انتخاباتِ سرد

اسد بودا

در نخستین ساعت​های روزِ انتخابات گله گوسفندی را دیدم که آرام آرام از سوی دانشگاه کابل به سمتِ پل سرخ در حرکت بودند. هر آن​چه را پشتِ سر می​گذاشتند از یاد می​بردند، از اکنون چیزی نمی​دانستند و به آینده فکر نمی​کردند. شاد یا غمگین، تنها خدا می​داند! ولی ساکت و آرام را مسیری را که هرگز در «انتخابِ» آن نقشی نداشتند، می​رفتند. هر از چندگاهی «هَی هَیِ» چوپان ریتمِ حرکت گوسفندان را به هم می​زد، اما نه تا آن حد که در نظمِ حرکتِ آن​ها اختلال ایجاد گردد. آشفتگی در حد نوسانِ ریتم تند و کندِ موسیقی بود. همان​گونه که ریتمِ یک نواختِ موسیقی فاقد شوک، خلسه و هیجان را در ما بر نمی​انگیزد، حرکتِ یک نواخت گوسفندان برایِ چوپان ملال آور است؛ چوپان در حرکتِ​ گوسفندان تغییر ایجاد می​کند، اما نه بدان جهت که زودتر به جایی​برسد؛ او با این کار کوکِ موسیقیِ زندگی اش را تنظیم می​کند. فکر کردم، این گله به سمتِ دارالامان می​روند، برای چریدن در ویرانه​ها اما از چهار راه پل سرخ مسیر گله به سمتِ مرکز شهر و در واقع به سوی «ارگِ ریاستِ​جمهوری»، تغییر کرد. شاید گوسفندان مثل همیشه خیال می​کردند چوپان آن​ها را به چراگاه می​برد، اما روز آخر بود؛ چوپان آن​ها را به فروشگاه می​برد، به قربان​گاه​ها و قصابی​های مرکز شهر! انتخاباتِ 1388 ریاستِ جمهوریِ افغانستان این گونه آغاز شد:«چوپانی گلة گوسفندی را به قربان​گاه می​برد!»

انتخاباتِ امسال سرد بود، شاید به این دلیل که «فصلی سردی» در راه است، حتی اگر «ایمان نیاوریم»، حتی اگر نگاهِ سرد بالنِ دموکراسی را در نیابیم و فصلِ سرما و یخبندانی را که در راه است باور نکنیم. با گذشتِ هر روز تعفنِ و کثافتِ انتخابات کنونی رو نماتر می​گردد. میزانِ تقلب به گستردگیِ انتخاباتِ ریاستِ جمهوریِ گذشته بود؛ انتخاباتی که نتیجه آن نه دولتِ مدیر و خدمت گذار، بل «ویرانه بود بر فراز ویرانه های دیگر.» دورانِ​ باندِ​ تبه​کاری که جز فساد و تباهی چیزی بر جای نگذاشت، رو به زوال است، اما بی​تردید تبه​کاری و فساد به این زودی​ها از بین نمی​رود. سیمایِ زشت و پایه​های لغزان وسست و حتی بی​بنیادِ دولتِ آینده را که تنها بنیادش دروغ و تقلب است، می​توان از شمارشِ آرام آرام، هراس آور و سرشار از ضطراب آراء توسط «کمسیون مستقلِ انتخابات»، حدس زد. تقلب فراگیر است: تقلب در آراء ریاستِ​جمهوری، تقلب در آراء شوراهای ولایتی، تقلب از سویِ تیمِ کرزی، از سوی تیمِ​ عبدالله و حتی از سوی طرف​دارانِ رمضانِ بشردوست. هرگونه فروکاستِ تقلب، به تقلب دولتی «خودـ​فریبی» و «خطایی» است که اغلب در این روزها مرتکب می​شوند. تقلب، امر جمعی  و واقعیتِ​اجتماعی است که فقط به انتخابات مربوط نمی​گردد، بلکه بنیان زندگیِ انسانِ افغانی​را تشکیل می​دهد. افغانستان، خود یک تقلبِ بزرگ است و پایه​های این کشور بر بنیادِ​ تقلب بنانهاده شده​ـ​اند. به سخنی​دیگر جامعه افغانستان یک «جامعه متقلب» است؛ هیچ کنترلِ درونی و اخلاقی که نیتِ تقلب را در ذهنِ​ افراد بخشکاند وجود ندارد. مرز عدم تقلب، عدمِ امکان تقلب است و تا آن​جا که به انتخابات ارتباط پیدا می​کند، تقلب، نوعی «انتخاب» و در واقع یگانه انتخابی بود که افراد با عشق و علاقه در محرابِ​ آن، کاندیداهای موردِ​ نظر شان به عبادت نشستند.

واکنشِ​ مردم در برابرِ​ انتخاباتِ امسال قابل تامل است. از آن گرما و شور حرارتِ انتخاباتِ​ پیشین خبری نبود. مطبوعات و رسانه​ها نیز هیچ سخنی جدیِ را طرح نکردند و همچنان همان ادبیاتِ سیاسیِ کهنه و فرسوده و بی​رمق و سخنانِ​ بی​معنایِ​ همیشگی را نشخوار می​کردند و شاید مبالغه نباشد اگر بگوییم، نسبت به انتخاباتِ​ گذشته، یک نوع تنزل نیز مشهود بود. هیچ​یک از رسانه​ها و مطبوعات، از عدالت این تنها رؤیایِ رهایی​بخشِ ستمدیدگان، سخن نگفت. همه​کس از سیاست گفت، از دموکراسی، از حقوقِ​بشر و وحدتِ​ملی و مفاهیمِ توخالیِ از این قبیل، هیچ​کس اما از «نان» ـ​این اساسی​ترین نیاز انسانِ​ افغانی​ـ نگفت و از «لباس​های پاره​پاره» و مندرسی مردان و زنانِ​ فقیری که در تابستان جلو گرما را نمی​گیرد و در زمستان سپر تازیانة سرما نمی​شود، یاد نکرد. از دیدنِ​ پوسترهایِ کاندیداها و رهبرانی که برخی از سر «لطف»، عنوان «رهبرِ خردمند» را به خود بخشش می​کردند، همه​کس به وجدآمدند، اما رنجِ کودکانِ موترشوی، چشمانِ بی​نوا و بی​فروغِ​ زنانِ گدا و اطفالِ گرسنه، دردِ جسمی و روحی بیمارانی که به خاطر نبود امکاناتِ رفاهی می​میرند، دستانِ پینه​پینه​ی کراچی​وان​هایِ پایتخت، ناله​ی معتادانی که در میان ویرانه​های کابل و دیگر نقاط کشور زار زار می​نالند و از بس وجود شان را دود کرده​اند، خودِ شان ویرانه​ شده​اند، قلبی هیچ​ روشنفکر و فرهنگی و وکیلِ​ پارلمان را رنجور نساخت و بزمِ​ عیش و چپاولِ هیچِ کاندیدایی را تلخ نکرد. نخبگان و فرهنگیان از سربلندی گفتند، اما هرگز به این امر نیاندیشیدند که انسانِ گرسنه نمی​تواند سربلند زندگی کند. انسانِ​ گرسنه اساسا زندگی​ نمی​کند، زندگیِ​ او تجربة مکررِ مرگِ​ هر روزه است در برابرِ​ نگاهِ​ سرشار از اعتراض و پرسشِ کودکی که از پدر می​پرسد:«اگر نمی​توانستی برایم نان فراهم کنی، چرا مرا به دنیا آوردی؟ آیا تجربة لذتِ​ شبانه​ات ارزشِ این همه رنجی را که من در زندگی می​کشم، داشت؟ تو که نان نداری، تو که برایم نمی​توان لباس و مسکنِ مناسب تهیه​کنی؟ تو که می​دانستی شهامتِ​ آن را نداری که تاریخ را به قسمی رقم بزنی که من مثلِ​ دیگر انسان​های روی زمین از نعمت​های زندگی برخورددار باشم، پس چرا مرا به دنیا آوردی؟» چگونه می​توان از کسی که توانِ پاسخ دادن به این پرسش​ها را ندارد توقع داشت که سربلند زندگی کند؟ در انتخاباتِ امسال فرهنگ، لقلقة زبانی هرکس و ناکسی بود و هر بی​فرهنگی با این واژه با هم​پیاله​های بی​فرهنگ​تر از خود لاس ​می​زد، هیچ​کس اما نپرسید که بی​نان و توشه نمی​شود به دنیایِ هزار تویِ​ فرهنگ سفر کرد.

آری! انتخاباتِ امسال سرد بود. این سردی مبین آن است که دموکراسی پیش از ​آن​که شیفتگان و لب​​تشنگانش را در افغانستان سیراب نماید، یخ بست و منجمد شد. کمتر از 40% از واجدینِ شرایط رای، در انتخابات شرکت کردند. شاید بتوان جهت​گیریِ مردم در برابرِ انتخابات را به سه دسته​ تقسیم کرد: رأی دهندگان، رای​ستیزان و گروهی که نه رأی دهنده بودند و نه اصحابِ ستیز، فقط سرد و ساکت و سرگردان «رای​ندادن» را به حیثِ یک کنشِ منفی ناب و وسیلة بی​هدف برگزیدند. رأی ستیزان کوشش می کردند با حملاتِ انتحاری، بریدنِ انگشتِ رأی دهندگان و دیگر ابزار تهدید و ارعاب، بازار رای​دهی را کساد نمایند. به سخنی دقیق​تر رای​ستیزان کسانی هستند که انتخابات را از بیخ و بن، حتی اگر سالم برگزار شوند قبول ندارند. الگویِ حکومتِ ایده ئال آن​ها نه حکومت مبتنی بر آراء مردم، بلکه امارتِ اسلامی است که براساسِ آن پولی​فیموس کور و تک​چشم چون ملاعمر که یگانه چشمش را به حیث نماد عصر کوچی​گری در پیشانیِ خود حمل می​کند، نه تنها بر رأی مردم، بلکه بر جان و مالِ مردم ولایت دارند. آن​ها بیش از آن​که رؤیایِ بازگشتِ امارتِ اسلامی را در داشته باشند، نوستالوژیایِ توحشِ عهد عبدالرحمن و در کل دو صد و پنجا سال حاکمیتِ شاهانِ​ کوچی​را در سر دارند. طالبان خود بخشی از این ن نوستالوژیایِ توحشِ بود. بنا براین مخالفتِ آنان با انتخابات یک نوع مخالفتِ بنیادی است. این پیروانِ امیر تک​چشم  نگاه تک​بعدی به انسان و جهان دارند و به هیچ وجه حاضر نیستند به حکومت چندصدایی تن در دهند.

گروه​های طرف​​دارِ مشارکت در انتخابات نیز هر کدام استدلال​هایی خاص خود را داشتند. از نظر مخالفانِ کرزی، انتخابات فرصتِ تجربه​ی یک تغییرتاریخی به شمار می​رفت؛ تغییری که به افسردگی و ملالِ ناشی از حکومتِ چندین ساله​ی کرزی پایان خواهد داد. حامیانِ​ کرزی نیز طیف​های مختلفی بودند. به جز افغان​ملیتی​ها که در واقع ملاعمرهایِ بازیِ انتخابات​ـ​اند، برخی به حمایتِ کرزی در انتخابات مشارکت کردند تا حتی اگر تغییری رخ ندهد، دستِ کم روندِ کنونی به طالبانی​شدن وضعیت و «قندهاری​سازیِ» تام و تمامِ​ فرهنگ و سیاست که در آن هر پدیدة متعالی به امر «گندیده(گندهارا)» و چتل بدل می​شود و هر انسان پاک به «سگِ هار(گند هار)» و انتحاریِ​ جان​برکف، نیانجامد. این گروه که می​توان آن را جدی​ترین گروهی دانست، در پای صندوق​های رفتند، اما نه با شورـ وـ اشتیاق، بلکه از سر ضرورت و ناگزیری برایِ گزینشِ «بهترین بد.» برگرازیِ انتخابات در فقدانِ​ «خوب» و سلطه بلامنازعِ​ بدان بر فضایِ انتخابات، به لحاظِ نظری یگانه واکنش جدی در برابر انتخاباتِ امسال بود؛ واکنشی مسئلة اصلیِ فهمِ درستِ وضعیت و در نتیجه چاره​جویی برای گذار از وضعیتی بود که «بدی» همه​جا را تسخیر کرده است. این استدلال از آن​جهت که در چارچوبِ​ کلیشة امر عقلانی قرار می​گیرد، قدرتِ​ توجیهیِ​ بسیار بالایی دارد و بنا براین ارزشِ​ آن را دارد که مجدداٌ مورد تامل قرار گیرد تا روشن گردد که منطقِ عقلانی «بهترین بد» نهایتا از چه چیزهای سر در خواهد آورد؟

تردیدی نیست که انتخابات، در فقدانِ خوب برگزار گردید، در حضورِ تام و تمامِ بدان و سلطة بلامنازعِ بدی در فضایِ سیاسی، بنابراین این دریافتِ علی​امیری که « انتخاب میان خوب و بد یا خوب و خوب​تر نیست» درست به نظر می​رسد. اینکه بهترین بد کیست؟اجماعی وجود ندارد. برای هریک از کاندیداها این بخت وجود داشت که در سکویِ قهرمانی «ریاستِ​ جمهوری» ایستاده و مدال پرافتخار «بهترین بد» را از آن خود سازد و کسبِ افتخارِ مقام «خوب​» و پاگذاشتن در معراج یک رئیسِ​ جمهور «ایده​ئال» پیشا​ـ​پیش منتفی بود. تعیین این امر که چه کسی بهترین بد است، ربطی به بحثی ما ندارد، زیرا هدفِ​ این بحث تامل درباب منطقِ گزینشِ​ «بهترین بد» است؛ منطقی که کم​تر کسی در عقلانی​بودنِ​ آن تردید دارد. اغلبِ کسانی که در باره وضعیتِ موجود تامل می​کنند، اگر تامل شان به ضرورتِ رای​دادن به حامدکرزی یا هر کاندیدایِ دیگری منتهی گردد، تنها تصویرِی که از فرد منتخب در ذهن دارند، چیزی نیست جز «بهترین بد» و تصور اغلب این است که عقلِ سلیم ما را وا می​دارد از میان بد و بدتر بد را انتخاب کنیم. ما نیز هم​صدا با این دسته بد بودنِ کاندیداها را مسلم فرض می​کنیم و معتقدیم انتخاب، میان صالح و اصلح از اصل منتفی است و چنان​که علی​امیری می​گوید:«در میان کاندیداهای موجود کسی که به معنایِ واقعی کلمه صلاحیت داشته باشند، وجود ندارد و «انتخابات کنونی، انتخاب میان خوب و بد یا خوب و خوب​تر نیست؛ متأسفانه انتخاب میان بد و بدتر است. از چهار نامزدی که در نظرسنجی­ها رأی نسبتاً بالایی دارد، هیچ یک ایده آل نیست و چنان​که باید شایستگی تکیه­کردن بر این مسند را ندارند. هیچ کدام آن​گونه که می­گوید نیست و آن​گونه که هست نمی­گوید(علی امیری، بهترین بد، 17 آگوست 2009).» اگر بدی همه​جا را احاطه کرده است، چرا باید به آغوش بدی​ها شتافت؟ پاسخِ امیری آن است که مشارکت در انتخابات از آن​‌رو ضرورت دارد که «روند تبدیلی بد به بدتر(همان)» که تقدیر چهار دهة آخیر ما بوده است، دیگر ادامه نیابد. درست است که وضعیتِ​کنونی وضعیتِ ایدئال نیست، اما دستِ کم «استبداد تقدیس نمی​شود(همان)» و در واقع «فرایندهایی ایجاد شده است که هیچ کس در مثبت­بودن آن تردید ندارد: انتخابات، حاکمیت قانون و در مجموع تلاش برای گذار از وضع موجود به وضع مطلوب(همان).» ضرورتِ​رأی​دادن بدان جهت نیست که کرزی «خوب» و شایسته است؛ کرزی تداعی​گرِ یک چهرة ضعیف «و مستأصل» است تا «یک زمامدار صلح­دوست و عاشق وطن» و «بالاخره کرزی بد است اما تقدیر شوم ما است که ناگزیر از انتخاب در میان بدان هستیم(همان).»

اگر فرد منتخب در  خوش​بینانه​ترین حالت بهترین بد» است و چنین چیزی یک نوع ناگزیری و «تقدیر شوم» در این صورت مشارکت کمتر حالتِ مسیحایی و بیش​تر حالت تقدیرگرایانه دارد، چرا که مردم ناگزیرند «بهترین بد» را بر گزیند، اما در عینِ​حال هر رأی دهندة از یک قدرتِ منجی​گرایانة ضعیف نیز بهره​مند است و آن اینکه می​تواند از میان بد و بدتر، بد را انتخاب کند. شاید به سببِ این خصلتِ مسیحایی حد اقلی است که اقوامِ​ غیر پشتون که اتوپیایِ شان را در ورایِ​ وضعیتِ کنونی و گذار از گذشتة سرشار از ستم و خشونت به آینده​ی به نسبت بهتر جست​ـ​و​ـ​جو می​کنند، به صورتِ فعالانه در انتخابات شرکت کردند. با این حال گزینشِ «بهترین بد» به عنوان یک راه حل و پیروی از آن به حیثِ​ تنها منطقِ​سلطة تام و تام بدی، خطرناک به نظر می​رسد و بنابراین باید اندکی در این باره تامل کرد؛ زیرا علاوه بر آن​که این نگاه تا حدودی محافظه​کارانه است، متضمنِ یک تجویز یک امر هراس​آور نیز هست:«توجیهِ شر.» انتخاب میان بد و بدتر، حتی اگر مبتنی بر واقعیت​هایِ کنونی باشد که بیش از همه در «سیمایِ امر مبتذل» چهره می​گشاید و با منطقِ​ «جدیتِ​ امر متبذل» می​توان آن​را تبیین و تفسیر کرد، توجیه «شر» و «بدی»، یا اخلاقی​​جلوه​دادنِ​ امر غیراخلاقی نیز هست. بدی، بد است و قطعِ​ نظر از شدت و ضعفِ آن قابلِ​ توجیهِ اخلاقی نیست. بنا براین توجیه شر ممکن است ما را به درونِ فاجعه​هایِ دهشت​ناک سوق دهد و بنابر این حتی اگر انتخاب بد یک تقدیر باشد، باید به جایِ​ توجیه بد به تغییر تقدیر و راه​های گذار از بدی به خوبی اندیشید که شاید بتوان گفت هیچ​گاه بر پایة بدی بنا نمی​گردد. حواله گناه به گردنِ​ ضرورت و واقع​گرایی غلیظ و بیش از حد در عالمِ سیاست راه​های داوریِ​اخلاقی به روی ما می​بندد و حسِ اتوپیایی رادیکالی را که به مثابة​ «اتوپیایِ​ عدالت​خواهی» در تغییرِ سرنوشتِ​ ما نقشِ​ کلیدی و مؤثری ایفا کرده است، در ما تضعیف خواهد کرد. این سخن آقای امیری که کرزی «بهترین بد» و در واقع «کرزی بازتاب زندگی، اخلاق، فرهنگ و روابط انسانی در روزگار کنونی ما است(همان)» حقیقت دارد، تعمیمِ کرزی اما بر همگی و اینکه «همه­ی ما کم و بیش کرزی هستیم(همان)» نه تنها فروکاستِ جامعه در شخصِ​ «حاکم» است، بلکه یک بنِ​بست غیر قابلِ گذار و ادغام همگی در امر بد متنهی می​گردد. نتیجة اخلاقیِ که از این حکم به دست می​آید آن است که به گفتة هاناآرنت :«ما همه شبیه هستیم، به یک اندازه بدیم و آن​ها که می​خواهند شرافتِ​خود را حفظ کنند، یا قدیس​ـ​اند، یا دو رو(آرنت، 2007).» شاید بتوان گفت:«بشر دوست دون​کیشوتِ افغانستان است»، اشرف​غنی، «پشتون​گرا» و عبدالله «اتنوسنتریست و فرقه​گرا»، اما اگر منظور از «ما» همه​ی رای​دهندگان باشند نه نامزدهای انتخاباتی و شارلاتان​های متخصصِ برگزاریِ​ کمپاین​های انتخاباتی، یقینا آن مردمِ​ فقیرِی که به جای نانِ شب آه و افسوس و ناله می​خورند، نه تنها کرزی نیستند، بلکه صد در صد کرزی را نفی می​کنند.

«بهترین بد» معلولِ​ فضای روانی موجود و  در واقع مواجهة به نسبت معقول و منطقی با «وضعیتِ اضطرار» است، دورانی که به تعبیر محمدجواد سلطانی در آن «هیچ گفتمانِ مرکزی یا مسلطی وجود ندارد که بنیادِ​ رفتارِ اخلاقی قرار گیرد.(سلطانی، سیاست​ورزی در وضعیتِ اضطرار: سخنرانی در مرکزِ ستاره)» فروپاشی تمام عیار معیارهایِ اخلاقی در افغانستان که نه قانونِ ازلی​ـ​ابدی آسمان اعتبار دارد و نه از اصولِ اخلاقیِ​ زمینی خبری است، ما را بر می​انگیزد تا به خاطر پرهیز از افتادن در آتشِ​ فاجعه​های دهشت​ناک​تر به جای بدتر به بدی پناه بریم. اتوپیایِ​ عدالت​خواهی اما اقتضا دارد که در این «زمانه کژ و کوژ» بر این سرنوشتِ سیاه نفرین بفرستیم و با تغییر واقعیتِ موجود، (نه فقط تفسیرِ​ آن)، دنیایِ​ خویش را انسانی​تر ساخته و به جای انتخاب میان بد و بدتر، به امید یافتنِ جایی پایی مستحکم​تر در دنیای «خوب» تلاش کنیم. هانا آرنت، مغالطة انتخاب میان بد و بدتر را عاملِ مهمی در شکل​گیریِ رژیمِ نازی در آلمان و استبدادِ استالینستی روسیه می​داند. مطابقِ دریافتِ آرنت «در توجیهاتِ اخلاقیِ آن​ها بحث انتخاب میان بد و بدتر نقشی برجسته داشته است. بنابراین استدلال اگر با دو شر مواجه شوید، وظیفة شماست که آن​را که کم​تر بد است انتخاب کنید، حال آن​که اگر اصلا از انتخاب​کردن سرباز زنید نشانة عدمِ احساسِ مسئولیتِ​ شماست. آن​هایی که مخالفِ مغالطة اخلاقیِ این استدلال هستند، معمولا به تنزده​طلبیِ​اخلاقی متهم می​شوند که به معنیِ بیگانگی با واقعیتِ سیاسی است(آرنت، 207: 12).»

به هر تقدیر این امر که باید از میان بد و بدتر، بد یا شر کم​تر را انتخاب کرد، از آن جهت که به حیثِ امر عقلانی در ذهن و روانِ ما ریشه دوانده است، کاملا منطقی و توجیه​پذیر به نظر می​رسد. انتخابِ بدتر نوعی جنون است و امتناع از همکاری اوضاع را بد تر خواهد کرد. اما اگر اندکی عمیق​تر شویم، این منطق دستِ کم از آن جهت با عقلِ​انسان ستمدیده که قربانیِ​ همیشگیِ بدی​ها بوده است و اساسا شر با نفیِ او ایجاد می​گردد، سازگاری ندارد و  انتخاب بهترین بد بیش از آن​که عقلانی باشد، اطاعت از واقعیت​های موجودی است که توانِ مقابله با آن​ها را در خود نمی​بینیم. انسان ستمدیده، بیش از حرکتِ​ عقلانی، به جهش​هایِ رادیکال و معجزه​آساز نیاز دارد. اگر مسئله اصلی تغییرِ واقعیت باشد، در این صورت انتخاب بد چندان عقلانی نیست. اگر کرزی بد نمی​بود پس از چندین سال حاکمیتِ او اوضاع بهتر می​شد و اکنون مجبور نبودیم از میان بد و بدتر یا از میان چندین بد، «بهترین بد» را انتخاب کنیم. تجاوز به بهسود از آن​رو به فجایع انسانی منجر شد که اغلب تصور می​کردند اگر مقاومت صورت گیرد اوضاع «بدتر» خواهد شد. اگر بگوییم چرا کمک​هایِ​ جهانی در هزاره​جات مصرف نمی​شود و چرا شهرداریِ کابل به دشتِ برچی توجه ندارد، تنها پاسخی که می​شنویم آن است که :«درست است که این وضعیت بد است، اما تلاش کنیم اوضاع "بدتر" نشود.» پرسش اما این است که "بدتر" برای چه کسانی؟ آیا "بدتر" از آن وجود دارد که کوچی​ها تمامیِ زندگی تباه و تاراج کند؟ بیش از صد سال ستم و باج​گیری از آن​رو به هزاره​ها تحمیل شده​اند، که از «بدترشدن» وضعیت ترسیده​اند. یک قیامِ​ ساده چون «قیامِ​ ابراهیم گاوسوار» از آن​رو که منطق ترس از «بدترشدن» اوضاع را لحاظ نکرد، به خوبی منجر گردید، اما سال​ها ترس از «بدترشدن» جز تحمیل مالیات بر نفس، چپاول و غارت نتیجة در پی نداشت. به هرحال منطقِ گزینشِ​ «بهترین بد» تا حدودی قابل نقد است و حتی اگر عقلانی​اش تلقی کنیم، با عقل ستم​کار سازگار است تا عقلِ​ ستمدیده؛ اما نفس تامل علی امیری در باره «بدی»، «خوب» است، ما نیز می​توانیم از طریق تامل در مورد این «بدی فراگیر» چراغِ​ روشن خوبی را در دل​ها برافروزیم. کردار نیک، گفتار نیک و پندار نیک، بدون تامل در این وضعیتِ بدی و اهریمنی هرگز امکان​پذیر نخواهد بود. ​

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد