اسد بودا
در نخستین ساعتهای روزِ انتخابات گله گوسفندی را دیدم که آرام آرام از سوی دانشگاه کابل به سمتِ پل سرخ در حرکت بودند. هر آنچه را پشتِ سر میگذاشتند از یاد میبردند، از اکنون چیزی نمیدانستند و به آینده فکر نمیکردند. شاد یا غمگین، تنها خدا میداند! ولی ساکت و آرام را مسیری را که هرگز در «انتخابِ» آن نقشی نداشتند، میرفتند. هر از چندگاهی «هَی هَیِ» چوپان ریتمِ حرکت گوسفندان را به هم میزد، اما نه تا آن حد که در نظمِ حرکتِ آنها اختلال ایجاد گردد. آشفتگی در حد نوسانِ ریتم تند و کندِ موسیقی بود. همانگونه که ریتمِ یک نواختِ موسیقی فاقد شوک، خلسه و هیجان را در ما بر نمیانگیزد، حرکتِ یک نواخت گوسفندان برایِ چوپان ملال آور است؛ چوپان در حرکتِ گوسفندان تغییر ایجاد میکند، اما نه بدان جهت که زودتر به جاییبرسد؛ او با این کار کوکِ موسیقیِ زندگی اش را تنظیم میکند. فکر کردم، این گله به سمتِ دارالامان میروند، برای چریدن در ویرانهها اما از چهار راه پل سرخ مسیر گله به سمتِ مرکز شهر و در واقع به سوی «ارگِ ریاستِجمهوری»، تغییر کرد. شاید گوسفندان مثل همیشه خیال میکردند چوپان آنها را به چراگاه میبرد، اما روز آخر بود؛ چوپان آنها را به فروشگاه میبرد، به قربانگاهها و قصابیهای مرکز شهر! انتخاباتِ 1388 ریاستِ جمهوریِ افغانستان این گونه آغاز شد:«چوپانی گلة گوسفندی را به قربانگاه میبرد!»
انتخاباتِ امسال سرد بود، شاید به این دلیل که «فصلی سردی» در راه است، حتی اگر «ایمان نیاوریم»، حتی اگر نگاهِ سرد بالنِ دموکراسی را در نیابیم و فصلِ سرما و یخبندانی را که در راه است باور نکنیم. با گذشتِ هر روز تعفنِ و کثافتِ انتخابات کنونی رو نماتر میگردد. میزانِ تقلب به گستردگیِ انتخاباتِ ریاستِ جمهوریِ گذشته بود؛ انتخاباتی که نتیجه آن نه دولتِ مدیر و خدمت گذار، بل «ویرانه بود بر فراز ویرانه های دیگر.» دورانِ باندِ تبهکاری که جز فساد و تباهی چیزی بر جای نگذاشت، رو به زوال است، اما بیتردید تبهکاری و فساد به این زودیها از بین نمیرود. سیمایِ زشت و پایههای لغزان وسست و حتی بیبنیادِ دولتِ آینده را که تنها بنیادش دروغ و تقلب است، میتوان از شمارشِ آرام آرام، هراس آور و سرشار از ضطراب آراء توسط «کمسیون مستقلِ انتخابات»، حدس زد. تقلب فراگیر است: تقلب در آراء ریاستِجمهوری، تقلب در آراء شوراهای ولایتی، تقلب از سویِ تیمِ کرزی، از سوی تیمِ عبدالله و حتی از سوی طرفدارانِ رمضانِ بشردوست. هرگونه فروکاستِ تقلب، به تقلب دولتی «خودـفریبی» و «خطایی» است که اغلب در این روزها مرتکب میشوند. تقلب، امر جمعی و واقعیتِاجتماعی است که فقط به انتخابات مربوط نمیگردد، بلکه بنیان زندگیِ انسانِ افغانیرا تشکیل میدهد. افغانستان، خود یک تقلبِ بزرگ است و پایههای این کشور بر بنیادِ تقلب بنانهاده شدهـاند. به سخنیدیگر جامعه افغانستان یک «جامعه متقلب» است؛ هیچ کنترلِ درونی و اخلاقی که نیتِ تقلب را در ذهنِ افراد بخشکاند وجود ندارد. مرز عدم تقلب، عدمِ امکان تقلب است و تا آنجا که به انتخابات ارتباط پیدا میکند، تقلب، نوعی «انتخاب» و در واقع یگانه انتخابی بود که افراد با عشق و علاقه در محرابِ آن، کاندیداهای موردِ نظر شان به عبادت نشستند.
واکنشِ مردم در برابرِ انتخاباتِ امسال قابل تامل است. از آن گرما و شور حرارتِ انتخاباتِ پیشین خبری نبود. مطبوعات و رسانهها نیز هیچ سخنی جدیِ را طرح نکردند و همچنان همان ادبیاتِ سیاسیِ کهنه و فرسوده و بیرمق و سخنانِ بیمعنایِ همیشگی را نشخوار میکردند و شاید مبالغه نباشد اگر بگوییم، نسبت به انتخاباتِ گذشته، یک نوع تنزل نیز مشهود بود. هیچیک از رسانهها و مطبوعات، از عدالت این تنها رؤیایِ رهاییبخشِ ستمدیدگان، سخن نگفت. همهکس از سیاست گفت، از دموکراسی، از حقوقِبشر و وحدتِملی و مفاهیمِ توخالیِ از این قبیل، هیچکس اما از «نان» ـاین اساسیترین نیاز انسانِ افغانیـ نگفت و از «لباسهای پارهپاره» و مندرسی مردان و زنانِ فقیری که در تابستان جلو گرما را نمیگیرد و در زمستان سپر تازیانة سرما نمیشود، یاد نکرد. از دیدنِ پوسترهایِ کاندیداها و رهبرانی که برخی از سر «لطف»، عنوان «رهبرِ خردمند» را به خود بخشش میکردند، همهکس به وجدآمدند، اما رنجِ کودکانِ موترشوی، چشمانِ بینوا و بیفروغِ زنانِ گدا و اطفالِ گرسنه، دردِ جسمی و روحی بیمارانی که به خاطر نبود امکاناتِ رفاهی میمیرند، دستانِ پینهپینهی کراچیوانهایِ پایتخت، نالهی معتادانی که در میان ویرانههای کابل و دیگر نقاط کشور زار زار مینالند و از بس وجود شان را دود کردهاند، خودِ شان ویرانه شدهاند، قلبی هیچ روشنفکر و فرهنگی و وکیلِ پارلمان را رنجور نساخت و بزمِ عیش و چپاولِ هیچِ کاندیدایی را تلخ نکرد. نخبگان و فرهنگیان از سربلندی گفتند، اما هرگز به این امر نیاندیشیدند که انسانِ گرسنه نمیتواند سربلند زندگی کند. انسانِ گرسنه اساسا زندگی نمیکند، زندگیِ او تجربة مکررِ مرگِ هر روزه است در برابرِ نگاهِ سرشار از اعتراض و پرسشِ کودکی که از پدر میپرسد:«اگر نمیتوانستی برایم نان فراهم کنی، چرا مرا به دنیا آوردی؟ آیا تجربة لذتِ شبانهات ارزشِ این همه رنجی را که من در زندگی میکشم، داشت؟ تو که نان نداری، تو که برایم نمیتوان لباس و مسکنِ مناسب تهیهکنی؟ تو که میدانستی شهامتِ آن را نداری که تاریخ را به قسمی رقم بزنی که من مثلِ دیگر انسانهای روی زمین از نعمتهای زندگی برخورددار باشم، پس چرا مرا به دنیا آوردی؟» چگونه میتوان از کسی که توانِ پاسخ دادن به این پرسشها را ندارد توقع داشت که سربلند زندگی کند؟ در انتخاباتِ امسال فرهنگ، لقلقة زبانی هرکس و ناکسی بود و هر بیفرهنگی با این واژه با همپیالههای بیفرهنگتر از خود لاس میزد، هیچکس اما نپرسید که بینان و توشه نمیشود به دنیایِ هزار تویِ فرهنگ سفر کرد.
آری! انتخاباتِ امسال سرد بود. این سردی مبین آن است که دموکراسی پیش از آنکه شیفتگان و لبتشنگانش را در افغانستان سیراب نماید، یخ بست و منجمد شد. کمتر از 40% از واجدینِ شرایط رای، در انتخابات شرکت کردند. شاید بتوان جهتگیریِ مردم در برابرِ انتخابات را به سه دسته تقسیم کرد: رأی دهندگان، رایستیزان و گروهی که نه رأی دهنده بودند و نه اصحابِ ستیز، فقط سرد و ساکت و سرگردان «رایندادن» را به حیثِ یک کنشِ منفی ناب و وسیلة بیهدف برگزیدند. رأی ستیزان کوشش می کردند با حملاتِ انتحاری، بریدنِ انگشتِ رأی دهندگان و دیگر ابزار تهدید و ارعاب، بازار رایدهی را کساد نمایند. به سخنی دقیقتر رایستیزان کسانی هستند که انتخابات را از بیخ و بن، حتی اگر سالم برگزار شوند قبول ندارند. الگویِ حکومتِ ایده ئال آنها نه حکومت مبتنی بر آراء مردم، بلکه امارتِ اسلامی است که براساسِ آن پولیفیموس کور و تکچشم چون ملاعمر که یگانه چشمش را به حیث نماد عصر کوچیگری در پیشانیِ خود حمل میکند، نه تنها بر رأی مردم، بلکه بر جان و مالِ مردم ولایت دارند. آنها بیش از آنکه رؤیایِ بازگشتِ امارتِ اسلامی را در داشته باشند، نوستالوژیایِ توحشِ عهد عبدالرحمن و در کل دو صد و پنجا سال حاکمیتِ شاهانِ کوچیرا در سر دارند. طالبان خود بخشی از این ن نوستالوژیایِ توحشِ بود. بنا براین مخالفتِ آنان با انتخابات یک نوع مخالفتِ بنیادی است. این پیروانِ امیر تکچشم نگاه تکبعدی به انسان و جهان دارند و به هیچ وجه حاضر نیستند به حکومت چندصدایی تن در دهند.
گروههای طرفدارِ مشارکت در انتخابات نیز هر کدام استدلالهایی خاص خود را داشتند. از نظر مخالفانِ کرزی، انتخابات فرصتِ تجربهی یک تغییرتاریخی به شمار میرفت؛ تغییری که به افسردگی و ملالِ ناشی از حکومتِ چندین سالهی کرزی پایان خواهد داد. حامیانِ کرزی نیز طیفهای مختلفی بودند. به جز افغانملیتیها که در واقع ملاعمرهایِ بازیِ انتخاباتـاند، برخی به حمایتِ کرزی در انتخابات مشارکت کردند تا حتی اگر تغییری رخ ندهد، دستِ کم روندِ کنونی به طالبانیشدن وضعیت و «قندهاریسازیِ» تام و تمامِ فرهنگ و سیاست که در آن هر پدیدة متعالی به امر «گندیده(گندهارا)» و چتل بدل میشود و هر انسان پاک به «سگِ هار(گند هار)» و انتحاریِ جانبرکف، نیانجامد. این گروه که میتوان آن را جدیترین گروهی دانست، در پای صندوقهای رفتند، اما نه با شورـ وـ اشتیاق، بلکه از سر ضرورت و ناگزیری برایِ گزینشِ «بهترین بد.» برگرازیِ انتخابات در فقدانِ «خوب» و سلطه بلامنازعِ بدان بر فضایِ انتخابات، به لحاظِ نظری یگانه واکنش جدی در برابر انتخاباتِ امسال بود؛ واکنشی مسئلة اصلیِ فهمِ درستِ وضعیت و در نتیجه چارهجویی برای گذار از وضعیتی بود که «بدی» همهجا را تسخیر کرده است. این استدلال از آنجهت که در چارچوبِ کلیشة امر عقلانی قرار میگیرد، قدرتِ توجیهیِ بسیار بالایی دارد و بنا براین ارزشِ آن را دارد که مجدداٌ مورد تامل قرار گیرد تا روشن گردد که منطقِ عقلانی «بهترین بد» نهایتا از چه چیزهای سر در خواهد آورد؟
تردیدی نیست که انتخابات، در فقدانِ خوب برگزار گردید، در حضورِ تام و تمامِ بدان و سلطة بلامنازعِ بدی در فضایِ سیاسی، بنابراین این دریافتِ علیامیری که « انتخاب میان خوب و بد یا خوب و خوبتر نیست» درست به نظر میرسد. اینکه بهترین بد کیست؟اجماعی وجود ندارد. برای هریک از کاندیداها این بخت وجود داشت که در سکویِ قهرمانی «ریاستِ جمهوری» ایستاده و مدال پرافتخار «بهترین بد» را از آن خود سازد و کسبِ افتخارِ مقام «خوب» و پاگذاشتن در معراج یک رئیسِ جمهور «ایدهئال» پیشاـپیش منتفی بود. تعیین این امر که چه کسی بهترین بد است، ربطی به بحثی ما ندارد، زیرا هدفِ این بحث تامل درباب منطقِ گزینشِ «بهترین بد» است؛ منطقی که کمتر کسی در عقلانیبودنِ آن تردید دارد. اغلبِ کسانی که در باره وضعیتِ موجود تامل میکنند، اگر تامل شان به ضرورتِ رایدادن به حامدکرزی یا هر کاندیدایِ دیگری منتهی گردد، تنها تصویرِی که از فرد منتخب در ذهن دارند، چیزی نیست جز «بهترین بد» و تصور اغلب این است که عقلِ سلیم ما را وا میدارد از میان بد و بدتر بد را انتخاب کنیم. ما نیز همصدا با این دسته بد بودنِ کاندیداها را مسلم فرض میکنیم و معتقدیم انتخاب، میان صالح و اصلح از اصل منتفی است و چنانکه علیامیری میگوید:«در میان کاندیداهای موجود کسی که به معنایِ واقعی کلمه صلاحیت داشته باشند، وجود ندارد و «انتخابات کنونی، انتخاب میان خوب و بد یا خوب و خوبتر نیست؛ متأسفانه انتخاب میان بد و بدتر است. از چهار نامزدی که در نظرسنجیها رأی نسبتاً بالایی دارد، هیچ یک ایده آل نیست و چنانکه باید شایستگی تکیهکردن بر این مسند را ندارند. هیچ کدام آنگونه که میگوید نیست و آنگونه که هست نمیگوید(علی امیری، بهترین بد، 17 آگوست 2009).» اگر بدی همهجا را احاطه کرده است، چرا باید به آغوش بدیها شتافت؟ پاسخِ امیری آن است که مشارکت در انتخابات از آنرو ضرورت دارد که «روند تبدیلی بد به بدتر(همان)» که تقدیر چهار دهة آخیر ما بوده است، دیگر ادامه نیابد. درست است که وضعیتِکنونی وضعیتِ ایدئال نیست، اما دستِ کم «استبداد تقدیس نمیشود(همان)» و در واقع «فرایندهایی ایجاد شده است که هیچ کس در مثبتبودن آن تردید ندارد: انتخابات، حاکمیت قانون و در مجموع تلاش برای گذار از وضع موجود به وضع مطلوب(همان).» ضرورتِرأیدادن بدان جهت نیست که کرزی «خوب» و شایسته است؛ کرزی تداعیگرِ یک چهرة ضعیف «و مستأصل» است تا «یک زمامدار صلحدوست و عاشق وطن» و «بالاخره کرزی بد است اما تقدیر شوم ما است که ناگزیر از انتخاب در میان بدان هستیم(همان).»
اگر فرد منتخب در خوشبینانهترین حالت بهترین بد» است و چنین چیزی یک نوع ناگزیری و «تقدیر شوم» در این صورت مشارکت کمتر حالتِ مسیحایی و بیشتر حالت تقدیرگرایانه دارد، چرا که مردم ناگزیرند «بهترین بد» را بر گزیند، اما در عینِحال هر رأی دهندة از یک قدرتِ منجیگرایانة ضعیف نیز بهرهمند است و آن اینکه میتواند از میان بد و بدتر، بد را انتخاب کند. شاید به سببِ این خصلتِ مسیحایی حد اقلی است که اقوامِ غیر پشتون که اتوپیایِ شان را در ورایِ وضعیتِ کنونی و گذار از گذشتة سرشار از ستم و خشونت به آیندهی به نسبت بهتر جستـوـجو میکنند، به صورتِ فعالانه در انتخابات شرکت کردند. با این حال گزینشِ «بهترین بد» به عنوان یک راه حل و پیروی از آن به حیثِ تنها منطقِسلطة تام و تام بدی، خطرناک به نظر میرسد و بنابراین باید اندکی در این باره تامل کرد؛ زیرا علاوه بر آنکه این نگاه تا حدودی محافظهکارانه است، متضمنِ یک تجویز یک امر هراسآور نیز هست:«توجیهِ شر.» انتخاب میان بد و بدتر، حتی اگر مبتنی بر واقعیتهایِ کنونی باشد که بیش از همه در «سیمایِ امر مبتذل» چهره میگشاید و با منطقِ «جدیتِ امر متبذل» میتوان آنرا تبیین و تفسیر کرد، توجیه «شر» و «بدی»، یا اخلاقیجلوهدادنِ امر غیراخلاقی نیز هست. بدی، بد است و قطعِ نظر از شدت و ضعفِ آن قابلِ توجیهِ اخلاقی نیست. بنا براین توجیه شر ممکن است ما را به درونِ فاجعههایِ دهشتناک سوق دهد و بنابر این حتی اگر انتخاب بد یک تقدیر باشد، باید به جایِ توجیه بد به تغییر تقدیر و راههای گذار از بدی به خوبی اندیشید که شاید بتوان گفت هیچگاه بر پایة بدی بنا نمیگردد. حواله گناه به گردنِ ضرورت و واقعگرایی غلیظ و بیش از حد در عالمِ سیاست راههای داوریِاخلاقی به روی ما میبندد و حسِ اتوپیایی رادیکالی را که به مثابة «اتوپیایِ عدالتخواهی» در تغییرِ سرنوشتِ ما نقشِ کلیدی و مؤثری ایفا کرده است، در ما تضعیف خواهد کرد. این سخن آقای امیری که کرزی «بهترین بد» و در واقع «کرزی بازتاب زندگی، اخلاق، فرهنگ و روابط انسانی در روزگار کنونی ما است(همان)» حقیقت دارد، تعمیمِ کرزی اما بر همگی و اینکه «همهی ما کم و بیش کرزی هستیم(همان)» نه تنها فروکاستِ جامعه در شخصِ «حاکم» است، بلکه یک بنِبست غیر قابلِ گذار و ادغام همگی در امر بد متنهی میگردد. نتیجة اخلاقیِ که از این حکم به دست میآید آن است که به گفتة هاناآرنت :«ما همه شبیه هستیم، به یک اندازه بدیم و آنها که میخواهند شرافتِخود را حفظ کنند، یا قدیسـاند، یا دو رو(آرنت، 2007).» شاید بتوان گفت:«بشر دوست دونکیشوتِ افغانستان است»، اشرفغنی، «پشتونگرا» و عبدالله «اتنوسنتریست و فرقهگرا»، اما اگر منظور از «ما» همهی رایدهندگان باشند نه نامزدهای انتخاباتی و شارلاتانهای متخصصِ برگزاریِ کمپاینهای انتخاباتی، یقینا آن مردمِ فقیرِی که به جای نانِ شب آه و افسوس و ناله میخورند، نه تنها کرزی نیستند، بلکه صد در صد کرزی را نفی میکنند.
«بهترین بد» معلولِ فضای روانی موجود و در واقع مواجهة به نسبت معقول و منطقی با «وضعیتِ اضطرار» است، دورانی که به تعبیر محمدجواد سلطانی در آن «هیچ گفتمانِ مرکزی یا مسلطی وجود ندارد که بنیادِ رفتارِ اخلاقی قرار گیرد.(سلطانی، سیاستورزی در وضعیتِ اضطرار: سخنرانی در مرکزِ ستاره)» فروپاشی تمام عیار معیارهایِ اخلاقی در افغانستان که نه قانونِ ازلیـابدی آسمان اعتبار دارد و نه از اصولِ اخلاقیِ زمینی خبری است، ما را بر میانگیزد تا به خاطر پرهیز از افتادن در آتشِ فاجعههای دهشتناکتر به جای بدتر به بدی پناه بریم. اتوپیایِ عدالتخواهی اما اقتضا دارد که در این «زمانه کژ و کوژ» بر این سرنوشتِ سیاه نفرین بفرستیم و با تغییر واقعیتِ موجود، (نه فقط تفسیرِ آن)، دنیایِ خویش را انسانیتر ساخته و به جای انتخاب میان بد و بدتر، به امید یافتنِ جایی پایی مستحکمتر در دنیای «خوب» تلاش کنیم. هانا آرنت، مغالطة انتخاب میان بد و بدتر را عاملِ مهمی در شکلگیریِ رژیمِ نازی در آلمان و استبدادِ استالینستی روسیه میداند. مطابقِ دریافتِ آرنت «در توجیهاتِ اخلاقیِ آنها بحث انتخاب میان بد و بدتر نقشی برجسته داشته است. بنابراین استدلال اگر با دو شر مواجه شوید، وظیفة شماست که آنرا که کمتر بد است انتخاب کنید، حال آنکه اگر اصلا از انتخابکردن سرباز زنید نشانة عدمِ احساسِ مسئولیتِ شماست. آنهایی که مخالفِ مغالطة اخلاقیِ این استدلال هستند، معمولا به تنزدهطلبیِاخلاقی متهم میشوند که به معنیِ بیگانگی با واقعیتِ سیاسی است(آرنت، 207: 12).»
به هر تقدیر این امر که باید از میان بد و بدتر، بد یا شر کمتر را انتخاب کرد، از آن جهت که به حیثِ امر عقلانی در ذهن و روانِ ما ریشه دوانده است، کاملا منطقی و توجیهپذیر به نظر میرسد. انتخابِ بدتر نوعی جنون است و امتناع از همکاری اوضاع را بد تر خواهد کرد. اما اگر اندکی عمیقتر شویم، این منطق دستِ کم از آن جهت با عقلِانسان ستمدیده که قربانیِ همیشگیِ بدیها بوده است و اساسا شر با نفیِ او ایجاد میگردد، سازگاری ندارد و انتخاب بهترین بد بیش از آنکه عقلانی باشد، اطاعت از واقعیتهای موجودی است که توانِ مقابله با آنها را در خود نمیبینیم. انسان ستمدیده، بیش از حرکتِ عقلانی، به جهشهایِ رادیکال و معجزهآساز نیاز دارد. اگر مسئله اصلی تغییرِ واقعیت باشد، در این صورت انتخاب بد چندان عقلانی نیست. اگر کرزی بد نمیبود پس از چندین سال حاکمیتِ او اوضاع بهتر میشد و اکنون مجبور نبودیم از میان بد و بدتر یا از میان چندین بد، «بهترین بد» را انتخاب کنیم. تجاوز به بهسود از آنرو به فجایع انسانی منجر شد که اغلب تصور میکردند اگر مقاومت صورت گیرد اوضاع «بدتر» خواهد شد. اگر بگوییم چرا کمکهایِ جهانی در هزارهجات مصرف نمیشود و چرا شهرداریِ کابل به دشتِ برچی توجه ندارد، تنها پاسخی که میشنویم آن است که :«درست است که این وضعیت بد است، اما تلاش کنیم اوضاع "بدتر" نشود.» پرسش اما این است که "بدتر" برای چه کسانی؟ آیا "بدتر" از آن وجود دارد که کوچیها تمامیِ زندگی تباه و تاراج کند؟ بیش از صد سال ستم و باجگیری از آنرو به هزارهها تحمیل شدهاند، که از «بدترشدن» وضعیت ترسیدهاند. یک قیامِ ساده چون «قیامِ ابراهیم گاوسوار» از آنرو که منطق ترس از «بدترشدن» اوضاع را لحاظ نکرد، به خوبی منجر گردید، اما سالها ترس از «بدترشدن» جز تحمیل مالیات بر نفس، چپاول و غارت نتیجة در پی نداشت. به هرحال منطقِ گزینشِ «بهترین بد» تا حدودی قابل نقد است و حتی اگر عقلانیاش تلقی کنیم، با عقل ستمکار سازگار است تا عقلِ ستمدیده؛ اما نفس تامل علی امیری در باره «بدی»، «خوب» است، ما نیز میتوانیم از طریق تامل در مورد این «بدی فراگیر» چراغِ روشن خوبی را در دلها برافروزیم. کردار نیک، گفتار نیک و پندار نیک، بدون تامل در این وضعیتِ بدی و اهریمنی هرگز امکانپذیر نخواهد بود.