عزیز رویش
عید مناسبت فرخندهای است؛ همان که در اسلامِ بدونِ پیرایه و آرایه، «بازگشت» تعبیر میشد: بازگشت به خویشتن انسانی فرد، بازگشت به همان روحی که معنا و ماهیت انسان است، یعنی بازگشت به خیر و نیکی و بهتر بودن. آدمی در همین تقلای بهتر بودن، یعنی امروزش - به تعبیر امام علی - مانند دیروز نبودن و از دیروز والاتر بودن، ارزش مییابد و عید گویا همان نقطهای است که باید حسابی از این بهتربودن خویش داشته باشیم.
وقتی ادیان بزرگ را با هم مقایسه میکنیم، در میان آنها به یک نقطهی مشترک میرسیم و آن اینکه همه، بلااستثنا، به خیر و نیکی و حق و زیبایی فرا میخوانده اند. اگر اینها را معنویت خطاب کنیم، معنویت همان جوهر مشترک ادیان است و در ادیان این جوهر مشترک از بدویترین تا متعالیترین آنها فرقی ندارد. به نظر میرسد تفاوت در دو چیز است: یکی میزان مصداقهایی که برای این معنویت یا خیر و نیکی و حق و زیبایی تعیین میکنند و دوم مرجع و جهت و توجیهی که برای آنها نشان میدهند.
وقتی پای چنین مقایسهای در میان میآید دین اسلام واقعاً شگفتانگیز میشود: مسیحیت که در تاریخ ادیان متأخرتر و پیشرفتهتر از سایر ادیان به حساب میرود، دو اصل عمده را مورد تأکیدی بیشتر قرار می دهد: یکی پرهیز از خشونت و انتقام و کینهجویی و دیگری پرهیز از هرگونه لذت که اساس وابستگی فرد به دنیا و جیفههای دنیا است و منشأ تمام پلیدیها و فساد در انسان و در جامعه قلمداد می شود. در اواخر انجیل متی گفته میشود که وقتی به طرف راست صورتت سیلی زدند طرف چپ را برگردان و گفته میشود که برای جلب رضایت خداوند و رسیدن به او باید ریاضت کشید و به دیر و مغارهها رفت و از لذتهای دنیوی در تمام اشکال آن دوری جست. کشیش مسیحی یکی از شرایط کشیش شدنش این است که نباید ازدواج کند و کشیشی که تمایل به ازدواج در او پدید آید باید مدتی قبل مقامات عالیهی کلیسا را باخبر سازد و از مقام کشیشی خود به طور رسمی استعفا دهد و آنگاه به زندگی و زن و فرزند و دنیا روی آرد. هزاران زن و مرد راهب مسیحی در جستجوی رضایت خدا افتخار شان همین است که بدون ازدواج به سر میبرند و پاک از لذت شهوت و جنسیت اند.
در اسلام، اما، وضع کاملاً فرق میکند: فرد در اسلام به عنوان یک انسان تعریف میشود با تمام خصوصیتهایی که به طور طبیعی در یک انسان میتوان سراغ کرد. این خصوصیتها در انسان نه نفی میشوند و نه نادیده گرفته میشوند، بلکه جهت آنها فرق میکند. به تعبیری دیگر، در اسلام، طبیعی بودن اولین مرحله ی نگاه به انسان است. در اسلام حتی کینه و نفرت مذمومیت مطلق ندارند، مهم این است که کینه و نفرت در برابر چه چیزی و چه کسی. مگر نه این است که گاهی کینه و نفرت بزرگترین و ارزشمندترین نیرویی است که آدمی از آن برخوردار میشود؟ اگر در برابر بدیها و فساد و تباهی و خیانت و نامردمی کینه و نفرت نداشته باشیم مگر می توانیم ادعا کنیم که واقعاً انسانیم؟ از نخبگان استثنایی در تاریخ حرف نزنیم، از اکثریت متوسطان حرف بزنیم و از ذایقه و مزاج شان. اکثریت متوسطان یعنی کسانی که میپذیرند خدا نیستند و نزول به مرتبهی بهایم را نیز قبول ندارند. در اکثریت متوسطان بروز و ظهور هرگونه صفت انسانی طبیعی و انکارناپذیر است.
دین اسلام ازدواج و دنیا و لذت را در انسان نفی نمیکند. پیامبر اسلام تأکید میکند که «لا رهبانیه فیالاسلام»، (در اسلام رهبانیت وجود ندارد). در قرآن تأکید میشود که «کلوا مما فی الارض حلالاً طیباً و لا تتبعوا خطوات شیطان، انه لکم عدوٌ مبین» (از آنچه در زمین است حلال و پاکیزه بخورید و از گامهای شیطان پیروی نکنید که او دشمن آشکار شماست)؛ ولی در عین حال، هوشدار داده میشود که «ولا تسرفوا» یعنی در تمتع از این امور زیادهروی نکنید و حد تعادل را نگه دارید و تأکید میشود که «ان الله لا یحب المسرفین» (خداوند اسرافکنندگان را دوست نمیدارد).
تأکیدی که در اسلام به رعایت حد تعادل و میانه روی در همه امور می شود خود آزمونی برای هنرمندی و خلاقیت و خداگونگی انسان است. هر آنکه در این آزمون استوارتر و موفقتر است، بهتر و شایستهتر و ارجمندتر و خداگونهتر است، نه آنکه در یک بخش سر به آسمان میکشد و در بخشی دیگر به اسفلالسافلین سقوط میکند. «خیر الامور اوسطها»، تعبیری است که در ادبیات و فرهنگ اسلامی شکل گرفته است و نباید از کنار این مفهوم ساده عبور کرد.
توجه کنیم که اسلام آمیزهای عجیب از امور اخلاقی برای انسان عرضه میدارد. ادیان در کُل مبلغ و مروج اخلاق بوده اند و اصولاً موضوع اساسی برای همهی ادیان تبلیغ و ترویج ارزشها و الگوهای اخلاقی بوده است. اخلاق نیز بیانگر رابطهی نیکوی انسان با انسانها و ماحول و «خود» او، و بیانگر خلق و خوی و خصلتهای پسندیدهای است که هر انسان در رابطهاش با دیگران و در مواجههاش با واقعیتها و حوادث و شرایط مختلف از خود بروز میدهد. با نظرداشت این نکته، اخلاق در اسلام گونهی دیگری دارد که با طبیعت و سرشت آدمی بیگانه نیست، بلکه او را در طبیعیترین صورت تعادل میبخشد.
در مباحث تفسیری گاهی به نکات جالب و حتی تکاندهندهای میرسیم: یکی از سوء برداشت هایی که در اسلام به طور کاملاً مشهود راه یافته، موضوع چند زن گرفتن مردان است. ظاهراً این نکته که یک مرد دو و سه و چهار زن بگیرد از اموری است که هیچ مسلمان و غیر مسلمانی در آن تردید نمیکند و تصور غالب و همگانی نیز بر همین است که اسلام اجازه داده است و حتی - به تعبیری - تأکید کرده است که یک مرد چند زن بگیرد تا نفوس مسلمانان زیاد شود و پیامبر گفته است که من در روز قیامت از کثرت امت خود مباهات میکنم!
اما وقتی در قرآن دقت میکنیم، میبینیم که قضیه کاملاً برعکس است: قضیه اصلاً بر سر چهار زن گرفتن نیست، بلکه بر سر تکفل یتیم است و چند زن گرفتن فرعی بر همین تکفل یتیم عنوان میشود.
پیش از ادامهی بحث خوب است به یاد بیاوریم که در زمان نزول آیات قرآن هنوز نظام حافظ حقوق و رفع کننده نیازهای فردی و اجتماعی وجود نداشت. جامعه، قبیلوی بود و افراد در فردیت خود در یک حوزهی تعریف ناشده و مرزناپذیر قبیلوی قربانی امری به نام وجدان و سنتهای جمعی میشدند. اسلام نیز در مراحل اولیهی حرکت خود قرار داشت و رشد و گسترش و تقویتش به فداکاری نیازمند بود: مردان به جهاد میرفتند و شهید میشدند و بازماندگان شان بدون سرپرست میماند و این وظیفهی اخلاقی افراد مسلمان بود که از بازماندگان شهدا مواظبت و مراقبت کنند و این امر در سنت پیامبر نیز با تأکید ویژهای همراه بود.
در قرآن نیز در سوره نسا - که ظاهراً مستمسک چند زن گرفتن واقع میشود - همین نکته مورد بحث و مورد اشاره قرار گرفته است. دقت کنیم که در آیات دوم و سوم سوره نسا می گوید: اموال (یعنی حقوق) یتیمان را به آنان بازگردانید و اموال ناپاک را با اموال پاک جابجا نکنید و اموال آنان (یعنی یتیمان) را با اموال خود تان نخورید. بی گمان چنین کاری گناه بزرگی است. و اگر ترسیدید که درباره یتیمان دادگری نتوانید (یعنی به آنان همچون فرزندان خود تان رسیدگی نتوانید و احساس یتیمی را در آنان تشفی نتوانید) پس، از زنان (یعنی مادران یتیمانی) که برای شما پسندیده تر اند با دو یا سه یا چهار تا ازدواج کنید (تا هم خود و هم فرزندان شان تحت تکفل مستقیم شما قرار گیرند و شما بتوانید با آنان عادلانه رفتار کنید. اما باز هم شرط این است که میان زنان دادگری کنید) و اگر می ترسید که میان زنان دادگری را مراعات کرده نمی توانید، به یک زن اکتفا کنید.
می بینید که این نکته ها از آیات دوم و سوم سوره نسا گرفته شده اند و تمام مستمسک قرآنی برای چند زن گرفتن همین آیات اند. اما خداوند دلیل آن را تکفل دادگرانه یتیمان می داند و شرط آن را اجرای عدالت و رعایت دادگری در میان زنان اعلام می کند و می گوید که اگر شرط دادگری میان زنان مراعات نشود یک زن بهتر است. و شما می دانید که دادگری اسلامی چقدر دایره ضیق دارد و این دادگری از نگاه تا رفتار و تا معاشرت و تا مراقبت همه را در بر می گیرد و روشن است که این گونه عدالت از طبیعت و سرشت آدمیان متوسط به دور و ناممکن است و قرآن نیز بدین نکته تأکید دارد. در آیات 126 تا 129 سوره نسا باز هم سخن از رابطه با زنان و یتیمان و تأکید بر دادگری میان یتیمان و زنانی است که به منظور سرپرستی و تکفل یتیم نکاح می شوند و با لحن محکمی گفته می شود که «لن تستطیعوا ان تعدلوا بین النساء ولو حرصتم فلا تمیلوا کل المیل فتذروها کالمعلقه و ان تصلحوا و تتقوا فان الله کان غفورا رحیما»، یعنی شما توان آن را ندارید که بین زنان دادگری کنید ولو در این زمینه تلاش بی شمار به خرج دهید و علاقمندی نیز داشته باشید. پس به سوی زنان آنگونه میل نکنید که بعداً آنها را همچون معلقه رها کنید و بدانید که اگر اصلاحگری و نیکوکاری کنید و تقوای الهی را پاس دارید خداوند آمرزنده و مهربان است.
با کنار هم قرار دادن این دو بخش از آیات سوره نسا مگر به وضاحت نمی بینیم که برای هیچ کسی حق داده نمی شود که بیشتر از یک زن بگیرد؟
بحث زنان پیامبر را نیز باید در حوزه زمانی و مکانی آن روز عربستان مطالعه کرد و هر یک را به طور جداگانه مورد تحلیل قرار داد و بعد در مورد شرایط و زمینه های ازدواج پیامبر با این زنان حکم نمود. مثلاً تا خدیجه بود پیامبر فقط یک زن داشت و آن یکی نیز تمام زندگی پیامبر بود. بعد از او عایشه وارد زندگی پیامبر شد که به پیشنهاد ابوبکر بود و در میان آنها هم یکی ام سلمه بود که دو برابر عمر پیامبر عمر داشت و پسرش او را در حبشه رها کرد و مسیحی شد و این پیرزن در اسلام باقی ماند و به مدینه آمد و پیامبر دلجویی و مراقبت او را بر عهده گرفت و دیگری حفصه خواهر عمر بود که ظاهراً به شهادت تاریخ از فرط خشن بودن و بدخو بودن هیچ کسی در مدینه حاضر نبود با او ازدواج کند و عمر از دست او به ستوه آمده بود و به هر کسی پیشنهاد می کرد او را به زنی نمی گرفت و عمر به پیامبر شکوه کرد و پیامبر پیشنهاد نمود تا با او ازدواج نماید و دیگران نیز از همین دست. از جمله جنجالی ترین مورد که مربوط به زینب دختر عمه اش بود و در قرآن نیز در مورد آن سخن رفته است و داکتر شریعتی با روایت این حادثه و سایر موارد رفتار پیامبر با زنان، نوشته زیبای «زن در چشم و دل پیامبر» را عرضه می کند....
به یاد داشته باشیم که پیامبر، در جامعه آن روز عرب که دختران را زنده به گور می کردند، خدیجه نزدیک ترین محرم او بود و بزرگ ترین یاورش. وقتی از حرا فرود آمد اولین کسی که مخاطب او واقع شد خدیجه بود و اولین کسی که رسالت او را تصدیق کرد و پیامش را گردن نهاد و برای اطمینان بخشیدن قلبش، وی را نزد ورقه عموی خویش برد، خدیجه بود. پیامبر دست دختری را می بوسید و در حجه الوداع زنان را امانت های خداوند در نزد مردم اعلام می کرد و این همه نشان می دهد که اسلام چه تحولی را در جامعه آن روز عرب برای زنان پدید آورد. و اما، در عین حال، می بینیم که مومنان امروزی نه تنها به این جنبه ها از حرمت و احترام برای زنان توجه نداشته، بلکه شخصیت های بزرگ آنان برای گرفتن دو و سه و چهار زن مسابقه می دهند و حتی نمی اندیشند که تکفل یتیم و یا هر امر پسندیده ای دیگر هیچ، که حتی ابتدایی ترین ارزش های اخلاقی و انسانی را نیز نمی توانند در برابر زنان احترام کنند و این است که خود را در حد حیواناتی که غریزتاً به سوی جنس مخالف می شتابند پایین می آورند.
به هر حال، سخن بر سر ارزش های اخلاقی ای است که اسلام بر آنها تأکید دارد و دقت در مورد این آموزه ها گاهی فوق العاده حیرت انگیز و شگفت آور به نظر می رسند. یکی از موارد قابل تأمل در روابط انسانی دریافت نسبت میان اخلاق و قانون در جوامع انسانی است. یعنی می شود فکر کرد که چگونه می توان میان اخلاق که انتها ناپذیر است و قانون که ضیق ترین و جزئی ترین مسایل را در بر می گیرد تلفیق و هماهنگی ایجاد کرد؟ این بحث رابطه منظم و هماهنگ فرم و محتوا یا ظرف و مظروف را به میان می کشد. جامعه با قانون گرایی محض به نوعی رابطه خشک و بی روح دچار می شود و با اخلاق گرایی محض از دریافت ضمانت اجرایی برای بسا الگوهای اخلاقی مورد ضرورت خویش محروم می گردد. اما همین تجربه (تلفیق اخلاق و قانون) در زندگی و رفتار پیامبر اسلام، به طور شگفت آوری عملی شده است.
پیامبر اسلام، به طور همزمان هم انسان ها را در درون آنها آباد می ساخت و هم در روابط بیرونی آنان نظم و قانونمندی ای را تأکید می کرد که اساس یک جامعه منظم و متمدن را نشاندهی می کرد. به عبادت نگاه کنیم که اساساً در هر دینی عامل ایجاد رابطه بین عابد و معبود است و تجربه ای کاملاً فردی، درونی و انتقال ناپذیر دارد. در اسلام این بُعد مورد تأکید ویژه ای است که حتی در پذیریش مبنای عبادت یعنی دین اکراه جایز نیست و پیامبر فقط مأمور ابلاغ پیام است و نه بیش از آن. انسانی که مخاطب اسلام است هر کار خویش را برای خدا و به منظور جلب رضایت و خشنودی او انجام می دهد. اما در عین حال، عبادت در اسلام در وجه بیرونی خود به یک «شعار» تبدیل می شود و مجموعه اعمال عبادی «شعایر اسلامی» نام می گیرند و در قرآن تأکید می شود که «من یعظم شعایر الله فانها من تقوی القلوب» یعنی هر کسی که شعایر (نشانه ها و علامت های) خدا را بزرگ بشمارد نشانه تقوای قلب های وی است. و می دانیم که شعایر یا علامت ها در واقع وجه تشخص گروهی انسان است و هر مجموعه ای از انسان ها با شعایر و علامت های خویش از سایر گروه ها و مجموعه ها تمایز می یابند. نماز عبادت است و این عبادت اصولاً قید زمانی و مکانی ندارد و هر گاهی که دلت خواست و احساس نیاز کردی می توانی برای خدایت نماز و نیایش برپا کنی. اما در اسلام، با اینکه همچون رابطه عاشقانه میان عابد و معبود نفی نشده و بلکه تشویق نیز گردیده است، در عین حال، بر وقت شناسی در نمازهای یومیه تأکید خاصی صورت گرفته است: نماز صبح را باید از فلان تا فلان وقت بخوانیم و اگر قبل تر یا بعدتر از آن بود قبول نیست. این تشویق و آموزش نظم است: اگر قرار است نماز بخوانیم باید یاد بگیریم که این نماز را به عنوان یک مسئولیت در وقت خاص آن انجام دهیم. قبل از نماز باید وضو بگیریم. اما تأکید بر شکل ویژه وضو گرفتن و آداب آن تأکید بر نظم و قانونیت است. می بینیم که اینجا درست مانند یک مکتب قانونمدار از یونیفورم تا وقت درس و تا میزان درس های مان از قبل تعیین شده و ما باید از آن تبعیت کنیم.
شنیده ایم که گفته اند قانون حد اقل اخلاق است؟ حرف درستی است. یعنی می توان برای خدای خود صد رکعت نماز خواند. اما در صبح «حد اقل» باید دو رکعت نماز را به طور منظم و در وقت معین بخوانیم. این حد اقل عبادت صبحگاهی است و کسی که به خدا ایمان دارد و همه زندگی اش را برای خدا و در راه خدا معنا می کند، باید آن را روزانه رعایت کند. به همین ترتیب، به روزه و حج و زکات و سایر عبادات اسلامی نگاه کنیم که عین روح و عین فلسفه را برای مان بیان می کنند.
ثمره این نوع آموزش و تربیت اسلامی را نیز در شخصیت های صدر اسلام می بینیم که در واقع همه پرورده های پیامبر محسوب می شوند و همه نمادی از یک هماهنگی و توازن شخصیتی در انسان اند. تعبیراتی از قبیل «شیران روز و پارسایان شب» از همین دوبعدی بودن شخصیت یاران پیامبر حکایت می کنند.
اما بعد از پیامبر، با دریغ، اسلام وارد تاریخی شد که این نماد را متلاشی کرد و معنویت اخلاقی آن را برای عارفان سپرد که در هپروت خسله آورخود غرق شدند و از دل آن صوفی بازی و ریاضت و مرتاضی گری بیرون شد و توجیه آن «هیچ آدابی و ترتیبی مجوی / هر چه می خواهد دل تنگت بگوی» یا «خداوند زبان حال را به کار دارد نه زبان قال را»، که همه درست بودند، اما تنها یک بعد اسلام را بیان می کردند و نه ابعاد مختلف اسلام را.
به همین ترتیب، نظم قانونمدار اسلامی به چنگ فقیهان افتاد که آنچنان در چوکات و قالب های خشک بند ماندند که حتی آداب نشستن در مستراح را نیز برای مردم بیان کنند و با تأکید بخواهند که اجرا شود! وسواس در نظم چیز خوبی است، اما در ذات خود ارزش ندارد. نظم و قانون به اصطلاح دانشمندان اخلاقی از «ارزش های خادم» محسوب می شوند یعنی خود جاده را برای «مهمان» دیگری صاف می کنند که آن روح و معنویتی است که باید برای نظم و قانون معنا ببخشند و نظم و قانون را در جهت خاصی به راه اندازند. در اسلام عبادت (امری صد در صد اخلاقی) در چوکات نظم و فرمالیته ها (امری صد در صد جزئی و قانونی) داخل شده بود و این بود که پیکره ای زیبا و شورانگیز به وجود آورده بود.
پیامبر اسلام با تأکید ویژه خویش بر این دو بعدی ساختن مسلمانان بود که آنان را قدرت و امکان بخشید تا بر دو امپراطوری بزرگ و نیرومند زمان خویش غلبه کنند. امام علی نیز وقتی به پسران خود توصیه می کرد که «اوصیکم بتقوی الله و نظم امرکم» (یعنی شما را به تقوای الهی و نظم در کارهای تان توصیه می کنم)، در واقع ترکیب این دو امر را نشان می داد: تقوای الهی اخلاق است و انتها ناپذیر، اما نظم قانون است و محدود و جزئی.
در ادبیات و فرهنگ اسلامی، «رمضان» و «قدر» و «عید» را نیز باید از همین منظر نگاه کرد. رمضان فرصتی برای دریافت خویشتن انسانی خود در قالب تمرین اراده در برابر غرایز است. در رمضان در واقع تمرین می کنیم که چگونه غرایز خود را تحت اراده خویش درآوریم. این یک ماه، ماه نیکویی برای همین تمرین است. اگر انسان با اراده خود انسان است و اگر انسان با اراده خود خداگونگی خویش را تجلی و تحقق می بخشد، پس ماه رمضان ماهی برای خداگونگی است.
و «عید» نیز همین خوشی و جشنی است که از تلاش در جهت خداگونگی خویش داریم. انسان می تواند خوب باشد و می تواند در جهت خوبی حرکت کند. خداگونگی چیزی جز خوب بودن و نیکو بودن نیست. اگر خدا را مظهر نیکی و خیر و کمال بگیریم، خداگونگی نزدیکی به نیکی و خیر و کمال است و این در انسان ممکن نیست مگر اینکه با اراده خویش راه ناهمواری را که از درون غرایز او می گذرد طی کند.
«عید»، «بازگشت» و «خداگونگی» بر همه مومنان مبارک باد!