م.سلطانپور
بخش یکم
انتخـابـات ریـاســت جمـهــــوری
و
گمانه زَنِی کاندید امریکایی
(آیا مردم افغانستان باز به کرزی اعتماد خواهند کرد؟)
(آیا کرزی مورد حمایت اروپا و امریکاسـت؟)
همه میدانیم که تا نهادینه شدن دموکراسی در افغانستان راه دور و درازی در پیش است و آنچه تا اکنون بنام دموکراسی انجام شده چیزی جز فریب اذهان عامه نبوده است.حقیقت سرسخت و انکار ناپذیر این است که ما هرگز حکومت ملی - انتخابی نداشته ایم وهمیشه این بیگانگان و مهاجمین بوده اند که برما حاکم گماشته اند و برای ما حکومت ساخته اند.
اینبار نیز خارجیها ( بصورت خاصتر امریکائیها) برای ما حکومت میسازند و احتمالآ کرزی را برای بار پنجم* اگر به صلاح شان باشد و یا هم شخص دیگری را حاکم افغانستان خواهند ساخت.
ولی نباید از انصاف گذشت که همین به اصطلاح انتخابات "ساختگی" نیز ودیعه ایست که در تاریخ کشور سابقه زیادی ندارد. هرچه نباشد بخاطر تمثیل دموکراسی و شرم از اذهان عامه هم که باشد، مردم را به پای صندوقهای انتخابات میکشانند و آنان نیز رای خود را در صندوق کاندیدی که برای شان گفته شده است و یا هم خود برگزیده اند میریزند. چنین گزینشی در بدترین حالت آن نیز بهتر از نظامها و حکومتهای قبیله یی، کودتایی و ایدئولوژیک است.
دموکراسی یک پروسه اجتماعی است که نمیشود آنرا از بیرون وارد کرد و هم نمیتواند یک شبه نهادینه گردد و انتخابات کاملآ دموکراتیک را نیز در کشوریکه در آن دموکراسی وجود ندارد نباید توقع داشت؛ ولی مسلم است که اگرهمین پروسه دوام کند، طی هر دور انتخابات، روند انتخابات نیز شفاف تر و دموکراتیک تر خواهد شد. ولی این مسئله را نیز نباید از نظر دور داشت که در نهایت امر مردم مالکان اصلی کشور خویش اند واگر ملتی اراده کند هیچ نیروی بیگانه و اشغالگر تاب مقاومت در مقابل ملیون ها انسان مصمم را ندارد.
حتی در وضعیت کنونی کشور ما نیز که کشورامکانات دفاع از خود را ندارد و عملا توسط نیروهای مسلح کشورهای پیمان ناتو و در راس ایالات متحده اداره میشود، اگر نیرویی پیداشود که حمایت کتلوی مردم را باخود داشته باشد و مردم عملآ و علنآ از نمایندهء آن نیروی سیاسی حمایت کنند و به او رای دهند، کشورهای حاظر در صحنهء سیاسی افغانستان دیگر چاره یی نخواهند داشت جز آنکه ازچنین رستاخیز ملی و صلح آمیز حمایت کنند و یا آنکه به قتل عام مردم بپردازند که احتمال دومی در وضعیت کنونی جهان و دسترسی همگانی به وسایل اطلاعات جمعی امر ناممکن بنظر میرسد و حتی اگر ماجراجویان بین المللی دست به چنین اقدام جنایتکارانه داراز کنند، عاقبتش یک انقلاب ملی، ازادیبخش و دادخواهانه و طرد نیروهای زورگوی و اشغالگر خواهد بود.
متاسفانه این طرز بینش که این فقط خارجیها هستند که حکومت میسازند در میان اقشار مختلف جامعه افغانستان رسوخ نموده و مورد پذیرش و منبعث از واقعیتهای موجود سیاسی کشور نیز هست. با درنظر داشت همین مسئله است که اکثر کاندیدان کوشش دارند تا مستقیم یا غیر مستقیم خود را کاندید مورد تآئید و حمایت اروپا وبخصوص ایالات متحده امریکا جا بزنند.
*******
با نزدیک شدن دور دوم انتخابات ریاست جمهوری وبخصوص بعد از کاندید شدن دوبارهء آقای کرزی و گزینش مارشال فهیم و استاد خلیلی منحیث معاونان وی نه تنها حلقات مربوط به کرزی بلکه حتی برخی از قلم بدستان کشور که بسیار علاقمندی و وابستگی به نظام مافیایی کرزی ندارند نیز یا از روی خوشباوری واعتقاد و یا از روی منفعت و مصلحت های شخصی این گمانه زنی را که آقای کرزی برای این دور انتخابات نیز کاندید مورد نظر ایالات متحده و اتحادیه اروپا و و طبعآ برنده انتخابات سالجاری افعانستان نیزهست تبلیغ میکنند.
حالا بیائید این مسئله را کمی کالبد شگافی کنیم تا به حقیقت مسئله نزدیک شویم که آیا آقای کرزی این بار نیز برنده انتخابات خواهد بود یا خیر؟
الف - در بعد داخلی
1- تـیوری بی بدیل بودن کرزی: این مسئله از جانب طرفداران کرزی زیاد تبلیغ میشود که در کشور( شاید سی و پنج ملیونی) ما افغانستان شخصیت دیگری بدیل آقای کرزی پیدا نمیشود. این در حالیست که همگان میدانند که در تاریخ افغانستان رئیس دولت خلق الساعه، گمنام و بی تجربه مثل آقای کرزی کمتر یا اصلا دیده نشده است. تمام تجربهء کاری و اداری آقای کرزی قبل از ریاست جمهوری اش را صرف سه ماه ماموریت در وزارت امور خارجه در زمان ریاست دولت آقای مجددی تشکیل میداد و عملا هیچ نوع تجربه اداری، حزبی،سیاسی، دپلوماتیک و حتی اربابی در میان قوم خود را نیز نداشت. شاید در سطح آقای کرزی در افغانستان اقلا بیش از صدهزار نفر وجود داشته باشد. در حالیکه همین اکنون در میان کاندیدان ریاست جمهوری چهره های فراوانی وجود دارند که هم از درجه تحصیلات بالتر از کرزی حتی تا سطح دکتورا برخوردارند وهم از تجارب وسیع کار سیاسی ( مبارزه و جهاد) وهم از تجارب عملی در اداره و سیاست کشور تا سطوح ولایت، سفارت، وزارت،عضویت در پارالمان و حتی معاونیت پارلمان و معاونیت صدارت وکار در سازمانهای بین المللی تجربهء کاری دارند. آیا هیچ یکی ازاین شخصیتها نمیتوانند بدیلی برای آقای کرزی باشند؟
2- تیوری وحدت ملی در موجودیت ادارهء کرزی:
در افغانستان همه از وحدت ملی حرف میزنند، بخصوص آنانیکه اصلا به وحدت ملی اعتقاد و اعتنایی ندارند. اینگونه یی ها وحدت ملی را در بهترین حالت آن در نابودی هویتهای قومی اقوام مختلف ساکن افغانستان و ادغام ایشان در هویت قوم حاکم میدانند.
در تاریخ کشور بدترن و ننگین ترین قتل عامها وجینوسایدهای قومی و زمین سوزیها را از امیرعبدالرحمان گرفته تامحمد هاشم، محمد گل مومند، امین و طالبان در زیر پوشش همین شعار کذایی "وحدت ملی" انجام داده اند. افغانستان کشور اقلیتهای قومی است که هیچ یک از انتیکهای ساکن افغانستان بیش از پنجاه فیصد نفوس کشور را نمیسازند؛ طبعآ در چنین کشوری وحدت ملی خصوصیات و بغرنجیهای مربوط به خود را دارد. وحدت ملی صرف با تغییرتذکره تابعیت و درج کلمهء افغان به همه باشندگان کشور تآمین نمی گردد. وحدت ملی زمانی ممکن است که مردم افغانستان بر سرنوشت خود حاکم باشند و تمام اقشار و اقوام افغانستان در حاکمیت و ادارهء کشور سهم عادلانه، شایسته و قانونمند خود را داشته باشند. این سهم گیری نه سمبولیک بلکه باید مطابق به ظابطه ها و اصول وضع شده و قانونی کشور باشد. در کشوریکه حتی همین اکنون نیز وابستگی به قوم یا مذهب معینی عملآ جرم پنداشته میشود، در کشوریکه سخن گفتن بزبان مادری جرم است، در کشورکه کتاب را میسوزند یا به دریا میریزند چگونه میتوان از وحدت ملی سخن گفت؟ در کشوریکه در نظامنامهء دموکراسی وارداتی آن نا نوشته تسجیل شده است که باید رئیس جمهور از قوم پشتون باشد، معاون اولش از قوم تاجیک و معاون دومش نیز از قوم هزاره چگونه میتوان از دموکراسی، حق شهروندی و وحدت ملی سخن گفت. مگر سایر اقوام افغانستان ازین سرزمین نیستند؟
در طول تاریخ افغانستان شاید کمتر حکومتی را سراغ داشته باشیم که به وحدت ملی به اندازهء حکومت
آقای کرزی صدمه زده باشد. ادارهء مافیایی کرزی با تصویب قانون اساسی ناقص و تصویب سرود ملی قومی عملا اولین گام را در راه متزلزل ساختن بیشتر وحدت ملی کشور برداشت و بعدآ نیز به ترور شخصیتی شخصیتهای سایر اقوام کشور پرداخت. همین اکنون بیش از هشتاد فیصد کادر رهبری ادارهء کرزی وابسته به یک قوم است که در تاریخ صدسال پسین کشور (به استثنای دورهء طالبان) سابقه ندارد.
وحدت ملی زمانی مسجل میگردد که رهبران کشور نه بنابر تعلقیت شان به این یا آن قوم یا قبیله بلکه بنابر شایستگیهای فردی و یا پروگرام سیاسی شان انتخاب گردند.
خلاصه انکه با تعویض حکومت مافیایی کرزی وحدت ملی کشور آنطوریکه تمامیت خواهان قومی و اعضای ادارهء مافیایی کرزی تبلیغ میکنند نه تنها تضعیف نخواهد شد بلکه زمینه های بهتر زیست باهمی اقوام مختلف افغانستان در یک نظام پارالمانی و انتخابی مساعد خواهد گردید.
3 معاونیت آقایون مارشال فهیم و استاد خلیلی
و فرضیهء احتمالی حمایت اقوام تاجیک و هزاره از کرزی:
آقای فهیم در دوره های اداره انتقالی و موقت نیز سمت معاونیت آقای کرزی را داشتند ولی بنابر اختلافاتیکه میان ایشان خلق شد در دور اول انتخابات ریاست جمهوری آقای کرزی از فهیم روی برتافت و احمد ضیا مسعود برادر شهید احمد شاه مسعود را منحیث معاون اول خود برگزید. در پیروزی آقای کرزی در دور اول انتخابات نه مخالفت آقای فهیم نقشی داشت و نه معاونیت آقای احمد ضیا مسعود. بلکه شرایط مساعد بین المللی و جو مساعد داخلی باعث پیروزی وی شد، البته نباید تقلب کاریها در شمارش آرا به نفع وی را نیز از یاد ببریم.
اگر به نتایج آرا در انتخابات قبلی نظر اندازیم میبینیم که آقای کرزی کمترین رآی ( کمتر از یک فیصد آرا) را از ولایت پنجشیر آورد باوجودیکه احمد ضیا مسعود را معاون خود انتخاب کرده بود و پنجشیر نیز مرکز پایگاهی مجاهدین وابسته به شورای نظار محسوب میشد. همجنان آقای کرزی از مناطق فاریاب، سرپل، شبرغان، بامیان و سایر مناطق ازبک و هزاره نشین نیز رای چندانی نیاورد. مردم این مناطق بطور طبیعی به کاندیدان محلی و وابسته به قوم خود چون آقایون محمد یونس قانونی، عبدالرشید دوستم و محمد محقق رای دادند. برعکس آقای کرزی رای بلندی( از 25 تا 61% آرا) از ولایات کابل، پروان، کاپیسا، بغلان، کندز، تخار،بدخشان، بلخ، هرات، بادغیس،غور، نیمروز، فراه و سایر مناطق تاجیک نشین( و نوعآ مناطق پایگاهی جمعیت اسلامی در زمان جهاد و در راس آن استاد برهان الدین ربانی و برخی احزاب و سازمانهای دیگر با سمت گیری چپ) رای آوردند. معنای این حرف این است که در پیروزی دور قبلی آقای کرزی علاوه بر فضای مساعد سیاسی کشور و حمایت کامل بین المللی، نقش جمعیت اسلامی و شخص استاد ربانی تعیین کننده بود تا موافقت یا مخالفت احمد ضیا مسعود یا قسیم فهیم. اگر دیروز آقای فهیم در مخالفت با کرزی کاری را از پیش نبرد، امروز نیز در موافقت و حمایت از کرزی کاری را از پیش برده نخواهد توانست؛ بخصوص آنکه درین مدت بعد از انتخابات اول تا اکنون به نظر برخی ناظران مسایل افغانستان هم در جامعهء روشنفکری افغانستان منحیث شخص استفاده جو، پول پرست و وابسته به مافیای مواد مخدر مشهور گردیده وقرار معلوم به یکی از بزرگترین سرمایداران کشور نیز تبدیل شده است و در جامعهء بین المللی نیز کرزی و شرکایش او را منحیث جنگ سالار و مخالف دموکراسی و حقوق بشر معرفی کرده اند، که مخالفت اخیر نمایندهء ملل متحد در کابل و واکنش تند مطبوعات غرب بعد از انتصا ب وی از جانب کرزی به معاونیت اول ریاست جمهوری ناشی ازهمین جو سیاسی تبلیغاتی بین المللی است.
بدین حساب کرزی از انتخاب محترم قسیم فهیم بردی نخواهد داشت ولی برعکس آقای فهیم آخرین امکانات و حد اقل اعتبار محلی ای راکه در محل خود داشت نیزبا حمایت از کرزی که جفاهای فراوانی در حق همه مردم افغانستان بخصوص مردم پنجشیرو شمال کشور انجام داده، از دست خواهد داد.
سرنوشت و موقف آقای خلیلی نیز بهتر از مارشال فهیم نیست. خلیلی در طی مدت طولانی ایکه در مقام معاونیت ریاست جمهوری بود، فقط حیثیت یک مهرهء نمایشی را داشت تا کرزی و تیم برتری خواهان قومی به دنیا بگویند که در حاکمیت ایشان هزاره ها نیز سهمی دارند. او(خلیلی) درین مدت نتوانست کمترین خدمتی به جامعه هزاره انجام دهد. کاه گِل کردن سرک ها در بامیان گویا و نمادی از خدمات و اتوریتهء آقای خلیلی در میان مردمش است. امروز جامعه هزاره که در تاریخ کشور برای اولین بار شیر زنانی را منحیث والی (استاندار) و شهردار(شاروال) خود میپذیرند و از ایشان صادقانه و با فرهنگ بلند حمایت و اطاعت میکنند، خوشبختانه به این سطح آگاهی سیاسی رسیده اند که بدانندموجودیت سمبولیک چند فرد خودفروخته نمیتواند حضور عادلانه ایشان را در رهبری، اداره و حاکمیت کشور تامین نماید. مردم تغییر اساسی در نظام و سیستم ادارهء در کشور را میخواهند نه بیجایی و جابجایی افراد معین را.
" خانه از داربست ویران است خواجه در فکر نقش ایوان است"
4- تیوری دولت و نظام سازی، بازسازی کشور و مبارزه با مواد مخدر:
اگر منظور از دولت و نظام سازی آنچنانیکه طرفداران آقای کرزی تبلیغ میکنند این باشد که جامعه جهانی چند تنی را از بیرون وارد کشور کند و آنها را حاکم بر سرنوشت کشور گرداند؛ اگر این مورد نظر باشد، چنین درامه ی از کنفرانس بن تا اکنون باید تکمیل شده باشد. در حقیقت حکومت مافیایی و تیم غارتگران کنونی نتیجهء چنین نظام و دولت سازی وارداتی است. حقیقت انکار ناپذیر این است که در درازای تاریخ افغانستان چنین اجماع بین المللی مبنی برحمایت افغانستان وجود نداشته است؛ همزمان با آنکه ده ها کشور جهان در تامین امنیت و بازسازی کشور سهم گرفته اند، به ملیاردها دالر نیز درین مدت به افغانستان کمک شده است.
ولی قراریکه دیده میشود مسیر آب به ریگزار است و نتیجهء آن نامعلوم. ملیاردها دالر کمکهای بین المللی نه تنها وضع اقتصادی کشور را بهبود نبخشید بلکه داشته های قبلی کشور نیر به غارت رفت، امنیت تامین نشد و کشت کوکنار نه تنها متوقف نگردید بلکه گراف تولید آن سیر صعودی را پیمود و افغانستان به بزرگترین مولد و صادرکننده مواد مخدر درجهان تبدیل گردید.
نتیجه آنست که در وجود تیم چپاول گران به رهبری کرزی و برادران نه تنها کمکهای بین المللی غارت گردید بلکه تمام موسسات بزرگ تولیدی و فابریکات دولتی که از حکومات گذشته بمیراث مانده بود نیز هراج و غارت گردید؛ افغانستان به مرکز جهانی مواد مخدر، تروریزم، قاچاق و قاچاقچیان مبدل گردید. چنین است چهره اصلی بازسازی و دولت سازی در تحت رهبری یک ادارهء مافیایی. با این حاکمیت نه دولت و نظام سازی ممکن است، نه مبارزه با کشت و قاچاق مواد مخدر نتیجه خواهد داد ونه کشور بازسازی خواهد شد.
5- فرضیهء حمایت احدی، جلالی و خلیلزاد از کرزی:
طرفداران کرزی و همه تمامیت خواهان و عظمت طلبان قبیلوی چنین تبلیغ دارند که چون احدی،جلالی و خلیلزاد بنفع کرزی خود را از پروسهء انتخابات کنار کشیده اند؛ لذا چانس پیروزی کرزی نه تنها بیشتر بلکه حتمی شده است.
درین رابطه باید گفت که کرزی، خلیلزاد، احدی و جلالی هرگز رقیب همدیگر نه، بلکه همیشه عضو یک تیم بوده اند. همه میدانیم این خلیلزاد بود که در کنفرانس بن یک انسان گمنام و بی تجربه چون کرزی را منحیث رئیس اداره موقت افغانستان بر کنفرانس تحمیل کرد و بعدا نیز آقایون احدی و جلالی از اعضای ارشد کابینه کرزی بودندو گذشته از آن این آقایون و تفکرات سیاسی حزب افغان ملت بوده است که تا اکنون برحکومت کرزی سایه سنگین داشته است. سقوط کرزی نیز دقیقآ از آنزمان آغاز گردید که به تطبیق پالیسی های عظمت طلبانه و قبیله گرایانهء احدی، خلیلزاد و جلالی تن در داد. گذشته از آن مسلم است که اگر قرار میبود آقایون احدی و جلالی امکان پیروزی خود را در انتخابات می دیدند، هرگز ازین پروسه خود را کنار نمیکشیدند. معلوم است ایشان ازچنین امکانی برخوردار نیستند و نخواستند تابعیت امریکایی خود را بخطر اندازند. شاید ایشان برای حفظ مقاماتیکه در گذشته و تا حال داشته اند با کرزی به معاملهء معینی رسیده باشند که مسلمآ عملی نخواهد بود.
این اشخاص در پیروزی کرزی نه تنها نقش مثبت نمیتوانند داشته باشند، بلکه حتی نقش منفی و به زیان کرزی خواهند داشت، چون در کشور به عنوان عناصر وابسه به حلقات خارجی،شوونیست، قبیله گراو مخالف اشتراک عادلانه همه اقوام کشور در اداره و سیاست کشور شهرت دارند. حزب افغان ملت در بین برخی حلقات روشنفکری کشور حتی بنام "افغان نازی" نیر شهرت یافته است.
6- فرضیهء صدارت خلیلزاد و بقای کرزی:
درین شکی نیست که سیستم ریاستی موجود در کشور ناکار آمد و غیر معمول است. این برای اولین بار است که در کشور چوکی صدارت حذف میگردد. در گذشته اگر شاه بود یا رئیس جمهور یا رئیس شورای انقلابی یا هرنام دیگری، صدراعظم منحیث قوت اجرائیوی وجود داشت. یعنی حکومت و بخش اجرائیه وی توسط صدر اعظم و دولت ( قوای سه گانه) توسط رئیس دولت اداره و رهبری میگردید. سیستم کنونی را همین شوونیست های قبیله گرا و در راس ایشان خلیلزاد نماینده با صلاحیت جورج بوش رئیس جمهور وقت ایلات متحد ه امریکا بر لویه جرگه قانون اساسی تحمیل نمودند. از قراین چنین بر میآید که حالا مقامات امریکایی و اروپایی نیز به این نتیجه رسیده اند که سیستم ریاستی افغانستان که کاپی سیستم امریکا با حذف فدرالی بودن آنست در افغانستان کارا نیست و شاید تصمیم داشته باشند سیستم صدارتی را دوباره احیا کنند.
ولی چرا تیم وابسته به کرزی یکروزخلیلزاد را برای این مقام تبلیغ میکنند، روز بعد جلالی را و روز دیگر حکمتیار را؟ ایشان میخواهند ازین مسئله بخصوص که چنین تغییر در سیستم ادارهء کشور احتمالآ مورد تایید اداره اوباما نیز هست، منحیث شعار تبلیغاتی- انتخاباتی بسازند و خاصتا با بمیان کشیدن نام خلیلـزاد به این مقام.
ولی اکثر آگاهان سیاسی را عقیده بر آنست خلیلزاد هیچ شانسی برای رهبری افغانستان چه منحیث رئیس جمهور و یا چه منحیث صدراعظم ندارد.بخاطر آنکه:
- خلیزاد دیگر تبعه افغانستان نیست و همه مقامات حکومتی و ستره محکمه افغانستان میدانند که موصوف بخاطر احراز پست سفارت امریکا در کابل مطابق قواعد بین المللی و عرف دپلوماتیک مجبور بود از تابعیت افغانی خود صرف نظر کند و او این کار را طی درخواست کتبی بمقام ریاست جمهوری افغانستان انجام داده است.
- توظیف خلیلزاد در مقامات رهبری کشور بمعنی سپردن رهبری کشوربدست یک امریکایی است که در عمل هم مورد مخالفت کشورهای منطقه وهم مخالفت مردم و سیاسیون افغانستان قرار خواهد گرفت.
- خلیلزاد منحیث شخصیت توطئه گر، قبیله گرا و شوونیست در میان حلقات روشنفکری افغانستان مشهور است.
- خلیلزاد را همگان به عنوان حامی و ایجادگر طالبان میشناسند.
- خلیلزاد منحیث یک ناسیونالیست افراطی پشتون برای مقامات پاکستانی غیر قابل تحمل است.
- جمهوری اسلامی ایران خلیلزاد را هم بخاطر تابعیت امریکایی اش و هم بدلیل وابستگی خانوادگی یهودی اش به چشم دشمن میبیند.
بصورت طبیعی سایر کشور های همسایه افغانستان از آسیاس میانه گرفته تا روسیه و چین نیز حسن نیت نسبت به این شخصیت امریکایی افغان تبار ندارند.
با در نظرداشت دلایل فوق هرگز منطقی جلوه نمیکند که ادارهء اوباما چنین شخصی را منحیث رئیس دولت یا حکومت بر افغانستان تحمیل نمایند.
لذا حمایت خلیلـزاد از کزری چیزی را تغییر نمیدهد و انتخاب وی در مقام صدارت از جانب کرزی نیز نه عملی است، نه ممکن و نه منطقی. تیم انتخاباتی کرزی صرف میخواهند از نام وی استفادهء تبلیغاتی کنند، در حالیکه خود نیز میدانند که با تغییر اداره کاخ سفید در امریکا از جمهوریخواهان به دموکراتها و انتخاب بارک اوباما منحیث رئیس جمهور آیالات متحده، خلیلزاد دیگر آن موقف و تاثیر قبلی خود را بصورت قطع در تصامیم رهبری ایالات متحده ندارد.
شاید بتوان گفت درین نیرنگ بازی خلیلزاد با همه هوشیاری هایش فریب کرزی را خورده باشد.
7- فرضیهء حمایت دوستم و محقق و پیروزی کرزی:
محمد محقق و جنرال عبدالرشید دوستم طی پنج سال اخیر حکومت کرزی نه تنها از منتقدین این حکومت بلکه از مخالفین سرسخت آن بشمار میرفتند. در دور اول انتخابات ریاست جمهوری نیز ایشان خود را در مقابل آقای کرزی انتخاب نموده بودند و بالترتیب جای سوم و چهارم را نیز در انتخابابت احراز کردند. البته باید این را نیز یاد آور شد که رآی ایشان بیشتر بر مبنای همبستگی قومی و تباری بود تا بر مبنای شایستگی های فردی و یا پروگرام سیاسی ایشان.
مخالفت ها نیز زمانی بیشتر اوج گرفت که کرزی محقق را از مقامش منحیث وزیر پلان سبک دوش کرد و دوستم رانیز ازمنطقهء پایگاهی اش در شمال به بهانهء اعطای مقام درستیزوال قوای مسلح به کابل فراخواند و بعدآ نیز به بهانهء شکایت اکبربای خانه وی را محاصره و عملآ طی حدود یک سال در خانه شخصی اش در کابل منحیث زندانی نگاه داشته شد. ولی حالا باز قرار معلوم وعده و وعیدهای غیر عملی یی برای ایشان داده شده تا حمایت شان در جریان انتخابات بنفع کرزی جلب گردد و به زعم خودشان رآی مردم هزاره و ازبک نیز در صندوق آقای کرزی ریخته شود.
البته باید تاکید کرد که موضع گیری آقایون محقق و دوستم از حامد کرزی نه صادقانه و بر اساس کدام پروگرام سیاسی است ونه دیرپـا. شاید این دو نیز در تحت همین فضای تبلیغاتی حاکم که کرزی کاندید غرب و امریکا است و طبعآ برندء انتخابات نیز هست،با وی به معامله برای کسب مقام برای خود و نزدیکان خود تن در داده باشند ورنه در پروگرام سیاسی احزاب ایشان با سیاستها و پروگرامهای کرزی از زمین تا آسمان فاصله وجود دارد.
اولین نشانه های این معامله در ابقای دوستم در مقام نمایشی قبلی اش ودر مصاحبه اخیر آقای محقق تجلی نمود.
ولی پُر واضح است که هم کرزی محاسبه را نادرست انجام داده وهم دوستم و محقق. کرزی بخاطر آن درین محاسبه به اشتباه رفته است که او امروز را با دیروز عوضی گرفته است و بفکر آنست که مردم هزاره و ازبک شاید به امر و هدایت دوستم و محقق بصورت کتلوی بوی رای دهند؛ در حالیکه اکنون مردم مناطق ازبک و هزاره نشین بخصوص متنفذین و روشنفکران آنها از سه دوره حاکمیت باند کرزی و شرکا تجارب کافی دارند و دیگر فریب وعده های توخالی او را نمیخورند. انها به مقامهای تشریفاتی و سمبولیک نه، بلکه به تغییر نظام و موقف عادلانه و قانونمند اقوام خویش در نظام و حاکمیت میاندیشند. که این مسئله را در اعلامیه ها و مقالات و نوشته های مجامع و سازمانهای روشنفکری، روشنفکران و شخصیتهای مطرح جامعهء هزاره و ازبک افغانستان بخوبی و ووضاحت کامل میتوان مشاهده کرد.اگر هزاره ها و ازبکها همه چیزرا فراموش کرده باشند؛ اقلآ قـتـل عام ظالمانهء مردم جوزجان توسط جمعه همدرد والی و نماینده خاص کرزی و وابسته به حزی اسلامی حکمتیار، و قتل عام و اهانت به هزاره ها توسط کوچیان مسلح ووابسته به حکومت کرزی را که هنوز خون مردم بیگناه شبرغان و بهسود خشک نشده است و پیش روی چشمان شان قرار دارد فراموش نخواهند کرد.
بیاد میآوریم که در جریان انتخاب رئیس مجلس نمایندگان( (ولسی جرگه) نیزآقای محقق طی یک معامله نا عاقبت اندیشانه جانب استاد سیاف راگرفت ولی نمایندگان هزاره برخلاف موضع گیری آقاِی محقق یکدست همه به رقیب آقای سیاف یعنی آقای محمد یونس قانونی رای دادند. اگر چنین نمیبود آقای قانونی نمیتوانست اکثریت آرا را کسب نماید. بدین حساب خیلی واضح است که مردم ازبک و هزاره به امر و فرمان دوستم و محقق به قاتلان فرزندان شان رای نخواهند داد.
راستش من در مورد استاد محقق از قبل بنابر عملکردهای قبلی اش به این فکر بودم انتظار داشتم که شاید باز موضع مخالف متحدینش در جبهه ملی را اتخاذ کند و به جانب کرزی بلغزد، ولی از جنرال دوستم چنین انتظاری برده نمیشد چون از یکطرف هنوز چند روزی از توطئه های کرزی برعلیه اش نگذشته بود و از جانبی هم تلخ و شیرین روزگار را بسیار دیده بود واین متحد کنونی اش را بارها امتحان کرده بود.
دوستم و محقق نیز شاید محاسبه را بر مبنای حمایت بین المللی از کرزی نموده اند و قرار معلوم محاسبه ایشان نیز نادرست است چون کرزی نه مورد حمایهء اتحادیه اروپا است و نه مورد حمایت ادارهء اوباما. من این مسئله را در بخش پایانی این نوشته بررسی خواهم کرد.
8- تـیوری تقسیم قدرت با طالبان و حکمتیار:
آقای کرزی و حلقهء پالیسی سازانش طی سه دور حاکمیت خود جهت بیرون راندن نیروهای وابسته به جبهه متحد سابق از نیروهای وابسته به طالبان و حزب اسلامی حکمتیار استفاده اعظم تبلیغاتی و عملی بردند.
البته کرزی و تیم مربوطه پروسه تفاهم با طالبان و حکمتیار را تحت بهانهء تآمین امنیت، ختم جنگ و مصالحه ملی انجام میدادند ولی نیت اصلی شان همیشه چیز دیگری بود؛ در جلب و جذب نیروهای حزب اسلامی، پیروزیهایی داشتند و تا همین اکنون قراریکه دیده میشود بخش اعظم وزرا و مقامات ارشد حکومتی بخصوص والیان ولایات مربوط به حزب اسلامی آقای حکمتیار اند. ولی در رابطه به طالبان باوجود تلاشها و تقلاهای فراوان تیم تمامیت خواهان قومی و وابستگی قبلی خود آقای کرزی به طالبان، کرزی توفیق چندانی نداشت و صرف موفق شد تا چند طالب " نیکتایی دار" را درپست های دولتی بگمارد ولی بدنه اصلی طالبان در موضع اصلی خودباقی ماند.
مسلمآ در جریان انتخابات کنونی نیز کرزی تلاش دارد تا طرفداری طالبان و حکمتیار را باخود داشته باشد و شاید با شخص حکمتیار به توافقات و معاملات پنهانی هم رسیده باشند. ولی بنظر اکثر آگاهان سیاسی طالبان با در نظرداشت مخالفت شان با موجودیت نیروهای امریکایی و معاونان انتصابی آقای کرزی، به کرزی رای نخواهند داد؛ مگر نیروهای آقای حکمتیار کماکان در خدمت آقای کرزی خواهند بود. ولی حزب اسلامی حکمتیار در میان مردم آن نفوذ و اعتبار لازم را ندارد تا تاثیر بزرگی در سرنوشت آراء و انتخابات داشته باشد.
9- فرضیه قومی شدن انتخابات و رآی پشتونها به کرزی:
درین شکی نیست که افغانستان طی بیش از نیم قرن بینظمی و جنگهای داخلی منقطب گردیده و جای ارزشهای بزرگ ملی و وطنی را معیارها و منافع کوچک قبیلوی، قومی و تباری گرفته است.
باوجود آنکه کرزی و تیم مربوطه اش بسیار کوشیدند تا مسایل را بیش از پیش قومی و تباری بسازند و بدین طریق حمایت اقوام و قبایل پشتون را بدست آرند، ولی درین راستا نیز دستآورد چندانی نداشتند. اگر از چند صحنه سازی مضحک و گریه های فلمی آقای کرزی بگذریم، او هیچ گامی برای صلح و آبادی در مناطق پشتون نشین نیز نبرداشته است. در واقعیت امر این مردم مناطق پشتون نشین کشور بودند که در طول حاکمیت کرزی توسط نیروهای بیگانه مورد بمباردمانهای هوایی قرار گرفتند و از خانه و کاشانه خویش آواره گردیدند؛ ولی کرزی درین راستا هیچ نوع تدبیری را روی دست نگرفت. زیرا برای وی بیش از هر چیز دیگری باقی ماندن در قدرت مطرح است تا سرنوشت مردم افغانستان و حتی قوم و منطقه مربوطهء خودش. واکنشها و انتقادات اخیر کرزی از بمباردمانها نیروهای خارجی نیز نزد همه مردم افغانستان چیزی جز شعارهای تبلیغاتی- انتخاباتی و "خینهء بعد از عید" تلقی نمیگردد. با این همه جفا کاریها در حق مردم پشتون کرزی نباید از ایشان رای اعتماد توقع داشته باشد. حتی اگر قرار باشد که اقوام پشتون افغانستان در روند انتخابات کنونی قومی برخورد کنند، درآنصورت نیز به کاندیدان پشتون تبار دیگری چون داکتر حبیب منگل، داکتر اشرف غنی احمدزی، امین ارسلا و یا کاندیدان پشتون تبار دیگری رآی خواهند داد نه به کرزی.
10- همه "جنگ سالاران"، "بنیادگرایان" و برتری خواهان قومی دریک صف:
یکی از شعارهای تبلیغاتی آقای کرزی و شرکایش طی چند سال اخیر مبارزه برضد " جنگ سالاران" بود. حتی همین اصطلاح توسط تیم کرزی و حامیان خارجی شان وارد ادبیات سیاسی کشور گردید. انها تحت همین نام و با حمایت حلقات معین خارجی توانستند اکثرین شحصیتهای مربوط به جبهه مقاومت ضد طالبان دیروزی را از حکومت کنار بزنند. لبهء اصلی این تبلیغات نیز بصورت طبیعی بیشتر متوجه جنرال دوستم ، مارشال فهیم و محقق بود. ولی اکنون دیده میشود که این "جنگ سالاران" دیروزی و حزب افغان ملت که منحیث یک حزب افراطی شوونیست، برتری خواه و قبیله گرا شناخته میشود بشمول حلقات متحجر و متعصبی از حزب اسلامی حکمتیار، گیلانی و مجددی ( مسلما سیاف نیز دیر یا زود به این ائتلاف خواهد پیوست) همه باز در یک صف قرار گرفته اند که این ائتلاف در ذهن هرکسی متآسفانه همان ائتلاف دیروزی " شورای هماهنگی" را زنده میسازد. این ائتلاف همین اکنون در میان اکثر حلقات روشنفکری افغانستان بنام " شورای بدآهنگی" مشهور شده است.
مسلم است که این اتحاد نه بنابر ضرورت و احساس مسنولیت ملی و نه بربنیاد نزدیکی مواضع فکری ائتلاف کنندگان بلکه بنابر روان معمله گرانه برسر تقسیم قدرت و استشارات حلقات معین خارجی صورت گرفته است. اگر دیروز آن " شورای هماهنگی" به پیروزی نرسید، امروز نیز این "شورای بد آهنگی" ناکام خواهد شد. از کجا معلوم که سناریو سازان بین المللی خواسته باشند آگاهانه همه این اشخاص و نیروها را در یک صف قرار بدهند و خود برای شکست شان نیز تلاش کنند، تا با شکست ایشان در انتخابات برای همیشه از شر همهء شان یک و یکباره بی غم شوند.... ولله اعلم
پـــــــــــــــــایـــــــــــــــان قسمت اول
ادامه دارد....
یــــــــــــــــــــــــــــــــآهــــــــــــــــــــــــــو
پی نوشتها:
*- کرزی تا حال برای چهاردوره رئیس دولت بوده است: رئیس دوره موقت، رئیس دوره انتقالی، رئیس جمهور انتخابی دورهء اول و رئیس مصلحتی از اول جوزا سال جاری تا تعیین رئیس جمهور جدید. اگر این بار نیز انتخاب یا انتصاب شود دور پنجم ریاستش خواهد بود.
م.سلطانپور
اول سرطان سال 1388
آدرس ایمیلی نویسنده:
msultanpoor@hotmail.com
( یاد داشتی به مناسبت نشر ترجمهء فارسی هستی و زمان اثر مارتین هایدگر )
علی امیری
هستی و زمان اثر ماندگار و نامدار مارتین هایدگر ؛ پس از 80 سال از تاریخ نخستین انتشار آن (1927) اینک به جامۀ فاخر فارسی در آمده است . ورود هر چند دیر هنگام این کتاب را به حوزه زبان فارسی نمی توان نادیده گرفت و نمی توان بطور هر چند ناقص از آن استقبال نکرد .
ترجمۀ هستی و زمان ؛ در زبان فارسی یک رویداد است ؛ رویدادی که به همت و توان مترجم آن ، امکان وقوع یافته است . اما ، پرسش از معنای این رویداد در حوزۀ زبانی ما ، جدی ترین استقبال وبه پیشواز رفتنی است که ممکن است ، صورت گیرد .
ورود هستی و زمان در حوزه زبان فارسی ، این پرسش را پیش روی ما میگذارد : آیا هستی و زمان در شرایط معرفتی کنونی و آگاهی ازهم گسیخته و پاره پاره و بحران زده ما ، میتواند برای ما معنا دار باشد .در این یاد داشت من می کوشم که این پرسش را گسترش دهم و چند و چون ابعاد آن را بکاوم ، بدون اینکه الزاماً بخواهم پاسخی برای آن فراهم کنم .
بسیار شنیده ایم وگفته اند که « هستی و زمان » بزرگترین اثرفلسفی قرن بیستم است. اما ، به نظر من این کتاب یک حماسه فلسفی قرن بیست است . می گویم حماسه فلسفی تا برسرشت یگانۀ این اثر تأ کید کرده باشم . هستی و زمان کتابی در عداد سایر کتاب های فلسفی نیست ؛ نه اینکه برتر از همه ، بزرگتر از همه ویا دشوار تر ازهمه باشد ، بل متفاوت تر از همه است . این تفاوت در چیست ؟ اگر ما سّر این تفاوت را دریابیم ، آنگاه بهتر خواهیم توانست پرسش فوق را گسترش دهیم . چرامی گوییم هستی وزمان اثر متفاوت است ؟ بکوشیم تاسرّ این تفاوت را دریابیم .
فلسفه جدال انسان با هستی است . تاریخ فلسفه تاریخ تلاش انسان برای شناخت پذیر کردن هستی ، دسته بندی وضبط ومهارآن است . این تلاش، با اینکه تلاش برای آگاهی ( خود آگاهی و دیگرآگاهی ) است ، در ضمن ، واجد نوعی از خود بیگانگی نیز هست . در فلسفه تمنّای شناخت هستی وجود دارد وچون این تمنّا اغلب به فرجام نمی رسد و ناکام می ماند ، فلسفه همواره نوعی نو ستالژی و غم غربت را در خود نهفته دارد . کتاب های بزرگ فلسفی همزمان واجد این دو عنصر است : یکی جدال با هستی و ضبط و مهار آن و دیگری احساس اندوه و حسرت از دشواری دستیابی به این شناخت . بدین روی است که جدال انسان ( انسان فیلسوف ) و هستی ، که آمیختۀ از لذت و اندوه و امید کامیابی و واقعیت شکست است ، رنگ جاودانگی بخود میگیرد . این کامیابی و ناکامی را از جمهوری افلاطون ومتافزیک ارسطوکه نیای کتاب های فلسفی بعدی است ،گرفته تا آثار هگل و مارکس ونیچه میتوان دید . مشق مرگ که افلاطون آن را به جد مطرح کرد ، اما فیلسوفان بعدی آن را چندان جدی نگرفت ، اوج این نوستالژی درد ناک و ناکامی در ضبط و مهارهستی را بیان می کند . هستی شناسی قرون وسطایی نیز از این دو ویژگی خالی نیست . اگوستین وآنسلم وآکویناس نه خود را از دغدغۀ خداوند فارغ کردند و نه او را قابل شناخت می دانستند . هم شوق شناخت داشتند وهم از کوشش بی فرجام و تمنای محال شناخت خداوند ( هستی ) رنج می بردند . حسرت واندوه نوستالژی هستی شناسی قرون وسطایی را ، دراین ندای آکنده از آه وافسوس آنسلم قدیس ، از پشگامان براهین اثبات وجود خداوند ، می توان شنید :"خدایا ، من سعی ندارم به اعماق راز و سر تو پی ببرم ، زیرا تصوّر نمی کنم که عقل من برای این کار کافی باشد . ولی از حقیقتی که در دل من است و بدان عشق می ورزم ، می خواهم حد اقل چیزی را بفهمم . سعی من این نیست که بفهمم تا ایمان بیاورم بلکه ایمان دارم برای اینکه بفهمم ، زیرا تصور می کنم که بدون ایمان هیچ نمی توانم بفهمم" ( کاپلستون تاریخ فلسفه ، به نقل از کریم مجتبدی ، فلسفه در قرون وسطا ص ت )
دکارت با ایجاد یک شکاف غیر قابل عبور میان ذهن و عین ، به این جدل رنگ معمایی داد و به نوعی بیگانگی از هستی دامن زد . و سر انجام کانت صور فاهمه را واسطۀ میان هستی و انسان قرار داد و کوشید که به نحوی از دوگانه گرایی دکارتی عبور کند و برآن فایق آید . حال ،اگر مدّعی شویم که هستی و زمان اثری متفاوت از جمهوری افلاطون ، متافزیک ارسطو ، تاسوعات فلوطین ، الهیات جامع آکونیاس ، تاملات دکارت ، اخلاق اسپینوزا ، سنجش خردناب کانت ، پدیدار شناسی روان هگل وزرتشت نیچه است ، این تفاوت در آنجا خواهد بود که کتب متذکره هر یک به نحوی بازتاب دهندۀ همین جدل با هستی است . اما هستی وزمان ، قبل از همه، کتابی است در نسبت تاریخی انسان با هستی . هایدگر اختلافات فلاسفۀ گذشته را چونان اختلاف نظر های ساده و جدال در حوزۀ ذهن نمی فهمیده است ، بل آنها را چونان رویداد های در تاریخ وجود درک می کرده است وهستی و زمان قبل از هر چیز ، شرح وروایت این رویداد ها است . وهمین نکته است که این کتاب را یگانه کرده است . اینک نمی توان مضمون هستی و زمان را که فوق العاده غنی و متنوع و پیچیده است ، خلاصه کرد . در اینجا فقط به سه نکته اشاره می کنم که فکر میکنم محتوای هستی و زمان ، به هر ترتیب ، نمی تواند بیرون از این سه محور باشد . توضیح این سه محور در ضمن اثبات کنندۀ رویکرد انتقادی - تاریخی کتاب نیز هست.
1-تاریخ هستی - هستی و زمان کتابی است در تاریخ هستی ، از آن حیث که در فلسفه مورد تذکر و یا غفلت قرارگرفته است . درست است که ارسطو در متافزیک به آراء پیشنیان خود اشاره کرد و بسیاری از نکات تاریخی راجع به پیشنیان ارسطو را ، می توان از این کتاب بدست آورد .اما، ارسطو فلسفه را تاریخی نمی دید و اقوال دیگران را برای رد و نقد ، نقل می نمود . اما ، هستی و زمان ، کتابی در تاریخ هستی است . روایتی شیوا وشورانگیز از جدال انسان با هستی . هایدگر به معنای متعارف نه تاریخ فلسفه نوشته است تا بتوان اثر او را در عداد تاریخ های رسمی فلسفه درآورد ونه کتاب فلسفه به معنای متعارف آن نوشته است ، تا هستی و زمان را در شمار کتابهای فلسفی معهود قرار داد . او دلواپس معنای هستی ( نقطه کانونی فلسفه ) و آنگاه تجلّی وفهم این معنا ، در طول تاریخ فلسفه بوده است . و به همین خاطر است که هستی شناسی برای او واجد بار تاریخی می شود . هایدگر ، درک معنای هستی را در طول تاریخ متافزیک غرب پی میگیرد واز پارمیندس تا افلاطون و از آنجا تا دکارت و کانت و هگل ، تاریخ هستی را دنبال می کند . هایدگر از هستی شناسی باستان ، هستی شناسی دواران میانه وهستی شناسی جدید سخن می گوید . او هر چند روایت یکه واستثنایی و در نتیجه هستی شناسی ویژه خود را دارد . اما، درصدد جاگزینی روایتی به جای روایت دیگر نیست . توجه اصلی او به ظهور وخفاء وجود ، در این هستی شناسی ها است .
2- ناگفته ها و فراموش شده های تاریخ هستی- در روایتی که هایدگر ، از هستی شناسی غربی ، ازپارمیندس تا نیچه ، ارایه می کند ، تنها به درک و فهم تاریخ هستی و تحول و دگرگونی مفهوم وجود در تاریخ متافزیک غربی ، نظر ندارد ؛ بلکه نا گفته ها و فراموش شده های تاریخ هستی را نیز در نظر دارد . از نظر هایدگر مهمترین فراموش شده دراین میان خود « هستی » است . واین هستنده ها است که به جای هستی مورد بحث وکندوکاو قرارگرفته است . کشف نا اندیشده ها و ناگفته ها و فراموش شده ها ، خود ناشی از رویکرد تاریخی به هستی است . تلاش برای کشف نخستین آغاز های این فراموشی و بعد ، پیگیری دگردیسی وقلب مفاهیم فلسفی یونانی از رهگذر ترجمه به زبان لاتینی ،نشان میدهد که هایدگر در کشف سرچشمه های این فراموشی و نا اندیشیده ها و نا گفته های تاریخ وجود چه اندازه اهمیت قایل بوده است . درهستی و زمان هایدگر با دقت و جزییات هوش ربا ، در صدد است که نشان دهد که پیش فرض های هستی شناسی دکارت چه بود که او به جسم ممتد متوقف شد و نتوانست از هستی این جسم ممتد ( ( res extensa پرسش کند . چنین معاملۀ را او با هگل و کانت و ارسطو نیز کرده است وبد ین سان می توان او را اندیشه گر نا اندیشده ها لقب داد .
3- نسبت انسان و هستی _ پس از اندیشیدن به تاریخ هستی و اندیشیدن به نا اندیشیده ها و فراموشی شده های تاریخ هستی ، به نسبت انسان و هستی می رسیم که حجم اعظم کتاب را به خود اختصاص داده است . این قسمت هر چند قسمت عمدۀ کتاب را تشکیل میدهد ، اما در اصل نتیجه وبرآیند دو بخش دیگر است . در اینجا است که پای دازاین به میان می آید . دازاین موجودی است که امکان آن را دارد تا از معنای هستی پرسش کند. فهم ، پروا (مبالات ) زمامندی ،مرگآگاهی و ... همه ویژگی های دازاین است . دازاین است که می فهمد و یا غفلت می کند ، مرگ آگاه است و یا غافل است ، پروا دارد یا نه؟ و اینها همه گونۀ حضور است .پرسش از هستی نیز در امکان دازاین است . دازاین هستی را در برابر خود نمی بیند ، مرزخونین میان خود و هستی نمی کشد . او خود را به هستی می سپارد وبا پرسش از معنای هستی ، هستی را آشکار می کند و به آن مجال شکوفایی می دهد .
تا کید بر پیوند هستی با زمان ونفی سلطۀ متافزیک ، هایدگر را به رغم آنچه که بدنبال پاره موضع گیری های سیاسی او مشهور شده است ، به یک اندیشه گر وضع موجود انسانی مبدل کرده است . هایدگر سنت فلسفی دوهزار و پانصد سالۀ غرب را دچارپرسش و چالش می کند، افلاطون را بنیاگذار متافزیک می داند و ایمان کاتولیکی را مانع درک حقیقت فلسفی می خواند ، اما نوید هیچ اتوپیایی جدیدی را نمی دهد و آدمی را به هیچ مدینه فاضلۀ عقلی و خیالی حواله نمی کند . فلسفه را از بشر کنونی آغاز می کند ، از دازاین : موجود - آنجا . دازاین هایدگر نه رانده شده از باغ عدن و هبوط کرده از بهشت خداوند است و نه قصد پیوستن به ملکوت الهی را دارد . آینده همان اکنون دازاین است . اگر چه او موجود رو به مردن است و مرگ فرجام محتوم او است ، اما مرگ رویدادی نیست که در آینده برای دازاین اتفاق افتد . بلکه ذات دازاین همان روبه مرگ بودن است. دازاین برای هایدگر بعد از میلاد وقبل از مرگ مهم است . غفلت وپروا ، اصالت وعدم اصالت ، فهم ، زمان مندی ، تاریخمندی ، وقوع وفروافتادگی وبالاخره پرسش از معنای هستی همه اوصاف (حالات ) دازاین میان مرگ ومیلاد است . هایدگر ، این متفکر یادو یادآوری که به یادآوردن وبه خاطر سپردن را ،همان سپاسگذاردن می داند ، هیچگاه آنچه را که در روایت دینی از انسان ، «عهدالست » خوانده میشود به یاد نمی آورد و هیچگاه دلواپس رستگاری اخروی که سرشت ارباب تئولوژی است ،نیست . او متفکر « اینجا و اکنون » است . از زمانۀ ما حکایت می کند واز درد ها و دهشت هایش . به سرشت روزگار ما می اندیشد ودلواپس تقدیر انسان در این زمانه است . ریشه مقالات ورسالات بعدی هایدگر ، من جمله رسالۀ « پرسش از تکنولوژی » را نیز همین جا میتوان دید .
بحث از نسبت هستی و زمان ومواجهۀ دازاین با هستی ، شبیه نوعی رمان یا نمایشنامۀ که موضع آن زندگی باشد ، است . هستی و زمان را می توان ترکیبی از تاریخ ورمان دانست ؛ ترکیبی از تذکر ( تاریخ ) و تجلّی ( رمان ) . هستی و زمان نه تنها نوعی نوسان میان گذشته و حال است ، بلکه درهم فشردن حال و آینده و اکنون است . پافشردن در زمان حال و وضعیت انسانی کنونی است که ما را محتاج به یاد آوردن گذشته می کند . باین حال ذات ما «هستی به ...» است . هستی ما نوعی هستن است . هستن ( هستی ورزیدن ) به سوی آینده وبه همین خاطر است که گفتیم هستی و زمان یک حماسۀ فلسفی است . حماسۀ فلسفی است ، زیرا که حکایت شور انگیز و جذابی از" نبرد غول ها بر سر هستی" است [1]. نبرد غول ها بر سر هستی اصطلاح افلاطونی است که ، البته بدون تردید ، سخت مورد علاقه هایدگر است . او میخواست آتش نبرد غول ها را سر از نو برافروزد ، ولابد باید یک حماسه فلسفی می نوشت . هستی و زمان چنین اثری است ؛ اثری که نه تنها روایت شور انگیزی از سر گذشت تفکر فلسفی است که سرشت اکنونی این شیوۀ اندیشیدن را سخت تحت تاثیر قرارداده وسایۀ خود را بر تقدیر آینده آن نیز افگنده است .
اینک بازگردیم به پرسشی که درآغاز این نوشته پیش آورده بودیم : آیا هستی وزمان برای ما معنایی دارد ؟ در وضعیت کنونی آگاهی ، آیا امکان آن هست که هستی و زمان را فهمید ؟ هستی وزمان یک اثر صد درصد غربی است . هایدگر هم فراورده و محصول سنت فلسفی غرب است وهم به یک معنا آنتی تزآن . هایدگر از یک طرف با این سنت گفتگو می کند و آن را روایت می کند . اما از دیگر سو ، بر غفلت ها و نا گفته ها و فراموشی های این سنت انگشت می گذارد وبدین سان دست به واژگونی آن می زند . هستی و زمان هم نوعی محادثه و گفتگو با این سنت غربی است و هم گونهء وارونه سازی آن . بدین سان ، این اثر ، در وجدان ، آگاهی و اندیشه غربی معناداراست . انبوه شرح ها و ترجمه ها ونقدهاو مخالفت ها و تفسیر های که در طی این قریب به یک قرن درمورد آثار هایدگر، واز جمله اثر مورد بحث ، پدید آمده است ، خود گواه آن است که هستی و زمان و سایر آثار هایدگر در وجدان و آگاهی بشر غربی امکان فهمیده شدن را داشته است . اما، آیا برای ما نیزاین اثر قابل فهم است و گذشته از آن آیا میتواند معنای داشته باشد؟
این پرسش ما را به یک مطلب دیگر می رساند ؟ مطلبی که هانری کربن نخستین شاگردفرانسوی هایدگر آن را « ماجرای غربی شدن» می خواند . ماجرای غربی شدن پرسش ازنسبت ما با غرب است . ما چه اندازه با آن سنت فلسفی که گفتگو و محادثه با آن به پدیداری اثری همچون " هستی و زمان " امکان داده است . تعلق داریم ؟ و به تعبیر دیگر این سنت فلسفی دوهزاروپانصدساله تا چه اندازه ذهنیت و آگاهی ما را شکل داده است وبه قول کربن ما تا چه اندازه ماجرای غربی شدن را تجربه کرده ایم .
غربی شدن نوعی اودیسهء روح است . شرکت در ماجراجویی تفکر طی دو هزاروپانصدسال است. و البته در اینجا از غرب و اروپا معنای هوسرلی کلمه ( در خطبهء بحران ) منظور است که فلسفه صورت روحانی آن را تشکیل می دهد . بدین معنا شرکت در تجربه غرب ، به معنا ی شرکت دریک تجربه فلسفی است . اشتراک در ماجراجویی تفکرّ که آن خود صرف با تفکر واندیشه ممکن است. ؛ تفکری که مکررّ از خود بر می خیزد و دوباره به خود باز می گردد . خود را می کاود و می شکافد وبا این بازکاوی وباز شکافی خودش را هر بار سر از نو اثبات ومستقر می کند . بدین سان فهم هستی وزمان منوط به شرکت در تجربه و تفکر فلسفی است . تفکر فلسفی از جمله به گواهی خود هایدگر آنجا می شکوفد و می بالد که انسان خود را به هیچ مرجعی واز جمله مرجعیتی مذهبی و الهی نسپارد :
من حتی اگر به عنوان فیلسوف شخصاً بتوانم انسان متدین باشم ، اما شیوه تفلسف من دینی نیست . بلکه در اینجا سخن ازهنر تفلسف واز آنجا دینی بودن خالص یعنی گام برداشتن در راه تکلیف تاریخی و جهانی فیلسوف به طریق واقعی ، یعنی در عمل ودر جریان عمل است ، نه در راه ایدیؤلوژی و توهم دینی . فلسفه در پرسشگری اساساً خود بنیادش باید اصولاً الحادی باشد . ( هایدگر ، مجموعه آثار 1985 ج 16 ، ص 197، به نقل از هایدگر وسیاست ، میگل دبیستگی، ترجمه سیاوش جمادی ص 50)
می بینم که پرسش امکان فهم کتاب « هستی وزمان» ما را به جا های دور و دور ترمی رساند : مشارکت در ماجرای غربی شدن و غربی شدن هم ، همان ورود در تفکر فلسفی است . وفلسفه بدون رهایی از هرگونه مرجیعتی نا ممکن است . به تعبیر هایدگر « فلسفه در پرسشگری اساساً خود بنیادش باید اصولاً الحادی باشد» بدین سان پرسشی راکه مطرح کرده بودیم گسترش می یابد و ابعاد نهفتۀ خود را نشان می دهد و آشکار می کند . و هدف ما در این یادداشت نیز همین بود .
نمی توان سپاسگزار مترجم دانشور این اثر نبود و از چاپ ونشر کتاب به این سترگی درزبان فارسی خوشحال نشد ؛ اما ، بگذارید این خوشی را با این دلواپسی و پرسش همراه کنیم که ا یا هستی وزمان خوانده و فهمیده و معنادار هم می شود یانه و آیا امکان معنا داری این اثر برای ما وجود دارد و بالاخره آیا سیر و سلوک این سالک غربی برای ما نیز ره آوردی دارد ؟
والسلام
در این روز ها زمان انتخابات ریاست جمهوری در افغانستان نزدیک شده است کسانیکه خود را برای ریاست جمهوری کاندید نموده اند آماده گی می گریند تا توجه مردم را از طریق کمپاین برای مراسم انتخابات جلب نمایند، هر کاندید کوشش می کند که در ساحه کمپاین روابط خوبتر برقرار و مطالب جالب تر بیان نمایند و توجه مردم را جلب و رای بیشتر بدست آورده پیروز گردد
نظر به تجارب گذشته پیروزی تنها از طریق کمپاین میسر نخواهد شد در ضمن کمپاین همکاری مردم و امنیت منطقه نیز ضرورت است بدون همکاری مردم و امنیت منطقه زمینه انتخابات مساعد نخواهد شد
کمپاین در صورتی توجه مردم را جلب می کند که مردم همکار و امنیت برقرار باشد در شرایط امروز مشکلات عمده در منطقه بوده دولت توانی حل آن را نداشته ملت و کشور توسط قوای خارجی حفاظت می گردند این مشکل در مراسم انتخابات نیز سد انتخابات خواهد شد
نظر به مشکلات کاندیدان محترم در ضمن کمپاین متوجه حل مشکلات گردند ممکن زمینه انتخابات مساعد شود و ریس جمهور انتخاب گردد بدون زمینه سازی انتخابات ثمره مثبت نخواهد داشت چنانچه
در گذشته – کمونیست ها بدون زمینه سازی – از طریق قدرت وارد صحنه عمل گردیدند بجای پیروزی ناکام و بد نام شدند ، مجاهدین بدون زمینه سازی در جبهه جهاد – جهاد نمودند در نتیجه علاوه از این که وحدت خود را حفظ نتوانستند بلکه تلفات جانی و مالی و اختلاف حزبی بار آوردند ، بواسطه آن دیروز با روس ها جنگ کردند در وقت جهاد علاوه از روس ها بین خود نیز مخالف بوده جنگ نمودنده تلفات جانی و مالی با لاتر از روس بار آوردند
در شرایط امروز نوبت به شما کاندیدان محترم رسیده است شما نظر به تجربه گذشته اگر قبل از مراسم انتخابات متوجه زمینه سازی انتخابات گردند ممکن نتیجه مثبت بدست آورید در غیرآن انتخابات بنام دموکراسی بدون زمینه سازی ثمره نداشته طوریکه روس ها ثمر بدست نه آوردند نتیجه کار شمانیز همان خواهد شد در ضمن دموکراسی اگر متوجه حل مشکلات ذیل گردید ممکن زمینه انتخابات مساعد شود.
1. آگاهی ملی
ملت افغانستان در محیط تاریک دوران زندگی را سپری نموده از آگاهی سیاسی دور مانده نسبت آن بیشتر مردم در باره خود مردم و کشور معلومات ندارند ارزش خود – مردم و کشور را نمیداند از جمله –
الف: آگاهی ملی از نگاه ملت
بیشتر ملت افغانستان ملیت عقدوی نژادی اند جهان بنی این ها را بجای خیر و سعادت ملت و کشور انتقام جوی نژادی تشکیل میدهد این ها بجای خیر و سعادت ملت و کشور- خیروسعادت نژاد خود را میخواهند بطور مثال
ب: آگاهی ملی از نگاه اسلام -بیشتر ملت افغانستان مسلمان اند اسلامیت را بصورت سنتی از دامان خانواده آموخته ،پیروی نموده اند و می نمایند نسبت آن آگاهی واقعی ندارند بطور مثال:
1. از نگاه شناخت اسلام- از یک نفر مسلمان اگر سوال نماید که شما کی هستید؟ بجای اینکه بگوید من مسلمان هستم میگوید من سنی هستم و یا شیعه هستم نمی گوید مسلمان هستم ، عامل این عمل – عدم آگاهی آن از اسلام است.
2. از نگاه وحدت اسلام – مسلمانان وحدت اسلامی را حفظ نتوانسته بدو بخش بنام سنی و شیعه تجزیه و تقسیم کردند – نه یهود و نصرانی
و از جانب دیگر چند سال قبل دولت روس به افغانستان تجاوز نمود مردم علیه آن قیام کردند در وقت قیام علیه دولت روس مسلمانان وحدت اسلامی را حفظ نتوانسته از طریق دو بخش قیام نمودند-
· بخش سنی – سنی ها در وقت قیام وحدت سنی را حفظ نتوانستند بنام حزب تجزیه کردند
الف: تجزیه سنی بنام حزب – سنی ها وحدت سنی را حفظ نتوانسته هفت حزب بنام حزب اسلامی ، د ا اسلامی حزب ، جمعیت اسلامی ، حرکت انقلاب اسلامی ، اتحاد اسلامی ، محاز ملی اسلامی نجات ملی اسلامی تشکیل داده وحدت سنی را تجزیه نموده ، ضعیف ساختند
ب: تجزیه سنی از طریق جنگ - احزاب سنی علاوه از جنگ با روس - جنگ بین خود نیز نموده تلفات جانی و مالی بار آوردند مسلمان سنی توسط مسلمان سنی کشته شد
ج: اتحاد سنی -
1. شهنواز تنی – وزیر دفاع دولت دیموکراتیک خلق افغانستان پیرو خط لنین بود بهترین نیروی دولت را برای نابودی حزب اسلامی در جبه جنگ مصرف نمود
2. گلبدین حکمتیار - رهبر حزب اسلامی پیروی خط سید قطب بود ، بهترین نیروی حزب اسلامی را برای نابودی نیروی دولت دیموکراتیک در جبه جنگ مصرف کرد با لاخره هر دو بدون در نظر داشت عقیده حزبی و تلفات جانی و مالی نیروی دو طرف – اتحاد نمودند در مقابل اتحاد باید گفت
اگر حزب خوب بود - چرا جنگ کردید؟
اگر حزب بد بود - چرا متحد شدید؟
رفتن به حزب کمونیست روی کدام منظور؟ و آمدن به حزب اسلامی روی کدام هدف؟
تلفات نیروی کمونیست برای نابودی نیروی مجاهدین بخاطر چه ؟ و نابودی مجاهدین برای حاکمیت کمونیست روی کدام منظور؟
· بخش شیعه : شیعه ها در وقت قیام وحدت شیعه را حفظ نتوانستند.
الف: تجزیه شیعه بنام حزب – شیعه ها وحدت شیعه را حفظ نتوانسته چندین حزب بنام شورای اتفاق اسلامی حرکت اسلامی ، نهضت اسلامی ، دعوت اسلامی ، جبه متحد ، نصر ، سپاه ، اسلام مکتب توحید ، رعد و غیره تشکیل داده وحدت شیعه را تجزیه نموده ضعیف ساختند
ب: تجزیه شیعه از طریق جنگ: احزاب شیعه علاوه از جنگ با روس. جنگ بین خود نیز نموده تلفات جانی و مالی بار آوردند مسلمان شیعه توسط مسلمان شیعه کشته شد.
ج:آگاهی ملی از نگاه سیاسی – یک عده ملت افغانستان پیروی خط لنین شدند با همکاری کشور شوروی در افغانستان حزب کمونیست را ترویج کردند از اینکه آگاهی سیاسی نداشتند زمینه بقای حزب را در افغانستان مساعد نتوانستند نسبت آن ترویج شد اما بقا نیافت بلکه توسط پیروان حزب ازبین رفت طوریکه
1. بین پیروان حزب کمونیست (خلق و پرچم ) تفرقه بوجود آمد ترکی کارمل را خلع قدرت نموده در کشور جرمنی فرستاد.
2. پیروان حزب توسط پیروان حزب کشته شدند از جمله کشته شدن ترکی توسط امین و از امین توسط کارمل و خلع قدرت کارمل توسط نجیب و کودتای شهنواز تنی علیه نجیب بیانگر این واقعت است عامل این عمل عدم آگاهی آن ها از سیاست بود – ملت افغانستان بخاطر حاکمیت روس در افغانستان – ملت افغانستان را کشتند و زمینه حاکمیت روس را در افغانستان مساعد کردند .
در زمان قیام علیه روس عده از ملت افغانستان بنام قیام علیه روس ملت افغانستان را برای حاکمیت دیگران نابود و زمینه حاکمیت دیگران را مساعد نمودند قبلا ً عده از ملت حاکمیت روس و همکاران آن را مساعد نموده بودند در قیام علیه روس – زمینه حاکمیت پاکستانی ، ایرانی عربی ، جرمنی ، فرانسوی ، امریکای و غیره مساعد شد ملت افغانستان را از زیر چکک به زیر ناودان قرار دادند .
از گذشته تا امروز کیفیت بصورت همه جانبه در کشور روشن است که ملت از طرف ملت برای حاکمیت بیگانه قربانی میگردد.
در کشور های دیگر هر که خدمت کرد ملت و کشور را از گمراهی و بدبختی نجات داد سیاست مدار شناخته میشود اما در افغانستان هر که ملت را کشت و زمینه حاکمیت خارجی را در کشور مساعد نمود سیاستمدار شناخته میشود در افغانستان تنها در دوران اخیر سلطنت علیحضرت محمد ظاهر شاه چراغ روشن شد تا افغانستان روشن گردد در آن وقت مکا تب رشد یافت دانشگاه کابل تقویه و دانشگاه جلال آباد روی کار آمد سرگ ها 80 % قیر کاری شد – تونل سالنگ ساخته و سمورد استفاده قرار گرفت صنعت در کابل ، جلال آباد ، قندوز ، قندهار ، هلمند ، هرات ، مزار شریف ، بغلان و پروان رو به تکامل نهاد ، بند های برق ساخته شد کابل ، قندهار،هلمند ،جلال آباد ، پلخمری ، پروان تنویر گردد و شرایط ترانسپورتی بهتر شد – سیاست خارجی خوب شده سیاحین افغانستان بدون مشکلات در کشور های خارج رفت و آمد میتوانستند خصوصا ً سفر کربلاو حج آسان گردیده بود حجاج افغانی ازچمن حضوری کابل الی عربستان سعودی رفت و برگشت به مبلغ هفت هزار افغانی توسط وسایل ترانسپورتی افغانی مراسم حج را بجا می آوردند . وضع زراعت و باغ داری و مالداری رو به بهبود بود متاسفانه سیاست مدار دیگر آمده چراغ را خاموش و افغانستان را دوباره تاریک ساخت که تا امروز تاریک است ، چنان تاریک است که دوست و دشمن دیده و شناخته نمیشود از ثمره سیاست مداری این ها یک میلیون نفر کشته دو میلیون بیوه ، یتم ، معلول و پنج میلیون نظر به اسناد جامعه بین المللیکه دو میلیون در ایران و سه میلیون در پاکستان مهاجر و زمینه حاکمیت چندین خارجی در افغانستان مساعد شده است . باز هم خدا خیر کند – عامل این عمل عدم آگاهی ملی و سیاسی است .
2. اختلاف ملی
اختلاف ملی وحدت ملی را از بین برده ، ملت علیه ملت در شهر ودهات قرار دارند عده از ملت بواسطه خودخواهی بمردم وکشور ارزش قایل نبوده حاکمیت خودرا میخواهند برای رسیدن به هدف از نیروی بی رحمان داخلی و خارجی استفاده نموده امنیت را از بین بردند بواسطه اختلاف وحدت ملی از بین رفته مردم به سه دسته تقسیم شده اند ،
الف: یک عده از طریق قدرت خارجی جنگ داخلی رادرمنطقه روی کارنموده حاکمیت خود را میخواهند
ب: یک عده جنگ داخلی را بهانه قرار داده قوای خارجی را درمنطقه آورده حاکمیت خود را میخواهند
ج: یک عده بواسطه این دو در آتش بدبختی میسوزند و راه صلح و نجات میجویند .
بواسطه این خرابکاری امنیت در منطقه نبوده همه روزه چندین نفر تلف وساحه مسکونی ،تجارتی ،فرهنگی ،اداری ، پل ،سرک ،وسایل ترانسپورتی وغیره خساره مند گردیده ،صدای ناله وزجه مادران ،پدران داغدیده وبیوه ویتیم درشهر ودهات به گوش میرسد.
بواسطه این عوامل وحدت ملی از بین رفته اختلاف ملی بوجودآمد – ملت به ملت اعتماد واعتبار ندارد.
3. ناامنی ملی
در بین ملت امنیت نیست امنیت بواسطه عوامل ذیل از بین رفته ،مردم در فکر خود و منطقه بوده راه نجات میپالند در شرایط امروز ملت عامل – ناامنی ملت در منطقه شد اند – نه خارجیها
بیشتر مردم منطقه در باره خود ،مردم وکشور آگاهی ندارند نسبت آن ارزش خود، مردم وکشور را نمیداند ،بخاطرآن مردم –بمردم ضرر میرسانند از جمله
الف: مردم خرابکار منطقه –مردم منطقه بواسطه بی بندوباری امنیت منطقه را از بین برده چرس ، تریاک هیرویین ، دزدی،قمار ،آدم ربایی ،قتل ،غارتگری وامثال آن را در منطقه روی کارنموده باعث اذیت وآزار مردم وعامل داغدار ساختن قلب هزاران مادر وپدر بیوه ،یتیم شده اند
این مردم منطقه اند که در منطقه چرس وخشخاش میکارند و هیرویین تولید میکنند بواسطه این کار مردم منطقه رادر منطقه بد بخت میسازند
این مردم منطقه اند که تجارت چرس ،تریاک وهیرویین می نمایند و اولاد مردم منطقه را در منطقه معتاد می کند – مردم در شهر و دهات در فکر نجات خود و اولاد خود میباشند.
ب: مامورین خرابکار در ادرات دولتی – عده از مامورین دولت در شعبات دولتی دست به خرابکاری زده از طریق فساد اداری عامل ضعف عزت مامورین شریف و اعتبار دولت و ازیت و آزار مراجعین گردیده اند- مامورین خرابکار دولت بین مردم و دولت فاصله ایجاد کرده مردم را بد بین دولت نمود اند مردم ازدولت فاصله گرفته وحدت و همکاری ندارند
ج: جنگ داخلی: امروز دو طبقه از ملت بخاطر حاکمیت بین خود جنگ دارند جان – مال ساحه مسکونی ، دولتی ، فرهنگی ، تجارتی ، صنعتی ، خطوط مواصلاتی ، وسایل ترانسپورتی و غیره در امن نبوده همه روزه تلفات جانی و مالی وارد میکند بخاطر آن جلو رشد اداری ، فرهنگی ، عمرانی ، اقتصادی ، زراعتی و غیره گرفته شده قحطی و قیمتی در جامعه بوجود آمده است و در ضمن صدای ناله و زجه مادران ، پدران داغدیده و بیوه و یتیم در شهر و دهات بلند است.
4. ناتوانی دولت:
دولت متشکل از ملت است همن ملت اند که دولت تشکیل داده اند امروز دولت بواسطه اختلاف ملی و نا امنی توان اداره جامعه را ندارد طوریکه
قانون اساسی کشور راجع به حاکمیت ملی دفاع از وطن ، تامین نظم و امن عامه و از بین بردن هر نوع فساد اداری چنین رهنمایی می کند.
الف: ماده چهارم : راجع به حاکمیت ملی در کشور
حاکمیت ملی در افغانستان به ملت تعلق دارد که به صورت مستقیم و یا توسط نماینده گان خود آن را اعمال کند – نظر به رهنمایی قانون فعلا ً حاکمیت ملی در افغانستان ضعیف شده بصورت مستقیم و یا نماینده گان خود آن را اعمال نمیتوانند نسبت آن ملت توسط قوای خارجی اداره میشود .
ب: ماده پینجاه و پنجم: راجع به دفاع از وطن چنین رهنمایی می نمایند
دفاع از وطن وجیبه تمام اتباع افغانستان است نظر به رهنمایی قانون فعلا ً اتباع افغانستان از خود و کشور دفاع نمیتواند ملت و کشور توسط قوای نظامی خارجی حفاظت می گردد
ج: ماده هفتاد و پنجم: راجع به تامین نظم و امن عامه و از بین بردن هر نوع فساد اداری چنین رهنمای میکند
بند 3 – تامین نظم و امن عامه و از بین بردن هر نوع فساد اداری وظیفه حکومت است – نظر به رهنمایی قانون فعلا ً دولت افغانستان ضعیف گردیده توان تامین نظم و امن عامه و از بین بردن فساد اداری را ندارد – رادیوتلویزیون و روزنامه افغانستان از نا امنی ، فساد اداری ،جنگ داخلی و تلفات جانی و مالی در افغانستان سخن گفته به اطلاع عام و خاص در داخل و خارج میرسانند
نظر به این عوامل - ملت و کشور ضعف اداری ، فرهنگی ، صحی ، زراعتی ، صنعتی ، اقتصادی ، سیاسی و نظامی در سطح منطقه و جهان داشته ملت از جمله ملت محتاج و کشور از جمله کشور نا امن به شمار میروند بواسطه احتیاج و فقر و نا امنی.
ملت امروز توسط مواد غذایی خارجی حیات به سر میبرند
ملت امروز توسط ادویه خارجی معالجه می گردند
ملت امروز – توسط اقتصاد خارجی امرار حیات جسمی و اداری دارند
ملت امروز – توسط مشاور اداری و سیاسی خارجی اداره میشوند
ملت امروز – توسط قوای نظامی خارجی حفاظت می گردند.
ملت امروز – بواسطه مشکلات همه جانبه در سطح منطقه و جهان از طریق رادیو ، تلویزیون ، روزنامه فریاد میزنند و صدای مظلومیت خود را به گوش عام و خاص در داخل و خارج میرسانند.
ملت امروز بواسطه عوامل مختلف در حال مریضی و ناتوانی قرار دارد برای نجات از این مشکل محتاج بوده منتظر هر نوع کمک انسانی و مالی مردم در سطح منطقه و جهان میباشد.
در همچو شرایط زمینه انتخابات سیاسی بخاطر حکمروای به جامعه مریض و ناتوان که محتاج علاج و لقمه نان اند مساعد نخواهد بود بلکه قبل از مراسم انتخابات به مراسم علاج و آزادی نیاز دارند تا از مشکلات موجوده نجات یابند و نفس آرام بکشند و برای مراسم انتخابات آماده شوند.تا روزیکه مشکلات حل نگردد زمینه مراسم انتخابات مساعدنخواهد شد.برای حل مشکلات اول اتحاد کاندیدان محترم – دوم آگاهی ملت ضرورت است بدون اتحاد و آگاهی مشکل حل نمی گردد.
در شرایط امروز مشکل ملت توسط ملت بمیان آمده باعث اختلاف و نابودی ملت در منطقه شده است نه بواسطه خارجی ها ونظر به آن مشکل ملت توسط ملت حل میگردد نه در جای دیگر بخاطر اینکه
شما از ملت هستید و شما مشکل ملت و راه حل آن را میدانید و در منطقه حل میتوانید نه جامعه بین المللی و نماینده های کشور های صلح دوست جهان .جامعه بین الملی نیروی جنگی را که باعث بی امنیتی در منطقه شده اند، نمیشانسند و جلو آن را گرفته نمیتوانند این شما هستید که میشناسید و جلو آن را گرفته میتوانید.
جامعه بین المللی – چرسی ، هیرویینی ، دزد ، قمار باز ، ادم ربا ، قاچاقبر مواد مخدره را در کوچه و قریه نمیشناسند و جلو آن را گرفته نمیتوانند این شما هستید که میشناسد و جلو آن را گرفته میتوانید
جامعه بین المللی - خرابکان را در ساحه مسکونی ، تجارتی ، فرهنگی ، پل ، سرک و غیره نمیشناسد و جلو آن را گرفته نمیتوانند این شما هستید ، که آن را میشناسید و جلو آن را گرفته میتوانید
جامعه بین المللی مامورین خاین را در ادرات دولتی نمیشناسند و جلو آن را گرفته نمیتوانند این شما هستید که میشناسید و جلو آن را گرفته میتوانید
شما از ملت هستید ، شما مشکل ملت را میدانید و حل میتوانید – نه جامعه بین المللی و نماینده های کشور های صلح دوست جهان – بهتر آن خواهد بود که شما درک مسؤلیت نموده مشکل ملت را حل نماید و زمینه انتخابات را مساعد سازید تا اختلاف ملت از بین رفته و امنیت بوجود آید و مراسم انتخابات روی کار گردد برای اجرای این کاراول شما ا اتحاد نماید دوم ملت را اگاه سازید کلید حل این مشکل اتحاد شما و آگاهی ملت است .
اول – اتحاد شما : شما اتحاد نماید تا زمینه برای سازندگی و اصلاح ملت بوجود آید کاندیدان محترم شما که خود را دانشمند و دلسوز میدانید اول شما اتحاد نماید و متحدانه از نیروی علمی ، اقتصادی و ملی خود برای اتحاد ملت استفاده کنید اتحاد شما سر مشق برای پیروان شما شده آن ها اتحاد نمایند و از طریق اتحاد دورنگی و مخالفت ملت را بیگرنگی و محبت ملت تبدیل و زمینه برادری و برابری را مساعد سازید تا و حدت ملت جامعه عمل پوشد و زمینه اتحاد و آگاهی به میان آید ملت به گفتار و رفتار متحید گردند و وحدت خود را حفظ نمایند.
دوم: آگاهی ملت : برای آرامی ملت بوجود آید. کاندیدان محترم ملت را آگاه سازید تا ملت آگاه شوند مسؤلیت خود را در برابر خود ، مردم و کشور بدانند و ادا نمایند تا ملت آگاه نشود ارزش خود ،مردم و کشور را نداتند زمینه خدمت را مساعد نیمسازند .
روزیکه ملت آگاه شد.
ملت آگاه – دست از بی بندوباری ، چرس ، تریاک ، هیرویین و غیره بر داشته آبروی خود و مردم منطقه را حفظ مینمایند .
ملت آگاه – دست از فساد اداری برداشته آبروی خود و دولت را حفظ می کنند.
ملت آگاه دست ازجنگ و آدم کشی برداشته سلاح را بر زمین گذاشته همدیگر خود را در آغوش میگرند.
در آن صورت این مشکل بدون کمک و همکاری جامعه بین المللی و نماینده گان کشور های صلح دوست در منطقه حل میگردد.
آن گاه – متحدانه متوجه آزادی ملت و کشور گردیده با ملت آگاه و آزاد مراسم انتخابات را روی کار نماید در فضای آزادی و عدالت رییس جمهور انتخاب خواهد شد و نتیجه آن عادلانه و شفاف خواهد بود در سطح منطقه و جهان برسمیت شناخته خواهد شد
به امید آن روز.
میرزا حسین خاکیار
29/3/1388