موبوکراسی چیست و موبوکرات کیست؟

گفت‌وگو با بخش فارسی رادیو بی‌بی‌سی

(متن حاضر گفت‌وگویی با بخش فارسی بی‌بی‌سی است که قسمت‌هایی از آن در پاره‌ای از برنامه‌های این رادیو مورد استفاده قرار گرفت. این متن با تبدیل و ویرایش متن گفتاری به متن نوشتاری تقدیم می‌گردد.)

بی‌بی‌سی: جناب آقای رویش، در قدم اول تشریح کنید که موبوکراسی چیست، ماب‌ها چه کسانی هستند و موبوکرات کیست؟

رویش: هر نظام سیاسی دارای یک صورت مقلوب نیز هست. دموکراسی در زمان ما، حد اقل یکی از نظام‌های مطلوب و پسندیده‌ای محسوب می‌شود که در آن مشارکت آگاهانه‌ی مردم در پروسه‌ی سیاسی و تعیین سرنوشت سیاسی آنان وجود دارد. در دموکراسی، مردم، یعنی کسانی که رأی می‌دهند یا رأی می‌گیرند، هر دو طرف آگاه اند. کسی که رأی می‌دهد آگاه است که چرا رأی می‌دهد، به چه کسی رأی می‌دهد و رأی او چه تأثیری را بر سرنوشت وی داشته می‌تواند. کسی که رأی می‌گیرد نیز آگاه است که چرا رأی می‌گیرد، از چه کسی رأی می‌گیرد و در برابر رأیی که می‌گیرد، چه مسئولیت‌هایی دارد که باید انجام دهد و به سر رساند. به همین دلیل، در حرکت‌های دموکراتیک یک نوع انسجام سازمانیافته و بسیار معقول در روابط رأی‌دهندگان و رأی‌گیرندگان وجود دارد و اینها همگام هم حرکت می‌کنند و به پیش می‌روند. اما صورت مقلوب دموکراسی را به نام موبوکراسی یاد می‌کنند که در اینجا ماب‌ها به عنوان رأی‌دهنده مطرح هستند و موبوکرات‌ها، یعنی کسانی که با رأی مردم، رأی ماب‌ها، بازی می‌کنند، کسانی هستند که می‌آیند و تمثیل‌کننده‌ی زمامداری و رهبری سیاسی در جامعه می‌شوند.

موبوکراسی به هیچ صورت یک اصطلاح حرمت‌انگیز نیست. زیرا ماب بیشتر به گروهی اطلاق می‌شود که فاقد هرگونه آگاهی سیاسی و یا در کل، هر گونه آگاهی نسبت به حقوق خود می‌باشند. اینها دسته‌ای از مردم عامی اند که گاهی حضور و نقش اوباشان و لمپن‌های سیاسی و اجتماعی در درون شان برجسته‌تر می‌شود. ماب‌ها در حرکت‌های سیاسی معمولاً احساساتی عمل می‌کنند: اشپلاق می‌کنند، چک‌چک و هی‌هی می‌کنند و دقیقاً به دلیل همین هیجاناتی که از خود بروز می‌دهند طعمه‌های خوبی می‌شوند برای سیاستمداران موبوکرات، یا کسانی که سیاست شان از احساسات مردم تغذیه می‌کند. موبوکرات‌ها مردم را با احساسات به حرکت می‌آرند. هنر سیاستمدار موبوکرات نیز در همین تحریک احساسات مردم است.

و اما تفاوت عمده‌ بین سیاستمدار دموکرات و سیاستمدار موبوکرات در این است که سیاستمدار دموکرات، همیشه خود را متعهد به انتقال آگاهی برای مردم می‌داند و آگاهی در عرصه‌ی سیاست دموکراتیک بسیار ساده تعریف می‌شود: آگاهی بر نیازها و امکانات. سیاستمدار دموکرات مردم را کمک می‌کند که در عرصه‌ی زندگی اجتماعی خود بدانند که چه نیازهایی دارند، مشکلات شان چیست، و متناسب با درک نیازها و مشکلات خود بدانند که از چه امکاناتی برخوردار اند و چگونه می‌توانند نیازهای خود را با توجه به امکاناتی که دارند رفع کنند. سیاستمدار دموکرات مردم را کمک می‌کند تا نیازهای خود را رده‌بندی و اولویت‌بندی کنند، امکانات خود را بسنجند و هر روز واقع‌بینانه، مسئولانه و با سنجش دقیق و جدی حرکت کنند. حالانکه سیاستمدار موبوکرات، برعکس، هیچگاهی آگاهی را به مردم انتقال نمی‌دهد. همیشه مردم را در حالت احساسات نگاه می‌کند و کاری را هم که برای مردم انجام دهد، به گونه‌ی غافلگیرکننده برای مردم نشان می‌دهد تا هیچ کسی نقش و اثر جمعی را در انجام این کار متوجه نشود و تمام اعتبار آن به آدرس سیاستمدار موبوکرات حواله گردد.

اگر مشخص‌تر صحبت کنیم، سیاستمدار موبوکرات هیچگاهی برای مردم نمی‌گوید که نیازهای اساسی آنان در یک زندگی اجتماعی چیست و این نیازهای اساسی جمعی در کل چگونه با هم ارتباط می‌یابند و چگونه اولویت‌بندی می‌شوند. سیاستمدار موبوکرات هیچگاهی از امکانات حرف نمی‌زند و برای مردم نشان نمی‌دهد که منابع امکاناتی شان برای حل معضلات و نیازهای آنان کدام است. سیاستمدار موبوکرات می‌آید نیازهای مقطعی‌ای را که هر فرد و یا هر گروهی از مردم دارند، برجسته می‌سازد و فرد یا گروه مذکور را در همان مقطع خاص تحریک می‌کند، بدون اینکه ارتباط نیاز وی را با نیاز کسی دیگر که در گروه اجتماعی او قرار دارد و یا با مجموع فضا، ماحول و زمینه‌هایی که در اطراف او هستند، سنجش کند. سیاستمدار موبوکرات، به طور مثال، وقتی با مردم بیکار طرف است، بیکاری را به عنوان یک معضل جدی و اشتغال را به عنوان یک نیاز اساسی قلمداد می‌کند. حالا چون این جمع از معضل بیکاری و عدم اشتغال رنج برده اند با این حرف به سادگی تحریک می‌شوند و فحش و دشنام می‌دهند و هیجان ایجاد می‌کنند و بر علیه کس یا کسانی که گویا عامل بیکاری اند، شعار می‌دهند.

سیاستمدار موبوکرات وقتی با دانش‌آموزان کانکور زده طرف می‌شود، بر علیه کانکور و نظام تحصیلات عالی شعار می‌دهد و متهم می‌کند که چرا این همه جوان را دوازده سال درس داده و در آخر بدبخت کرده است و خیلی ساده وعده می‌دهد که وقتی به قدرت برسد کانکور را لغو می‌کند. به همین ترتیب، سیاستمدار موبوکرات برای هر رنج‌دیده‌ای حرفی دارد که به دل‌شان چنگ می‌زند: کسی که خانه و مزرعه‌اش را سیلاب زده است، کسی که مورد بمباران هوایی قرار گرفته است، کسی که از آوارگی برگشته و خانه و سرپناه ندارد، کسی که با کراچی دستی خود لب جاده ایستاده و شاهد خشونت پولیس و ترافیک یا مأمور شهرداری بوده است، ... هر کدام اینها نقطه‌ای برای تحریک دارد و سیاستمدار موبوکرات از این نقطه‌ها به خوبی استفاده می‌کند.

 یاد مان باشد که جامعه‌ی عقب‌مانده مالامال از مشکلات است. به خصوص در جامعه‌ای که استبداد بوده و نهادهای قانونمند و حکومت مسئول و پاسخگو وجود نداشته، شما با یک یا دو مشکل رو به رو نیستید. هر بخشی از جامعه می‌تواند نمادی از یک مشکل باشد. با توجه به مشکلی که هست، هر بخشی از جامعه با یک نیاز خاص و یک رنج خاص نیز رو به رو است. سیاستمدار موبوکرات همه‌ی این نیازها و رنج‌ها را به طور انفرادی مورد اشاره قرار می‌دهد و برجسته می‌سازد، اما هیچ وقت از امکانات و راه حل مشخص و عملی‌ای حرف نمی‌زند که آن نیاز و آن رنج را مرفوع سازد. سیاستمدار موبوکرات شعار می‌دهد، اما هیچگاهی به تحقق شعارهای خود نگاه نمی‌کند و هیچگاهی نمی‌گوید که وقتی او به قدرت برسد، برای فرد بیکار، برای محصل، و برای فردی که فاقد هرگونه امکانات است، چه کاری می‌کند که عملاً امکان‌پذیر باشد. سیاستمدار موبوکرات بلوف می‌کند که معاش تمام کارمندان را تا فلان حد بالا می‌برد، برای معلمین خانه توزیع می‌کند، دانشگاه‌ها را در سراسر کشور گسترش می‌دهد که هر کسی بدون کانکور در آن درس بخواند، و صد تا حرف دیگر از همین دست، اما هیچ وقت نمی‌گوید که منبع مالی و اقتصادی او برای انجام این همه وعده کجاست. تازه همین سیاستمدار از اخراج بی‌قید و شرط خارجی‌ها هم حرف می‌زند و حلقه‌ی غلامی را نیز بر گردن قبول ندارد.

به هر حال، سیاستمدار موبوکرات، هیچگاهی و در هیچ نقطه‌ای از جهان نتوانسته است در جهت کاهش درد و رنج مردم گام عملی بر‌دارد. سیاستمدار موبوکرات نماینده‌ی مردم در پارلمان می‌شود. قاعدتاً یکی از مهم‌ترین نقش‌های نماینده‌ی پارلمان وساطت میان مردم و ارگان‌های اجرایی دولت است. مردم نیازمند اند و حق دارند از امکانات دولتی استفاده کنند، ارگان‌های اجرایی دولت نیز مرجعی اند که امکانات را در اختیار خویش دارند. نماینده‌ی مردم با شناسایی و اولویت‌بندی نیازهای مردم با ارگان‌های اجرایی دولت ارتباط می‌گیرد تا ببیند که کدام بخش از این نیازها در چه حدی قابل رفع است. اما سیاستمدار موبوکرات، این کار را نمی‌کند. او از بام تا شام نقد می‌کند و دشنام می‌دهد و افشاگری می‌کند و رسوایی راه می‌اندازد، اما عملاً یک متر سرک، یک باب مکتب، یک شفاخانه برای کاهش نیازها و رنج‌های مردم اعمار نمی‌کند. نماینده‌ی موبوکرات برای دیدار با یک فرد برای گوش‌دادن به درد و شکایتش وقت ندارد، اما اشتراک در هیچ فاتحه و عروسی و مهمانی را از یاد نمی‌برد. زیرا، با اشتراک در فاتحه و عروسی و مهمانی، نقش موبوکراتیک خود را به سر می‌رساند و دل فرد را به دست می‌آرد....

نقطه‌ی بارز دیگری که سیاستمدار دموکرات و سیاستمدار موبوکرات را از هم تفکیک می‌کند، این است که سیاستمدار دموکرات همیشه از طرح‌ها و برنامه‌های خود حرف می‌زند، یعنی همیشه می‌آید و برای مردم می‌گوید که برای فلان معضل مشخص این برنامه‌ و این طرح مشخص را دارم و می‌گوید که با این معضل با اینگونه نظام و اینگونه ساختار می‌شود برخورد کرد. سیاستمدار دموکرات از کادرهای خود سخن می‌گوید و نشان می‌دهد که با هر یک از کادرهای خود کدام بخش از طرح‌ها و برنامه‌ها را اجرا می‌کند. در نتیجه، رأی‌دهنده‌ی سیاستمدار دموکرات به راحتی فرصت می‌یابد با خود سنجش کند که آیا نیازهای مشخص او با امکانات و طرح و برنامه‌های مشخص و با ساختار و نظام کادری مشخصی که برایش نشان داده می‌شود، قابل رفع خواهد بود یا نه. اما سیاستمدار موبوکرات هیچگاهی از برنامه‌ها و نظامی که از طریق آن‌ها با معضلات مقابله کند، حرف نمی‌زند. هیچگاهی از کادرهای خود حرف نمی‌زند و همیشه یک فرد قهرمان است که همه چیز را در فردیت خود حل می‌کند. سیاستمدار موبوکرات فردی است که با مشت گره‌کرده در بین مردم ظاهر می‌شود و از مردم می‌خواهد که برای او هیجان نشان دهند و هیاهو کنند. به همین ترتیب، ماب‌هایی نیز که تحت تأثیر سیاستمدار موبوکرات قرار می‌گیرند، هیچگاهی به این فکر نمی‌کنند که شخص مقابل آنان، اگر احیاناً به قدرت برسد، مشکلات عینی و عملی مردم را با کدام امکانات، با کدام زمینه‌ها و با کدام شیوه حل خواهد کرد.

بی‌بی‌سی: فکر می‌کنید عمده‌ترین اهدافی را که سیاستمداران موبوکرات تعقیب می‌کنند چیست؟

رویش: موبوکرات‌ها به طور طبیعی در جستجوی قدرت هستند. قدرت توانایی عمل می‌آورد. به خصوص قدرت سیاسی توانایی بزرگ عمل را برای سیاستمداران خلق می‌کند. برخی از مصداق‌های برجسته‌ی قدرت را اگر در نظام سیاسی توجه کنیم، پول و ارتش و اطلاعات است که در دولت و یا در نظام سیاسی تمثیل می‌شوند. موبوکرات‌ها در جستجوی همین منابع قدرت هستند و وقتی این منابع قدرت در اختیار شان قرار بگیرد، میدان مانور و میدان عمل بزرگی را صاحب می‌شوند. برای رسیدن به این منابع هر سیاستمداری ناگزیر است از پشتوانه‌های اجتماعی برخوردار شود. در گذشته، چون نظام غیردموکراتیک بود، یکی می‌آمد سپهسالار می‌شد و مردم را در چوکات سپاه بسیج می‌کرد و یا جنگ راه می‌انداخت و قدرت را به زور می‌گرفت. حالا که نظام دموکراتیک شده، در این نظام با زور و لشکر عمل نمی‌شود، اما رأی مردم قدرت و پشتوانه‌ی بزرگی به حساب می‌رود. به همین دلیل است که سیاستمداران موبوکرات نیز به سوی مردم می‌روند و تلاش می‌کنند با رأی و حمایت مردم به نظام و قدرت سیاسی دست یابند.

بی‌بی‌سی: چه چیزهایی می‌توانند بسترهای مناسب برای موفقیت سیاستمداران موبوکرات در یک جامعه باشند؟

رویش: نارضایتی عام مردم از وضعیت سیاسیی که گرفتارش هستند، می‌تواند عمده‌ترین بستر برای استفاده‌جویی‌های سیاستمداران موبوکرات باشد. موبوکرات‌ها می‌فهمند که مردم حامل نطفه‌ای از نارضایتی در درون خود هستند. این نطفه‌ی نارضایتی مردم از جایی تحریک می‌شود و آنان را به حرکت می‌اندازد. سیاستمدار موبوکرات این نکته را به گونه‌ای ماهرانه مورد استفاده قرار می‌دهد. به همین خاطر است که شما وقتی به سخنرانی‌ها و گفتگوها و سخنان سیاستمدار موبوکرات دقت کنید می‌بینید که آنان نکته‌های حساسیت‌برانگیز و تحریک‌کننده را به چه شکلی مورد اشاره قرار می‌دهند. طبعاً ماب‌ها، کسانی که رنج دیده و فشارهای زندگی روی دوش شان سنگینی می‌کند، کسانی نیستند که فرصت یا قدرت تحلیل آرام و متفکرانه را داشته باشند. اینها همیشه با ظواهر برخورد می‌کنند. همیشه واقعیت‌های مشخص در پیش روی شان برجسته شده و همین واقعیت‌ها باعث تحریک شان می‌گردد. سیاستمدار موبوکرات همیشه با تحریک کردن همین واقعیت‌های حساسیت‌برانگیز مردم را به دنبال خود می‌کشاند.

بی‌بی‌سی: با این تحلیل می‌شود گفت که در افغانستان بازار سیاستمداران موبوکرات خیلی گرم است؟

رویش: از لحاظ رشد سیاسی وقتی جوامع را در نظر می‌گیریم عبور از موبوکراسی مرحله‌ی بسیار طبیعی برای رفتن به سوی دموکراسی است. شما نمی‌توانید به شکل ناگهانی انتظار ایجاد یک جامعه‌ی دموکراتیک را داشته باشید که در آنجا شهروندان آگاهانه اقدام کنند و آگاهانه رأی دهند و سیاستمداران هم آگاه و متعهد به خواسته‌ها و رضایت مردم عمل کنند. این انتظار واقع‌بینانه و درست نیست. معمولاً حرکت موبوکراتیک ابتدایی‌ترین مرحله‌ی حرکت‌های سیاسی را در هر جامعه نشان می‌دهد. اما معمولاً در جوامعی که بی‌سوادی عام باشد و فرهنگ سیاسی در سطح نازل‌تر قرار داشته باشد و مردم بیشتر از تفکر و منطق و سنجش بر مبنای احساسات عمل کنند کلی‌بافی و طرح شعارهای کلی برای سیاستمداران موبوکرات مجال خوبی می‌دهد تا به این وضعیت دوام دهند و مردم را با همین شیوه به پیش برند. افغانستان کنونی ما صحنه‌ی بارز سیاست‌های موبوکراتیک است. این بازی اختصاص به این فرد و آن فرد ندارد. تقریباً از رأس تا قاعده را شامل می‌شود. از کسی که در بالاترین مراتب قدرت قرار دارد، شروع کنید و ببینید که چگونه با شعارهای کلی با مردم طرف می‌شود: من افغانستان مستقل می‌سازم، ما کشور مستقل هستیم و عزت و سربلندی شما را می‌خواهیم، برای هر خانه نان و موتر می‌دهیم و امثال این حرف‌ها. این شعارها خیلی دهن‌پرکن و بامزه اند، اما به همان میزان عملی کردن شان به منابع و امکانات و طرح‌های مشخص کوتاه‌مدت و درازمدت ضرورت دارد که این امر به هیچ صورت در سخنان و وعده‌های موبوکرات مطرح نمی‌شود. به همین گونه ادامه دهید و کسان دیگری را ببینید که در سطوح مختلف تا رده‌های پایین رقابت می‌کنند. اینها همه مثال‌های خوبی از سیاست‌های موبوکراتیک اند. مثلاً کسانی هستند که خود را برای گرفتن پست شورای ولایتی کابل کاندید کرده اند ولی در تبلیغات انتخاباتی خود می‌نویسند که مثلاً یکی از عمده‌ترین اهداف ما «دفاع از ارزش‌های اسلامی» است. این اشخاص قرار است وکیل شورای ولایتی شوند و وکیل شورای ولایتی قاعدتاً کسی است که مشکلات آنی و روزمره‌ی مردم را باید رفع کند. مردم با پولیس و ناحیه و ارگان‌های مختلف دولتی درگیری دارد. وکیل باید برای حل این مشکلات مردم نقش تسهیل‌کننده بازی کند. اما این یکی می‌رود و شعارهای کلی همچون «دفاع از ارزش‌های اسلامی» را مطرح می‌کند. دیگری «توجه به مشکلات محصلین» را عمده‌ترین هدف خود اعلام می‌کند. مشکلات محصلین شعار عام و کلی است. محصل صدها مشکل دارد اما «توجه» به این مشکلات یک امر فریبنده است. همین که کسی بنشیند و به حرف و درد دل محصل گوش کند، خودش یک نوع توجه است. فردا هیچ محصلی آمده و با این شعار وکیل خود را گرفته نمی‌تواند که گویا من به خاطر شعار تو رأی دادم و تو توجه نکردی. زیرا وکیل موبوکرات به سادگی می‌تواند از خود دفاع کند که او وعده داده بود به مشکلات محصلین توجه کند، حالا همین گوش دادن به حرف و درد دل او نوعی توجه است. اینها را به عنوان نمونه طرح می‌کنم و شما می‌توانید صدها مثال دیگر را از هر گوشه‌ی شهر پیدا کنید که حرف‌های عام به شکل مفهومی طرح می‌شود و مصداق‌های هیچکدام از این مفاهیم عام مشخص نمی‌شود و خود سیاستمداران موبوکرات نیز به این مصداق‌ها اصلاً توجهی نداشته اند. بنابراین، در جوامعی که ماب‌ها اکثریت دارند و موبوکراسی بر فضا مسلط است، همچون عملکردهای سیاسی یک امر رایج و عام است.

نمونه‌ی برجسته‌تر موبوکراسی را می‌توانید در ایران ببینید. آقای احمدی نژاد در رأس نظام جمهوری اسلامی ایران قرار گرفته و به سادگی ادعا می‌کند که 24 میلیون رأی گرفته است. آقای احمدی‌نژاد یکی از مصداق‌های برجسته‌ی سیاستمداران موبوکرات است. او همیشه نقطه‌های حساسیت‌برانگیز و هیجان‌انگیز و تحریک‌کننده را در میان مردم مطرح می‌کند و با همین حرف‌های تحریک‌کننده و هیجان‌انگیز است که حمایت عده‌ای از مردم را پشت سر خود می‌گیرد و بعد هم برای سرکوب تمام صداهای مخالف در کشور خود زمینه‌سازی می‌کند. هر کسی که در برابر حرف او حرف بزند، خیلی ساده متهم می‌کند که این یکی مخالف جمهوری اسلامی و یا مخالف دین و ولایت فقیه است و موضع او کیان اسلام را به خطر می‌اندازد. اما در بیانات کلی آقای احمدی‌نژاد واضح نمی‌شود که این کیان اسلام چیست که مثلاً شخصیتی مانند آقای خاتمی یا کروبی و موسوی و رفسنجانی در ضدیت آن قرار دارند؟ در میان ماب‌ها کسی به این نمی‌اندیشد که آیا آقای احمدی‌نژاد واقعاً خیلی بیشتر از آقایان کروبی و خاتمی و موسوی و منتظری به ارزش‌های اسلامی تعهد دارد؟ می‌بینید که در فضای موبوکراسی چگونه مصداق‌ها گم می‌شوند. با وجود اذعان بر اینکه افغانستان شاید صورت مسخره‌تر حرکت‌های موبوکراتیک باشد، اما این امر اختصاص به افغانستان ندارد.

بی‌بی‌سی: بالاخره ضررهایی را که ماب‌ها با به قدرت‌رسیدن سیاستمداران موبوکرات می‌بینند و یا پیامدهای منفی موبوکراسی برای ماب‌ها و برای مردم چیست؟

رویش: ماب‌ها بیشتر سرخورده می‌شوند. زیرا ماب‌ها با شعارهای موبوکراتیک خیلی زود امیدوار می‌شوند و فکر می‌کنند که به زودی به جایی می‌رسند. اما معمولاً هیچ سیاستمدار موبوکرات برای ایجاد تغییر و ایجاد زمینه‌ی مساعد و مناسب برای زندگی بهتر مردم و برای کاهش رنج مردم عمل نمی‌کند. در نتیجه وقتی سیاستمدار موبوکرات به قدرت هم برسد، در زندگی واقعی مردم تغییر خاصی به وجود نمی‌آید. اگر هم تغییری رونما شود تغییر مقطعی و فاقد ضمانت‌های نهادی است و معمولاً اثرات درازمدت آن زیانبار است. مثلاً سیاستمدار موبوکرات می‌تواند از سرمایه و امکانات دولتی برای مردم نان بدهد و غذا بدهد و یا در فلان منطقه‌ی فقیرنشین سهولتی را برساند. اینها کار مشکلی نیستند، اما مهم ادامه‌ی آنها در یک خط درازمدت است. سیاست، در کل، یک امر درازمدت است. درست است که در سیاست شما از توجه به مشکلات آنی و بالفعل مردم غفلت نمی‌توانید، اما همیشه باید این مشکلات به گونه‌ی درازمدت سنجیده شده و راه‌حل‌های آن نیز درازمدت مطرح شود. در غیر آن، ولو در ابتدای امر تغییری جزئی در زندگی مردم رونما شود، با گذر زمان وضعیت به مراتب بدتر می‌شود. مثلاً فقر و بیکاری و بدبختی و امثال آن، پدیده‌های خلق‌الساعه نیستند که شما بتوانید با حکم و فتوا و یکی دو راه‌حل عاجل و سرراهی حل شان کنید. در نتیجه، سیاست‌های موبوکراتیک باعث سرخوردگی هر چه بیشتر ماب‌ها می‌شود و این امر در درون جامعه فسادها و ناهنجاری‌های زیادی را به بار می‌آورد و جامعه روز به روز به طرف خشونت و ماجراجویی و بی‌مسئولیتی کشانده می‌شود.

بی‌بی‌سی: آیا در سیاست‌های دموکراتیک با همچون مشکلات درگیری نداریم؟

رویش: چرا نه، اما اگر دقت کنید، در سیاست‌های دموکراتیک، به سادگی متوجه می‌شوید که همه‌ی این مسایل قابل حل اند. مثلاً در سیاست دموکراتیک، به جای اینکه شما مردم را تحریک کنید، می‌آیید و آنها را مسئولیت‌پذیر می‌سازید؛ یعنی مردم را متوجه می‌سازید که مشکلات و نیازمندی‌های شان چیست و این نیازمندی‌ها چگونه رده‌بندی می‌شوند و از کدام مجراها می‌توان این نیازمندی‌ها را حل کرد. در سیاست دموکراتیک، ممکن است پنج سال با آهستگی و کندی حرکت کنید اما در آخر، این فرصت را می‌یابید که با امکانات مشخصی که برای تسهیل زندگی در اختیار مردم قرار می‌گیرد مردم عملاً امیدوار می‌شوند تا مسئولانه‌تر عمل کنند. در نتیجه، مردم به جای اینکه سرخورده و مأیوس و معترض شوند مسئولیت‌پذیر می‌شوند، کار می‌کنند، جدیت نشان می‌دهند و فکر می‌کنند که هیچ دستی در غیب وجود ندارد که بیاید و برای آنها معجزه کند و یا زندگی آنان را تغییر دهد. هر تغییری که می‌آید باید توسط خود مردم باشد. سیاستمدار دموکرات در همین پروسه است که مردم را رهبری می‌کند و به پیش می‌برد.

بی‌بی‌سی: با مثال‌هایی که از احمدی‌نژاد دادید که با سیاست‌هایی که دارد به قدرت رسیده و حالا به یک نحوی برای سرکوب مخالفین و کسانی که مخالف سیاست‌های او هستند، از همین قدرت استفاده می‌کند، آیا می‌توان گفت که استفاده از سیاست موبوکراتیک رابطه‌ی مستقیم با حکومت دیکتاتوری دارد؟

رویش: می‌دانید که هر سیاستمدار موبوکرات در جستجوی آن است که قدرت بیشتر را به دست بیاورد و هر کسی که عطش برای به دست آوردن قدرت بیشتر داشته باشد نشان می‌دهد که در نگرش و تمایلات خود به دیکتاتوری علاقمند است. ولی شیوه‌ی دست‌یافتن به دیکتاتوری فرق می‌کند. کسی ممکن است با کشتن و زدن و جنگ کردن و ماجراجویی به قدرت برسد و بعد مانند امیرعبدالرحمن بگوید که این همه قدرت را با زور و یا «با ضرب شمشیر» به دست آورده ام و از آن به دلخواه خودم کار می‌گیرم. اما وقتی برای اینگونه شیوه غرض رسیدن به دیکتاتوری زمینه نباشد و بستر به ظاهر دموکراتیک وجود داشته باشد که همه ناگزیر باشند از مجرای رأی و رضایت مردم عبور کنند، فرد دیکتاتور می‌کوشد از این بستر دموکراتیک استفاده کند و به قدرت برسد. مثلاً به یاد داریم که هیتلر از مجرای حرکت دموکراتیک به قدرت رسید. وی در انتخابات اشتراک کرد، کمپاین کرد و بعد از طریق آرای مردم به مقام زمامداری مشروع مردم آلمان دست یافت. اما او یک دیکتاتور بود و با همین ماب‌ها یا کسانی که خود هیتلر آنان را با شعارهای هیجان‌انگیز خود به ماب تبدیل کرده بود، آن نمونه‌ی وحشتناک حکومت موبوکراتیک را ایجاد کرد. در ایران هم تکرار این تجربه را می‌بینیم. اما فراموش نکنیم که وقتی میان دموکراسی و موبوکراسی مقایسه می‌کنیم، در اینجا خط معینی نداریم که این دو نظام را به طور مشخص از همدیگر جدا کند. نظام‌های موبوکراسی و دموکراسی همچون جامعه‌ی بدوی و جامعه‌ی مدنی در یک حالت نسبی و مقایسوی با هم سنجیده می‌شوند و به همین دلیل حکومتی که خود را بیشتر متعهد بداند تا با مردم صمیمانه‌تر برخورد کند و مردم را بیشتر در جریان حقیقت‌ها و واقعیت‌ها قرار دهد، دموکراتیک‌تر است و حکومتی که با مردم بیشتر فریبکارانه برخورد ‌کند، شعارهای کلی و عوامفریبانه مطرح ‌کند و از احساسات مردم استفاده ‌کند موبوکراتیک‌تر است. شما نمی‌توانید بگویید که حکومت امریکا صددرصد دموکراتیک است و هیچگونه گرایش و رفتاری مبتنی بر موبوکراسی در آنجا وجود ندارد. اصلاً چنین نیست. در امریکا هم موبوکراسی بسیار برجسته‌ای را می‌بینید. وقتی می‌آیند شعارها و مسایلی را مطرح می‌کنند که مردم حساس ‌شوند و از سیاست معینی بدون هرگونه فکر عمیق و جدی حمایت کنند، دموکراسی به موبوکراسی تقلیل یافته است. اما تفاوت موبوکراسی امریکا با موبوکراسی ایران تفاوت بین دو جامعه‌ی امریکا و ایران است. به عبارتی دیگر، بازی با مابی که در امریکا ممکن است حساس شود با مابی که در ایران است، فرق فاحشی دارد. در امریکا برای اینکه بتوانید مردم را حساس بسازید، باید برایش مسایل خیلی عمیق و جدی را مطرح کنید. حالانکه در ایران مسایل خیلی سطحی و ساده هم می‌تواند مردم را از جاده بیرون کند. در ایران هنوز هم چاه جمکران می‌تواند جالب توجه باشد. در ایران رییس جمهورش می‌تواند از هاله‌ی نور و از ارتباط ویژه با امام زمان برای اقناع و یا تحریک مردم استفاده کند، اما در امریکا مسایل از این حد فراتر می‌رود و برای تحریک موبوکراتیک در این کشور باید کارهای جدی‌تر و عمیق‌تری را انجام دهید. به همین ترتیب، وقتی به افغانستان می‌آیید، سطح همه چیز خیلی نازل می‌شود و شما می‌بینید که کسی ادعا می‌کند که با کوماندوی پنج‌هزار نفری می‌تواند رییس جمهوری‌های ایران و پاکستان و یا رییس سازمان استخباراتی پاکستان را به خاطر اینکه گویاد دست شان به قتل یک افغان آلوده است، به قتل رساند. این ادعا خیلی جالب است. این شخص با سخن خود اطمینان دارد که توجهاتی را جلب می‌کند و انگشتانی را به حیرت زیر دندان می‌برد.

به هر حال، مقایسه میان موبوکراسی و دموکراسی ما را به طور طبیعی به سوی تحلیل و ارزشگزاری‌های نسبی می‌برد، یعنی می‌توانیم بگوییم که یک جامعه و یک نظام به استناد نشانه‌های خاص موبوکراتیک‌تر و یا دموکراتیک‌تر است.

بی‌بی‌سی: پس چه نقاط مشترکی را می‌توان میان دموکراسی و موبوکراسی پیدا کرد؟

رویش: برجسته‌ترین نقطه‌ی مشترک میان این دو نظام مشارکت مردم است. یعنی در هر دو نظام مشارکت مردم وجود دارد: در یکی مردم آگاهانه اشتراک می‌کنند و در یکی ناآگاهانه. به میزانی که آگاهی مردم بیشتر می‌شود نظام دموکراتیک‌تر می‌شود و به میزانی که آگاهی مردم کمتر است نظام موبوکراتیک‌تر است. شباهت‌های دیگری نیز از لحاظ صوری وجود دارد: در هر دو نظام مردم انتخابات می‌کنند، در هر دو نظام مردم کمپاین می‌کنند، در هر دو نظام مردم رأی می‌دهند و در هر دو نظام مردم با کاندیداهای خود طرف می‌شوند و گفت‌وگو و مذاکره می‌کنند. اما از لحاظ ماهیت گفته می‌توانیم که سیاست دموکراتیک سیاستی است متعهد به انتقال هر چه بیشتر آگاهی برای مردم، و سیاست موبوکراتیک سیاستی است که از این تعهد بیگانه است. نکته‌ای را در اینجا تکرار می‌کنم که به نظر می‌رسد توجه دوباره به آن مفید است: آگاهی در عرصه‌ی سیاسی، آگاهی بر نیازها و امکانات است و این آگاهی نباید مجرد و ذهنی شود. آگاهی در عرصه‌ی سیاست دموکراتیک آگاهی بر بیولوژی و فزیک و فقه و این چیزها نیست. آگاهی در عرصه‌ی سیاست دموکراتیک این است که مردم بدانند در زندگی جمعی خویش با چه نیازهایی روبه‌رویند و برای رفع این نیازها چه امکاناتی دارند. در نظام‌های موبوکراتیک این تعهد کم‌تر است. سیاستمدار موبوکراتیک کوشش می‌کند که اگر مردم را بتواند با یک شعار به حرکت آرد دو شعار نمی‌دهد و اگر بتواند با احساسات قومی بازی کند، مسایل مذهبی را طرح نمی‌کند و اگر مسایل مذهبی کاربرد بیشتر داشت مسایل قومی را دامن نمی‌زند. گاهی هم سیاستمدار موبوکرات مفاهیم را مخلوط می‌کند تا از همه‌ی آنها به طور همزمان استفاده کند.

در آخر می‌خواهم تفاوت خاص دیگری را نیز اشاره کنم: در سیاست‌های دموکراتیک مجال برای فکر کردن بیشتر است. هر چه مردم آرام‌تر و منطقی‌تر ‌باشند، در آنجا می‌توان شاهد رگه‌های دموکراسی بیشتر بود. اما در فضا و سیاست موبوکراتیک هیجان و احساسات و تحریکات زیاد است. در فضا و سیاست موبوکراتیک مردم کم‌تر می‌اندیشند، کمتر استدلال می‌کنند، کم‌تر برای مفاهیم کلی مصداق عینی و جزئی تعیین می‌کنند، ... اینها همه وجوه تفاوت دموکراسی و موبوکراسی است.

بازنمایی ایدئولوژی قومی و ملی در موسیقی داود سرخوش:

یوسف احمدی  

 

چکیده

این مقاله، مطالعه ای است از تحلیل تعدادی ازآهنگ ها و اشعار داوود سرخوش که تا اواسط دهه 1370سروده شده اند. این مطالعه برآن است که با استفاده از نشانه شناسی ایدئولوژی قومی و ملی در شعر وی باز شناسی کند. جهت این امر، در ابتدا، زمینه و خاستگاه اشعار مورد بازبینی قرار گرفته اند که تصور می شود تاثیر زیادی نسبت به شعر و آهنگ داشته اند. به عبارت دیگر، تصور می شود که بافت یا همان زمینه و خاستگاه، مسبب تغییر ایدئولوژی در اشعار سرخوش از قومی به ملی شده است. در قدم دوم ، با استفاده از نشانه شناسی واژه ها در متن بر اساس معنای ادبی و فرهنگی که دلالت بر امر اجتماعی و سیاسی در جامعه ی هدف دارند ، مورد بازبینی قرار گرفته اند. زیرا، بازنمایی هایی که در یک رسانه صورت می گیرد، تحت تاثیر همین عوامل درجامعه است. علاوه بر آن، این مطالعه کوشش می کند تا با استفاده از روش تفسیری با رویکرد نشانه شناسی در دو بخش، رویکرد های متفاوت اشعار و موسیقی سرخوش را بررسی کند تا بدین صورت درک عمیق از این مطالعه به وجود آید.

کلید واژه : سرخوش، موسیقی هزاره ای  ، نشانه شناسی  انتقادی و ایدئولوژی

مقدمه :

اعتقاد بر این است که تفسیر یک متن به عنوان تفسیر قابل قبول، قطعاً بافتی که در آن وجود دارد، عامل کلیدی است. اصطلاح بافت[1] به شرایط دنیای واقعی- فیزیکی ، روان شناختی ، تاریخی ، اجتماعی [یک جامعه] ارجاع دارد(دانسی ،55:1387). به همین سبب این مقاله که می کوشد، تعدادی از اشعار داوود سرخوش آوازخوانِ موسیقی مردم پسند[2] افغانستانی را تحلیل کند ، خود را ملزم می داند در ابتدا، بطور مختصر نیم نگاهی به بافتِ آن داشته باشد.

گفته می شود؛ سرآغاز موسیقی بطور رسمی در افغانستان از آنجا شروع شد که اساتیدی در عرصه ی موسیقی، در زمان حکومتِ امیر شیرعلی خان(1863-1867) از هندوستان به کابل آورده شدند تا برای سرگرم نمودنِ امیران و سفیران در دربارِ شاهی مورد استفاده قرار گیرند. به همین سبب از آن بنام موسیقی درباری یاد می شود اما ناگفته نماند که این موسیقی اساتیدی را مثل، استاد قاسم، استاد غلام حسین و پسر ارشد وی استاد محمد حسین سرآهنگ، استاد سرتاج ، استاد رحیم بخش، استاد غلام دستگیر شیدا، استاد محمد نبی « نتو»، استاد نبی گل، استاد رحیم گل، استاد یعقوب قاسمی و دیگران را نه تنها در افغانستان بلکه در سطح منطقه و جهان مطرح نمود(عبدالعزیز ،1386). به همین جهت است که گفته می شود ؛ موسیقی افغانستان متاثر از موسیقی هند است. البته، در این میان از موسیقی های مردمی که به موسیقی محلی یا فلکوریک معروف است، نباید غافل شد. این موسیقی ها که در اطراف پایتخت و دیگر استان های افغانستان طرفدارانِ زیادی دارند و فقط به نواهای اصیل ومربوط به مناطق خود توجه می کنند. بر این اساس، موسیقی محلی یا فلکوریک بارزترین نشانه ی فرهنگی قومی هر سرزمین است که به وسیله آن، اعتقادات، آداب و سنن، عواطف و احساسات آن قوم خود نمایی می کند(برخوردار،11:1386).

یکی از این موسیقی ها ، موسیقی هزارگی( هزاره ای) است که با ابزار وآلاتِ موسیقی ابتدایی مثل ، دنبوره و غیچک بیشترین مخاطبان را از مردم هزاره جات به خود اختصاص داده است. هرچند این موسیقی چندین لایه دارد مانند: بامیانی، یکاولنگی، غزنیچی، مالستانی، جاغوریگی که هر کدام به نوع خودش لایه‌های درونی‌تری دارند، مانند: دویودو، دوگانه، سه گانه، چهارگانه که از سبک موسیقی آوازی هزاره‌هاست و بیشتر در مجالس شادی خوانده می‌شوند( شریعتی و احمدی ،1387) اما اشعار و یا دوبیتی های آنان ، بیشتر روایت هایی هستند که حکایت از مسائل اجتماعی- فرهنگی و سیاسی مثل محرومیت های اجتماعی و سیاسی که بعد از حکومتِ عبدالرحمان بر مردم هزاره مستولی بوده است، دارند. امیر عبدالرحمان شخصی بود که بعد از حکومت امیر شیرعلی خان با کمک انگلیس و روسیه به قدرت رسید... [او] سعی کرد تا همه ای مخالفان حکومت خود را نابود سازد و در این میان هزاره ها که بزرگترین و قدرتمندترین مخالفان حکومت وی به شمار می آمدند ، توجه او را به سرکوبی کامل آنان متمرکز کرد...جنگ بین هزاره ها و حکومت سه سال طول کشید(پولادی،318:1387) ونتایج آن: مصادره شدن مزارع حاصل خیز مردم هزاره و تقسیم آن بین اقوام پشتون ، کشته شدن بیش از شصت و یک درصد از مردم هزاره، آواره شدن عده زیادی از مردم هزاره به کشور های همسایه مثل ایران و پاکستان، ایجاد کله منار[3] که تاریخ از گفتن آن شرم دارد، کشیده شدنِ دختران و پسران هزاره به بازار های هند و چین به عنوان برده و کنیز، تجاوز به دخترانِ بزرگان هزاره به قصد انتقام گرفتن، محروم نمودنِ دانش آموزان هزاره از تحصیلات عالی و محرومیت کلی از حقوق اجتماعی و سیاسی که این روند تا اواخر حکومت ستم شاهی ظاهر خان نیز ادامه داشت( احمدی ،1388).

بعد از انقلاب کمونیستی در1978 میلادی و به دنبال آن هجوم نیروهای اتحاد جماهیر شوروی سابق در افغانستان که باعث گردید، عده ای از مردم هزاره مانند دیگر هموطنان خود در کشور های همسایه پناهنده ویا مهاجر شوند، سبب شد تا موسیقی و آواز های هزاره ای ، روند انتقادی ملموس تری را که قبلاً در افغانستان برایشان چندان میسر نبود، به خود بگیرند. یکی از هنرمندانی که توجه بیشتری به تحولات کشور داشت و همیشه از بی عدالتی و محرومیت های اجتماعی- سیاسی مردم هزاره در افغانستان انتقاد می نمود، داوود سرخوش است. آغازِ هنرمندی و آوازه ی او در پاکستان مصادف بود با سقوط دولتِ دکتر نجیب الله آخرین بازمانده حکومتِ کمونیستی درافغانستان. این درحالی است که اعتلای حکومتِ اسلامی مجاهدین نویدی بود بر تمام آرزوهای مردم رنجدیده افغانستان و این انتظار وجود داشت که دیگر از بی عدالتی و محرومیت های اجتماعی- سیاسی که بر زندگی مردم هزاره سایه افگنده بود، خبری نباشد و همه ی اقوام ساکن در افغانستان زندگی مسالمت آمیزی داشته واز برابری و برادری بهره مند باشند اما متاسفانه طبق انتظار مردم، این اتفاق عملی نشد و رهبران مجاهدین در توافق نامه ی برای تشکیل «دولت موقت اسلامی افغانستان» که در پشاور پاکستان داشتند نه تنها به هزاره که بیش از 20 درصد نفوس افغانستان را تشکیل می دهد، احترام نگذاشتند بلکه بطور رسمی اعلام کردند که ما برای اینها[هزاره ها] حق قائل نیستیم و اینها در افغانستان موجودیت ندارند(دولت آبادی،1376 ).

طرح مسئله :

داوود سرخوش در اوایل دهه 1370، در کویته[4] پاکستان بیشترین آهنگ های مردمی و حماسی اش را سروده است. این در حالی است که مردم هزاره در افغانستان به رهبری عبدالعلی مزاری در جهت تحقق اهداف و خواسته سیاسی ، اجتماعی و مذهبی شان در مقابلِ دولتِ اسلامی وقت افغانستان (احمدشاه مسعود و ربانی) مقاومت می کردند. زیرا آنان نمی خواستند که هزاره بودن یا شیعه بودن در افغانستان مانند گذشته جرم محسوب شوند و یا تاریخ دهشتناک بر آنان تکرار شود. در این میان می توان گفت ، اشعار داوود سرخوش در ابتدا که اکثراً با لهجه هزاره ای و به صورت حماسی در آن زمان خوانده می شد، باعث شد که ایدئولوژی هزاره ای وهمبستگی قومی را تشدید گردد ، اما هنگامی که سروده ها با لهجه رایج[5] باآهنگ و اشعار ضد جنگ هم نوا شدند ،دامنه ای این همبستگی وسیع تر حتی در سطح ملی شده است. حال با ذکر این فرضیه، این سئوال در ذهن خطور می کند که چه مفاهیمی در اشعار ایشان وجود دارند که نحله های فکری هزاره ها را تقویت کرده است ؟ آیا براستی، اشعار یا آهنگ های داوود سرخوش فقط توانسته اند ، سهمی در ایجاد وحدت هزاره ها داشته باشند و یا اینکه ، انتقادات او زمینه ساز بیداری اجتماعی ، سیاسی و فرهنگی در افغانستان نیز شده اند؟ پرداختن به تمام آهنگ های داوود سرخوش که هر یک جای تامل و تدبر دارند، از حوصله این مقاله خارج است اما سعی می شود با تاکید بر چند آهنگ به تحلیلِ اشعار در دوبخش به سئوالات مطرح شده ، پاسخ دهد .

رویکرد نظری

مشخص است، جهتِ مطالعه بازنمایی یک رسانه یا یک ژانر رسانه ای مستلزم رویکرد تفسیری هستیم. این رویکرد، برخلاف روش اثبات گرایی توجه خود را بر روی پدیده های نادیده معطوف می کند. هر چند، این روش با وبر شروع شد و برخواسته از نگاه معرفت شناسی فرد می باشد(عاملی،1387) اما اندیشمندانی نظیر هال، و جان فیسک در حوزه مطالعات فرهنگی و فردینان دو سوسور در حوزه نشانه شناختی از آن بهره برده اند. از نظر دوسوسور(1857-1913) نشانه پدیده ای دوگانه[6] است، یعنی شکلی از دو بخش مرتبط به هم، مثل دال و مدلول... سوسور نشانه را مرکب از یک بازنمود[7](چیزی که بازنمایی را نجام می دهد) تعریف می کند که به یک مصداق[8](هرآنچه بازنمود توجه را به آن جلب می کند) ارجاع دارد و معنایی را موجب می شود که برداشت[9](هرآنچه در یک زمینه برای شخص معنا می دهد) نامیده است. رابطه ی میان این سه بُعد ، رابطه ایستا نیست بلکه رابطه ای پویاست که به وسیله ی آن، یکی به شکل چرخشی به دیگری اشاره دارد(دانسی،61:1387). در نشانه شناسی شکل واقعی بازنمایی را[در اینجا، واژه ها] عموماً «دال» می نامند، معنا هایی را که به شکل روشن یا غیر روشن تولید می کند«مدلول» نامیده می شوند وانواع معناهایی را که به صورت بالقوه میتوان از بازنمایی این دو در حال و هوای فرهنگی خاص بیرون کشید«دلالت» می گویند(همان:20).

یکی از ویژگی های مطالعات اجتماعی داشتنِ رویکردهای مختلف و متفاوت است که بسته به امر مطالعه و متناسب با آن محقق را ملزم به استفاده به یک نوع خاص میدارد. یکی از این رویکرد ها ، دیدگاه فرهنگی یا مطالعات فرهنگی[10] است که بیشتر متکی بر زبان، بازنمایی و گفتمان می باشد(مک کی،104:1386). "بازنمایی"[امری است که] به تولید معنا از طریق چارچوب های مفهومی و گفتمانی می پردازد. به این معنی که "معنا" از طریق نشانه ها به ویژه زبان تولید می شود... هال(2003) استدلال می کند که واقعیت به نحو معناداری وجود ندارد وبازنمایی یکی از شیوه های کلیدی تولید معناست. معنا صریح یا شفاف نیست و از طریق بازنمایی در گذر زمان یک دست باقی نمی ماند(مهدی زاده،16:1387) فیسک هم معتقد است که خواننده و متن با یکدیگر معنایی ترجیحی را تولید می کنند ودر این همکاری خواننده همچون کسی با رشته روابط خاص نسبت به نظام ارزشی مسلط وباقی جامعه ایجاد می کند که این یعنی ایدئولوژی (فیسک،240:1386). حال ، اگر ایدئولوژی را به معنای عامیانه در نظر بگیرم که عبارت اند از مجموعه عقاید وباورهای یک فرد یا جمع وبا دستوالعمل ها و احکام اجرایی مبتنی بر جهان بینی آنان (زرشناس،63:1382) که ارزشها و معنای ضمنی آنها و اسطوره های مشترک اعضا در یک فرهنگ در مرکز این فرایند قرار دارند. بدین صورت ، الگوی خواهیم داشت که در آن همگی برای وجود و تکامل شان به استفاده ی مکرر وابسته اند.  استفاده کننده نشانه با استفاده از آن رواجش می دهد واسطوره ها و ارزش های معنای ضمنی فرهنگ را فقط با پاسخ به استفاده کننده در ارتباطات حفظ می کند. که این امر یعنی رابطه بین نشانه و اسطوره ومعنای ضمنی اش از یک سو، واستفاده کننده از سوی دیگر ، رابطه ای ایدئولوژیک را می سازند(فیسک،248:1386).

روش شناسی

مطالعه از نوع تحلیلی - تفسیری، مستلزم گرد آوری اطلاعات به روش کتابخانه ای و تحلیلِ محتوایی است که در اینجا نیز تحلیل اطلاعات مبتنی بر کلیپ های سرخوش براساس الگو های نظری و کتابخانه ای صورت گرفته است. آهنگ هایی که از آن بنام حماسی یاد می شود، در کنسرت های مختلف سروده ویا اجرا شده اند. این آهنگ ها نه در قالب آلبوم مشخص بلکه بصورت نا منظم و غیر رسمی پخش شده ودر دسترس علاقمندان قرار گرفته اند. یکی از ویژگی های این کیلپ ها آن است که آهنگها بدون دخالت عوامل پشت صحنه و بطور طبیعی در دسترس مردم قرار گرفته اند. آلبوم بعدی سرخوش یعنی «سرزمین من»[11] که بطور رسمی اما صوتی در اختیار علاقمندان قرار گرفته است، نشان دهنده وضعیتی است که در آن برگزاری کنسرت میسر نبوده است. به همین دلیل ، تمرکز بیشتر بر تحلیلِ اشعار بوده که در آن معانی واژها در ابتدا، از نگاه ادبی و فرهنگی کشف و سپس برحسب عوامل اجتماعی و سیاسی مورد مطالعه قرار گرفته اند. البته، تحلیل مفاهیمِ سیاسی ، فرهنگی ، اجتماعی واقتصادی در اشعار وی زمینه ساز تحلیل بعدی ما در دو بخش که نمایان گر ایدئولوژی های قومی و ملی بشمار می رود، انجام شده است. این دو بخش که اساسِ مطالعه را شکل می دهد به شناخت از مخاطبِ هدف و درک عمیق از وضعیتِ جامعه منجر خواهد شد که در نهایت بازنمایی از ایدئولوژی قومی و ملی در اشعار سرخوش را به عهده خواهد داشت.

در باره سرخوش

داوود سرخوش متولد 1354 خورشیدی در استان دایکُندی چشم به جهان گشود. او موسیقی را در کنار برادرش استاد سرور سرخوش اولین‌ هنرمندی که مسایل اجتماعی، بیداری ملی و موسیقی مقاومت را وارد موسیقی هزاره‌ای کرد، آموخته است... بیشترین آهنگ‌های استاد را مسایل قومی و دغدغه‌های ملی سالهای 1362 خورشیدی به بعد تشکیل می‌داد. وی در آهنگ هایش به نقد اجتماعی می‌نشست و از خواب آلودگی ملی انتقاد می‌کرد...استاد آهنگ هایش را در راستای رهایی مردمش اجرا می‌کرد و آنان را به آزادی و سربلندی فرا می‌خواند، که خود از دیدن آن محروم شد. استاد سرور سرخوش در اوایل انقلاب اسلامی به قتل رسید(شریعتی و احمدی ،1387). داوود سرخوش پس از کشته شدن برادرش هزاره جات را ترک گفت و درشهرکویته پاکستان ساکن شد تا دنباله رو برادر بزرگش در عرصه موسیقی هزاره ای باشد. وی در کویته به تمرین موسیقی هزاره‌ای و موسیقی رایج[12] پرداخت. در سالهای پر آشوب دهه هفتاد، به موسیقی هزاره‌ای جهت بیداری قومی و ملی روی آورد و از این وسیله به خوبی استفاده برد. چنانچه آهنگهای رزمی وحماسی وی در اکثر محافل مردمی مخاطب داشت واز محبوبیت بالایی برخوردار بود(همان) اما با تحولات پی در پی در افغانستان، سرخوش به موسیقی ضد جنگ روی آورد و برای اولین بار آلبوم «سرزمین من» را بطور رسمی منتشر کرد. این آلبوم سرخوش را از مرز قومی عبور داده وارد عرصه ای موسیقی ملی نمود.

تحلیلِ ترانه ها:

هدف از تیپ بندی اشعار داوود سرخوش در اینجا، این است تا رویکرد کلی موسیقی او پیرامون وضعیت اجتماعی ، فرهنگی ، اقتصادی وسیاسی در جامعه مورد شناسایی قرار گیرد. که این امر با طبقه بندی مفاهیم در گزینه های مورد نظر نیز می تواند نیز صورت گیرد .

1-    مفاهیم اجتماعی ؛ در اینجا کلمات و واژهایی هستند که بیشتر به روابط انسانی و اجتماعی اشاره دارند و نسبت به کنش گفتمانی در اجتماع و تعامل بین فردی تاکید می ورزند. اگر دقتی بیشتری به اشعار سرخوش داشته باشیم ؛ دو نکته اصلی نسبت به این امر مشخص می گردد. نخست، بُعد اجتماعی در گذشته و دیگری در شرایط فعلی. بُعد اجتماعی در گذشته، روابطِ محدودِ مردم هزاره ها را در مقابل دیگرن نشان می دهد که در آن هزاره ها از اختیار کمتری نسبت به دیگر اقوام[13] برخوردار بودند. مثلاً ؛ مفهوم جُوالی ، این مفهوم که بیشتر در اشعار سرخوش دیده می شود، برای مخاطبان هزاره خیلی آشنا است. زیرا آنان سالیان درازی که از حقوق اجتماعی محروم بودند ، به اجبار این شغل (بارکشی)را انتخاب کرده بودند. این مفهوم مشخص می کند که هزاره در گذشته یک نوع رابطه ی عمودی را متحمل می شدند. بُعد دیگری مفهوم اجتماعی ، واژگانی هستند که به نظر می رسد یک نوع رابطه ی افقی را برای هزاره ها تداعی می کند. مثل ، «یکجای شدن»(وحدت واتحاد نمودن) که یک نوع دعوت به همکاری و مشارکت اجتماعی معنی می شود ، «زوالِ زورگویان»( ازبین رفتن اشرافیت) که باعث به وجود آمدن جامعه برابری می شود و «زحمت کشیدن» که سبب شکوفایی جامعه می شود.

2-    مفاهیم فرهنگی ؛ واژگانی هستند که تولید معنایی می کنند وسبب آگاهی بیشتر مردم می شوند. در اشعار داوود سرخوش این نوع واژگان بیشتر از گذشته ها نقل می شوند ، یعنی مفاهیمی که برای مخاطبان معناهایی خاصی دارند و منتهی به یک بازاندیشی می گردد. مثلاً:

«فرزند کوهستونی ، زحمت کش و دهقونی ، با بیل و کلنگِ خود در دشت و بیابونی

دَ هر کس که دست دوستی دادی ولله وفا موکونی ، آدم دروغگوی را رویشی سیاه موکونی».

شعر بالا ، به خوبی حالت فرهنگی را در مخاطب متصور می کنند که در آن واژگانی زحمت کش ، وفا ، دوستی و دروغگویی ضمن بازنمایی از وضعیت جامعه هزاره در گذشته به تولید معنا در مخاطب نیز می انجامند. از آنجاییکه، در هر شعر وی نشانه ها ونمادِ فرهنگی بیش از دیگر مفاهیم ها ونشانه ها بکار رفته اند ، به نظر می رسد این امر ، یک گفتمان جدیدی را ترسیم کرده است. گفتمانی که به گفته ای (ون دایک،17:1382) در آن مردم زبان را برای برقرار کردن ارتباط میان اندیشه ها وباور ها یا بیان احساسات بکار می گیرند واین عمل را به مثابه ی بخشی از رخداد های پچیده تر اجتماعی- فرهنگی در موقعیت های مشخص همچون ملاقات با دوستان ، مکالمات تلفنی و... انجام می دهند. بنابر این ، به صراحت می توان گفت که اشعار داوود سرخوش در حیطه فرهنگ و اجتماع توانسته است ، روند گفتمانی را در بین مردم ایجاد کند. مثل، گفتمان های مردم عام ، کارگرها ، نخبگان و...

3-    بعد اقتصادی اشعار سرخوش ؛ ضمن تاکید بر نفی عوامل نامطلوب در جامعه عوامل دیگری را نیز پیشهناد می کند که روند سازنده تر  مقاوم تر ویا هم خودکفایی تری را به دنبال دارد. بطورنمونه، شعری پائین که بازنمایی از جامعه قبلی هزاره ها دارد ، نشان میدهد که برای آنان  بازارهایی تهیه می شد که مردم در آن سهم چندانی نداشتند فقط مصرف کننده بودند. زیرا، هرآنچه که سوداگران(کوچی ها) می خواستند ، عرضه می نمودند نه اینکه بر اساس سلیقه هزاره ها به عنوان مصرف کننده مواد تهیه شوند. کوچی ها کسانی هستند که زندگی عشایری دارند و سال یکبار(طبق دستور حاکمان گذشته) که به قصد چرانیدن احشام شان در مناطق هزاره می آمدند و بازار های را نیز به وجود می آوردند( البته ، کوچی ها حالا هم می آیند اما دیگر مردم هزاره نه تنها چیزی از آنان نمی خرند بلکه سعی می کنند از ورود آنان نیز جلوگیری کنند).

«سر سنگگ بشینم ، سنگ بریشم ، اَلی گو رخت کوچی را نپوشم.

سر سنگگ بشینم ، سنگ بریشم،  بخش خو ماشیو کنم سالها بپوشم .

بخش خو ماشیو کنم از بشم بره ، اَلی گو رخت کوچی را نپوشم.»

4-    مفاهیم سیاسی؛ مباحثی را دنبال می کنند که منتهی به یک هویت سیاسی گردد. به عبارت دیگر، این مفاهیم در صدد تعریف یک فرهنگ سیاسی در جامعه است. فرهنگ سیاسی به فضای ذهنی و روشنفکرانه ای که سیاست در آن شکل می گیرد، تفسیر می شود و مورد داوری قرار می گیرد(تانسی،به نقل از پای ووربا،1383: 175). آهنگ های اولیه سرخوش که در پاکستان اجرا شده اند، می توانند زمینه ساز یک فرهنگ سیاسی واحد در کشور گردند. زیرا، این موسیقی به خوبی واقعیت افغانستان را بازنمایی می کنند که از آن جمله شعر زیر ، نمونه خوبی است.

«خدایا آه وماتم داره کابل ، بجان آتش به دل غم داره کابل

چه می پرسی ز احوال خرابش ، فغان از جور عالم داره کابل

چو کابل هیچ قبرستان ندیدی ، به خوابش این چنین ویران ندیدی

نه گوری از کسی پیداست اینجا ، چنین تقدیر بر انسان ندیدی

دود کابل بلند در آسمان شد، اجل خانه به خانه میهمان شد

به هر سو چادر افگنده است وحشت ، که گرگان آدمی را پاسبان شد»

همانطور که مشخص است این آهنگ دیگر با لهجه هزاره ای خوانده نشده است بلکه با لهجه رایج (کابلی) در افغانستان خوانده شده است. شاید یکی از دلایل ها این امر آن باشد که مخاطبان او افزایش یافته اند ویا هم وسعت خرابی ها ، کشتار انسان ها و بی بندباری سیاسی رهبران جهادی به حدی رسیده اند که دامن ای همه مردم افغانستان گرفته است و مردم می بایست هوشیار تر از قبل باشند. نقد سیاسی سرخوش در اینجا ، اشاره به کارکرد نادرستِ تمام سیاستمداران افغانستان دارد. این همان امریست که مورد داوری قرار گرفته و به نوعی تفسیر شده است. چنانچه مشخص است ، سرخوش از موضع قبلی خود تا جایی کوتاه آمده و بدین طریق ضمن انتقاد از وضعیت موجود در پی یک هویت سیاسی واحد برآمده است.

بخش اول :

آهنگی بنام « آغی مانده نباشی» که با لهجه هزاره ای بعد از سقوط افشار(زمستان 1371) در کنسرتی در شهری کویته ی پاکستان خوانده شده است. علاوه بر اینکه شعر خود دارایی مفاهیمی هستند که روابط اسطوره ای و ارزشی را در مخاطب معنا می کند، این کلیپ سه ویژگی دیگری نیز دارد. اول ، ترکیب موسیقی هزاره ای با طبله و دهل که یک توع تنوع وتهییج را برای مخاطبان دربر دارد اما این امر چنان ماهرانه است که محوریت هنری با دوتار که نماد موسیقی هزاره ای است ، صورت می پذیرد. دوم ، تیتر بزرگی بر روی صحنه یا سن با عنوان "هزاره های جهان متحد شوید" توجه هر بیینده ای را به خود جلب می کند که در واقع یک نوع تلنگری سیاسی بحساب می آید. سوم ، رقص  دسته جمعی دختربچه های 6 الی 8 ساله بر روی صحنه که یک عمل نادر در تاریخ موسیقی هزاره ای است مواجه هستیم. به نظر می رسد که این عمل شکل عینی از تغییر افکار مردم هزاره است که نشان دهنده ایدئولوژی جدید قومی یا هزاره ای به شمار می آید. افکار و عقاید هزاره ای در گذشته شدیداً با اینطور حرکات مخالف بوده است و آن را نفی میدانست. بدین صورت است که باید گفت ، نشانه ها در این کلیپ دال های هستند که دلالت بر تغییرات عمده ای نسبت به هزاره های قدیم دارند. شعر این آهنگ نیز دارایی مفاهیمی هستند که هر یک دالی بر اسطوره ای وارزشی بودن ایدئولوژی جدید دارند که در زیر می آید: 

« بیشن که راز دل کُنی دردای قَومونه / اروزگونِ دَ خون خفته و اوشار بی رونه

خوش آمدی چاره ازی غم سبیل کَنی / اُوماغ بگیری جان نثاری شهیدونه

 آلی مانده نباشی ، آغی مانده نباشی ، بیرار مانده نباشی

منزل شده آغاز و هوشیاری ما شرطه / اگر بَشی قَطی پیروزی از مُونه

خالق اگر آنروز تنهای خو بود دَ جنگ غیر / امروز جوانایی مو همه خالق دَورونه ».

در دوبیت اول این شعر ، واژگانی همچون ؛ راز ، درد ، خون ، ویرانی ، غم ، جان نثاری و شهیدان دال هایی هستند که می توانند ضمن اثر فوری بر روان مخاطبان ، دلالت بر گذشته ی غم انگیز مردم هزاره داشته باشند. گذشته ای که ارزگان[14] و افشار[15] بیاد دارد و چنین برداشت می شود که ممکن است بازهم تاریخ بر شما(هزاره ها) تکرار گردد.  در واقع، این بیت اخطاری است بر عدم هوشیاری مردم  نسبت به عدم شناخت خودی یا غیر خودی. در دو بیت آخر، منزل(راه) ، آغاز ، هوشیاری ، باهم بودن و پیروزی دال هایی هستند که می توانند نشانه هایی از امید و تکاپو را در بر داشته باشند و همینطور اینها ، دلالت بر وضعیتی است که مردم هزاره در آن تلاش می کردند تا باحفظ وحدت و هوشیاری از مَکر و حیله دشمنان غافل نمانده ، پیروزی شان را جشن بگیرند و از این طریق حقوق پایمال شده  شان را، از دولت افغانستان که در ظاهر مدعی برابری و عدالت در جامعه است ، بگیرند. استفاده از واژه های خالق ، تنها ، غیر و جوانان می تواند تاکید بر نمادی باشد که در آن غیرت ، شهامت و قدرت تبلور یافته است. «خالق» نوجوان هفده ساله ی هزاره، نادرشاه (1933) پادشاه وقت افغانستان را که تداوم دهنده ظلم به هزاره ها بود از بین می برد و تنها در میان غیر( دشمنان هزاره ها) بعد از بریده شدن انگشت و در آوردن چشم هایش به دار آویخته می شود(پولادی ،298:1378). به نظر می رسد، این تصویر سازی از خالق می تواند تبدیل به یک الگو برای نوجوانان وجوانان هزاره شود، مفهوم خالق برای جوانان هزاره ضمن داشتن معنای خشم ونفرت از دشمن، معنی شجاعت و غیرت را نیز تداعی کند. بدین صورت است که گفته می شود ؛ جوانان با ادامه دادنِ راه او می توانند هریک خالق دوران خویش باشند. مخاطبِ هدف این شعر، همانطور که در بالا مشخص است آلی[16] ، آغی[17] و بیرار[18] می باشند. این شعر نشان میدهد که مخاطبان او همه ی مردم است و همینطور نه تنها به جنس ویا طبقه خاصی توجه نمی کند بلکه درسطح وسیعی متمرکز است. هم چنین با خطاب نمودن دوست ، خواهر و برادر یک نوع همبستگی و همدردی را، در بین قوم هزاره ایجاد می کند که در آن احساس مشترک می تواند تبلور کند. درست مثل یک خانواده. با مشخص شدن معنای واژه ها در این شعر، به صراحت می توان گفت که استفاده از آنها یعنی همان انگاره ها ، اسطوره یا تصاویری که آلتوسر از آن یاد می کند ، در جهت ایجاد یک ایدئولوژی هزاره ای بکار رفته است تا از این طریق به حفظ هژمونی خود دست یابند .

شعر بعدی ، آهنگی بنام « اجانب » است . این آهنگ همچنین از یک سو، با دنبوره (همان ابتدایی ترین وسیله نواختن یک ساز که نماد موسیقی هزاره ای نیز شناخته می شود) و همراهی طبله نوای تندی را به وجود آورده است و از سوی دیگر آوازِ فریادگونه ی سرخوش یک نوع جذابیت و جدیت و یا هم یک نوع اعتراض را به نمایش می گذارد. درلابه لای هر بیت ، تصاویری از رزمنده های جوان هزاره که در سنگر هستند و یا در حال جنگیدن با دشمنان شان مشاهده می شود. و بدین طریق به تهییج افکار هزاره می پردازد:

« سر سنگگ بیا ، سنگر بگیری / نباید ازی کلو در بگیری

به یاری خدا و شاه مردو / حق آزره را برابر بگیری . ای واه هزاره ، زیبا هزاره ، اجانب را به ملک ما چکاره؟

مُو نه بیکس نه خواری دیگرونی / نه گشنه سربارِ دیگرونی .

مِنت از ملک بابه خو می کشی/ نه یتم دَ دیار دیگرونی. ای واه هزاره ، زیبا هزاره ، اجانب را به ملک ما چکاره؟

دَ دنیا آمدیم تا زنده باشیم / سر افراز و خوش فرخنده باشیم .

دَ قرآن خدا نوشته نیسته / دَ ازیها یاکه دَ او بنده باشیم ».

سنگ، سنگر ، دَر (آتش) دال های سنگینی هستند که می توانند به مقاومت و استقامت مردم هزاره دلالت کنند و همینطور نشان دهنده موقعیتی هستند که در آن مردم هزاره زحمت و رنج زیادی می خواهند به دوش بکشند تا دیگر در زیر ستمِ ظالم قرار نگیرند. مردم هزاره تقریباً 120 سال بطور رسمی تحت فشار دولت مردان افغانستان قرار داشتند و برداشتی که از این شعر می توان داشت ، این است که دیگر طاقت شان طاق شده و می خواهند از این وضعیت رهایی یابند. در بیت دوم کلماتِ همچون یاری ، خدا ، شاه مردان (امام علی )، حق و برابری قرار گرفته اند که هر یک ضمن داشتن بارِ مثبت، تبدیل به دال هایی شده اند که نشان از عقیده اسلام شیعی مردم هزاره را می دهند و همینطور، این امید را برای آنان به وجود می آورند که بعد از آن همه سختی و معضلات آینده روشنی در پی خواهند داشت. ضمناً این بیت به خوبی مشخص می کند، مردم هزاره با وجودی که ده ها سال بخاطر شعیه بودن مورد آزار و اذیت دیگران قرار داشتند اما باز هم به ایمان و عقاید اسلام شیعی همچنان پای بند هستند. توکل به خداوند و توسل به ائمه اطهار ، در بین مردم  بیشتر زمانی صورت می پذیرد که عمل سختی در پیش داشته باشند ، با این وجود این بیت بیانگر آن است که دشمنان هزاره بسیار قوی هستند. واژه های بی کس ، خوار[19] ، گشنه[20] ، سربار ، مِنت و یتیم کد هایی هستند که در جهت تضعیف روحیه هزاره ها در طول سالیان قبل از انقلاب در افغانستان بکار برده می شدند اما در حقیقت مردم هزاره از آن مُبری بوده اند . زیرا نقل است که مردم هزاره با وجود وضعیت نابسامانی که داشته اند ، هرگز تن به خفت و خواری نداده اند . از توان خویش و یا به قول معروف از جُور بازوی خود نان باید خورد (احمدی،1388). با این حال ، یک برداشتِ فخر یا افتخارآمیزی مردم، از این بیت بدست می آید که در گذشته به سختی با آن مبارزه کرده و بدست آورده اند. واژگانی همچون دنیا ، زنده ، خوش ، فرخنده و سرافراز نشانه هایی هستند که هر انسان آزاده ای بدان نیازمند است . بدین صورت می توان گفت که این نشانه ها دلالت بر آزادی خواهی مردم هزاره دارند و قرآن که نشان از معرفت جهانی دارد آموزگار آنان است. از این بیت چنین برداشت می شود که مسیر ترسیم شده ی هزاره ها ، همان مسیری است که دیگر آزادگان جهان در پیش گرفته اند و با سنگر گرفتن در مقابل دشمنان و خون دادن در این مسیر، آزادی شان را بدست می آورند. در کل  باید گفت ، این شعر با یاد آوری رویداد های غم انگیزِ گذشته که مردم هزاره سخت از آن رنج می بردند ، به باز نمایی اهداف و ارزشهایی می پردازد که ممکن است بازهم توسط غیر خودی ها مورد تهدید قرار گیرد . همچنین این شعر به بازنمودِ ویژگی های مذهبی هزاره ها نیز اشاره می کند واز این طریق به ایدئولوژی هزاره ای مشروعیت خاصی می بخشد. در کل، این دو آهنگ که مورد تحلیل ونشانه شناسی قرار گرفت به خوبی از وضعیت جامعه وقتِ هزاره ها حکایت می کند وبا به عبارت دیگر، بازنمایی از آن را به عهده داشته است.

بخش دوم :

آلبوم «سرزمین من» که از اسم آن پیدا است، مربوط به مسائل افغانستان سروده شده است و دقت و موشکافی اشعار، در مورد رهبران، سربازان و وضعیت مردم بیشتر دیده می شود. در این آلبوم بیشترین آهنگ ها به زبان ملی خوانده شده است وکمتر به مسائل قومی که قبلاً به آن تمرکز کرده بود، توجه نموده است. البته ، این آلبوم بعد از ظهور طالبان وهمچنین بعد از سفری که سرخوش در افغانستان (1376) داشت، تهیه شده است و همینطور همکاری او با امیرجان صبوری[21] در انگلیس نیز دخالتی در بهبودی آن ذکر شده است (همشهری،2642:1381 ).

« بی آشیانه گشتم ، خانه به خانه گشتم ، بی تو همیشه با غم ، شانه به شانه گشتم / عشق یگانه ی من ، از تو نشانه ی من ، بی تو نمک نداره ، شعر و ترانه ای من / سر زمین من ، خسته خسته از جفای سرزمین من ، بی سرود و بی صدای ، سر زمین من ، دردمندِ بی دوایی سرزمین من / سر زمین من ، کی غم ِ ترا سروده ، سر زمین من ؟ کی راه تو را گشوده ، سرزمین من ؟ کی به تو وفا نموده ، سر زمین من ؟

ماه و ستاره ای من ، راه دو باره ای من ، در همه جا نمیشه بی تو گذاره ای من / گنج تو را ربودند از بر عشرت خود ، قلب تو را شکستند هر که به نوبت خود ، سر زمین من ، خسته خسته از جفای سر زمین من ، بی سرود و بی صدایی سر زمین من ، دردمندِ بی دوایی سرزمین من / سر زمین من ، مثل چشمِ انتظاری سر زمین من ، مثل دشت پر غباری سر زمین من ، مثل قلب داغداری سر زمین من »

در این شعر از یک سو، واژه های مثل بی آشیانه ، خانه به خانه ، بی تو وبا غم دال هایی هستند که بر آوارگی ، بی کسی و غمگین بودن افغانستانی ها دلالت می کنند و از سوی دیگر ، واژه هایی همچون عشق یگانه ، از تو نشانه ، نمک ، شعر و ترانه دال هایی هستند که ضمن دلالت بر عشق میهنی یک ایدئولوژی جدیدی مثل وطن پرستی را در مخاطبان ایجاد می کند. از این بیت می توان یک برداشتِ وطن دوستی داشت که شخص وطن دوست همه ی رفاه و آسایش را منوط به داشتن وطن میداند. همچنین تکرار سر زمین من همراه با واژه های منفی مثل بی صدا ، بی سرود ، دردمند ، بی دوا و غم تداعی گر تصاویر دهشتناکی است که ناشی از جنگ های داخلی در افغانستان و حکومت های خودکامه به وجود آمده است که بدون توجه به خواسته های مردم فقط به منافع شخصی و اهداف گروهی خویش بوده اند. اینها همان بازتولید ایدئولوژی ضد جنگ است که سرخوش قصد دارد مخاطبان خود را بدان سو سوق دهد . جملاتِ کوتاه با واژه هایی که عناصر خوبی و بدی در آن گنجانده شده اند ، بطور صریح معنا را در ذهن مخاطبانِ افغانستانی خود تلقین می کند. معنای صریح چیزی نیست که بتوان آنرا کاملاً مشخص کرد، معنای صریح یک تعمیم است (دانسی ،70:1378) یعنی مدامی که روند جنگ و خون ریزی در افغانستان وجود داشته باشد ، همین بی سرزمینی ، بی صدایی  و بی سرودی ادامه خواهد داشت . واژگان دیگری که به ایدئولوژی وطن پرستی و یا مهین دوستی تاثیر دارند و می توان از آنها در صدد تحقق این امر استفاده کرد ، واژه های خطابی هستند که میهن را بسان ستاره و ماه ترسیم می کند . مشخص است که زندگی بدون ستاره و ماه در هیچ جا قابل گذران نیست. در کل ، از این شعر چنین استنباط می شود که یک نوع بازنمایی ایدئولوژی میهنی را ترسیم می کند و تصور می شود که این نوع ایدئولوژی ، ایدئولوژی بازدارنده تحرکات قومی و ضدجنگ در افغانستان است که داوود سرخوش بدان روی آورده است .

آهنگ دیگری از سرخوش بنام «دو رهبر» از آلبوم «پری جو»[22] است که وضعیت نا مطلوب افغانستانی ها را به تصویر می کشد. در ابتدای این آهنگ ، رباعی بصورت تک خوانی اجرا شده است که بطور حتم نشان از تفکر جدید اوست ، تفکری که قبلاً در سرخوش وجود نداشت.

« دو رهبر ، خفته در روی دو بستر / دو عسکر ، خسته در بین دو سنگر .

دو رهبر ، پشت میز صلح خندان / دو بیرق بر سر گور دو عسکر .

افغانی ، افغانی ، وارث ویرانی

خسته از زجر زمانه ، بی وطن بی آشیانه ، بی بهار و بی ترانه / ای پرستوی مسافر در غروب بی نشانه .

افغانی ، افغانی ، وارث ویرانی

بشکست سنگین نفرت و کین شیشه ی ما را / از گل تهی بنموده سرما بیشه ی ما را .

سر در گریبان دستها در آستین پنهان / دادند آب از ماتم و غم ریشه ی ما را

افغانی ، افغانی ، وارث ویرانی»

رباعی با صدای گرفته سرخوش که به صورت تک خوانی اجرا می شود ، آنچنان حزن آلود و ناله وار است که  گویی یک دنیا غم و اندوه را با خود دارد. در همین ابتدا بخشی از تاثیر و تاثر بین آهنگ و شنوده منتقل می شود. همچنین استفاده از تکنیک تقابل برای درک معنی به صورت تلویحی در این رباعی می تواند ، این تنفر یا انزجار را برای مخاطبان خود تشدید کند . میدانیم که معنای تلویحی یک ابزار قدرتمند است ، زیرا احساسات و ادراکات در باره ی چیزها را بر می انگیزد(دانسی ،71:1387). در اینجا قرار دادن رهبر در مقابل عسکر[23]، خفته در مقابل خسته و بستر در مقابل سنگر به خوبی می تواند تداعی گر تصویری باشد که انسان با قرار دادن خوبی در مقابلِ بدی به عمقِ معنی خوبی دست می یابد و برعکس در مقابل خوبی به چهره زشتی. در بیت دوم، واژه ها با بار منفی همچون؛ خسته ، زجر ، بی وطن ، بی آشیانه ، بی بهار ، بی ترانه ، مسافر ، غروب وبی نشانه دال هایی هستند که همه مسافران، مهاجران و جنگ زده ها با آن آشنایی دارند و مدلول وضعیتی است که رهبران گروه ها و احزاب در افغانستان مسبب اصلی آن بشمار می روند. دوری نمودن از چنین رهبران برداشتی از این بیت است که یک فرد افغانستانی می تواند داشته باشد. در بیت سوم ، شکستن شیشه ، نفرت و کین ، از گل تهی، سرما و بیشه ، سر در گریبان ، دست در آستین پنهان ، ریشه و ماتم واژگانی ترکیبی که هر کدام معنای واحدی منتقل می کنند. این معنا ها ، مفاهیمی را در ذهن متصور می شوند که برای مخاطبان افغانستانی بخصوص برای مهاجران و آوارگان آشنا هستند. زیرا آنان در طول زندگی خویش با این واژه ها  به صورت عملکردی انس گرفته اند ، رشد و با تمام وجودش لمس نموده اند ، در کل برداشتی از این بیت برای هر شنونده ای تصویری است که در آن، فرد تمام آمال و آروزهایش را از دست داده و سراسر وجودش یائس و ناامیدی فرا گرفته است که دیگر هیچ رنگ و بویی برایش معنا ندارد. تکرار افغانی ، افغانی وارث ویرانی در این شعر می تواند تلنگری باشد برای همه افغانستانی ها که متوجه مسببین این عوامل باشند و بیدار تر از قبل گام بردارند. در کل این شعر ، نشان دهنده آن است که دیگر مردم افغانستان گول نیرنگ رهبران را نخورند و از پیامدهای اعمال رهبران آگاه باشند. این دریافت ها دلیل خوبی است که بگویم ؛ داوود سرخوش از ایدئولوژی ضد جنگ استفاده کرده است.

نتیجه گیری

این مطالعه نشان می دهد که داوود سرخوش با بکار گیری طبله در کنار دنبوره (دوتار)، موسیقی هزاره ای را تبدیل به یک موسیقی انتقادی و حماسی کرده است. وی با تعیین جامعه هدف خود که هزاره ها باشند، از اشعار حماسی و تاریخی هزاره ها نیز بهره برده وکمک شایانی در جهت ایجاد ایدئولوژی جدید قومی که باسیاست برابری و آزادی برای آنان از طرف مزاری«هبر هزاره ها» رقم خورده بود،کند. بدین ترتیب، تمام مردم درجامعه هزاره مخاطب او بوده اند حتی کسانی که تحت عناوین مذهبی با موسیقی مخالفت می کردند، مجذوب اشعار او شده وتبدیل به طرفداران سر سخت این موسیقی گردیده اند.

 علاوه بر آن به نظر می رسد، مخاطبان سرخوش از دونوع بوده اند. اولی که در بند زمان و مکان بودند. یعنی، در زمان معین و مکان معینی مثل محل کنسرت که توان بروز عکس العمل مستقیم داشتند. دومی، با انتشار آهنگ وکلیپ ها در قالب های صفحه ، لوح فشرده، کاست و نوار های تصویری مخاطبان، گسترده تر، بزرگتر و  خصوصی تر شدند وبدین طریق مفاهیم اشعار در مخاطب انتزاعی تر شده کنش درونی تری داشتند. همین امر ، سبب تحقق ایدئولوژی قومی را در سطح وسیعی بین هزاره ها فراهم نمود .

 نکته مهم، پس از به وجود آمدن وضعیت بحرانی به سبب اختلافات سیاسی که موجودیت هزاره ها ممکن بود در آن همانند قدیم نادیده گرفته شود، سرخوش با بکار گیری ازهنر موسیقی هزاره ای وبا اشعار حماسی و تاریخی گام بزرگی در صدد استحکام یک ایدئولوژی قومی برداشت. ایدئولوژی قومی یا هزاره ای، نه به معنی هزاره گرایی یا ناسیونالیستی بلکه به معنی تحکیم و تحقق اهداف سیاسی و اجتماعی هزاره ها که در تعیین سرنوشت آنان تاثیرِ به سزایی داشته است. بنابر این می توان گفت؛ این عملکرد سرخوش در ابتدا، سبب آگاهی مردم گردیده و سپس به هژمونی هزاره ای کمک کرده است تا هزاره هایی که در سراسر دنیا پراکنده بوده اند، متحد شوند. پس از تحکیم این ایدئولوژی در بین هزاره ها که یک نوع هویت بخشی نیز به حساب می آید، داوودسرخوش در صدد گسترش ایدئولوژی ای در حیطه ملی بر آمد که در آن ایدئولوژی قومی را تبدیل به یک ایدئولوژی میهنی نموده است.

البته ، دلایل وجود یک ایدئولوژی میهنی در شعر سرخوش ، وجود گروه طالبان و عدم صلاحیت رهبران جهادی بر مردم بی پناه افغانستان می توانند باشند. شاید درک این امر یک مقدار آسان نباشد که رهبرانِ مخالفِ هزاره ها نه تنها بر مردم هزاره ستم کردند بلکه با وارد شدن به جبهه زور و تعصب به مردمان خود نیز ضربه زدند و همینطور، رهبران هزاره ها پس از کشته شدن مزرای. شاید دلیل اصلی سرخوش ، گرایش به ایدئولوژی میهنی این باشد که دیدن دیگر اقوام در وضعیت بدتر از هزاره ها برایش دشوار است ویا هم اتحاد تمام مردم در افغانستان را نشانه قطع جنگ و خون ریزی در کشور می داند. با این وجود ، بطور یقین نمی توان گفت که در این امر چیقدر موفق بوده است. زیرا، خود مستلزم یک تحقیق جداگانه است.

منابع :

·        اسد الله احمدی (1388) ، دفاع از رساله کارشناسی ارشد « تاریخ و خاطره جمعی در افغانستان»، تالار شریعتی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران .

·        استیون تانسی (1383) ، مقدمات سیاست ، ترجمه هرمز همایون پور ، نشر نی.

·        ایرج برخوردار(1376) ، موسیقی سنتی ایران ، نشر دفتر پژوهش های رادیو.

·        .بصیر احمد دولت آبادی (1376) ، مقاله « رهبر شهید استاد مزاری چگونه می شناسیم ؟ ، فصل نامه شماره11 سراج .

·        پی یر گیرو(1383)، نشانه شناسی ، ترجمه محمد نبوی ، نشر آگه.

·        تئون ای . ون دایک(1382)، مطالعاتی در تحلیل گفتمان، مترجمان  پیروز ایزدی و دیگران ، نشر مرکز مطالعات و تحقیقات رسانه ها.

·        حسن پولادی(1387)، هزاره ها ، ترجمه علی عالمی کرمانی ، نشرعرفان .

·        حفیظ‌الله شریعتی و محمد عارف احمدی (1387)، مقاله « سبک موسیقی هزاره‌ای»، سایت دُر دَری.

·        سید محمد مهدی زاده(1387) ، رسانه ها و بازنمایی ، نشر دفتر مطالعات و توسعه رسانه ها

·        عبدالعزیز (1386) ، مقاله  « نگاه مختصری به سیر موسیقی در افغانستان » ، سایت مشعل.

·        مصاحبه با سرخوش(1380/11/16) روزنامه همشهری شماره 2642.

·        مارسل دانسی (1387) ، نشانه شناسی رسانه ها ، ترجمه گودرز میرانی و بهزاد دوران ، نشر آنیسه نما.

زهراء

                                    (بخش دوم)

   مرگ حاجی:

                                    

  مراسم فاتحه داری زهراء سه روز دوام کرد.

             

در روز چهارم حاجی قدم مانند همیشه بایسکل کهنه اش را گرفته و به طرف بازار بحرکت افتاد.در امتداد راه بدون آنکه خودش خواسته باشد از یکسو بسوی دگر راه با تایر های بایسکلش زیگزاگ هائی رسم کرده وجغله سنگهایی را که در روز های قبل بج میکرد زیر تایر مینمود. فکر میشد که او برعلاوه ی راه در فکرچیزهای دگری نیز بود و یا بهتر بگوئیم او بیشتر در فکر چیزهای دگر بود تا در فکر راه.

 روزهای خزان بهمین منوال وبسرعت میگذشتند و همراه با آن آوازه های هم بهمان سرعت از دور ونزدیک بگوش میرسیدند که گویا علت مرگ زن حاجی سکته ی  قلبی نبوده است. این آوازه ها که از در ودیوار بگوش های حاجی هم میرسید اورا بیشتر رنج میداد. حتی مردم به اشتباه افتاده بودند که زن دومی حاجی که سه سال قبل  بصورت ناگهانی وفات یافته و کسی علت مرگ اورا ندانست هم ممکنست که به مرگ خدائی خود نمرده باشد.

 تمام این آوازه ها که بسرعت دربین مردم پخش میشدند و انعکاسات آن مانند انعکاس صدا در مغاره های کوه دوباره به گوش حاجی میرسید، حاجی را در وضعیت خراب و نا مطمئنی  در بین مردم قرار میداد . اعتبار و حیثییت، آبرو وعزت او همه وهمه در معرض خطر وبربادی قرار داشت. دستانیکه سنگ حجرالاسود را لمس کرده بودند بطور غیر مستقیم ولی کاملاً محسوس به قتل انسانها متهم میشدند.

 حاجی تمام روزهای هفته  را در داخل دکان میگذرانید  بدون آنکه  راجع به نرخ ونوا، قمتی وقحطی پولداری وبی پولی مردم، حاصلات زمین و اجرای حواله ها  از کشور های ایران ،پاکستان وسایر کشورهای خارجی که در فصل خزان بیشتر عمومیت دارند، باهمسایه ها گفتگو نماید . همسایه هاهم بنوبه ی خود کوشش میکردند که مزاحم حاجی نشوند و اکثراً دودو و سه سه بین خود به گفتگو هاییکه حاجی سخنان ایشان را نمی شنید می پرداختند. این امر که چرا همسایه ها آهسته صحبت کرده و مانند همیشه در حضور او به شوخی و مزاح نمی پرداختند ، حاجی را نسبت به ایشان در مورد خودش بیشتر بد گمان می ساخت.

حاجی فکر میکرد که تمام دنیا راجع به او سخن میگوید و اعمال اورا تقبیح میکند و به این علت ، او هم کوشش میکرد از مردم فاصله بگیرد تا سخنان مرموز ایشان را نشنیده و نگاهای نفرت انگیز ایشان را نبیند. این عمل حاجی بیشتر بر حدسیات مردم جامه ی یقین میپوشانید و مردم را هم بالمقابل از حاجی دورتر میساخت.

  در ساعات فراغت هم حاجی همیشه درخانه بسر میبرد بدون آنکه مهمانی داشته باشد و یا بمهمانی کسی برود ، کوشش میکرد تا خودرا بیشتر در داخل خانه وحویلی مصروف سازد  گاه یکجا وگاهی هم جای دگر را بیل میزد  گاهی چیزیرا میکاشت وگاهی هم چیزیرا از ریشه میکشید .او کمتر به جنبه ی عملی اینکار فکر میکرد بلکه با این کار هایش بیشتر میخواست خودرا مصروف نگهداشته تاآنکه به گذشته ها وآینده هایش فکر نکند. روزی در اثنای کشیدن  یک بته گل مرسل ازریشه که ، حاجی در داخل حویلی اش از آنها زیاد داشت ، خاری به دستش خلیده و قطره خونی از کلک شهادتش تراوش کرد، حاجی مدت ها به این قطره ی خون میدید  بدون آنکه تصمیم بگیرد اورا بشوید یا پاک نماید. معلوم نیست که حاجی در طول این مدت راجع به چه می اندیشید که ناگاه صدای دخترش  محبوبه اورا بخود آورد که پرسید:

ـ " پدر چه شده ات؟"

ـ هیچ ، هیچ بچیم."

حاجی عجولانه جواب داده ودستمالش را از جیبش کشیده و آن قطره ی خون را که  خشک شده بود وتقریباً پاک نمیشد به شدت به پاک کردن شروع کرد. اعمال مشابه که حاجی را  دقیقه ها مات ومبهوت سر جایش خشک میساخت بیشتر وبیشتر بملاحظه میرسید . این عمل ، دختران حاجی را به تشویش بیشتر وا میداشت و مجبور به مواظبت و غمخواری بیشتر نسبت به پدر شان میساخت. پدر هم بعد از مرگ زهرا مهربان تر شده بود  و با دخترانش باعطوفت بیشتر ازسابق رفتار میکرد..

  هنوزیکسال از مرگ زهرا نگذشته بود که حاجی درتمام روز یکنفر مشتری نداشت و ساعت ها را در حالت نیمه بیداری ونیمه خواب که  خوابهایش اکثراً با صحنه های وحشتناک همراه بود بسر میبرد.

 اواخر خزان بود روزهاهنوز هم کوتاتر وسردتر وشب ها درازتر ودرازترشده میرفتند. حاجی هم با کوتا شدن روزها نا وقت تر بدکان میرفت و وقت تر بخانه بر میگشت.

  رفتن بدکان و برگشتن بخانه جزء عادت حاجی شده بود او بدون آنکه به نفع و ضرر اینکار بیاندیشد  مانند ماشینی که پروگرام شده باشد صبح وقت ازخواب بر میخاست  نمازش را که بیشتر بمحکمه ی وجدان مشابهت داشت بر پاه میداشت ، گاهی چای صبح را خورده وگاهی هم ناخورده روانه ی دکانی که اکنون از در ودیوار آن بوی ذلت و حقارت بمشام می رسید ، میگردید . او تمام روز را در داخل دکان که بیشر به غمخانه مشابهت داشت میگذرانید. درخانه هم اتاق خواب حاجی که همزمان اتاق نشیمن او بود سر و وضع سابق را نداشت دختران کمتر درآنجا گشت وگذار میکردندوبدون ضرورت به آنجاه پاه نمیگذاشتند. بعد از مرگ زهرا عکسهای امامان را نیز ازآنجا به اتاق دیگر برده بودند .از در ودیوار خانه ودکان برای حاجی غم وحقارت میبارید.

  دراثنای رفت و برگشت بخانه و دکان ، آنعده از مردان وزنان محل که قبلاً از فاصله های دور پیشدستی کرده تا اول به حاجی سلام بدهند اکنون در هنگام رو برو شدن با حاجی خاموش میماندند وبعضی ها هم به بهانه های مختلف رویشان را به سمت دگر بر میگردانیدند .این عمل نیز مانند صدها عمل دگر که در ماه های آخر برای حاجی نو بود  ،اورا رنج فراوان میداد.

روز ها بهمین منوال یکی از پی دگری میگذشتند و حاجی را که مدت زمانی از تنو مندترین افراد محل بشمار میرفت همچون توته های یخ در اوایل بهار آب  میساخت.

آری اکنون اوایل بهار بود ، زمستان آهسته آهسته برای بهار جای خالی میکرد ، برف هاهم در زیرشعاع آفتاب ماه حوت بیشترشوق دیدار ماهیهارا کرده وشتابزده بسمت وسوی دریاها آبگونه بحرکت درآمده بودند.هر روز وهرساعت به سیاهی دامنه های آفتاب رخ کوه ها و تپه ها افزوده گردیده وطبیعت بیشتر برنگ گوره خرها درمیآمد.

دریکی ازهمچون روزهای آخیر حوت که عنقریب طبیعت باردیگر میخواست تعادل نور وتاریکی را برقرار ساخته وبرتفوق زندگی برمرگ مهرتأیید بگذارد ، حاجی خلاف معمول خیلی وقتتر از همیشه از دکان بخانه برگشت. دست وپایش میلرزیدند ،ازرنگ و رخسارش آتش میبارید . دختران که پدر را باین حالت دیدند باوارخطایی تمام دویدند و تقریباٌ همزمان پرسیدند:

 ـ  آته توره چه کده ؟؟

 ـ "اله زودشین مره پت کنیین ! لیاف کمبل سرمه پرتین، میسوزوم ، جانم ره یخ موبره ".

 حاجی درعین زمانیکه این کلمات را به مشکل از لای دندانهایش ببیرون تیله میداد بایسکلش را درکنار درختی رها کرده و بسمت اتاقش پیش میرفت. دقیقه ی بعد حاجی بالای همان چپرکت نامدارش که زمانی با زهرا با...میخوابید، افتاده بود و دختران از چهارسمت اورا با کمپل و لحاف اضافی میپوشانیدند.    

حاجی تب جانکاه داشت و درآتش این تب میسوخت ،او کوشش میکرد کلماتی را بزبان بیاورد وچیزهاییرا بگوید اما کلمات بیربط و بیمفهوم اداء میگردیدند و شکل هذیان رابخود میگرفتند. آری! او دقیقاٌ هذیان میگفت .

دختران با وارخطایی تمام ، تمام الماری هارا زیر وزبر کرده و تمام تابلیت هاییرا که پیدا کردند یک یک دانه به پدرشان دادند.از درشتک وگنگو ، گرفته تا تیرکک وآپسکک باو نوشاندند، سپند و بدره دود کردند اما..اما حاجی هنوز هم میسوخت و هنوز هم هذیان میگفت.

بعد ازمرگ زهرا مناسبات حاجی با برادرش حاجی رمضان هم خراب شده بود ، درعید ها وبراتها به

خانه های یکدیگر نمی رفتند و باهم حرف نمیزدند، دختران حاجی قدم و پسران حاجی رمضان هم از ترس پدران وشرم وننگ زمانه در حضور مردم ازمباشرت اباء میورزیدند. دریکی ازروزهاییکه حاجی خسته وذله ازدکان بخانه برگشته بود وطی صحبتی که سخن از برادرش حاجی رمضان بمیان آمده بود ، حاجی اورا فحش ودشنام داده سودخور وحرام خورگفته و بدختران توصیه کرده بود که حتی بمرده اش نروند و بمرده ی خود خبرش نکنند. دختران هم سخنان حاجی را مستقیم وخطی فهمیده وبخواطرگرفته بودند. اکنون که حاجی شدیداٌ مریض وضرورت بکمک و تداوی داشت ، دختران مطیعانه  وصایای پدررا رعایت کرده و خودمستقلانه به مواظبت و تداوی او پرداختند.

لحظه های چندی بعد حاجی نسبتاٌ آرام گرفت وبجز صدای گیمری چیزی دیگری ازو شنیده نمیشد. دختران هم این امر راتاثیر دوا و سپنددانسته به فال نیک گرفته و بعد ازمرور زمان نسبتاٌ کوتاه اتاق پدر را ترک کردند. ایشان باهم بموافقه رسیدند که بعد از هریک ساعت و نیم ساعت احوال پدررا بگیرند.

ساعت حوالی ده شب را نشان میداد که برای آخرین بار دختران باتفاق هم بآهستگی تمام بهمان آهستگیی که شبی زهرا دستگیر دروازه را گرفته وپشک وار داخل اتاق شده بود ، دروازه را باز کرده وداخل اتاق شدند. حاجی هنوز هم در خواب بود ویکنواخت گیمری میکرد.

 ازنکه وضع حاجی خراب تر نشده بود نوید خوب و این امیدواری را دردل دختران زنده میساخت که ممکن است تا صبا ، صحت حاجی خوب گردد.

 دختران بهمان آهسته گیی که داخل اتاق شده بودند برامدند و مدت زمانی را در بالای بستره های خوابشان هریک بطرزی ابراز تشویش و نگرانی کردند. آنها در فکر وخیالات شان خودرا مطلقاٌ یتیم وتنها دیدند وبفکرمادرها  وبفکر زهرا افتادند واشکهای تصور یتیمی درچشمان شان حلقه زدند.

آری! دختران حق داشتند ابراز تشویش نمایند ، یگانه نان آور خانه ،پشت وپناه ، اکنون دربستر مریضی با مرگ وزندگی در جدال بوده دست وپنجه نرم میکرد. او با وجود تمام خرابی هایش برای دختران پدر بود بام بود ، در بود.

 با همین فکرها و تشویش ها دختران را آهسته آهسته خواب برده وشب ، پرده ی خوابهای عجیب وغریبی رادر رخ ایشان بنمایش گذاشت .

پاسی از شب نگذشته بود که حاجی ازخواب بیدار گردید اوهنوز هم بیش ازپیش در آتش تب میسوخت ولب ودهانش خشکی میکردند. او به آب ضرورت داشت.به آبیکه ازعطش تشنگی  و به آبیکه از بی آبی وبی آبرویی نجاتش دهد. هرقدر کوشش کرد حرفی بگوید وصدایی را دربیاورد ، نتوانست ، میخواست محبوبه گفته صدا نماید ، برزبانش که ازخشکی بکامش چسپیده بود نام زهرا می آمد.

چشمانش را که ازشدت تب بمشکل باز میشد گشود ودر روشنی چراغیکه بانور خفیفی در اتاق  روشن بود،  تمام آشیا وهرچیز را به شکل موجودات عجیبی دید.

 همه ی آشیا پشمالو بودند ، شاخ داشتند دمب داشتند، چشمان شان چون آتش سرخ و ازدهانشان شعله های آتش زبانه میکشیدند ، ازیکجا بجای دیگر خیز میزدند ،بین خود بلسان عجیب وغریبی با صدای گوشخراش چریق و چوروق کرده سخن میگفتند ، گاهی دورمیرفتند وگاهی هم نزدیک ونزدیکتر می آمدند بحدی که حاجی دستانشان را درگلوی خود احساس میکرد، آنها باصداهایکه همچون سوزن بپرده های گوش خله میزد، بحاجی میگفتند : تا حاللا کججا بودی ؟؟ آب را دیگرهم درجان حاجی خشکتر میساختند.

 حاجی ناخود آگاه  چشمانش را میبست تا بفکر خودش از شراین موجودات عجیب در امان باشد اما آنجا دنیای دیگرو خواطرات غریب دیگری بود خواطراتی که اورا تامغز استخوان خورد وخمیر میکرد.

فکر میشد که سلول های دماغ حاجی ، همان نیورون هایکه سالهای سال تنبل وبیکاره خوابیده بودند، اکنون از هروقت دیگر فعال تر شده باشند . او  بیاد کودکی اش افتاد تنبلی وبازگوشیهایش را که بعقیده ی اومانع گردید تاازاویک شیخ وملای زبردست ساخته شود ، بیادآورد. بعد هم عسکری اش را که چندان افتخار وقصه ی برای گفتن نداشت . دوسال مکمل نفر خدمتی وخانه پاکی بدون آنکه نظری چپی طرف زن صاحب منصب انداخته باشد. چقدر زن مقبول بود چه جوانی...حاجی باخود فکر کرد.

بعداٌ هم ، دکان داری چقدر کسب خوب ..خراب... چقدر بایدقسم بخوری ، چقدر باید دزدی کنی پنج روپه از سرای چای فروشی هنوز قرضدارم .اوفراموش کرد ومه..ومه تاحال بیادم است. از کاکافیضو چقدر قرضدارم  11..افغانی و مترم دوسانتی کم وسنگهایم هم دو مثقال و پنج مثقال کم و برعلاوه سر ترازویم همیشه خشکی میکرد. ازهمین پولها به حج رفتم خانه جور کردم و درهمین خانه نماز خواندم ، عبادت کردم ..کدام نماز؟ کدام عبادت؟ آدم کشتم آدم..زهرا را که تا ناوقت شب بادختران در دالان شیشته بودند وقصه میکردند. فکرغلط کردم که بابچهء ..فکرغلط کردم مه نامرد ... وبادستانم خفه کردم.

وسکینه هم دوای پودرپاشی درختان را که بخانه آورده بودم وبکسی چیزی نگفته بودم فکر دوغ کرده نوشید ومسموم شد استفراق کرده استفراق کرده تا مه ازدکان آمدم جانداده بود .دردلم خوش بودم که ازغمش بیغم شدم.وخون ازوهم...

ازترس ووحشت همین افکار وخواطرات بود که حاجی دوباره چشمانش را باز کرد. اواینبار خودرا درمیان سیلی انبوهی ازحیوانات دید که دراطراف کعبه مصروف گشت وگذار بودند درمیان این جمعیت انبوه صرف انگشت شمارانسانهایی دیده میشدند که باصدای الهم لبیک گویان مصروف طواف بودند.

حاجی هرقدر کوشش کرد تا خودرا درقطار انسانها برساند ، برایش میسر نشد . متوجه شد که اوهم ماننداکثریت مطلق آن جمعیت حیوان گردیده است.

  حاجی جهت رفع تشویش آنکه ممکن است واقعاٌ هم حیوان شده باشد کوشش کرد ازجایش برخیزد و به آیینه نگاه نماید،پاهایش راجمع کرده وبدستانش فشار آورد تا وزن تنش را بالای دست ها بیاندازد ، اما دست ها از شدت درد وتب سستی میکردند وقادر به کمک نبودند. حاجی درست مانند حیوان با دودست ودوپاه خمیده درحالت نیمه افتاده ونیمه ایستاده بالای چپرکت قرار گرفته بود.

 نور خفیف چراغ درچشمان حاجی آهسته آهسته  جایش را بدیگر انوار ویا بهتر بگویی به بینوری وتاریکی تخلیه میکرد. تاریکی مطلق . اوگاهی خودرا دردرون تونل تاریک و بیسرو پاهی درسیر وسرگردانی میدید وگاهی هم درحالت سقوط در چاهیکه هیچ ته وآخر نداشت. سقوط لایتناهی .      حاجی میخواست چیغ بزند ، میخواست فریاد بکشد اما صدایش درگلو خفه گردیده بود.

 ساعت ها بهمین منوال سپری گردید ساعتهاییکه هرثانیه اش برابر باسال ، برابر باقرن بود اکنون او تمام پولهایش را که ازطریق حرام دست وپاه نموده بود واضحاٌ میدید که چگونه چون آتش پرکله ها رقص کنان بطرفش میآمدند و دربدنش میچسپیدند . اوپل صراط را که باریکتر ازمو مینمود و دریای آتش را که درزیر پل درجریان بود دید..او دانست که زندگی ازنوشروع میگردد ، زندگی دایمی وهمیشگی واینبارهمین آتشستان است که به کشور وخانه ی ابدی او تبدیل گردیده است.

 بلی ! حاجی اکنون فهمیده بود که آنچه تا حال در دنیا گذشته است همه اش چون خواب زود گذر بوده است. او مجال توبه وپشیمانی را نداشت او خیلی دیر تر ازآنچه لازم است به  اشتباهات خود پی برده بود . اشتباهاتی که بهیچ قانون اصلاح پذیر نبود و عدالت خدا هم  بهیچوجه ایجاب بخشیدن  آنرا نمیکرد.

  اودرست بساعت های دو شب مرده بود.

  صبح وقت دختر کلان حاجی ازخواب بیدارشده و سرراست بطرف اتاق حاجی رفت.چراغ ، آخرین قطرات تیلش را یکجا با نوک فتیله سوختانده بود، در اتاق تاریکی و خاموشی مطلق  همراه با بوی تکه ی سوخته حکمفرما بود . لیلا ازین خاموشی  وحشت زده شده برای یک لحظه دست وپایش را گم کرد. هوای اتاق بی اندازه سنگین بنظر میرسید باندازه ی که او داشت خفه میشد. لیلا بمشکل از اتاق خارج شده ودوباره باتاق خواب دختران دوید،  آمنه ومحبوبه را ازخواب بیدار کرده چراغ تیلی دیگررا روشن و باتفاق هم باتاق پدر آمدند ، بآهستگی بچپرکت حاجی نزدیک شدند واز دیدن پدر بوحشت افتادند ، چیغ زدند واز اتاق خارج گردیده نا خودآگاه بطرف خانه کاکایش دویدند. حاجی رمضان که حتی ازمریضی برادرش خبر نداشت  بوار خطائی از دختران پرسید:

ـ  خیریت است چه شده؟

  دختران تقریبا همزمان وبیک صدا گفتند:

 "ـ آتیم وگلوهایشان را گریه گرفت.

 حاجی رمضان بسرعت طرف خانه ی برادر دوید و سر راست باتاق برادرش رفت و ازدیدن صحنه آب در تنش خشک شد.

 حاجی قدم در ست مانند حیوانات جان داده بود   دستها وپاهایش کجک شده بودند وراست نمیشدند ، او با چشمان باز وحشت زده ودهان باز بیشتر از معمول که زبانش از یک کنج دهن به بیرون افتاده بود  به پهلو غلطیده وسخت وزمخت شده بود . کوشش های حاجی رمضان برای راست کردن دستها و پاهای او بیفایده بود. ناچار تخته چوبی را آوردند وبعد از مراسم تغسیل وتکفین که بصورت خصوصی و توسط خود حاجی رمضان صورت گرفت ،دستها وپاهای حاجی را بآن بستند و حاجی را که زمانی از با رسوخ ترین افراد قریه بود در یک مراسم مختصر تشییع جنازه در یک  گوشه ی از قبرستان بدون لحد ، مانند حیوانات گور کردند.  

  مراسم فاتحه ی حاجی عیناً مانند مراسم تشییع جنازه ی او مختصر بود و در روز دوم و سوم فاتحه کمتر کسی مانده بودند که به حاجی رمضان تسلیت بگویند و در حقیقت هم این مراسم بیشتر از شرم زمانه و رسم ورواج محل بود تا مراسم تعزیت داری که بعد ازوفات نزدیکان و اقارب برپاه میگردند.

  بعد از سپری شدن شب چهل حاجی، که همگی با بیصبری منتظر آن بودند حاجی رمضان طی مراسم باشکوهی  محبوبه دختر کوچک برادرش را به پسرش علی نامزد کرد.

  بعد از گذشت مدت کمی دگری ، آمنه را،به پسرجوان مامایش که تا اکنون چندین سال بود در کشور های همسایه کار میکرد و در همین اواخر عازم وطن شده بود، شیرینی خوری کردند.

  واما لیلا

  لیلا که صرف 25سال دارد تاهنوز منتظر نیمهء دومش میباشد. آیا25 سال مگر برای دختران چه است؟ عین بلوغ وجوانی.عین عقل ،کمال وفراست، عین زیبائی. عین پختگی وشیرینی.

                                                             با احترام.

                                                          31/10/2002

                                                            م.زردادی

یادداشت:

استخوان بندی این داستان حقیقی ونام اشخاص و افراد درآن عمداٌ تغییر داده شده است