فراسوی نیک و بد

(یاد داشتی در بارۀ فیلم «عطر »ساخته تام تایکور 2006  )

 

علی امیری

. فیلم « عطر » هر چند هالیودی نیست ، اما مطابق سنت هالیودی از دل یک رمان سر در آورده است: رمان پر فروش   عطر نوشتۀ پاتریک سوسکیند (1985 ). در نگاه متعارف می توان فیلم « عطر » را در  ژانر وحشت دسته بندی کرد. جز اینکه فضا شدیدا قرون وسطایی است ، دیگر همه ویژگی های  ژانر وحشت در فیلم ملموس است. همان کلیشۀ نخ نمای قاتل مرموز ، قربانیان بی گناه و قتل های زنجیره ای. واقع اما این است که فیلم، نکات قابل بحثی بسیار دارد و می توان تفسیر دگرگونۀ نیز از آن ارایه کرد . صرف نظر از حس بویایی که گویی تم اصلی فیلم است و همۀ ماجرا ها در دور آن می چرخد، فیلم سر شار است از نکته های تأمل بر انگیز و تضاد ها و تنا قض ها. تنها یک هنر مند به معنای واقعی کلمه« غربی» می تواند، مرز میان خیر و شر، قاتل و قربانی و جلاد و شهید را از میان برده، و ازیک «قاتل» یک «قدیس» بسازد.

مرد اصلی فیلم «ژآن بابتیست گرنوی» است. ژان از سر ناگزیری به دنیا می آید، با خشونت زندگی می کند، با جدیت و دهشت هدفش را تعقیب می کند و سر انجام چونان یک قدیس از دنیا می رود. این اما، ظاهر ما جرا است. داستان فیلم تناقض آمیز تر از آن است که بتوان به این سادگی سر و ته آن را در هم پیچید.

ژان  در یک محله ما هی فروشی کثیف، پر از تفاله های گوشت و کرم به دنیا می آید. مادرش ناگهان احساس درد زایمان میکند، در زیر یک اربۀ پر زباله و کثافت می خزد، ژآن را با خشونت از شکمش بیرون می دهد، بند نافش را با گزلیک ماهی فروشی می برد و با سر پایش به سمت زیر گاری پرت می کند. مادر عنقریب خود را از صحنه دور کرده است که کودک به گریستن آغاز می کند. جمعیت حاضر در صحنه مادر را دستگیر می کند. واو به جرم اینکه می خواسته کودکش را بکشد، محکوم به اعدام می شود.

مادر مرده است، کودک اما زندگی را آغاز می کند. به پرورشگاه مادام گایا سپرده می شود که جای بی سرپرست ها و بی سر و پاها است. یکی از کودکان شرور پرورشگاه می خواهد انگشت در چشم و دهان او کند، با دستان کودکانه انگشت اورا می گیرد و فشار می دهد، و انگاه که سه کودک می خواهد، اورا با بالشت خفه کند می تواند صدایش را به گوش مدیر پرورشگاه برساند و خود را از مرگ نجات دهد. بدین سان، ژان ازهمان ساعت های اولیه، با ارادۀ آهنین به رندگی وارد می شود. اما آیا با این همه خشونت به زندگی وارد شدن و از ساعات اولیه زندگی، به مسابقۀ تنازع برای بقأ شرکت کردن، به این هدف صورت می گیرد که عطر تن آدم ها را در شیشه کند؟ ادامۀ داستان نه تنها وحشت ناک که تأمل بر انگیز نیز می شود. ژان بابتیست،پس از کار جان فرسا و تیره بختی و فلاکت بسیار، بعدها شاگرد عطر سازی می شود و دوشیزگان جوان را کشته عطر بدن آن ها در شیشه می کند. او می گوید :« من از کارم لذت می برم». رفتار ژان را نمی توان بر مبنای کلیشه های روان شناختی و اجتماعی تفسیر کرد. جدی ترین ویژگی فیلم این است که تن به تفسیر های معهود و متعارف نمی دهد. فیلم از همان ابتداء کلیشه های ذهنی تماشاگر را تخریب و او را دچار در گیری و جودی می کند. اینجا ما با نیت فیلم ساز کار نداریم. اما برای تماشا گر جدی، رفتار ژان پیش از آنکه نمایانگر رفتار خاصی روانی یا اجتماعی باشد، نشان دهندۀ گونۀ دیگری سعادت و معنا در زندگی است. گذشته از خشونت ژان که گونۀ خاصی است و او تا حدودی نا خواسته به آن وارد می شود، تم اصلی فیلم خواه نا خواه مسألۀ معنا را در زندگی مطرح می کند. البته نه این پرسش کلیشه ای را که زندگی چه معنایی دارد؟ و یا آیا اصلا زندگی معنایی دارد یانه؟ بلکه مسألۀ به مراتب ژرف تری را به میان می کشد و آن اینکه هیچ کسی و هیچ مرجعی حق تعیین و تعریف معنا و سعادت در زندگی را ندارد و می توان از اشکال دهشت ناکی از سعادت و معنا داری نیز سخن گفت.

بر اساس روایت فیلم، ژآن یکی از جدی ترین، مصمم ترین، خونسردترین و معنا دارترین انسان در زندگی است. او دنبال هدف بزرگ است. می خواهد «عطر عطر ها» را بسازد. او عطر عادی نمی سازد، بلکه از زندگی انسان ها و از عصارۀ جان آن ها، می خواهد« عطر زندگی »را بسازد. اما از قاعده تجاوز کردن، به عطر عادی قناعت نکردن و دنبال رایحۀ زندگی گشتن و عطر عطر هارا جستن تاوان دارد. ژآن تاوان سنگین پرداخت می کند. او به طور درد ناکی کشف می کند که ساختن عطر زندگی بهای جز خود زندگی ندارد. او با جان خود و جان دوشیزگان بر سر این کار قمار می کند. او در راه دهشت ناکی گام می گذارد و دست یابی به هدف را به گونۀ تراژیکی با درد و دهشت و جنایت، آمیخته می یابد. اما چونان سالک صبور به سیر و سلوک جان کاه خویش ادامه می دهد. آیا می توان اورا شوم و شور بخت دانست؟ آیا می توان گفت او از پوچی و بی معنایی در زندگی رنج می برد و شغل متعارف آدم کشی و عصیان علیه وضع موجود را پیشه کرده است؟ او در قمار زندگی، زندگی را باخته است.اما آنچه را که می خواسته است، بدست آورده است. لذا برغم فلاکت موجود، در ژرفای زندگی او نور یک سعادت مرموز و مبهم می درخشد. وقتی که برای قتل لورا (آخرین قربانی) از دالان های پیچ در پیچ منزل پدراو ( یکی از اشرف فرانسه) بالا می رود، می توان احساس معنا داری و سعادت را درگام های او حس کرد.

اشاره به « سعادت » و« معنا داری» به مثابۀ درون مایه های اصلی فیلم، گونۀ تقلا برای حل تناقضات و تضاد های جدی موجود در فیلم نیست. برجسته کردن این تناقض ها و در واقع استحاله ها که به شکل محو هرگونه تضاد وتقابل و در هم آمیخته گی همه چیز در همه چیز عیان می گردد، خود  در واقع شیوۀ مؤثر دیگری است که می تواند درون مایه اصلی فیلم را اشکار کند. به سه تا از این استحاله ها و درهم آمیزی ها به اجمال اشاره می کنیم :

استحالۀ اول: استحالۀ جلاد و شهید. قهرمان داستان نقش تو أمان جلاد و شهید را بازی می کند.کار گردان در اینجا جلاد و شهید را در تقابل هم قرار نمی دهد. بلکه آن ها را یگانه می سازد. معمول این است که جلاد، جلاد باشد و قربانی، قربانی.جلاد بکشد و قربانی کشته شود. اما در فیلم نه تنها تقابل جلاد و قربانی وجود ندارد، بلکه جلاد و قربانی کاملا یگانه شده است. اولین قربانی ژان، مادرش است. اما ژان خود نیز به نحوی قربانی مادر خویش است. ارباب خشن او نیز هم زمان هم جلاد و شکنجه گر او است و هم قربانی او. در مورد مرگ دوشیزگان شاید بتوان اورا مقصر دانست، اما وقتی که در هیت یک قدیس ظاهر می شود، بازهم ما را با تنا قض و شگفتی دچار می کند. و این شگفتی نیز ناشی از همان دگردیسی و استحالۀ است که در قهرمان داستان رخ می نماید.

استحالۀ دوم : استحالۀ خیر وشر. فرهنگ معاصر غرب دو سر چشمه دارد: یونان و یهودیت. مفهوم« شر» یا « امر شیطانی» در یونان چیزی شناخته شده ای نبود. در آنجا آنچه که مهم بود« تقدیر» بود. قهرمانان یونانی، قهرمان مبارزه با تقدیر بودند. اما از آنجا که از راز جان کاه تقدیر هیچ کس آگاه نبودند، و از تیر جان گداز تقدیر امانی در کار نبود، قهرمانان مبارزه با تقدیر حکم  « شهداء معصوم» را یافته بودند. شکوه و غناء مسحور کنندۀ تراژدی های یونانی که در نمونه های سوفوکل و ایسخیلوس می بینیم، ریشه در این جدال دردناک و محکوم به شکست انسان با تقدیر دارد. اما در یهودیت تاریخ با جدال« خدا» و « شیطان» آغاز می شود. شیطان در هبوط انسان نقش دارد، شیطان در کار خداوند مداخله می کند، شیطان مخلوق خدارا گمراه می سازد و بالاخره شیطان سایه و شکلک خداوند است. در انجیل « ابلیس بوزینه یعنی مقلد خداوند» توصیف شده است. خلاصه تقابل اصلی، تقابل میان« دجال» و « مسیح » و خدا و شیطان بوده است. اما در فیلم « عطر » این تضاد و تقابل رنگ می بازد. ژان بابتیست گرنوی هم دجال است هم مسیح، هم ملحد است وهم قدیس – چنانکه هم قاتل بود وهم قربانی – هم هیولا است و هم فرشته. کشش رسمی مراسم اعدام او فریاد می زند: « او انسان نیست او یک فرشته است.» و جمعیتی که برای تماشای مرگ او آمده است، با حیرت از همدیگر می پرسد :« آیا اویک قدیس است؟ » در فیلم نه تنها ژآن دچار استحاله می شود بلکه هر چیزی در حال تبدیل شدن به چیزی دیگری است. همه چیز، ازجمله مفاهیم سخت وسفت با هم تداخل می کند و تضاد ها و تقابل ها به تدریج محو می شود و ازمیان می رود.

 استحاله سوم : استحالۀ مرگ و زندگی. فیلم پر است از مرگ و کشتن. اما هیچ نمی گوید که مرگ چیست ؟ زندگی چیست؟ و در واقع مرز میان مرگ و زندگی هم ازهم می پاشد. نه تنها ژآن که پیک مرگ است، پیام زندگی می آورد، که اصلا مرگ و زندگی معنای معمول خود را ندارد. در ظاهرامرفیلم این نخستین فرمان کتاب مقدس « قتل مکن » را سخت از منطق تهی می کند و به سخره می گیرد. اما واقع این است که در فیلم نه از سایه مرگ و نه از بشارت زندگی، از هیچ یک خبری نیست. آنگاه که او با عطر تن دوشیزگان، که قطره قطره مدت ها در شیشه کرده بود،همه را از کین و نفرت به زندگی می خواند، باز هم او در پی اصالت دادن به زندگی در برابر مرگ نیست. چنانکه مرگ دوشیزگان، نه از سر عشق به مرگ و مرگ آگاهی است و نه نشانۀ شوق کور به نابودی زندگی و سیطرۀ تام و تمام مرگ بر زندگی.

 

**   **   **

فیلم« عطر» نه نوید هیچ اتوپیا را می دهد و نه از هیچ « ویران شهر[i]» ی مارا می تر ساند. نه از هیبت مرگ سخن می گوید نه از شکوه زندگی. نه در س اخلاق می دهد و نه مشق خشونت می کند. نه ستایش نیکی می کند و نه نکوهش بدی. فیلم از ساحت اخلاق گذر می کند. باید ها و نباید های اخلاقی را کنار می گذارد. از اوامر و نواهی شرعی عبور می کند و مارا به ساحت – به تعبیر نیچه -- « فراسوی نیک و بد » می برد. در این ساحت ما با خویشتن خویش رویاروی هستیم. ما هستیم و خود ما. ما را در حالت تعلیق قرار می دهد و با امر محال رویاروی می کند. آنجا دیگر نه منطق کار می کند، نه خرد ونه فلسفه.  تمام تقابل ها و کلیشه های رایج نا کار آمد می شود. تمام راه حل های کلامی و فلسفی به بن بست می رسد. ماییم و بار گران هستی وراز مرموز و سر به مهر زندگی که برای رهایی از این بار و گشودن این راز، بر هر در می کوبیم و سر هر چیز را می جوییم و تا به شیشه کردن عطرتن انسان ها پیش می رویم. در این فیلم نه از رستگاری و آمرزش خبری است و نه از ملکوت آسمان ها و رستاخیز جان ها اثری. اگرچه در پایان محشری از تن های برهنه و کامجویی دسته جمعی بر پا می شود که نمود ی از« رستا خیز تن» است، اما فیلم در پی کشف لذت های تنانه و اصالت دادن به « تن» در برابر« جان» هم نیست. فیلم تناقض دهشتناک «هستن» و «بودن » را مطرح می کند و از گونۀ دیگر و متفاوتِ « حضور» در« اقلیم وجود» سخن می گوید. اما مانند حافظ نمی گوید :

   سبزۀ خط تو دیدیم زبوستان بهشت          تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم

راز هستی در نگاه تام تایکور  پیچیده تر، سر به مهرتر، بی منطق تر و دردناک تر از آن است که بتوان برای آن آغاز و انجامی یافت. اگر روا باشد که گریزی به فرهنگ خود ما بزنیم، می توان گفت فیلم بیشتر خیامی است تاحافظانه و مولویانه. فیلسوفان ومتکلمان و عارفان و شاعران ما همه کوشیده اند هستی را به طور معقول و موجه تفسیر کنند، اما هیچ کس در برابر بی اعتنایی سرد و هیولا وار هستی موضع اعتراضی نگرفته است. خیام اما، بی منطقی هستی را به اوج رسانده است. بانگ اعتراض و حسرت اورا ختم این یاد داشت قرار می دهیم :

گر آمدنم به خود بودی نامدمی

ورنیزشدن به من بودی کی شدمی

به زان نبودی که اندراین دیر خراب

نه آمدمی نه بودمی نه شدمی

28 - 6 - 1388 کابل

 

 



[i]  « ویران شهر » را من به قیاس «آرمان شهر» به عنوان معادلی برای dystopia در زبان های اروپایی پیش نهاد می کنم. « آرمانشهر » از ساخته های معادل سازان متاخر، احتمالا داریوش آشوری است. حد اقل همو در به کار بردن « ارمانشهر » در ترجمۀ کتاب تامس مورباعث شهرت این اصطلاح شده است. از قدماء ما فارابی تعبیر عربی « مدینه فاضله» و سهروردی تعبیر زیبای «نا کجا آباد» را به کار برده  است.در اصطلاح متأخر آرمان شهر این هردو تعبیر قدیمی ، تا حدودر طنین خود را حفظ کرده است.« ویرانشهر» گرچه تعبیر چندان زیبا و از لحاظ بار معنایی چندان غنی نیست، اما با توجه به تعابیر چون « محنت آباد » و « خراب آباد » که حافظ به کار برده است، می تواند چو نان خلف این تعابیر کهن ، ذوق نوجویی نو گرایان را تا حدی اشباع کند و هم طنینی از این اصطلاحات  حافظ را داشته باشد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد