فلسفیدن و سیاسیدن
? موسی آتبین
عصر پنج شنبه 23 میزان بود؛ از خوابیدن و فلم نگاه کردن خسته شده بودم و می خواستم شب را با دوستان در گوشه و کنار شهر پر جنب و جوش کابل عزیز گشتی بزنیم و تفریح کنیم. به یکی از دوستانم که اسمش علی است زنگ زدم، گفتم وقت داری با هم در ساحه دانشگاه قدمی بزنیم و از آن مشاجره های دوستانه ی قدیمی بکنیم. دوستم علی که خیلی وقت شده بود همدیگر را ندیده بودیم، گفت شب بیا اتاقم تا باهم صحبت کنیم. من هم خوشحال شدم و شب رفتم پهلوی ایشان در همان لیله معروف مرکزی که در و دیوارش آدم را یاد فلم «انقراض فلاکت نشین» (Resident Evil Extinction) اثر «راسل مولکاهی» (Russell Mulcahy) می اندازد.
به هر حال بعد از چند گفتگوی در مورد انتخابات و نتایج آن و از این زد و بندهای سیاستمداران مد روز کشور و همچنین تعریف های آب و تابداری در باره ی نمایشگاه عکس و کنفراس صلحی که آن روز برگزار شده بود - حتما خیلی جالب و دیدنی بوده که متأسفانه من منزوی بی خبر از همه چیز اطلاع نداشتم – ایشان داشتند، رسیدیم به دوتا از روشنفکرانی که خیلی دوستشان دارم و متأسفانه از بس که همیشه می خوابم و بی خبرم هیچ وقت نمی کنم که ببینم. استاد محترم «علی امیری» و «اسد بودا».
دوستم علی از سایت به نام «جمهوری سکوت» و از مقاله ها و تحلیل های که در این سایت از این دو اندیشمند بزرگ نوشته بود، با بسیار ذوق و شوق تعریف کرد؛ چنانکه من هم وسوسه شدم تا بخوانم. من آن جا چند مقاله ی بسیار جذاب و خواندنی را خواندم. از جمله «پیکرِ زن همچون میدان نبرد» نوشته اسد بودا، «از چشم سوم» نوشته استاد محترم علی امیری، که در رابطه با همان کنفرانس صلح و عکس های که در نمایشگاه صلح به نمایش گذاشته بود، نوشته شده بود؛ مقاله ی دیگری به نام «شراب لبان دختران اورشلیم» که قبلا هم خوانده بودم و چند تا مقاله دیگر. در میان این مقاله ها، مقاله ی دیدم به نام «نگاه به پدیده ی رمضان بشر دوست» که استاد محترم امیری نوشته بود. البته انتظار نداشتم با همچین تحلیلی که خیلی ناراحتم کرده بود، رو به رو شوم. نه ناراحت از این که چرا استاد امیری چنین مقاله ی نوشته، بلکه ناراحت از آرمانی که فکر می کردم دین هزاره بودگی ام را پرداخته باشم. به یاد ضرب المثلی افتادم که ورد زبان مردم هزاره بود که می گویند: «بچه اَزَره غیرت دره هوش نه» شاید این ضرب المثل مصداق آرمان سیزیف گونه ی من باشد.
بعد از این که یکی دو بار این مقاله را خواندم، بر خودم و بر مسوولیتی که فکر می کردم انجام داده ام خشم گرفتم. دفتر و قلمم را از کولاپشتی ام در آوردم چنین نوشتم:
چندی پیش های هوی انتخابات بود؛ مهم تر از همه انتخابات ریاست جمهوری. من چندان اطلاعاتی از بازی های سیاسی در مورد انتخابات و نامزدان ریاست جمهوری نداشتم. گرچند همیشه از این گونه زدو بندهای سیاسی بی خبرم؛ فقط من و موسیقی و فلم و خواب باهم همدمیم و چیزی دیگری در زندگی ما نیست. بیشتری فلم های که نگاه می کنم، به این خاطر میبینم که تفریحی کرده باشم. عادت فلم دیدن را از یادش بخیر علی کریمی یاد گرفتم. اما این عادت تبدیل به یک مرض در من شده که باید فلم ببینم. بعضی ها می گویند که زندگی بدون سیاست عیب است. اما برای من راحت ترین و آرام ترین زندگی است که تازه به لذت اش رسیده ام. شاید برای کسی که سیاسیدن یکی از وجوه لازم در سیر کردن شکم شان باشد، خنده دار به نظر آید. البته نوع پیچیده سیاست های که به قول معروف به همه چیز پشت می کنند. نه سیاست راه رفتن، خندیدن، خوردن، باکی حرف زدن و تف انداختن، بلکه سیاست های که مثلا در چه مورد کسی را بد گفت و کی را خوب گفت یا به کجای مردم شان چنگ انداخت تا خرده شهرتی یا مقامی را کسب کند.
من اصلا خبر نداشتم که کی ها نامزدان ریاست جمهوری اند. خوب وقت کشوری که بازیچه ی هزار دستان یا به قول خودشان «گلوبلستان» باشد، چیزی نمی ماند که به آن اهمیت داد. وقتی به پای صندوق های رای رفتم و به آن لیست طولانی نامزدان ریاست جمهوری نگاه کردم، دیدم هرچه چوپان و دهقان و بقال و تجار و پولدار و بی پول و گدا و موتروان سوپ فروش و هرچه بوده نامزد ریاست جمهوری است. با دقت از اول لیست تا آخر لیست را نگاه کردم، از تعجب دهنم باز ماند. وای خدای من تنها یک نفر هزاره این جا نامزد است که همان دن کیشوت معروف به رمضان بشر دوست است. اول فکر کردم شاید اشتباه کرده باشم، حتما هزاره دیگری هم هست؛ اما کسی دیگری را نیافتم.
من می خواستم به کسی رای بدهم که قبلا رییس جمهور بوده یعنی آقای کرزی. چون اگر فکر می کردم رای دادن یعنی خلاص شدن از چند لحظه ای که به پای صندوق های رای می گذرد، با ید زود تر خانه خالی کرزی را پر می کردم و رایم را به صندوق می انداختم، - گرچند جای برای ما هزاره ها وجود ندارد - تا زود تر از گرفتگی وقت خلاص می شدم. اما آن جا وقت برای من مطرح نبود، مسأله شعور و آرمان هزاره بودگی ام مطرح بود. من نمی توانستم به وقتم ارزش قایل باشم. چون رای دادن به کرزی برای من کم ارزش تر از وقتم هست. کرزی، رییس جمهوری هفت ساله ای که فقط توانسته در مدت هفت سال امنیت دروازه ارگ ریاست جمهوری را بگیرد و ما را فقط با گفتن «پیروزو شادکام باشید» فریب داده اند.
البته من به معامله های سیاسی که به قول خودشان از سوی سران ما صورت می گیرد، کار ندارم. خواه این معامله ها به نفع مردم ما باشد یا نباشد. این جا فقط برای من آرمان دیرینه ای که از پدرانم باقی مانده ارزش رای دادن دارد. آرمانی که مزاری شهید، با کلمات خداوند نفسش را به خاطر آن خاموش کرد و شما دقیقا می دانید. ما هم می توانیم آرمانی داشته باشیم که سیاه های امریکا به خاطر آن چندین قرن خود شان را بر درخت می آویختند تا به فسیل تبدیل شوند، بدون اینکه قدرت پایین آوردن داشته باشند و حالا هم به آن آرمان رسیده اند. من می خواهم استاد محترم شما قضاوت کنید کسی که رییس جمهور بودن یک هزاره را مثل یک آرمان دیرینه تاریخ هزاره ها داشته باشد، هزاره های که قرن ها ناموس شان به بردگی گرفته می شد و دختران شان به پرتگاه های پشتون کشانده می شد. شما می گویید باز هم زیر بال پشتون باید خوابید. یعنی شما هم مثل دیگران ترس از این دارید که ما هزاره ها نمی توانیم از این منجلاب دیرینه بر آییم. یا شما فرا مدرن شده اید و لاف از ملی گرایی که در افغانستان یک امر ناممکن است، می زنید. دموکراسی ناکجاآبادی که در کشورهای جهان اول هنوز دست نایافتنی است. یا شما به قول دیوید هیوم می خواهید با غیر منطقی بودن تان بگویید که فردا خورشید رمضان بشردوست «دن کیشوتیسم» طلوع نخواهد کرد.
رمضان بشر دوست اگر پوپولیسم با الفطره است، اولین هزاره ی است که از پشتون رای می گیرد. این جای افتخار است که یک هزاره به قول خود شما باسیاست های پوپولیستی رای پشتون را از آن خود می کند. رمضان بشردوست اگر می گوید هزاره ی که به من از دید قوم گرایی رای داده است، خیانت کار به حساب می آیند؛ از نوع اخلاق پوپولیستی که خاص تمام سیاست مداران امروز است، سود می جوید تا رای از کسانی بگیرند که چند صباح پیش به ما طعنه بردگان دربار را می زدند. بشردوست اگر مردم را با زور پول و کروزین سواری به طرف خود نمی کشد، حد اقل می تواند از روش همخویی مردم را جذب کند. این باعث پایدار بودن روابط بین یک سیاست مدار و مردم خواهد بود. مردم را اگر با پول بخری آن پول تمام خواهد شد و روزی از ضربات پس لگد شان نابود خواهی شد. به مردم اگر زر دهی، از تو تا آوانی پشتیبانی خواهد کرد که آن زر موجود باشد. هر وقت تمام شد برتو پشت خواهند کرد. همخویی با عامه یکی از معتبر ترین روش سیاست مداری در افغانستان که سرتاپا سنت گرایی می بارد، می باشد. بشردوست اگر با سادگی رای می گیرد، حد اقل رای اش باارزشتر از خریدن رای است. این رای حداقل رای واقعی است که مردم به دل خود داده است نه از روی ریا و ترس. شما می گویید سادگی بشردوست از ذهن ساده اش ناشی می شود. آن ذهن ساده نیست؛ حداقل اهل معامله های دروغین که نیست. می تواند با آن روش از تمام اقوام رای بیاورد. این قضاوت از شما است که ظاهر بینانه است. فقر و تبعیض اگر برای بشردوست مثل باران یا طوفان و یا دریا اگر هست نتیجه ی زحمات پولدارانی است که برای مردم درست کردند و ما هم شعار می دهیم که باز هم شما. بشردوست اگر در غزنی می گوید صلحی می آورم که طالبان هم راضی باشد؛ یکی از راه های است که حداقل خود را مانند دن کیشوت به پره ای آسیاب بادی نمی زند. وقتی من از دروازه های کابل خارج می شوم اگر در جلد طالب نباشم سر بریده خواهم شد. اگر بشردوست در غزنی می گفت من طالبان را نابود می کنم، بجای رای دادن سرش را می برید. این نتیجه ریاست جمهوری هفت ساله ی کرزی است که بشردوست را مجبور به استفاده از سیاست های پوپولیستی و عوام گرایی کرده است.
هیچ سیاست مداری در افغانستان نیست که به قول معروف نان از عمل خویش خورد. تنها بشر دوست نیست که نان نقد دیگران را می خورد. بشردوست حداقل از آن پول های کمک های جهانی رای مردم را نمی خرد یا از پول های که به قول خودشان پس مانده های جهاد مقدس و مقاومت اند. اگر شما می گویید بشردوست می خواهد منافع سیاسی کسانی را که احزاب سیاسی و گروه های مختلفی که بین هزاره ها ایجاد کرده اند، به خطر بیندازد، این ترس ناشی از سیاست های بناپارتیسم خود شان است نه خواسته بشردوست. شاید بشردوست آدم برزخی باشد، اما افغانستان برزخی تر از برزخ است. برزخی که آدم هایش یکسره انتظار مرگ یا فرار را می کشند. مالیخولیایی بودن بشردوست نیز نوع همخویی با مالیخولیان مردم افغانستان است. بشردوست اگر می گوید من کوچی ها را کاخ نشین می کنم و کاخ نشینان را خیمه نشین، این دقیقا شوخی عام صفتی است که مردم از آن لذت می برد و آدم هایی که هیچ میلی به رای دادن ندارند وادار می شوند تا پای صندوق های رای بروند.
برای من این مهم نیست که بشردوست در جلال آباد یا در کارته چهار یا غزنی چه می گوید و چه گونه رای جمع می کند ویا دیوانه ای است که قلندر وار با دفتر زیر بغلش در کوچه ها پرسه می زند؛ مسأله ی مهم این جاست که اگر کسی به پای صندوق های رای می رود، - البته در افغانستان - با کدام معیار رای بدهد. یا با کدام دلیل رای ندهد. آیا رای دادن باید مانند گله های گوسفند باشد؛ یعنی فرمان دست کسی باشد که پیش رویش را بهتر می بیند.
این رای دادن گله گونه مرا یاد پاراگرافی از مقاله اسد بودا تحت عنوان «انتخابات سرد» می اندازد که آن پاراگراف را دست نخورده همین جا می آورم.
[در نخستین ساعتهای روزِ انتخابات گله گوسفندی را دیدم که آرام آرام از سوی دانشگاه کابل به سمتِ پل سرخ در حرکت بودند. هر آنچه را پشتِ سر میگذاشتند از یاد میبردند، از اکنون چیزی نمیدانستند و به آینده فکر نمیکردند. شاد یا غمگین، تنها خدا میداند! ولی ساکت و آرام مسیری را که هرگز در «انتخابِ» آن نقشی نداشتند، میرفتند. هر از چندگاهی «هَی هَیِ» چوپان ریتمِ حرکت گوسفندان را به هم میزد، اما نه تا آن حد که در نظمِ حرکتِ آنها اختلال ایجاد گردد. آشفتگی در حد نوسانِ ریتم تند و کندِ موسیقی بود.
همانگونه که ریتمِ یک نواختِ موسیقی فاقد شوک، خلسه و هیجان را در ما بر نمیانگیزد، حرکتِ یک نواخت گوسفندان برایِ چوپان ملال آور است؛ چوپان در حرکتِ گوسفندان تغییر ایجاد میکند، اما نه بدان جهت که زودتر به جاییبرسد؛ او با این کار کوکِ موسیقیِ زندگی اش را تنظیم میکند. فکر کردم، این گله به سمت دارالامان میروند، برای چریدن در ویرانهها اما از چهار راه پل سرخ مسیر گله به سمت مرکز شهر و در واقع به سوی «ارگ ریاستجمهوری»، تغییر کرد. شاید گوسفندان مثل همیشه خیال میکردند چوپان آنها را به چراگاه میبرد، اما روز آخر بود؛ چوپان آنها را به فروشگاه میبرد، به قربانگاهها و قصابیهای مرکز شهر! انتخابات 1388 ریاست جمهوری افغانستان این گونه آغاز شد: «چوپانی گلة گوسفندی را به قربانگاه میبرد!»]
برای من در افغانستان فقط یک معیار وجود دارد که رای بدهم و آن هم از نوع فاشیسم افغانی است، فاشیسمی که یکی از اولویت های زندگی افغانی است. من اگر تنبان یکی از فامیلم پاره باشد، از تنبان خودم پینه دوزش می کنم. اما نمی دانم شما استاد بزرگوار به تنبان پاره ی بشردوست پینه خواهید زد یا پاره گی اش را گشاد تر می کنید.
این احساساتی بود که به عنوان یک فردی که در این کشور خراب شده زندگی می کند و در قبال مسئولیت سرنوشتم نسبت به رأیی که در صندوق انداختم، نوشتم.
و السلام
خدمت استاد محترم علی امیری به بسیار ترس و لرز سلام عرض می کنم. بعد از ایشان با بسیار ناچیزی ام کوچکانه تقاضا می کنم که با این چرندیاتی که نوشتم، هرچه می خواهد تنبیهم کند حاضرم.
ابراهیم درویش
مسئلة سکس، به ویژه مسایلی«پورنوگرافیک»، یکی از مسایلی عمدة دنیای امروز به شمار میرود. بازتابِ این مسئله نیز در فرهنگهایِ گوناگون متفاوت بوده است. در ادبیاتِ عربی به صورتِ «حورالعین» و غیره، در ادبیاتِ فارسی، به صورت «سیمینبدن»، «غنچهلب» و اغلب در تمایلِ «همجنسبازانه» و «شاهدبازی». متنوعترین اشکالِ بازنمایی مسایلِ جنسی را در ادبیات و هنر غربی شاهدیم. نسبت فرهنگ و تمایلاتِ جنسی یکی از موضوعات اصلی، رویکردهایِ اخیر «مطالعاتِ فرهنگی» به شمار میرود. فیالمثل «رولانبارت» تولید معنا در متن را با نگاهِ فرویدی تحلیل میکند که در آن لذتِ تولید معنا، تجربة «انزالِ جنسی» است و لذتِ ناشی از متن در واقع ارضایِ تمایلاتِ جنسی به شمار میرود. پریریچادز، بدنِ اتومبیل و بازیِ فوتبالرا تحلیلِ جنسی کرده است. از نظر او بدنِ اتومبیل، بازتابِ همان بدن زنانه است، در فرهنگ و صنعت و بازی فوتبال تمایلاتِ همجنسخواهانه، گل زدن به حریف از آنرو دردناک است که طرف گلخوره احساس میکند به بدنِ او تجاوز شده است و احساسِ شادی و مستی تیم فاتح نیز چیزی نیست جز رسیدن به اوج لذتِ اروتیک یا همان ارگاسم.
یکی از مواردی که سکس در آن بازتاب جدی دارد، «فقه اسلامی» است. فقه، در واقع تکنیکِ تنبیه و کنترل است و از آنجا که هر نوع تنبیه و کنترل در نهایت معطوف است به بدن و در نهایت به بدن منتهی میگردد، مسئله سکس، به ویژه «بدنِزنانه» یکی از بحثهایی مهم فقهِ اسلامی را تشکیل میدهد. میل جنسی در عرفان و فلسفه با میانجیای رمز و رازهای پیچیده بیان شدهاند و البته کمتر ادبیاتِ عرفانیـفلسفی است که درونمایة جنسی نداشته باشد، اما بدن، صدا، لباس و در کل «تنِزن» را فقهاء بیش از هرکسی تشریح و توصیف کردهاند. در علم فقه، نه تنها تعدادِ روزهایِ قاعدگیِ زنان، بلکه کیفیت و کمیت خونی که از بدنِ زنان خارج میشوند نیز اندازهگیری میشود و بر اساسِ این اندازهگیریهای کمی و کیفی است که فتوایِ فقهی صادر میگردد. کیفیت و کمیتِ خونِ زن در دورانِ قاعدگی، تعیین کنندة تکلیفِ شرعی او در برابر خداست و بنابراین ضروری است که فقیه هنگامِ استنباطِ احکام، خون زنان را در آزمایشگاه علمِ فقه با ذرهبین ادلهای شرعی به دقت بررسی نموده و سپس فتوا صادر نماید. از آنجا فهمِ کمیت و کیفیتِ خون، نه یک امرذهنی، بلکه کاملا تجربی و عینی است، فقیه یا باید انواع خون را به دقت مشاهده نماید، و یا آنکه فتوایِ تخیلی صادر کند که شریعت به او چنین کاری را اجازه نمیدهد. دیدگاه فقه در بارة قاعدگیِ از هر حیث قابل توجه است و میبایست عمیقا مورد تامل قرار گیرد. با آنکه اغلبِ فقهاء تلاش کردهاند بر اساس آیات و روایاتِ اسلامی سکس نامتعارف (سکس از عقب) را تجویز کنند، تصویری که فقه از زنِ در «حالحیض» ارائه میکند، تصویر تام و تمام یک موجود «نجس» است؛ موجودی که حق ندارد به مسجد برود، نماز و روزهاش باطل است، دستزدن او به قرآن حرام است، حقِ ورود به خانة کعبه را ندارد و در نتیجه زن در این دوره که هرماه تکرار میگردد به امر نجس بدل میگردد که نه تنها عبادتِ او در پیشگاهِ خدا پذیرفتهشده نست، بلکه به مثابهای شیءِ نامقدس، حق هیچگونه قدمنهادن در حریمِ امور مقدس را ندارد. درست آنچیزی(خونِ) که در پندارِ فقیهان ضامنِ معصومیتِ اوست و نبودِ او در شبِ زفاف موجبِ فسخِ عقدِ نکاح میگردد، برسازندة او به مثابهای امرنجس نیز هست. در مواردی دیگر نیز باید فیقه، به حیثِ جاسوسِ خداوند، در همه جا سرک بکشد. در مسئلهی زنا نیز کافی نیست اگر شواهد ببیند زن و مردی با هم خوابیدهاند، بلکه باید کاملا دقیق و دراماتیک «کاالمیلِ فیالمکحله»، باشد؛ یعنی کاملا آلتِ تناسلی مرد، در آلتِ تناسلی زن جا خوش کرده باشد. چه صحنة هیجانانگیزی، وقتی فردی رابطة جنسی دارد و چهار شاهد «عادل!» این صحنة هیجانانگیز را تماشا میکنند. این امر بیش از آنکه شرعی باشد، اوج تخیلِ جنسی فقیهان را نشان میدهد و بیهیچ تردیدی یک صحنة پورنوی تمام عیار است.
بدینسان تصویری که فقه از خدا ارائه میدهد، حضور هموارة خدا و شریعت در صحنههای زندگیِ خصوصیِ انسانهاست. خدایِ فقیهان «ستارالعیوب» نیست، کنجکاو و «جاسوس» است و باید هرکجا را بکاود، و همهجا را دید بزند، حتی صحنة روابطِ جنسیایِ آدمها را و البته نوعی رابطة خدا با انسان را نه قرآن، بلکه فقهاء تعیین میکند. کسانی که میخواهند به درستی فراخوان حضور خدا در صحنة روابطِ جنسی آدمیان را دریابند، به سایت «شیخ آصفِ محسنی« مراجعه نمایند که در آن گونههای بیشماری تکنیکهای سکسِ دینی و شرعی تشریح شدهاند. آن امیال اروتیکِ که قانون فقه انسانها را از تحققِ آن منع میکند، در ادبیاتِ فقهی بازتاب مییابد و ممنوعیتِ رابطة جسنیِ نامشروع، به شکل «انزالِاحکام» که در واقع تجربهی جنسیای از نوعدیگر در مقام زبان است، سر بر میکشد. بخشِ عظیمی از فقه، ادبیاتِ اروتیک است و میتوان با آنها به درستی بدنِ اموالِفقهی، اعم از برده، کنیز و گرانبهاء ترینِ شان را که «زن» است، لمس کرد. در ادبیات شیخآصف، از آنجا که او «مجتهد» نیست، بسیار ابتدایی و اولی کاملا حالت «پورنوگرافیک» دارد و بیش از هشتاد در صد مسایلِ فقهی او را «سکسنگاری» تشکیل میدهد. خدا در نگاه شیخ آصف و پیرواناش در حد «اروس» تقلیل پیدا میکند. آنها دود چراغ میخورند، مغزِ شان را در حجرهها خشک میکنند، صرفا به آندلیل که تا آنجا که تخیلِ فقیه قد میدهد، فقه را سکسی کنند و در واقع یگانه رسالتِ آنان سکسیسازیِ دانشِاسلامی است و معنا و معنویت همان است که معطوف به صحنههایِ خصوصی زندگی، و بدنِ عریانِ زنان باشد. اگر قانونِ احوالِ شخصیه تجاوز مرد به زن و تصرفِ بیقید و شرط پیکرِ او را اجازه میدهد، بدان جهت است که آنها پیشاـپیش در دانشِ فقهیشان به بدنِ زن تجاوز نموده و پیکر او را با چاقویِ تخیلاتِ سکسیِ شان شرحهشرحه کردهاند. دراین فقه، زن، حق تنوع تجربهای جنسی ندارد، زیرا اساسا این فقه معطوف است به تصرفِ شرعی پیکر زن توسط مرد و تجاوز بیحد و حصر او بر یک تن نیمهجان و حتی مرده، و چنانکه در سایتِ شیخآصف آمده است:«اگر حورالعین در مورد مرد ذکر شده احتمالا ا برای این است که روحیة زن از تنوع وتعدد همسر نفرت دارد ولی مرد چنین نیست.[1]» بسیار روشن است که این نگاه به طبیعیتِ زن و مرد، «نگاه ملا نصرالدین» است که معتقد بود «نافِ جهان» همانجاست که خرِ او «شاشیده» است. مگر شیخآصف تجربة زنانگی دارد که با چنین قاطعیتی در بارة طبیعتِ زنان حکم صادر میکند، یا «علامالغیوب» است که به راز و رمز همهچیز و از جمله طبیعت و بدنِ زن آگاهی قاطع و کامل دارد؟ حتی اگر زن از تعدد نفرت داشته باشد و مرد تعداد خواه باشد، آیا نحوة ارضایِ امیال، طبیعی و فطری است یا فرهنگی و تاریخی؟ اگر فیالمثل در فرهنگی قورباغه لذیذترین غذا به شما میرود و در فرهنگِ دیگر تهوعآور است، مگر میتوان حکم کرد که این جامعه «بالطبع قورباغهخور» است و خداوند آنها «فطرتا قورباغهخور» آفریده و جامعة دیگر بالطبع ضد قورباغه. افزون بر این قانون فقهیای که زندانیسازیِ زنان در حصار چادر را شرعی میداند، توجیهش آن است که «شهوتِ زنان نه برابر شهوتِ مردان است» و به همین سبب این موجود هموارهشهوانی باید لگام زده شود. برای فقه سکسی و سکسیسازی فقه، ارتباط جنسی متعارف(سکس از جلو) کافی نیست، او باید سکسِ نامتعارف(سکس از عقب، شیر نوشیدنِ مرد از پستانِ زن) نیز به امضای خدا برساند. این بخش از استفتائاتِ انگلیسی شیخآصف که ترجمة آن شرمآور است و ما ناگزریم اصل آن را بیاوریم، تمایلاتِ همجنسبازانهاش را نیز آشکا را نشان میدهد:
Text of question:
I am very happy that i find the site of dear hazra ayatolah mohseni i have one qoustion form you? if aperson fuck his wife or lady form back site with out agreement of his wife whats the respansibilty of that mean? please very quickly thankb you form your tim
Answer : The license of this work' at between scientist(olama) is (difference) and you should reference that mojtahed(that Ayatollah) you have him imitation.[2]
این استفتاء دارای نوع کژتابی معنایی است، از یکسو مشروعیتِ ارتباطِ جنسی بدونِ اجازه(with out agreement of his wife) را مسلم فرضی میکند، بحث فقهی و شرعی روی محور «سکس از عقب(fuck his wife or lady form back)» میچرخد و از سویِ دیگر این معنا را میرساند که «اختلافِ نظر فقهاء(scientist(olama) isdifference))» به اجازه و عدم اجازهی همسر مربوط میگردد و از همه مهمتر آنکه شیخ به صورتِ ضمنی، هم سکس از عقب و هم سکس از عقب بدونِ اجازة همسر را مشروع میداند. نکتة اصلی و اساسی اما آن است که این ادبیاتِ وقیح و پورنوگرافیک و بیشرمانه در قالبِ دستوارتِ مقدسِ دینی دستهبندی میگردد. این تخیل سکسی در بخشِ دیگر به اوج خود میرسد وقتی مسئله «نوشیدنِ شیر از پستانزن» که در واقع همان «تمایلِمادرخواهی» مطرح میگردد که در آن زن کاملا به حوزة غیر قابل تعریف رانده میشود.
if a person drink his wife mailk what happened?
not have any Difficulty[3]
ترجمه:
استفتاء کننده: اگر کسی از پستانِ زنش شیر بنوشد حکم شرعی او چیست؟
- شیخآصف: هیچ اشکالی ندارد.
این امر که کسی از پستانِ زنش شیر بنوشد در عین حالی که نوعی تحول در «فانتزیِسکسی» است، اوج تخیل سکسیای پیروان فقه سکسی نیز هست، زیرا هرچند مکیدنِ پستانِ زنان در دنیایِ امروز تقریبا نوعی رفتاریِ سکسی بهنجار به شمار میرود، اما نوشیدنِ شیر از پستانِ زن و در واقع »غصبِ سهم اولاد»، یقینا امری نا بهنجار است و احتمالا حتی در ذهن متخصصترین سرویسهای خدماتِ پورنو در جهان خطور نکرده باشد. مسئله اما در این نیست که «نوشیدن شیر از پستان زن»، «سکس از عقب بدون اجازه» و دیگر تکنیکهای سکس تجویز میگردد، مسئله آن است که ضد زنترین موجود رویِ زمین چنین دستوراتی را صادر میکند. شاید اگر او میخواهد زنان در خانه محبوس بماند، برای انجامِ کارهای اینچنینی است و نه کار دیگر. این سسکیسازی فقه و فقه سکسی از قضا در جامعة «پدرسالار» افغانستان که به خاطر فشار هنجارهایِاجتماعی، بیش از آنکه با زنِ واقعی سرو کار داشته باشند، با «زنِخیالی» سرو کار دارند، طرفدارانی پیدا کرده است و از همه فاجعهبارتر مدتی است که دختران، این قربانیانِ اصلی «فقهسکسی»، نیز به آموزشِ این فقه روی آوردهـاند. فقهسکی با منظومة از جهانبینی و معارفِ سکسی عمیقا پیوند دارد.
آنچه تفکر کشکولوار و بیپایة پیروانِ فقهسکسی، به ویژه شیخ آصفِ محسنی را با هم پیوند میزند، تخیلاتِجنسی است و معرفت، دین و قانون چیزی جز «پیکربندیِ تخیلات سکسی» آنها نیست. فقهسکسی به مثابة«پیشپیکربندی(pre-figuration)» روایتهای شیخ آصف در همهجا مشهود و آشکار است، حتی در آنجایی که در باره ستارهها، عمر جهان و کهکشانهایِ راه شیری چرندیات میبافد. اساسا تصور او از جهان یک تصورِ سکسی است و جهان در نگاه او صحنههایی پورنوی بیشمار است. اگر درونمایههای سکسی شیخآصف حذف شود، هیچ چیزی باقی نمیماند. مجموعهی از هذیانهایی که در این اواخر تحت عنوان «یادداشتهایِ اخیر آیتاللهالعظمی محسنی» از سوی «شورایِ علماء شیعه افغانستان» نشر شده است، از هر حیث، هم از آنجهت که تلاش شده است «آیتالله فیاض» را که اگر قرار باشد، کسی را به عنوانِ فقیه در «جهانِ تشیع» در نظر بگیریم، شایستهتر از او کسی وجود ندارد، «خردـوـخمیر» کرده و هم از آن جهت که شیخ کوشش میکند، فانتزیِجنسیاش را در سیمای دانش روز ارائه دهد، جالب توجه است. در بحثی تحت عنوان «چگونه به اجتهاد میرسید[4]؟» به شدت به آیتالله فیاض تاخته و جالب است که این نشریه مهر شورایِ علماء را دارد. شیخ آصف با وقاحت تمام اظهار میداد که :«یک روز دوستم آیتالله فیاض در منزل دوستِ سوم ما آقای محقق گفت: در فلان مسئله که مربوط به احکامِ روزة رمضان بودـروایات مختلف بود. من چنین و چنان متعارضات را جمع نمودم و نتیجه چنین شد و موضوع را بیان داشت، وقتی صحبتِ او تمام شد، گفتم همهاش اشتباه بود، تساقطِ روایات موجبِ رجوع به اصلعملی نمیشود، چون عموم با اطلاقِ قرآنی فرق دارد(آیه را خواندم و اشاره کردم) و مقتضایِ آیه حکمِ کذایی است که مخالفِ حکم شما میباشد، ایشان فهمید که از آیه غلفت نموده و ساکت شد.[5]» نخستین «تکنیکِ شیادیِ» شیخ آن است که به جایِ گفتن اصل مطلب، عبارتِمهمل و بیمعنایی نظیر « فلان مسئله»، « چنین و چنان متعارضات»، « نتیجه چنین شد»، « آیه حکمِ کذایی» را به کار میبرد و در نتیجه حقِداوری از مخاطبانرا میگیرد. سخنانِ شیخآصف در واقع شبیه این شعر است که «دلدار به من چنین چنین کرد برفت/ بار دگرم چنین چنین کرد برفت/ من از عقبش چنین میکردم/ او نیز به من چنین چنین کرد برفت!»، در نتیجه همهچیز مهمل است و هزارگونه قابلِ تفسیر، دوم اینکه این عبارات مهمل و «چنین چنینکردنها» برآن است که محسنی، «ابنملجموار» ضربة آخر را بر فرق مبارک «آیتالله فیاض» بکوبد که « ایشان فهمید که از آیه غلفت نموده و ساکت شد!»، یعنی اینکه آیتالله فیاض «غافل» را محسنی تفهیم کرده است و گرنه او همواره براساس چنین و چنان فتوا صادر میکند.
در اینجا در صددِ دفاع از آیتالله فیاض نیستیم، ایشان حی و حاضر است و میتواند از خود دفاع کند، اینکه طلاب و «شیخانِگمراهِ هزاره» نمیفهمند شیخآصف چگونه از این طریق کینتوزیاش را نسبت به آیتاللههزاره آشکار میسازد ربطی به ما ندارد، هدف ما دنبال کردن «پیرنگ جنسی» در آثار محسنی است و اینکه چرا محسنی و پیروانِ فقهسکسی چگونه حتی وقتی مطالب علمی(scientific) را از جاهایی دیگر به سرقت میبرد، در چارچوبِ تخیلسکسی میفهمند؟ تمامی مطالب علمی کتاب ««یادداشتهایِ اخیر آیتاللهالعظمی محسنی» ، از «ستون کائنات« و «تعامل هستهی در خورشید» گرفته تا «وسعتِ کهشکان راهِ شیری» و «عمرکائنات» در سرقتِ ادبی شیخ از مجلاتِ اطلاعاتِ عمومی ایران، آنهم اطلاعاتِ عمومی برای «کودکان» خلاصه میگردد و البته شیخ هیچ ضرورتی نمیبیند که منابع را ذکر کند، گویی او خود دانشِ فیزیک بلد است و بر اساسِ آن کهشکانِ راه شیری را اندازه گرفته است و یا متخصص علم «شیمی» است و در بارة فعل و انفعالاتِ «هستة در خورشید» تخصص دارد. این موارد اما چیزی جدیدی نیست، زیرا شیخ آصف نه آیتالله تحصیلکرده و با سواد، بلکه «آیتالله سرقتِادبی» است؛ نه از مصادرة دانشِ شیمی و فیزیکِ دانشمندان شرمی به دل راه میدهد و نه از سرقت کیلو کیلویِ تحقیقاتِ رجالی علماء شیعه و احادیثِ و روایات اسلامی. او «جامعالمعقول و المنقول» است؛ کسی که با تکنیکِ «خرسازیِ هزارهها» به مقامِ »آیتاللهی» دستیافته است و به قولِ خودش تکنیکهای به «اجتهاد رسیدن» و این مقامرا مصادرهکردن بلد است. او بیکتاب و رساله یا «توضیحالمسایل» مجهتدتر از آیتالله محققِ کابلی و آیتالله فیاض است که هر دود صاحب «رسالة عملیه» و دارای مقام فتوا هستند. عناصر پیکربندیِ روایی آخرین دستنوشتهها او را میتوان تا حدودی از طرحِ جلد کتاب حدس زد که کاملا حال و هوایِ سسکسی دارد. طرحِ جلدِ این کتاب که در واقع میتوان آنرا جلوة بصریِ فانتزی سکسی شیخآصف و پیروان «فقهسسکی» و «سکسیسازی فقه»، در افغانستان دانست، نمایانگر نگاه سکسیای آنها به دانش در کل، و دانشِ دینی به طور خاص است. طرح جلد این مجله، که به تعبیرِ «مدیرِ مسئولِ آن (رضوانیِ بامیانی)»، مجله نیست، «کتابی در مجله» است، مردی را در حال سقوط و کاریکاتوریک نشان میدهد و در برابر دختری محجبهای که فانتزیترین طرح سوژة خیالیِ سکسِ فقهی است. مردی در حال سقوط، اما بیش از آنکه نگران زوال و سقوطاش باشد، در دمِ مرگ نیز به سوی دختر نگاه میکند. زوایة دیدِ کلی این طرح نگرشِ سکسی از نوع بیماریِ چشمچرانی اسلامی است و مردی در حالی زوالی که به دخترِجوان چشمدوخته، کسی نیست جز پیرمردی (آیتالله) پیر و فرتوت و «سکسفکر[6]» که در لبِ گور، فقط و فقط به شکار «دخترانِ زیباروی» و اغوایِ فقهی» بانوانِ محجبه» میاندیشد.
اوج، یا نقطة فراز روایتِ «یادداشتهایِ اخیر آیتاللهالعظمی محسنی» که در واقع «یاد داشتهای نفیسی است در عرصههای فقه، کلام، فلسفه، سیاست و اجتماع( همان، مطلع)»، مسئلة مورد تجاوز قرار گرفتنِ «زنانِ آمریکایی در موقع وظیفه توسط مردانِ آمریکایی(ص 15)» و از آن مهمتر«تجلیِ حکمتِ بالغه در حاملگی زن(44)» است. تجاوز به زنانِ آمریکایی اما بیش از آنکه بیانگرِ حسانسانی شیخ باشد، نشانة «حسِ حسادتِ» اوست، زیرا خود او نیز سابقة «تجاوز« به زن را دارد، اما «تجلی حکمتِ بالغه در حاملگیِ زن» را باید بخشی از همان تخیلاتِ قاعدهمند فانتزیِ فقه سکسی دانست. گذشته از سرقتهای ادبی و تلاشِ فراوان او در اندازهگیریِ و تعیین عدد «اسپرمها»، رمانتیکشدنِ ادبیات او قابل توجه است؛ در بحثِ حاملگی یک نوع وجد وطرب خاصی در ادبیاتِ او مشاهده میگردد، به حدی که وعده میدهد کتابی جداگانهی در این موضوع بنویسد، شاید به این دلیل که میخواهد پروژة ناتمام «وظایفِ اعضاءالبدن»ـاش را تکمیل نماید. اگر در کتاب وظایفِ اعضاء البدن بوسیدن به مثابهای یکی از وظایفِ لب به حیث یکی از مقدماتِ سکسِ فقهی تشریح میگردد، در «یادداشتهایِ اخیر آیتاللهالعظمی محسنی» سفرهای بیپایانِ او به جهان سرشار از اسرار جالب رحم زنان آغاز میگردد و او همچون اولیس که در امواج دریاهایِ یونان سالها آوارگی را برگزید، در دنیای بیپایان رحمِ زنان سفر میکند، دقیقا شبیه یکی از صحنههای فیلمِ سنمایی «آلمادوـ وار» که در آن مردی با کیف و هیجان غیر قابل وصف از میان دو پای زن به جهانِ درونی او سفر میکند. شیخ تصریح میکند که « در مورد کیفیتِ حمل و رشدِ جنین تا هنگامِ ولادت، آنقدر اسرارِ جالبی وجود دارد که مقداری فهمیده شدهای آن تالیفِ کتابِ مستقل میخواهد، و نوشتارِ زیادی در مورد آن وجود دارد وحتی علم جداگانهای شده است(همان، ص 44)» نخستین نکته آن است که شیخ «جامعالاسرار» است و به این «اسرارِ جالب» آگاهی تام و تمام دارد، دومین نکته آنکه چرا فقط «اسرار مربوط به حاملگی» و نه هزاران اسرار دیگر سبب میگردد که شیخ «به عظمتِ علم و قدرت و حکمتِ خالقمدبر جهان آگاه شده و "عاشق" او(همان)» شود؟ حتی اگر گفته خود شیخ را در مورد خودش بپذیریم که «نظریاتِ زمان پیری و فرسودگیِ علماء باید(ص 71)» چندان جدی تلقی نگردد، آیا این ادبیاتِ فقهی را نمیتوان در ادبیاتِ پورنو دستهبندی نموده و پروژه شیخآصف و پیروانش را فقهِ سکسی و سکسیسازیِ فقه دانست؟
پینوشتها:
[1] سایت شیخ آصف، 02 تیر 1388 ساعت 16:21.
[2] Saturday, 07 February 2009
[3] Saturday, 07 February 2009
[4] این عنوان قابل توجه است، زیرا بیش از آنکه نه مجتهدشدن، بلکه بر اجتهادرسیدن تاکید میگردد. یعنی مهم این نیست که مجتهدباشی یا نباشی، مهم این است، تکنیکهای «رسیدن» به اجتهاد را بلد باشی، این مقام را مصادره کنی و خود را به حیثِ یک مجتهد جا بزنی.
[5] - یاد داشتهای اخیر آیتالله العظمی محسنی، دمعرفتِ دینی، ماهنامه علمی و پژوهشی، در حوزة اندیشه دینی، 1388، ص 71.
[6] سکسفکر، کسی است که فکر را در خدمت سکس قرار میدهد. ترکیبی است از سکس و فکر، شبیه روشنفکر، منورالفکر.
سقوط در دامان طالب:
جنگ سالاران ملیت تاجیک که در آخرین و پایین ترین نقطه ی رکود و سقوط سیاسی ، اجتماعی و اخلاقی خویش رسیده اند ، تا اکنون کوشش میکردند تا هریک از لحاف اتوریته ی احمدشاه مسعود برای پوشانیدن معایب ، نواقص و ضعفهای خویش استفاده نمایند . ولی در این اواخر این جنگسالاران به این امر متقین شده اند که دیگر این لحاف کهنه و هزار پاره ی اتوریته ی آقای مسعود نیز نمیتواند معایب شان را بپوشاند.
بناءٌ این جنگسالاران در تکاپوی تاکتیک دیگری که در سایه ی آن بتوانند چهارصباحی را بزندگی ننگین و جنایتبار خویش ادامه دهند برامده اند. کسی در زیر دامن پرلطف کرزی که در آخرین تحلیل در یک هزار رشته با طالبان وصل است برایش جایی درست نموده و کسی دیگری هم مستقیماٌ از طالبان به مداحی نشسته است.
در روزهای اخیر همان یگانه مایه ی مباهات روشنفکران ملیت محترم تاجیک و یگانه امید زنده ی این ملیت در مجموع ، آقای عطا محمدنور، لب به سخنسرایی گشوده و گلهای جدید و جدیدتری را به آب میدهد.
بلی ! روشنفکران و مجاهدین ملیت تاجیک که بعد از مرگ احمدشاه مسعود خودرا یتیم مطلق احساس نموده و در شش راهی شک و تردید نسبت به آینده ی این ملیت قرار دارند ، بعد از خیانت به حزب دموکراتیک خلق و سقوط سقوی دوم ،اکنون تلاش ها بخرچ میدهند تا جای پاهی را برای شان در مرداب سیاست در افغانستان پیدا نمایند. آنها که از تمام اوراق نیرنگ برعلیه ملیتهای دیگر استفاده کرده ، گاهی ببهانه ی آریایی بودن با پشتونها متحد گردیده هزاره ها و ازبک ها را میکوبند و گاهی هم ببهانه ی لسان دری و فارسی هزاره هارا در دام فریب خویش گیر آورده وتا موقع معینی از ایشان علیه پشتونها استفاده مینمایند و گاهی هم ببهانه ی هم مذهب بودن سر و مال ملیت ازبک را در اختیار خود میگیرند ، اکنون باین نتیجه رسیده اند که دیگر نمیتوانند ازین رنگها چنانچه شاید وباید استفاده جویی نمایند. علاوه بر همه، این ملیت معتبری که بگفته ی خودشان تمام مراحل تکامل تاریخی را از هر ملیت دیگر زود تر و سریعتر گذرانیده و اکنون در بلند ترین راه پله های تکامل خود قرار دارند ، در شرایط کنونی چنان به فقر رهبری مواجه هستند که گاهی از یک قاتل و جنایتکار جنگی و گاهی از قاتل و جنایتکار دیگر قهرمان داستان میسازند و در مقایسه با آنها رستم و افراسیاب را به باد تمسخر و استهزاء میگیرند.
عدم ثبات سیاسی و وفاداری به عهد و پیمان ملی ، رهبران گذشته و فعلی ملیت تاجیک ، قشرهای پایینی و توده های مردم عادی این قوم را در وضعیت نا مناسب اجتماعی در مقابل دیگر ملیتها قرار داده است .
بعد از متلاشی شدن اتحادیه ی جنون و جنایت شورای نظار و بالا گرفتن حس بیمار گونه ی ثروت اندوزی و قدرت طلبی جنگسالاران باند جنایتکار شورای نظار که بیشتر مشابه به اطفای غریزه ی خیانت آنها اینبار به قوم وملیت خودش میباشد ، گاهی سر و کله ی آنهارا از یخن کرزی و گاهی هم از یخن گلبدین و ملا عمر نمایان میسازد .
اگر تا اکنون مارشال فهیم را بسازش با کرزی متهم میکردند و به پشت و پیشانی یونس قانونی هم مهر همکاری با رژیم کرزی را میکوبیدند، همه بهمین امید بودند که یگانه فرزند سرسپرده ی خلق تاجیک استاد عطا مردانه وار برضد کرزی و دستگاه فاسد طالبانی اش ، قد علم کرده و تمامی این ملیت اعم از روشنفکر ومجاهدش را در زیر بال وپر ش جاه خواهد داد. آنها با وجودیکه در انتخابات از عبدالله حمایت مینمودند بارها ، علناٌ اعلان میکردند که یگانه شخص و شخصیتی که بخاطر تحقق آرمانهای قهرمان دیگر خلق تاجیک یعنی احمد شاه مسعود تا پای جای ایستادگی مینماید همانا همین عطا نور خواهد بود. بعضی ها ازاین هم جلو تر رفته و خوشبینانه اورا رهبر بالفعل و آینده ی قوم تاجیک قلمداد میکردند.
چندی قبل ، همین جنگسالاری که تا اکنون هم غوغاهای بیشمار کوران و کوردلان ملیت تاجیک در حمایت ازاو بحیث چشم و چراغ این ملیت بالاست ، در یک مصاحبه ی تلویزونی با خبرنگار تلویزیون عربی الجزیره ، پاه را بر فرق تمام افتخارات ملیت تاجیک و قهرمان آن احمد مسعود گذاشته و در مقابله و مقایسه با دوستم حمایت و طرفداری اش را از طالبان اعلان نموده است.
این عمل آقای نور میتواند چند توجیه داشته باشد:
1ــ شاید آقای نور فراموش کرده باشد که همین نیروهای دوستم در روزهای اول قدرت شورای نظار در کابل در ثور سال 1372 نقش اساسی تضمین و تحکیم امنیت را در کابل داشت. و تا وقتیکه از جانب شورای نظار خیانت صورت نگرفته بود ، صادقانه در مقابل دشمن اصلی جمعیت و شورای نظار یعنی گلبدین میجنگیدند.
2ـ البته آقای نور فراموش کرده است که همین طالبان عامل اصلی قتل " آمر صاحب " که روزی عطای نور خاک های پایش را بچشم خود میمالید میباشد.
3ــ شاید آقای نور فراموش کرده باشد که بدون نیروهای دوستم که نیروی اصلی ثبات را در ولایات شمال تشکیل میدهد ، آقای نور همین حالا هم بیشتر از دو روز نمیتواند به فرماندهی و استانداری اش در ولایت بلخ ادامه دهد.
4ــ در اثناییکه نیروهای ایساف در حال جنگ و گریز هستند ، آقای نور میخواهد که به تقلید از پیشینیانش ، فرید مزدک و وکیل و .. اینبار جای پایی را در دولت احتمالی آینده ی طالبان برایش درست نماید.
5ــ ویا شاید هم چشمان آقای نور را همان خون های که در جریان جهادش ریخته است گرفته و بینور ساخته باشد که تا این اندازه سمت و جهت را تشخیص داده نمیتواند . و اگر نه مقایسه دوستم با طالبان و ترجیح دادن طالب نسبت بدوستوم نمیتواند توجیه دیگری داشته باشد.
6ـ مقابله ی نیروهای دوستم در جریان سالهاییکه آقای نور در خواجه بهاءالدین برایش غار میپالید ، در مقابل طالبان و دادن تلفات بیشتر از هشت هزار نفر در جریان سه روز از هزاره و ازبیک را در شهر مزار شریف که حالا آقای نور مرکز تجارتی خود ساخته است ، هم حتماٌ آقای نور فراموش کرده اند.
ما نمیدانیم که آقای نور جنایات و خونهایرا که خودش در دوران "پرافتخار "جهادش ریختانده است بکدام ترازو وزن مینماید ؟ اگر چنین ترازوی وجود داشته باشد و ما بتوانیم قتلهای قوماندان جهادی و جنگسالاران را در آن وزن نماییم ، حتماٌ آقای نور نیز قهرمان خواهد بود.
م. زردادی
14/10/09 ساعت 2 شب