روح الله کاظمی
ما دومین انتخابات را نیز از سر گذراندیم. انتخابات جالب بود و دیدنی و در خود تأمل و پرسش. انتخابات به یک رستاخیز سیاسی می ماند که هرکسی و به هر نحوی بی صبرانه تلاش می کرد تا نامه ای اعمال خودرا در دست راست بگیرد. میزان قضاوت در اینجا پول و قدرت بود در پیشگاه خدای سیاست. هر کسی سعی می کرد در این نظام طولی _تشکیکی قدرت و ثروت، جایگاهی برای خود دست و پا کند، تا گوشه ای از علم کسی را حمل نموده و در نماز سیاست ذکر کسی را بر زبان جاری سازد. در حقیقت هیچ کس نمیخواست در این عبادتگاه بی قبله بماند. بیرون از این غائله در حد یک برهنگی و فسق و فساد قباحت یافته بود. انتخابات به بازار برده فروشی نیز بی شباهت نبود؛ چرا که هر کسی آگاهانه یا نا آگاهانه، بی واسطه یا با واسطه فروخته و خریده می شد.
انتخابات با تبلیغات بیشتر چشم گیر و قابل درنگ می نمود. تبلیغات حقیقتا تبلیغات بود ، یعنی جست و خیزی برای ربودن اذهان و مقبول و واقعی جلوه دادن و عده و وعید های خیالی و ذهنی. از عکس ها و پوستر های سیاه و سفید یا رنگارنگ، درویشانه یا شاهانه که کابل را به یک پارک سیاسی مبدل ساخته بود، بگذریم ، مناظراتی تلویزیونی نیز بیشتر از یک هزل و هجویه و سیاحت سیاسی قامت نمی کشید. ظاهر مناظرات بدیع بود و غنی؛ اما فقر و کهنگی و بی مایگی درون، پوشیده و مستور باقی می ماند. در مناظرات از سیاست گرفته تا فرهنگ و از اجتماع تا اقتصاد و از فقر و بیماری و بیکاری گرفته تا توسعه سیاسی و اقتصادی و به هر سوراخ و کور سوی سرک کشیده می شد. اما گویی این استادان سیاست نه در کلاس سیاست چیزی آموخته بودند که به ما بیاموزانند و نه از تاریخ تجربه ای، و نه از سرزمین فرهنگ و ادب تحفه ای در دست داشت که به جامعه هدیه کنند. به طبیبانی می مانست که بر بالین هیچ بیماری ننشسته و رنج و آه و ناله ای هیچ بیمار را نشنیده است. در هر صورت تبلیغات، تبلیغات بود. تبلیغات نه تبیلغ این بود و نه تبلیغ آن. تبلیغات در حقیقت ذات و باطن خود را به نمایش می گذاشت و از خود سخن می گفت.
تبلیغات نه تنها لخت و عریان از هر واقعیتی زنده شده و حیات می گیرد؛ بلکه هر واقعیتی را مکیده و مچاله نموده و دوباره اما زیبا و جذاب برون می دهد. تبلیغات زبان سیاست است و زبان سیاست سفسطه. تبلیغات اوج سفسطه گری است. اکنون اگر اوج دنیای رسانه و تبلیغات و اطلاعات است پس اوج سفسطه است. آنچه یک استاد در پشت کرسی دانشگاه به شاگردان می آموزاند، آنچه یک روزنامه نگار می نویسد، و چیزی که از قلم یک روشنفکر تراوش می کند، و هر آنچه که یک ساستمدار فریاد می کشد، و چه آنچه یک عالم دینی ابلاغ می کند و یا یک ملحد سر می دهد، بیشتر سفسطه است تا حقیقت.
مهم اینست که این قیل و قال و نفی و اثبات ها در ساحت زبان رخ می دهد. در حقیقت یک آشوب زبانی بر خاسته است. زبان دیگر زبان حقیقت و واقعیت نیست؛ بلکه بیشتر زبان اغوا و وسوسه است. ما از زبان تبعیت نمی کنیم بلکه این زبان است که از ما فرمان می برد. زبان است که ما را کر یا کور می کند. زبان اکنون گرچه بسط پیدا کرده و تنها به واژگان محدود نمی شود. تصاویر و اشیاء و افعال نیز شأن زبانی پیدا کرده است. به همان میزان که ما با واژگان سخن می گوییم و یا مخاطب قرار می گیریم، با تصاویر و اشیاء و افعال نیز سخنگو و یا مخاطب می شویم؛ اما همانقدر که یک تصویر ساختگی است واژگان نیز مصنوع و دروغین گشته است. زبان دیگر زبان نیست بلکه مصنوع و ساخته ای بشر است و بشر به دلخواه خود به هر نحو آنرا به کار می برد.
پس به راستی که عصر ما عصر سفسطه است و جدال و مراء. زبان ما نیز زبان سفسطه و جدال است؛ چرا که هر زبانی تابع زمان خود است. روح سفسطه بیشتر در عالم سیاست جلوه کرده است اما در حقیقت همه ای ساحت های وجودی آدمی در این تباهی و بلاهت گرفتار آمده است. سیاست زدگی تنها وجه منفعلانه ای انسان دوره ای ما نیست؛ بلکه سرشت سفسطه گری و کنشگرانه ای او را نیز برملا می سازد. اگر با دید اگزیستانسیالیستی به قضیه بنگریم، انسان عصر ما با همین افعال و کردار سفسطه گونه ای خود، ذات خود را رقم می زند. چنین است که هر پرسشی و اساسا اصل پرسش در آدمی می میرد. از اینرو تفکر فقیر و بیمار می گردد و آدمی سرگشته و بی خانمان.
و بدتر از همه اینکه سفسطه و تفکر به هم می آمیزد. سفسطه ردای تفکر می پوشد و با زبان عقل سخن می گوید و این چنین آدمی را به سمت خود دعوت می کند. پس عصر ما عصر ظلمت است. عصر نابسامانیها و گرفتاری های بزرگ و دهشت انگیز و در عین حال نامرئیی انسان. عصری که به قول نیچه عصری نابودی کامل نیست بلکه عصر انحطاط است و بد تر از نابودی کامل. اما چگونه از این تاریک و تیرگی نفس گیر می توان رها گشت؟ باز هم باید فکر کرد، اگر راهی پیدا شود نیز از همین خاک به ما نشان داده خواهد شد!!