نویسنده: حیات طیب
سالها پیش یک رمان روسی را خواندم. این رمان داستان جوانی بود که بدلیل اعتقاد بیش از حد به مرام کمونیستی به یکی از بستگان درجه یک خود تجاوز کرده بود. این جنایت بسیار تکان دهنده بود، به حدی که این شخص بعد از مدت کوتاهی دچار عذاب وجدان شده و از شرم نمیتوانست این ماجرای شنیع را به عنوان خاطرات زندگی خود بپذیرد. وی در یک اقدامی تصمیم گرفت که تمام خاطرات گذشته خود را تعمداً به فراموشی بسپارد و از این ببعد همانند کسی که تازه متولد شده زندگی جدیدی را شروع کند. او اسم و محل زندگی خود را تغییرداد و با تمام آشنایان و بستگان قبلی خود قطع رابطه کرد و پس از ازدواج با بیوه یک محکوم به مرگ به ادعای خودش زندگی جدیدی را آغاز کرد.
شاید شما با بنده در خنده دار دانستن این ماجرا هم نظر باشید. خاطرات گذشته را نمیتوان با تغییر اسم و یا محل زندگی پاک کرد. ممکن است کسی به ادعای خود گذشته خود را به فراموشی بسپارد اما در واقع چنین کاری ناممکن است.
اما این داستان را به شکل دیگری که در آن خبری از جنایت و عذاب وجدان نباشد نیز میتوان نوشت. فرض کنید که شخص یاد شده قهرمان پر آوازهای باشد که مایه افتخار ملت خود بوده و اوصاف نیکش دهان به دهان نقل میشود. این قهرمان پس از مدتی در اثر یک تصادف دچار فراموشی میشود به شکلی که نمیتواند هیچ یک از خاطرات گذشته اش را به یاد بیاورد. از قضا هم در محلی اقامت گزیند که هیچ یک از همسایهها و سایر کسانی که با او ارتباط دارند از گذشته پر افتخار او اطلاعی نداشته باشند. قهرمان مورد نظر ما هیچ وقت با گذشته پر افتخار خود ارتباط برقرا نخواهد کرد. نه به گذشته خود افتخار خواهد کرد و نه از تجربیات گذشته اش برای بهبود وضعیت آینده استفاده خواهد کرد. به یقین زندگی چنین قهرمانی درد آور خواهد بود. مگر نه!؟ اما درد آور تر وقتی است که شخص دیگری که با وی هیچ نستبی ندارد خود را به جای او معرفی کند و هر جا از افتخارات نداشته خود بر زبان آورد و با ذکر افتخارات این قهرمان فراموش کار برای خود افتخاری به هم زند.
جدایی افغانستان از گذشته اش به شکلی است که به وضوح میتوانیم آن را به قهرمان پر افتخاری که دچار فراموشی شده تشبیه کنیم. گذشته افغانستان مایه مباهات تمامی کشور های اسلامی است. تمامی کشورهای اسلامی به خصوص کشورهای همسایه تلاش دارند که با استفاده از هر نوع لطایف الحیلی افتخارات گذشته این کشور را به خودشان منتسب کنند. اما خود مردم افغانستان چه؟ متاسفانه مردم افغانستان که صاحب اصلی این افتخارات هستند به نحو درد آوری با این گذشته قطع رابطه کرده اند. امروزه یک جوان افغانستانی وقتی چشم باز میکند خود را در یک کشور جنگ زده و نا امن میبیند که بیکاری، فقر، بی سوادی، پایین بودن سطح فرهنگ و... بیش از هر چیز خود نمایی میکند. وقتی به کشورهای همسایه مسافرت میکند تحقیر میشود و وقتی به کشور خودش باز میگردد مورد بی مهری هموطنانش قرار میگیرد. قطعا اولین سوالی که از خود میپرسد این است که این چه بلایی است که در روی زمین فقط بر سر ما آمده است؟
بدتر از آن این است که چنین جوانی وقتی به منابع تاریخی برای پیدا کردن سابقه تاریخی کشور خود مراجعه میکند در هیچ منبعی کلمه افغانستان را مشاهده نمیکند. وقتی دنبال یک مرکز اکادمیک برای برای یافتن پاسخ برای سوالات خود میگردد چنین مرکزی وجود ندارد.
هموطنان ما در افغانستان از گذشته پر افتخار این مرز و بوم بی اطلاعند. دقیقا همانند قهرمان پر افتخاری که دچار فراموشی شده و از گذشته اش کاملا بی اطلاع باشد. همسایهها به گذشته ما افتخار میکنند و ما فقط تماشا میکنیم یا با آنان همداستان شده و به آنها به خاطر چنین گذشته پر افتخاری آفرین میگوییم بی خبر از اینکه این گذشته از آن ما است نه از آن کسی که اکنون بدان افتخار میکند.
همسایه های ما وقتی میخواهند از منابع تاریخی مطلبی را نقل کنند اگر بی انصاف باشند اسم مناطق را تحریف نموده و اسم کشور خود را روی آن مینهند، و اگر خیلی انصاف داشته باشند با بکار بردن عبارت خراسان، سعی در مبهم ساختن مطلب میکنند.
یادم نمیرود که در همدان در مزار شیخ الرئیس ابن سینای بزرگ به سخنان راهنما گوش میدادیم. راهنما گفت: «حکیم حسین بن عبد الله معروف به بو علی سینا در بلخ زاده شد». همکلاس تاجیکستانی من گفت: «اُ غُ! ابن سینو از تُجیکستُنَ نه از بلخ». گفتم این مطلب در کدام منبع تاریخی آمده که ما از آن بی خبریم؟ گفت: «اُ غُ! با مه گپ نزو اَصَبانیاُم».
همکلاسی دیگرم که اهل کشور مالی بود چشمش به کتابی افتاد که در پشت جلد آن به لاتین نوشته بود «مالی» یک لحظه برقی در چشمش نقش بست و با شادمانی گفت: «کِشوَلَم! کِشوَلَم!» این در حالی بود که جماعت عظیمی از دوستان هموطن ما در آن جا حضور داشتند ولی از بودن در مزار یک هموطن پرافتخار شان احساس خاصی نداشتند.
باز هم یادم نمیرود که در تهران در کتابخانه ملی ایران مشغول باز دید از کتابخانه بودیم، راهنما که بانویی با مدرک لیسانس کتابداری بود، مجسمه حکیم ابوالقاسم فردوسی را به ما نشان داد و گفت این مجسمه حکیم ابو القاسم فردوسی حکیم بزرگ ایرانی است. یکی از دوستان ما که اهل آزربایجان شوروی بود پرسید: «میدانی که فردوسی شاهنامه را در کجا سروده؟» گفت: «شما بگو». این برادر آزربایجانی گفت: «در غزنی». راهنما گفت: «چه فرق میکند بالآخره غزنی هم یکی از شهرهای ایران است». گفتم: «مگر غزنی در کجای ایران است؟» گفت: «چه فرق میکند غزنی یکی از شهر های اسلامی است و ما هم مسلمانیم».
اگر داستان آن جوان روسی را به یاد داشته باشید می بینید که او حق داشت که گذشته خود را تعمدا به فراموشی بسپارد زیرا که خاطرات شنیع اعمالش وی را آزار میداد اما پیشینیان ما که به تغییر نام خراسان به افغانستان دست زدند با گذشته پر افتخار یک کشور مملو از افتخار بازی کردند.
نبود امکانات پژوهشی در سالهای طولانی و تعطیل بودن دانشگاههای داخل کشور باعث شد که تاریخ افغانستان نه توسط دلسوزان به افغانستان بلکه توسط دیگران به جوانان مشتاق افغانستانی آموزش داده شود. در نتیجه ترسیمی که از تاریخ افغانستان در ذهن یک جوان افغانستانی وجود دارد تاریخ تحریف شده است، تاریخی که همه چیز در آن به تصویر کشیده شده بجز عظمت افغانستان.
نتیجه اینکه افغانستان دقیقا همانند قهرمان پر افتخاری است که گذشته اش را فراموش کرده است.
حال آیا راهی برای خروج از این معضل وجود دارد؟
1. نخستین کاری که برای مقابله با این معضل باید انجام داد این است که گروه قوی علمی تشکیل شود تا تاریخ این کشور را به نحو صحیح تدوین کند. تا یک جوان افغانستانی بجای اینکه سابقه کشورش را از زبان همسایهها بشنود از زبان محققان هموطن خود بشنود.
2. کار دوم احیای نام باستانی مناطق این کشور است. برای مثال میتوان گفت که مهم ترین نام تاریخی این کشور خراسان است که باید یک یا چند ولایت از این کشور به این نام اختصاص یابد.
3. کار سوم برگزاری کنگرههای بین المللی برای بزرگداشت شخصیتها و معرفی اماکن تاریخی این کشور است. بلخ، هرات، بامیان، قندوز، جوزجان، غزنی، قندهار و کابل اماکنی هستند که اهمیت جهانی دارند. و میبایست در گنگرههای بزرگ در حد بین الملل در مورد این شهرها قلم فرسایی شود. همین طور شخصیتهای این کشور که تمامی مردم جهان به عظمت آنها اعتراف دارند.
بسیار اسف بار است که کنگره بزرگداشت مولانا در سراسر دنیا برگزار شود و ما در آن سهم اندکی داشته باشیم.
4. احیا و حفظ مرمت آثار باستانی این کشور: داستان جوان روسی را که در ابتدای این مقاله از آن سخن گفتیم به یاد دارید. به یقین شناعت کار کسانی که به انفجار مجسمه بودا اقدام کردند کمتر از شناعت تجاوز با محارم نیست. و با کمال تاسف این عمل وحشیانه توسط برخی از هموطنان ما انجام شد. نتیجه این عمل وحشیانه این بود که از یک سو مهم ترین اثر باستانی این کشور نابود شد و از سوی دیگر چون این عمل بنام اسلام و توسط برخی از هموطنان ما انجام شد باعث بدنامی اسلام و کشور ما در سراسر جهان گردید. بهر حال جلو ضرر از هر کجا گرفته شود فایده است. یکی از مهمترین کارهایی که باید انجام شود این است که آثار باقی مانده کشور باز سازی و احیا گردد.
آنچه گفته شد مختصر مطالبی بود در باره جدایی اسفناک نسل امروز افغانستان با گذشته اش.
امید است که خداوند ما را در شناخت هر چه بیشتر عظمت این مرز و بوم یاری کند.