوز نتوانسته است از ایدیولوژیی احساساتی لایحه یهود بیرون بیاید. شاید کارشناسان سیاسیی امریکایی در مورد افغانستان همان یهودی ها باشد که انتقام سه قوم یهود را از مردم افغانستان می کشد. اعراب مردم عیاش و صنعت ستیز هستند، اما این تصور در مورد مردم افغانستان واقعیت ندارد. در حقیقت جامعه شرق تحول صد ساله کرده است و سیاست های استعماری انگلیس و امریکا که به اندازه سه صد سال کهنه است دیگر نتواند منافع کشور های غربی را در این کشور تامین کند. آنچه شرق ضرورت دارد ارزش انسانی است. آنچه شرق ضرورت دارد امنیت اقتصادی است. مردم افغانستان چنان از فقر به تنگ آمده اند که یک حمله انتحاری را بر زندگی نامراد شان هزار ها برابر ترجیح می دهند. یک انسانی که نتواند خانواده اش را دیگر تغذیه کند دیگر از این چی ننگ بد تر خواهد داشت. آنهم در نزد یک افغان که آبروی خانواده مهم ترین چیز محسوب می شود، حتی شیرین تر از جانش. هر افغانی برای تامین مادی خانواده اش حاضر است بمیرد. این یک مرد با ارزش است. هم از نگاه دینی و هم از نگاه اجتماعی.
شعار های انتخاباتی مردم، البته نه از رهبران، از یک حقیقت بسیار عالی حرف می زند، که متاسفانه به گوش جهانیان هیچ آهنگی را به صدا در نمی آورد. مردم برای دسترسی به آموزش و پرورش نیمی از عایدات خود را می دهند. در دایکندی 120 مکتب توسط مردم حمایت می شود، آیا دولت نمی تواند در این راستا سهمی بگیرد. هر روز در مناطق پشتون نشین یک پروژه نه چندان مهم کامل می شود اما در سراسر هزارجات یک جاده هم اسفالت نمی شود. آیا مردم افغانستان همه شاه شجاع به شمار می آیند. در عرف و قوانین شرق کشور های صنعتی زده غرب دیگر هیچ ارزش انسانی ندارد، اما باز هم غربی ها می آیند برای مردم شرق درس انسانیت می دهد. آنهم فقط در یک نکته: حقوق بشر! ! ! آیا سیاهان در امریکا حقوق انسانی شان را دارند. مردم شرق قاره شان را محل خورشید می دانند، و بی دینی غربی را وحشت محض تلقی می کنند. و این نکته نشان می دهد که این دو قطب احساسی چقدر از هم بیگانه شده اند. ارزش های شرقی در غرب و ارزش های غربی در شرق، دو جهت یک مستقیم بی نهایت را نشان می دهد، که با سرعت نور از هم دور می شوند. در شرق بسیار چیز ها است که از حقوق بشر مهم تر است. آیا این همه کشتار ها بخاطر ارزش های غربی، حقوق بشر است. کمونست ها مردم خودشان را می کشتند اما امریکایی مردم شرق را می کشند. در این دو مورد هیچ تفاوتی وجود ندارد.