یششبشب

.« نقش ارزش های فرهنگی در وحدت ملی » تحریر شدۀ متن سخنرانی من در سیمینار « وحدت ملی » بود که توسط مؤسیۀ « تبادلۀعلمی افغانستان و امریکا » در 30-7-1388 در هتل انتر کانتیننتال ،برگزار شده بود. این سخنرانی نیز از قاعدۀسخنرانی های متداول امروزی  مستثنا نیست و به سهم خود در تحریف حقیقت ،نقش لازم را بازی خواهد کرد. امری که – خوشبختانه یا بد بختانه – امروزه حساسیت کسی را بر نمی انگیزاند. متن آن را بی کم و کاست خدمت خوانندگان « جمهوری سکوت» تقدیم می کنم. هرگونه تغییر در آن به معنای تحریف مجدد حقیقت و تشدید ریاکاری است. سخنرانان دیگر این محفل حفیظ منصور،حبیب الله رفیع ،زلمی هوتک و مولوی قیام الدین کشاف بودند.

** **  **

 

بسم الله الرحمن الرحیم . الحمد الله و به نستعین ،انه خیر ناصر ومعین.

من هم به سهم خود مقدم حضار گرامی در این محفل گرامی می دارم. عنوان سخنرانی من« نقش ارزش های فرهنگی در وحدت ملی » است.در فرصت محدودی که در اختیار است،سعی می کنم نکاتی را در این مورد بیان کنم.

بحث از وحدت ملی در افغانستان ، امروز یکی از ضرورت های ما است.اهمیت این بحث از آنجا ناشی می شود که به دنبال سال ها جنگ و منازعه شیرازه های اجتماعی جامعه ما از هم پاشیده و ما اکنون عمیقا به یک نوع فروپاشی اجتماعی گرفتار می باشیم. ازهم پاشیدگی اجتماعی یک واقعیت است و این واقعیت جلوه های خود را در چند جا به نمایش می گذارد.عرصه  های چون فرهنگ ، سیایت و اقتصاد تجلی گاه اصلی این  فروپاشی اجتماعی است. ما در عرصه فرهنگ متأ سفانه با پدیدۀ شوم « جهل » مواجه می باشیم. در عرصۀ سیاست با درد ناسور «استبداد» روبه رو می هستیم  و در عرصۀ اقتصاد بلای خانمان سوز« فقر» دامنگیر ما است.

ما برای درمان این سه معضل جدی ،در قدم اول نا گزیر  به بازسازی وحدت ملی  هستیم. اما پرسش این است که چگونه می توان وحدت ملی را به وجود آورد؟ یکی از راه های به وجود آوردن وحدت ملی ، پیوند دادن وحدت ملی به ارزش های فرهنگی ما است.

 پیش از اینکه به نقش ارزش های فرهنگی در تأمین وحدت ملی برسیم ، لازم است یاد آوری کنیم که اکنون ما با دو پدیده مواجه هستیم: یکی وحدت ملی که ،چنانکه گفته شد  از ضرورت های روزگار ما است، و دیگر ی ارزش های فرهنگی.

سوالی که اکنون مطرح است این است که اولا ارزش های فرهنگی ما کدام است و ثانیا این ارزش ها چه نقشی می تواند در وحدت ملی ما داشته باشد؟

به نظرمن ، در فرهنگ افغانی ما ارزش های مثبت فراوانی وجود دارد . بر خی از این ارزش ها جنبۀ عقلانی و فرا دینی دارد ، اما ارزش های فرهنگی ما عمدة ناشی از دین اسلام است . عمده ترین این ارزش ها ونیز بدیهی ترین و مسلم ترین این ارزش ها  احترام به انسان ، احترام به مال انسان و روا داری و تساهل در برابر دیدگاه های مخالف،یا احترام به عقاید انسان است. این سه ارزش در گزاره های دینی به گونۀ زیر دسته بندی  و ارایه شده است :

1-قتل انسان حرام است. هرکس یک نفر را کشته است گویی تمام انسان ها را کشته است.

2-دزدی حرام است.  حفاظت از مال، همانند جان در عداد واجبات قرار دارد. بزرگان مانند غزالی یکی از اهداف شریعت را حفظ مال مسلمین می داند.

3- رواداری. یکی از عمده ترین ارزش های که در فرهنگ اسلامی مورد تاکید قرار گرفته است ، روا داری است. در اسلام نه حقیقت در ملکیت یک طایفه است ونه معرفت .همه چیز را همگان می دانند و بنا بر این باید افراد مسلمان در برابر یکدیگر روا دار و متحمل باشند.به طور کل روا داری سه عرصۀ قدرت ، حقیقت و معرفت را شامل می شود.شاخصۀ اصلی رواداری گفتگو است که در ادبیات قرآنی از آن به  « اتباع قول احسن » و «جدال احسن » یادمی گردد.

اکنون سوال این جا است که چنین ارزش های چه نسبتی با حیات اجتماعی کنونی ما دارد؟ و به طور مشخص می توان پرسید که در طول تاریخ جامعه ما و در شرایط اکنونی آن احترام انسان محفوظ بوده است؟ آیاحرمت  مال انسان محفوظ بوده و دارایی او به رسمیت شناخته شده است؟ وآیا در جامعه ما رواداری و گفتگو حاکم بوده است؟

پاسخ متأ سفانه منفی است . در فرهنگی که قتل نفس ممنوع است ، ما بالاترین میزان قتل و کشتار را شا هدیم. در فرهنگی که احترام به مال انسان ضمانت شده است، بالاترین میزان غارت و تاراج اموال و دارایی را شاهدیم. و در فرهنگی که ویژگی آن احترام به عقاید دیگران است ،بالا ترین میزان تعصب و نا روا داری و دیگر ستیزی را شاهد بوده است. واقعیت این است که این ارزش ها هیچ گونه نسبتی با حیات اجتماعی کنونی ما ندارد.و در وحدت ملی ما تأ ثیری از خود بر جا نگذاشته است. چرا؟پاسخ به این چرا بسیار دشوار است.

یکی از تناقض های تاریخ معاصر ما این است که دین اسلام که دین رحمت و مدارا و گفتگو است ، در میان ما به دین خشونت و نفرت بدل شده است. اسلامی که صلح می آورد ، در میان ما جنگ می آورد. اسلامی که همه جا اخوت و برادری می آورد  در میان ما کینه و نفرت به وجود می آورد. بررسی تاریخی و عمیق این مسایل گونۀ استحاله ودگر دیسی در ارزش های اسلامی را در میان ما نشان  می دهد.

 اما، به هر ترتیب فعلا  مجال بررسی آن نیست و روشنفکران جامعه باید روزی به این پرسش ها پاسخ دهد.فعلا وقتی آن نیست که به پدیده دردناک دگر گونی ارزش های اسلامی در دوران متأخر تاریخ افغانستان بپردازم. من فقط جهت پاسخگویی به این پرسش که چرا ارزش های اسلامی و فرهنگی در حیات اجتماعی ما تأثیر خود را ندارد ، با استفاده از یک اصل علمی مردم شناسانه        ( انتروپولوژیکال ) قصد دارم با ایجاد یک تقابل  میان دو مفهوم « قبیله» و« ملت» مسألۀ نا کار آمدی و خنثی بودن ارزش های فرهنگی را در حیات اجتماعی امروز ما تبیین نمایم.

 

میان« قبیله » و «ملت » از نقطه نظر علمی تفاوت و جود دارد. به این معنا که قبیله یک واحد طبیعی است و ملت یک بر ساخته تمدنی.قبیله همیشه وجود داشته است اما ملت ها به تدریج ساخته می شود.قبیله و  مردم یک مقوله انترو پولوژیک و متعلق به حوزۀ جامعه شناسی تاریخی است ، درحالیکه ملت یک مفهوم سیاسی است.

اما مهمترین تفاوت میان قبیله  و ملت ، در برخورد با ارزش ها تبارز می کند. در نگرش قبیله چیزی به نام « تفاوت » و جود ندارد. در جهان بینی مردم که بیشتر در ضمن واحد های چون قبیله و طایفه و رعایای  بزرگ طایفه و بردگان خواجه  تشکل می یابد ،انسانیت با تشابه هم مرز است.آنجا که تفاوت آغاز می گردد انسانیت به آخر می رسد. به همین جهت است که ارزش های فرهنگی در مورد مردم طایفه و قبیله ، در حد همان افراد واعضاء قبیله باقی می ماند و امکان گسترش و امتداد به مرز های متفاوت را پیدا نمی کند. قتل حرام است ، اما در مورد اعضاء قبیله ، دزدی حرام است ، اما نه از مال دیگران . به دلیل بسیار ساده . زیرا که دیگران انسان نیست. مرز های انسانیت تامرز های تشابه پیش می رود. اما آنجا که تفاوت آغاز می گردد ، انسانیت به آخر می رسد.

 بدین سان تمایز جدی میان قبیله وملت در برخورد این دو با  پدیدۀ« تفاوت» آشکار می شود. تفاوت همیشه وجود دارد. یک ناگزیری طبیعی و یک واقعیت عینی و اجتماعی است. اما، ما، تا زمانی که یک واحد طبیعی هستیم و از مرحله طبیعت به مرحله اخلاق و فرهنگ گذر نکرده ایم، تفاوت ها را به رسمیت نمی شناسیم و سعی در نابودی هر چیزی متفاوت از خویشتن داریم.

اما ، انگاه که گذار از قبیله  به ملت صورت می گیرد وبردگان یک خواجه به شهروندان آزاد و دارای خرد و اراده و تصمیم بدل می شود ، قلمرو ارزش ها نیز گسترش پیدا  می کند. و انسان های متفاوت از ما را نیز در بر می گیرد.

ملت  تفاوت ها را می پذیرد و ارزش های خود را شامل همه و همه را مشمول این ارزش ها می داند. اینجا است که کشتن انسان بد می شود ، حتی اگر آن انسان متفاوت ازما باشد و دیدگاهی دیگری داشته باشد.

به این ترتیب تا زمانیکه ما ازقبیله به ملت گذر نکرده ایم نمی توانیم که ارزش های فرهنگی خود را در مورد انسان های متفاوت از خویش نیز مر عی و مجری بدانیم.

اما وقتی که ما به مرحلۀ ملت شدن گذر کردیم می توانیم از ارزش های فرهنگی خود در تأمین وحدت ملی استفاده کنیم.  اینکه با وجود ارزش هایی که برشمردیم ، ما هنوز در آتش تفرقه و تشتت  و چند گانه گی می سوزیم، نشان آن است که ما برغم گذر زمان و هزینه های سنگین و ضیاع وقت و نیرو  و انرژی ، هنوز در لاک های قومی و طایفه ای خود جا خوش کرده ایم. و همانند یک واحد طبیعی به حکم غریزه عمل می کنیم و نه چونان یک واحد مدنی به حکم اخلاق .

بر خورد« باتفاوت» در منطق قبیله وملت

گفتیم نقطۀ اصلی تمایز میان قبیله و ملت در بر خورد با پدیده تفاوت آشکار می شود.به این معنا که تا زمانیکه در مرحله طیعی  هستیم و نظم اجتماعی ما وضعیت قبیلوی دارد  تفاوت ها به تضاد می انجامد  و تضاد  به دشمنی وستیز. و  سر انجام دشمنی به انحصار و دیگر نا پذیری منتهی می شود. منحنی حیات اجتماعی در قبیله از تفاوت اغاز می شود به انحصار طلبی و دیگر نا پذیری ختم می شود.

 

اما وقتیکه از قبیله به ملت گذر صورت گرفت تفاوت به تفاهم ، تفاهم به دوستی و دوستی به تنوع خواهد انجامید. می بینم ، با اینک حیات اجتماعی درملت نیز از تفاوت آغاز می شود ، اما به تضاد و دیگر ستیزی ختم نمی شود ، بلکه به تنوع و دیگر پذیری می انجامد.

با توضیحاتی که دادیم ، اکنون وقت آن رسیده است که این پرسش را اندک اندک به میان بکشیم که چرا ارزش های فرهنگی ما در زندگی اجتماعی ما تأثیر نکرده است و  در شرایط کنونی چه می توان کرد؟ و چه باید بکنیم؟

برای اینکه ارزش های فرهنگی ما در تامین وحدت ملی مؤثر باشد ، این ارزش ها باید به ارزش های مشترک ملی مبدل شود.وبرای انکه این ارزش های فرهنگی به ارزش های مشترک ملی تبدیل شود ، دو کار باید انجام شود:

1-تبدیل کردن ارزش به هنجار

فرهنگ وارزش چیزی بیگانه با انسان نیست. بلکه فضای مشترک معنوی است که انسان در آن زندگی می کند. اما وقتی که در فرهنگ ارزش های وجود دارد که این ارزشها در حیات اجتماعی ما هیچ تأثیری ندارد ، این امر می تواند به این معنا باشد که میان زندگی اجتماعی وارزش های فرهنگی ما شکاف ایجاد شده است.وقتی که در فرهنگ ما انسان حرمت دارد ولی در زندگی روز مرۀما شایع ترین پدیده قتل و کشتار است،نشان آن است که میان جامعه و ارزش های فرهنگی آن شکاف ایجاد شده است. یا ارزش های فرهنگی توجیه خود را برای افراد جامعه از دست داده و به پدیده های غیر معقول مبدل شده است، ویا اینکه جامعه دچار هبوط اخلاقی شده از ارزش های فرهنگی خود فاصله گرفته است. که می توان از آن به   بیگانگی فرهنگی نیز تعبیر کرد.

در هرصورت ،این شکاف یا بیگانگی فرهنگی به معنای این است که ارزش های فرهنگی در میان ما تبدیل به هنجار های اجتماعی نشده است.ما زمانی می توانیم از این ارزش ها به سود وحدت ملی خود استفاده کنیم که ارزش های فرهنگی تبدیل به هنجار های اجتما عی شود و در زندگی روز مرۀ ما تأثیر داشته باشد. ما باید ساکنان خانۀ فرهنگ باشیم نه در بانان در وازۀ آن. این یعنی اینکه  افتخار کردن به فرهنگ کافی نیست ، بلکه فرهنگ باید در زندگی ما تأثیر داشته باشد. ارزش فرهنگی کافی نیست. ارزش باید بدل به معیار و ضابطۀ برای زندگی شود.

2- نفی انحصار تفسیرازفرهنگ

فرهنگ ، در پیوند با جامعه از رهگذر تفسیر عبور می کند. فرهنگ به همه تعلق دارد و همه باید در تفسیر فرهنگ شریک باشد. ارزش های فرهنگی در صورتی می تواند که نقش مؤثری در تأمین و تحکیم وحدت ملی داشته باشد که به دام انحصار تفسیر و تفسیر های دل بخواهانه قرار نگیرد. ما در فرهنگ خود ارزش احترام به انسان و احترام به مال انسان را داریم. اما انحصار تفسیر این ارزش ها را به دشمنی با انسان و غارت مال انسان بدل کرده است. انحصار تفسیر ، فرهنگ را از نعمت نقد محروم و آن را به پدیدۀ بیگانه با زندگی و در واقع ابزاری برای سرگوب زندگی بدل می کند.فرهنگ تا پیوسته مورد نقد و باز اندیشی و تأمل مستمر قرار نگیرد هرگز نمی تواند تأثیر مثبتی در جامعه از خود به جا بگذارد. واین با نفی انحصار تفسیر از فرهنگ ممکن است.

 با، گشوده بودن در فرهنگ است که فرهنگ غنی می شود. هیچ فرهنگی کامل نیست.هر فرهنگی ، هر چند غنی باشد، نیاز به تعامل و دا د و ستد باسایر فرهنگ ها دارد. و تداوم حیات فرهنگ ها در همین داد وستد مستمر و مداوم است. نمی توان به دور فرهنگ سیم خار دار کشید. مفاهیم مبهم و نه چندان با معنایی چون« تهاجم فرهنگی» و یا فرهنگ بیگانه از انحصار تفسیر ارزش های فرهنگی  و بسته کردن در داد و ستد فرهنگی حکایت دارد. این نشان می دهد که ما اعتماد به نفس کافی برای تماس با فرهنگ دیگر را نداریم. وارزش های فرهنگی را به جای اینکه به ضابطه و معیاری برای رفتار اجتماعی بدل کنیم ، به چماقی برای سر کوب و ابزاری برای انسداد اجتماعی تبدیل می کنیم.

نتیجه

به طور خلاصه نتیجه می گیریم که ما در فرهنگ خود ارزش های والا و متعالی داریم. اما در طول تاریخ ما، این ارزش ها فقط در مرحلۀ ارزش باقی مانده و به هنجار های زندگی اجتماعی تبدیل نشده است. دلیل آن نفوذ و عمق جهان بینی وارزش های  زندگی قبیلوی در حیات اجتماعی ما است که ارزش های فرهنگی مار را خفه و خنثی نموده است.

اگر بخواهیم که این ارزش ها در زندگی ما مؤثر باشد،باید کوشش کنیم که این ارزش ها، از ارزش های محض به ضابطه ها و معیار های برای زندگی تبدیل شود.   و زمام اختیار این ارزش ها را به دست یک گروه ،یک شخص ، و یا یک طایفه نسپاریم. اجازه دهیم که ارزش های فرهنگی ما از منظر ها و جوانب گونا گون مورد نقد ، ارزیابی و تفسیر و تأمل قرار گیرد.آنگاه دیگر ما به فرهنگ خود تنها افتخار نمی کنیم، بلکه با آن زندگی نیز می کنیم. آنگاه  فرهنگ دیگر تنها باور های ذهنی نیست ، بلکه ضابطه های عمل اجتماعی نیز هست. تنها ارزش نیست، بلکه هنجارنیز هست. به امید آن روز. ازتوجه شما تشکر. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد