یششبشب

.« نقش ارزش های فرهنگی در وحدت ملی » تحریر شدۀ متن سخنرانی من در سیمینار « وحدت ملی » بود که توسط مؤسیۀ « تبادلۀعلمی افغانستان و امریکا » در 30-7-1388 در هتل انتر کانتیننتال ،برگزار شده بود. این سخنرانی نیز از قاعدۀسخنرانی های متداول امروزی  مستثنا نیست و به سهم خود در تحریف حقیقت ،نقش لازم را بازی خواهد کرد. امری که – خوشبختانه یا بد بختانه – امروزه حساسیت کسی را بر نمی انگیزاند. متن آن را بی کم و کاست خدمت خوانندگان « جمهوری سکوت» تقدیم می کنم. هرگونه تغییر در آن به معنای تحریف مجدد حقیقت و تشدید ریاکاری است. سخنرانان دیگر این محفل حفیظ منصور،حبیب الله رفیع ،زلمی هوتک و مولوی قیام الدین کشاف بودند.

** **  **

 

بسم الله الرحمن الرحیم . الحمد الله و به نستعین ،انه خیر ناصر ومعین.

من هم به سهم خود مقدم حضار گرامی در این محفل گرامی می دارم. عنوان سخنرانی من« نقش ارزش های فرهنگی در وحدت ملی » است.در فرصت محدودی که در اختیار است،سعی می کنم نکاتی را در این مورد بیان کنم.

بحث از وحدت ملی در افغانستان ، امروز یکی از ضرورت های ما است.اهمیت این بحث از آنجا ناشی می شود که به دنبال سال ها جنگ و منازعه شیرازه های اجتماعی جامعه ما از هم پاشیده و ما اکنون عمیقا به یک نوع فروپاشی اجتماعی گرفتار می باشیم. ازهم پاشیدگی اجتماعی یک واقعیت است و این واقعیت جلوه های خود را در چند جا به نمایش می گذارد.عرصه  های چون فرهنگ ، سیایت و اقتصاد تجلی گاه اصلی این  فروپاشی اجتماعی است. ما در عرصه فرهنگ متأ سفانه با پدیدۀ شوم « جهل » مواجه می باشیم. در عرصۀ سیاست با درد ناسور «استبداد» روبه رو می هستیم  و در عرصۀ اقتصاد بلای خانمان سوز« فقر» دامنگیر ما است.

ما برای درمان این سه معضل جدی ،در قدم اول نا گزیر  به بازسازی وحدت ملی  هستیم. اما پرسش این است که چگونه می توان وحدت ملی را به وجود آورد؟ یکی از راه های به وجود آوردن وحدت ملی ، پیوند دادن وحدت ملی به ارزش های فرهنگی ما است.

 پیش از اینکه به نقش ارزش های فرهنگی در تأمین وحدت ملی برسیم ، لازم است یاد آوری کنیم که اکنون ما با دو پدیده مواجه هستیم: یکی وحدت ملی که ،چنانکه گفته شد  از ضرورت های روزگار ما است، و دیگر ی ارزش های فرهنگی.

سوالی که اکنون مطرح است این است که اولا ارزش های فرهنگی ما کدام است و ثانیا این ارزش ها چه نقشی می تواند در وحدت ملی ما داشته باشد؟

به نظرمن ، در فرهنگ افغانی ما ارزش های مثبت فراوانی وجود دارد . بر خی از این ارزش ها جنبۀ عقلانی و فرا دینی دارد ، اما ارزش های فرهنگی ما عمدة ناشی از دین اسلام است . عمده ترین این ارزش ها ونیز بدیهی ترین و مسلم ترین این ارزش ها  احترام به انسان ، احترام به مال انسان و روا داری و تساهل در برابر دیدگاه های مخالف،یا احترام به عقاید انسان است. این سه ارزش در گزاره های دینی به گونۀ زیر دسته بندی  و ارایه شده است :

1-قتل انسان حرام است. هرکس یک نفر را کشته است گویی تمام انسان ها را کشته است.

2-دزدی حرام است.  حفاظت از مال، همانند جان در عداد واجبات قرار دارد. بزرگان مانند غزالی یکی از اهداف شریعت را حفظ مال مسلمین می داند.

3- رواداری. یکی از عمده ترین ارزش های که در فرهنگ اسلامی مورد تاکید قرار گرفته است ، روا داری است. در اسلام نه حقیقت در ملکیت یک طایفه است ونه معرفت .همه چیز را همگان می دانند و بنا بر این باید افراد مسلمان در برابر یکدیگر روا دار و متحمل باشند.به طور کل روا داری سه عرصۀ قدرت ، حقیقت و معرفت را شامل می شود.شاخصۀ اصلی رواداری گفتگو است که در ادبیات قرآنی از آن به  « اتباع قول احسن » و «جدال احسن » یادمی گردد.

اکنون سوال این جا است که چنین ارزش های چه نسبتی با حیات اجتماعی کنونی ما دارد؟ و به طور مشخص می توان پرسید که در طول تاریخ جامعه ما و در شرایط اکنونی آن احترام انسان محفوظ بوده است؟ آیاحرمت  مال انسان محفوظ بوده و دارایی او به رسمیت شناخته شده است؟ وآیا در جامعه ما رواداری و گفتگو حاکم بوده است؟

پاسخ متأ سفانه منفی است . در فرهنگی که قتل نفس ممنوع است ، ما بالاترین میزان قتل و کشتار را شا هدیم. در فرهنگی که احترام به مال انسان ضمانت شده است، بالاترین میزان غارت و تاراج اموال و دارایی را شاهدیم. و در فرهنگی که ویژگی آن احترام به عقاید دیگران است ،بالا ترین میزان تعصب و نا روا داری و دیگر ستیزی را شاهد بوده است. واقعیت این است که این ارزش ها هیچ گونه نسبتی با حیات اجتماعی کنونی ما ندارد.و در وحدت ملی ما تأ ثیری از خود بر جا نگذاشته است. چرا؟پاسخ به این چرا بسیار دشوار است.

یکی از تناقض های تاریخ معاصر ما این است که دین اسلام که دین رحمت و مدارا و گفتگو است ، در میان ما به دین خشونت و نفرت بدل شده است. اسلامی که صلح می آورد ، در میان ما جنگ می آورد. اسلامی که همه جا اخوت و برادری می آورد  در میان ما کینه و نفرت به وجود می آورد. بررسی تاریخی و عمیق این مسایل گونۀ استحاله ودگر دیسی در ارزش های اسلامی را در میان ما نشان  می دهد.

 اما، به هر ترتیب فعلا  مجال بررسی آن نیست و روشنفکران جامعه باید روزی به این پرسش ها پاسخ دهد.فعلا وقتی آن نیست که به پدیده دردناک دگر گونی ارزش های اسلامی در دوران متأخر تاریخ افغانستان بپردازم. من فقط جهت پاسخگویی به این پرسش که چرا ارزش های اسلامی و فرهنگی در حیات اجتماعی ما تأثیر خود را ندارد ، با استفاده از یک اصل علمی مردم شناسانه        ( انتروپولوژیکال ) قصد دارم با ایجاد یک تقابل  میان دو مفهوم « قبیله» و« ملت» مسألۀ نا کار آمدی و خنثی بودن ارزش های فرهنگی را در حیات اجتماعی امروز ما تبیین نمایم.

 

میان« قبیله » و «ملت » از نقطه نظر علمی تفاوت و جود دارد. به این معنا که قبیله یک واحد طبیعی است و ملت یک بر ساخته تمدنی.قبیله همیشه وجود داشته است اما ملت ها به تدریج ساخته می شود.قبیله و  مردم یک مقوله انترو پولوژیک و متعلق به حوزۀ جامعه شناسی تاریخی است ، درحالیکه ملت یک مفهوم سیاسی است.

اما مهمترین تفاوت میان قبیله  و ملت ، در برخورد با ارزش ها تبارز می کند. در نگرش قبیله چیزی به نام « تفاوت » و جود ندارد. در جهان بینی مردم که بیشتر در ضمن واحد های چون قبیله و طایفه و رعایای  بزرگ طایفه و بردگان خواجه  تشکل می یابد ،انسانیت با تشابه هم مرز است.آنجا که تفاوت آغاز می گردد انسانیت به آخر می رسد. به همین جهت است که ارزش های فرهنگی در مورد مردم طایفه و قبیله ، در حد همان افراد واعضاء قبیله باقی می ماند و امکان گسترش و امتداد به مرز های متفاوت را پیدا نمی کند. قتل حرام است ، اما در مورد اعضاء قبیله ، دزدی حرام است ، اما نه از مال دیگران . به دلیل بسیار ساده . زیرا که دیگران انسان نیست. مرز های انسانیت تامرز های تشابه پیش می رود. اما آنجا که تفاوت آغاز می گردد ، انسانیت به آخر می رسد.

 بدین سان تمایز جدی میان قبیله وملت در برخورد این دو با  پدیدۀ« تفاوت» آشکار می شود. تفاوت همیشه وجود دارد. یک ناگزیری طبیعی و یک واقعیت عینی و اجتماعی است. اما، ما، تا زمانی که یک واحد طبیعی هستیم و از مرحله طبیعت به مرحله اخلاق و فرهنگ گذر نکرده ایم، تفاوت ها را به رسمیت نمی شناسیم و سعی در نابودی هر چیزی متفاوت از خویشتن داریم.

اما ، انگاه که گذار از قبیله  به ملت صورت می گیرد وبردگان یک خواجه به شهروندان آزاد و دارای خرد و اراده و تصمیم بدل می شود ، قلمرو ارزش ها نیز گسترش پیدا  می کند. و انسان های متفاوت از ما را نیز در بر می گیرد.

ملت  تفاوت ها را می پذیرد و ارزش های خود را شامل همه و همه را مشمول این ارزش ها می داند. اینجا است که کشتن انسان بد می شود ، حتی اگر آن انسان متفاوت ازما باشد و دیدگاهی دیگری داشته باشد.

به این ترتیب تا زمانیکه ما ازقبیله به ملت گذر نکرده ایم نمی توانیم که ارزش های فرهنگی خود را در مورد انسان های متفاوت از خویش نیز مر عی و مجری بدانیم.

اما وقتی که ما به مرحلۀ ملت شدن گذر کردیم می توانیم از ارزش های فرهنگی خود در تأمین وحدت ملی استفاده کنیم.  اینکه با وجود ارزش هایی که برشمردیم ، ما هنوز در آتش تفرقه و تشتت  و چند گانه گی می سوزیم، نشان آن است که ما برغم گذر زمان و هزینه های سنگین و ضیاع وقت و نیرو  و انرژی ، هنوز در لاک های قومی و طایفه ای خود جا خوش کرده ایم. و همانند یک واحد طبیعی به حکم غریزه عمل می کنیم و نه چونان یک واحد مدنی به حکم اخلاق .

بر خورد« باتفاوت» در منطق قبیله وملت

گفتیم نقطۀ اصلی تمایز میان قبیله و ملت در بر خورد با پدیده تفاوت آشکار می شود.به این معنا که تا زمانیکه در مرحله طیعی  هستیم و نظم اجتماعی ما وضعیت قبیلوی دارد  تفاوت ها به تضاد می انجامد  و تضاد  به دشمنی وستیز. و  سر انجام دشمنی به انحصار و دیگر نا پذیری منتهی می شود. منحنی حیات اجتماعی در قبیله از تفاوت اغاز می شود به انحصار طلبی و دیگر نا پذیری ختم می شود.

 

اما وقتیکه از قبیله به ملت گذر صورت گرفت تفاوت به تفاهم ، تفاهم به دوستی و دوستی به تنوع خواهد انجامید. می بینم ، با اینک حیات اجتماعی درملت نیز از تفاوت آغاز می شود ، اما به تضاد و دیگر ستیزی ختم نمی شود ، بلکه به تنوع و دیگر پذیری می انجامد.

با توضیحاتی که دادیم ، اکنون وقت آن رسیده است که این پرسش را اندک اندک به میان بکشیم که چرا ارزش های فرهنگی ما در زندگی اجتماعی ما تأثیر نکرده است و  در شرایط کنونی چه می توان کرد؟ و چه باید بکنیم؟

برای اینکه ارزش های فرهنگی ما در تامین وحدت ملی مؤثر باشد ، این ارزش ها باید به ارزش های مشترک ملی مبدل شود.وبرای انکه این ارزش های فرهنگی به ارزش های مشترک ملی تبدیل شود ، دو کار باید انجام شود:

1-تبدیل کردن ارزش به هنجار

فرهنگ وارزش چیزی بیگانه با انسان نیست. بلکه فضای مشترک معنوی است که انسان در آن زندگی می کند. اما وقتی که در فرهنگ ارزش های وجود دارد که این ارزشها در حیات اجتماعی ما هیچ تأثیری ندارد ، این امر می تواند به این معنا باشد که میان زندگی اجتماعی وارزش های فرهنگی ما شکاف ایجاد شده است.وقتی که در فرهنگ ما انسان حرمت دارد ولی در زندگی روز مرۀما شایع ترین پدیده قتل و کشتار است،نشان آن است که میان جامعه و ارزش های فرهنگی آن شکاف ایجاد شده است. یا ارزش های فرهنگی توجیه خود را برای افراد جامعه از دست داده و به پدیده های غیر معقول مبدل شده است، ویا اینکه جامعه دچار هبوط اخلاقی شده از ارزش های فرهنگی خود فاصله گرفته است. که می توان از آن به   بیگانگی فرهنگی نیز تعبیر کرد.

در هرصورت ،این شکاف یا بیگانگی فرهنگی به معنای این است که ارزش های فرهنگی در میان ما تبدیل به هنجار های اجتماعی نشده است.ما زمانی می توانیم از این ارزش ها به سود وحدت ملی خود استفاده کنیم که ارزش های فرهنگی تبدیل به هنجار های اجتما عی شود و در زندگی روز مرۀ ما تأثیر داشته باشد. ما باید ساکنان خانۀ فرهنگ باشیم نه در بانان در وازۀ آن. این یعنی اینکه  افتخار کردن به فرهنگ کافی نیست ، بلکه فرهنگ باید در زندگی ما تأثیر داشته باشد. ارزش فرهنگی کافی نیست. ارزش باید بدل به معیار و ضابطۀ برای زندگی شود.

2- نفی انحصار تفسیرازفرهنگ

فرهنگ ، در پیوند با جامعه از رهگذر تفسیر عبور می کند. فرهنگ به همه تعلق دارد و همه باید در تفسیر فرهنگ شریک باشد. ارزش های فرهنگی در صورتی می تواند که نقش مؤثری در تأمین و تحکیم وحدت ملی داشته باشد که به دام انحصار تفسیر و تفسیر های دل بخواهانه قرار نگیرد. ما در فرهنگ خود ارزش احترام به انسان و احترام به مال انسان را داریم. اما انحصار تفسیر این ارزش ها را به دشمنی با انسان و غارت مال انسان بدل کرده است. انحصار تفسیر ، فرهنگ را از نعمت نقد محروم و آن را به پدیدۀ بیگانه با زندگی و در واقع ابزاری برای سرگوب زندگی بدل می کند.فرهنگ تا پیوسته مورد نقد و باز اندیشی و تأمل مستمر قرار نگیرد هرگز نمی تواند تأثیر مثبتی در جامعه از خود به جا بگذارد. واین با نفی انحصار تفسیر از فرهنگ ممکن است.

 با، گشوده بودن در فرهنگ است که فرهنگ غنی می شود. هیچ فرهنگی کامل نیست.هر فرهنگی ، هر چند غنی باشد، نیاز به تعامل و دا د و ستد باسایر فرهنگ ها دارد. و تداوم حیات فرهنگ ها در همین داد وستد مستمر و مداوم است. نمی توان به دور فرهنگ سیم خار دار کشید. مفاهیم مبهم و نه چندان با معنایی چون« تهاجم فرهنگی» و یا فرهنگ بیگانه از انحصار تفسیر ارزش های فرهنگی  و بسته کردن در داد و ستد فرهنگی حکایت دارد. این نشان می دهد که ما اعتماد به نفس کافی برای تماس با فرهنگ دیگر را نداریم. وارزش های فرهنگی را به جای اینکه به ضابطه و معیاری برای رفتار اجتماعی بدل کنیم ، به چماقی برای سر کوب و ابزاری برای انسداد اجتماعی تبدیل می کنیم.

نتیجه

به طور خلاصه نتیجه می گیریم که ما در فرهنگ خود ارزش های والا و متعالی داریم. اما در طول تاریخ ما، این ارزش ها فقط در مرحلۀ ارزش باقی مانده و به هنجار های زندگی اجتماعی تبدیل نشده است. دلیل آن نفوذ و عمق جهان بینی وارزش های  زندگی قبیلوی در حیات اجتماعی ما است که ارزش های فرهنگی مار را خفه و خنثی نموده است.

اگر بخواهیم که این ارزش ها در زندگی ما مؤثر باشد،باید کوشش کنیم که این ارزش ها، از ارزش های محض به ضابطه ها و معیار های برای زندگی تبدیل شود.   و زمام اختیار این ارزش ها را به دست یک گروه ،یک شخص ، و یا یک طایفه نسپاریم. اجازه دهیم که ارزش های فرهنگی ما از منظر ها و جوانب گونا گون مورد نقد ، ارزیابی و تفسیر و تأمل قرار گیرد.آنگاه دیگر ما به فرهنگ خود تنها افتخار نمی کنیم، بلکه با آن زندگی نیز می کنیم. آنگاه  فرهنگ دیگر تنها باور های ذهنی نیست ، بلکه ضابطه های عمل اجتماعی نیز هست. تنها ارزش نیست، بلکه هنجارنیز هست. به امید آن روز. ازتوجه شما تشکر. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

ترور شخصیت های سیاسی و اقتصادی هزاره ها در کویته به شدت ادامه دا

نوشته: عبدالله رفیعی

     هم اینک، که این سطور را می نویسم، از شهادت دی ایس پی حسن علی و سه تن از همراهانش "14-1-2009م" در جریان سال جاری تقریبا نو ماه می گذرد. و تا هنوز نیز سلسله ترور  شخصیت های سیاسی و اقتصادی مردم ما به شدت ادامه می داشته باشد. اگرچه بعد از شهادت دی ایس پی حسن علی و همراهانش  هزاره های شهر کویته جنازه های شهدا را با حمل نمودن بر دوش هایشان بسوی گورنر هاوس حرکت داده و در مقابل گورنر هاوس دست به تحصن زدند. و بعد از وعده دستگیری تروریستان  توسط وزیر اعلی بلوچستان در بین 48 ساعت، حاضر شدند که شهدا را بخاک بسپارند، ولی این وعده ها هیچگاه جامعه عمل بخود نگرفت. و قاتلین نامعلوم دستگیر نشدند.

     دومین شخصیت قربانی این سلسله شوم، محترم شهید حسین علی یوسفی "26-1-2009 م" رهبر هزاره دموکراتیک پارتی بود. وی حوالی ساعت 10 قبل از ظهر در مقابل دفتر کارش مورد حمله تروریستان بزدل قرار گرفته و در صحنه جان را به جانان سپرد. این حادثه شوم  یکی از حوادث تلخ دیگر بعد از شهادت رهبر فقید ما حضرت عبدالعلی مزاری بود، که  یک موج بزرگ اعتراض را در بین تمام هزاره های جهان ایجاد کرد. هزاره های سراسر جهان با آنکه در مقابل این حادثه به شدت از خود عکس العمل نشان دادند. و تقریبا در سراسر جهان اعتراضات گسترده در محکومیت این حادثه و جلوگیری از اعمال تروریستی صورت گرفت، ولی متاسفانه نتوانست جلو حوادث بعدی را بگیرد. و بعد از این حادثه نیز چندین شخصیت دیگر ملی مردم ما در شهر کویته طعمه اهداف شوم تروریستان و دشمنان تاریخی ما شده است.

     بتاریخ "22-6-2009 م" محترم سید طالب آغا، ناظم حلقه "16" مهر آباد و عضوی کمیته امن شهرکویته همراه با دو تن از همراهانش، یکی دیگر از شخصیت های سیاسی و اقتصادی مردم ما در مقابل موتر فروشی اش واقع فاطمه جناح رود مورد حمله ناجوانمردانه تروریستان قرار گرفته و به شهادت رسیدند. با آنکه در رابطه به شهادت آقای طالب آغا نیز اعتراضات گسترده از طرف مردم و تجاران شهر کویته صورت گرفت، ولی همانگونه که تروریستان قبلی مورد بازخواست و کیفر اعمال پست شان قرار نگرفتند، این تروریستان نیز با فرار از صحنه و تعقیب نشدن جدی توسط پولیس، شاید هم اینک در فکر ترورهای بعدی شان باشند.

     سلسله ترور شخصیت های برجسته مردم ما در شهر کویته با به شهادت رساندن این سه شخصیت آگاه از مسایل و رمز و رازهای خاص شهر کویته متوقت نگردیده است. و بعد از آنها یکی از شخصیت های خیر، فرهنگی و اقتصادی ما محترم انجنیر احمد علی نجفی، صاحب کارخانه چوب "نوربن ود فکتری" بتاریخ "7-9-2009م" در مقابل کارخانه شخصی اش، واقع سرکی رود، مورد حمله تروریستان قرار گرفته و به شهادت رسیدند.

     بتاریخ "1-10-2009 م" مردم ما در شهر کویته جنازه شهید ولایت ایدوکیت را بردوش های شان حمل نمودند. وی یکی از وکیلان برجسته مردم ما بودند، که در هایکورت ایالت بلوچستان ایفای وظیفه می نمودند. در ضمن وی بخاطر دفاع از مردم و به پنجه عدالت سپردن قاتلین و دشمنان مردم ما در محکمه ها همیشه در حال مبارزه بودند. اگرچه بعد از شهادت وی مجموعه وکیلان بلوچستان سه روز را عزای عمومی اعلان نموده و بصورت جدی خواهان دستگیری قاتلان وی شدند، ولی اینگار گوش ناشنوای حکومت وقت هیچ صدای را که مظلومیت هزاره ها را فریاد بکشد، نمیشنود... قاتلان ایدوکیت نیز متواری گردیدند.

     دوازده روز بعد از شهادت ولایت ایدوکیت، انجنیر اشرف چنگیزی ریس ردیابی منابع هایدورکاربنی بلوچستان بتاریخ "12-10-2009 م" در سریاب رود طعمه تروریستان گردید. وی نیز در صحنه حادثه جان داد. و بعد جنازه وی توسط جوانان با احساس مردم ما به امام بارگاه نجاری آورده شده و در میان آه و افسوس های زیاد مردم در مهر آباد بخاک سپرده شد.

     تا هنوز، آخرین قربانی سلسله حوادث ترور شخصیت های مردم ما، محترم محمد اشرف جعفری و یکی از دوستانش بوده است. آقای جعفری برادر "ای آی جی جعفری" ریس اسبق پولیس شهر کویته می باشد. وی بتاریخ "15-10-2009 م" حینیکه از وظیفه اش بطرف منزل بر می گشت. در حوالی یکی از سرک های شلوغ  داخلی شهر کویته، جناح رود مورد حمله تروریستان قرار گرفته و جام شهادت را نوش کردند.

     به علاوه این شخصیت های که از شهادت شان یاد آوری گردید. تعداد زیاد از مردم عام ما نیز قربانی اهداف شوم خون آشامان گردیده است، که درین نوشته بخاطر طویل نشدن آن ناگزیر باید خلص نویسی را رعایت کرد. قابل یاد آوری می دانم، اینکه تعدادی از شخصیت های برجسته سیاسی و اقتصادی مردم ما بخاطر تهدید های مکرر و حفظ حیات شان، با اصرار زیاد مردم پناهنده کشورهای دیگر گردیده اند. از آنجمله می توان از محترم سردار سعادت علی، جواد ایثار و نثار علی یاد کرد.

     در رابطه به دانستن علت و انگیزه این ترور ها، متاسفانه تا به امروز هیچکدام از تروریستان دستگیر نشده است، که پاسخگو باشد. با آنکه داخل شهر کویته توسط  "ایف سی فورس" کنترول میشود، ولی با آنهم دستگیر نشدن تروریستان و ترور شخصیت های مردم ما در شلوغ ترین و امن ترین نقاط شهر خود سوال بر انگیز است. سوالهای که جوابش ممکن اکثرا در تظاهرات های مردمی بگوش برسد، "حکومت ایالتی دست از سرپرستی دهشت افگنان و تروریستان بردار.".

     در شهر کویته مرکز ایالت بلوچستان، که تقریبا 22 لک نفوس دارد، سه قوم عمده پشتونها، بلوچها، هزاره ها و به فیصدی خیلی کم اقوام دیگر زندگی می کنند. به گفته جنرل سکرتری هزاره دموکراتیک پارتی، آقای عبدالخالق هزاره هم اینک نفوس هزاره ها در شهر کویته بالغ بر 4 لک فرد می گردد. هزاره های شهر کویته با آنکه بانظم و پر امن ترین قوم بوده است، ولی با آنهم همیشه بخاطر جایگاه و مقامی که در عرصه های مختلف بدست می آورند. با بلوچها و پشتونها در رقابت می باشند. بلوچها چون خود را صاحب اصلی ایالت بلوچستان می دانند، به هیچ صورت برای شان قابل قبول نیست، که هزاره ها در عرصه های سیاسی حرفی برای گفتن داشته باشند. و با نفوس کمتری که دارند، در برابری با بلوچها قرار بگیرند. از طرف دیگر رقیب دایمی هزاره ها در عرصه های اقتصادی و تجاری پشتونها می باشند. پشتونها چون اکثریت را در شهر کویته تشکیل می دهند و بازار اقتصادی نیز در کنترول آنها می باشد. برای شان قابل قبول نیست، که هزاره ها با تلاش و مدیریتی دقیقی که در کارهای اقتصادی شان دارند. بازار کار را از دست شان بربایند. پشونها خصوصا بعد از آنکه شهر کراچی، یکی از شهر های بزرگ اقتصادی منطقه  را در رقابت با مهاجرین هندوستانی "ایم کیو ایم" از دست داده اند. اینک بعد از آنکه توان رقابت با آنها را در خود نمی بینند، توجه شانرا متمرکز بر شهر کویته نموده اند. و نگران از آنند، که بازار شهر کویته نیز توسط هزاره های از دست آنها خارج نگردد. لهذا در تلاش اند، که در ضمن جبران خسارت بزرگ از دست دادن شهر کراچی، دست هزاره ها را از بازار و اقتصاد شهر کویته باز دارند. اگرچه قبل از این پنجاپی ها و سندی ها نیز در عرصه های مختلف حضورشان در شهر کویته به چشم می خورد، ولی بعد از آنکه تعداد از آنها توسط حریت طلبان بلوچ کشته شدند، اینک حضور شان خیلی کمرنگ شده است.

     اگر عامل اصلی ترور شخصیت های سیاسی مردم ما را انگیزه سیاسی دانست و بلفرض شهید یوسفی و محترم سید طالب آغا بخاطر انگیزه های سیاسی و فرقوی شهید شده باشند. سوال اینجاست، که شخصیت های دیگر فرهنگی، مردم عام  و خصوصا  شخصیت های اقتصادی مردم ما برای چه مورد هدف قرار گرفته اند؟ اگر در رابطه با شهادت شخصیت های سیاسی و پولیس های هزاره انگشت اتهام را بسوی حریت طلبان بلوچ دراز کرد. پس در رابطه به ترور شخصیت های اقتصادی کی را باید متهم کرد؟ نکند دشمنان دونیم صد ساله ما یکبار دیگر بازار را آشفته یافته و در پی بر اندازی ما از شهر کویته باشند. و با بجان هم انداختن هزاره ها با پولیس ها و حریت طلبان بلوچ زمینه حذف ما را مساعد نمایند. و خود استفاده های شانرا ببرند.

     نباید فراموش کرد، که به علاوه مورد های که در بالا ذکر شد. و هر یک به تنهای و یا با یک فیصدی می تواند علت و انگیزه ترور شخصیت های ما  را تشکیل دهد. بعضی از اشارات بسوی سازمانهای نامریی ملی و بین المللی نیز می رود. به گفته بعضی از صاحب اندیشان ما در شهر کویته، یک بازی خیلی بزرگ در حال بازی شدن است. و مردم بی دفاع ما در شهر کویته فقط و فقط قربانی رایگان اهداف شوم بازی گران پشت پرده می گردند. این بازیگران هرکه هستند و با هر چهره ایکه ظاهر می گردند، حقیقت این است که با بجان هم انداختن اقوام شهر کویته فضا را آنچنان آلوده و مسموم نموده اند، که درین نزدیکی ها هیچ امیدی برای برقراری امنیت و آرامش به نظر نمی رسد. راه اندازی این توطیه ها، نفاق ها و بعضا جنگ های بین القومی اگر از یک طرف زمینه را برای وارد شدن و سو استفاده از اهلیان شهر کویته توسط بازیگران پشت پرده مساعد می سازد. از طرف دیگر بهترین فرصت را برای استثمار و حذف مردم ما توسط اقوام قدرتمند نیز میسر می کند. متاسفانه رسانه های خصوصی و دولتی نیز اینک به رایگان بودن خون هزاره ها باورمند شده است. و مردم ما سخت از برخورد نابرابرانه و غیر مسوولانه رسانه ها گله مند اند. حکومت ایالتی آنچنان ضعیف و غیر مسوول است، که وزیر داخله اش میر ظفرالله زهری بعد از شهادت سید طالب آغا در جریان بحث اسمبلی بلوچستان رسما اعلان کرد، که ما میدانم تروریستان و دهشت افگنان کی ها اند، ولی اجازه و توان دستگیری آنها را نداریم...

     در  آخر این نوشتار می خواهم بنگارم، که دشمن، دشمن است. در گذشته نیز دشمن بوده است و در آینده نیز بخاطر اهداف شومش و حذف مردم ما ضربات اش را بر پیکر نیمه جان مردم ما وارد خواهد کرد. آنها با هر انگیزه ایکه دست به کشتار و ترور شخصیت های ما می زنند، مربوط به خودشان است. مهم این نکته است، که ما چرا قربانی همیشگی باید باشیم؟ آیا هم اینک اگر هزاره های جهان متحدانه بخواهند، نمیتوانند عامل و انگیزه های دشمنان ما را بخاطر این اقدامات غیر انسانی شان بیابند و سد راه این کشتار و ترور هزاره های کویته و  مانع قتل و غارت گری کوچی ها در سرزمین بهسود شوند؟؟؟

عکسهای از صحنه های جنایات و تظاهرات مردمی را در ادامه مطلب مشاهده کنید:

نگاه سکسی به فقه

نقدی بر مقاله «فقه سکسی و سکسیسازی فقه»

نویسنده: نصرالله انصاری  

نوشته‌ی برادر عزیز آقای ابراهیم درویش را تحت عنوان «فقه سکسی و سکسیسازی فقه»به دقت مطالعه کردم. با اینکه از قلم زیبا و شیوای ایشان لذت بردم، اما محتوای نوشته را درخور شیوایی آن ندیدم. متاسفانه در این مقاله که علیه آیت الله محسنی موضع‌گیری شده است، مستقیم و یا غیر مستقیم به فقه اسلامی از جمله فقه شیعه نیز اتهام‌هایی وارد گردیده است. این مساله حس مسلمان‌بودن بنده را تحریک کرد که یادداشت‌هایی را در نقد آندسته از گفته‌های آقای درویش که به طور مستقیم با فقه اسلامی در ارتباط است، در حد توان و بضاعت خود بنویسم و در واقع پاسخی بر نوشته‌های ایشان داشته باشم. بدیهی است که این یادداشت‌ها نمایندگی از فقه شیعه نمی‌کند، چرا که فقه اسلامی پاسخ‌های محکم‌تری به این اتهام‌ها دارد. یادداشت‌های مذکور برخواسته از آگاهی‌های اندک نگارنده از فقه اسلامی است که امیدوارم مورد توجه آقای درویش قرار بگیرد و حداقل ایشان را به تفکر بیشتر وادارد. تاکید می‌کنم که من به هیچ وجه قصد دفاع از آیت الله محسنی را ندارم چون ایشان در قید حیات هستند و خود می‌توانند این کار را بکنند. در این یادداشت‌ها تکه‌هایی از نوشته‌های آقای درویش انتخاب شده و سپس مورد نقد قرار گرفته است.

یادداشت اول 

(مسئله سکس، به ویژه «بدنِزنانه» یکی از بحثهایی مهم فقهِ اسلامی را تشکیل میدهد. میل جنسی در عرفان و فلسفه با میانجیای رمز و رازهای پیچیده بیان شدهاند و البته کمتر ادبیاتِ عرفانیـفلسفی است که درونمایة جنسی نداشته باشد، اما بدن، صدا، لباس و در کل «تنِزن» را فقهاء بیش از هرکسی تشریح و توصیف کردهاند. در علم فقه، نه تنها تعدادِ روزهایِ قاعدگیِ زنان، بلکه کیفیت و کمیت خونی که از بدنِ زنان خارج میشوند نیز اندازهگیری میشود و بر اساسِ این اندازهگیریهای کمی و کیفی است که فتوایِ فقهی صادر میگردد. کیفیت و کمیتِ خونِ زن در دورانِ قاعدگی، تعیین کنندة تکلیفِ شرعی او در برابر خداست و بنابراین ضروری است که فقیه هنگامِ استنباطِ احکام، خون زنان را در آزمایشگاه علمِ فقه با ذرهبین ادلهای شرعی به دقت بررسی نموده و سپس فتوا صادر نماید. از آنجا فهمِ کمیت و کیفیتِ خون، نه یک امرذهنی، بلکه کاملا تجربی و عینی است، فقیه یا باید انواع خون را به دقت مشاهده نماید، و یا آنکه فتوایِ تخیلی صادر کند که شریعت به او چنین کاری را اجازه نمیدهد.)(۱) 

اگر کسی اندک آشنایی با فقه اسلامی به ویژه فقه شیعه داشته باشد، این گفته‌های نویسنده را نمی‌پذیرد، زیرا مباحث مربوط به بدن زن و یا به تعبیر نویسنده مطالب سکسی فقه اولا بسیار اندک و ثانیا فرعی و تبعی است. یک نگاه اجمالی به رساله‌های توضیح المسائل نشان می‌دهد که  نسبت کمی از مطالب آنها را قاعدگی زنان دربرمی‌گیرد آن هم نه به صورت یک بحث اصلی، بلکه در ضمن مباحث مربوط به غسل‌های واجب و شرایط نماز و روزه و برخی عبادات دیگر.

اگر نویسنده‌ی محترم با ادبیات اولیه‌ی فقه هم آشنا می‌بود، هرگز نمی‌گفت که فقها برای فتوا صادر کردن باید کمیت و کیفیت خون را بفهمد و این فهم جز از طریق مشاهده‌ی مستقیم حاصل نمی‌شود و الا صدور فتوا تخیلی می‌شود. ایشان توجه نکرده‌ است که براساس فقه وظیفه‌ی فقیه تنها صدور حکم است و تشخیص موضوع حکم ، در مسائل عرفی مربوط به عرف و در مسائل تخصصی مربوط به متخصصان است. قاعدگی زنان تا آنجا که به فقه مربوط می‌شود یک امر عرفی و تشخیص کمیت و کیفیت آن به عهده‌ی خود زن و عرف زنان است و فقیه براساس گفته‌های آنان حکم شرعی صادر می‌کند. هیچ فقیهی وظیفه ندارد که برای کشف موضوع تحقیق کند، مسئولیت وی صدور حکم برای موضوعات کشف شده است. ایشان از روی غرض یا نادانسته این طور وانمود می‌کند که فقیه برای صدور حکم در مورد قاعدگی زنان، شخصا اقدام به مشاهده‌ی خون و بررسی کمیت و کیفیت آن می‌کند.

یادداشت دوم  

(با آنکه اغلبِ فقهاء تلاش کردهاند بر اساس آیات و روایاتِ اسلامی سکس نامتعارف (سکس از عقب) را تجویز کنند، تصویری که فقه از زنِ در «حالحیض» ارائه میکند، تصویر تام و تمام یک موجود «نجس» است؛ موجودی که حق ندارد به مسجد برود، نماز و روزهاش باطل است، دستزدن او به قرآن حرام است، حقِ ورود به خانة کعبه را ندارد و در نتیجه زن در این دوره که هرماه تکرار میگردد به امر نجس بدل میگردد که نه تنها عبادتِ او در پیشگاهِ خدا پذیرفتهشده نست، بلکه به مثابهای شیءِ نامقدس، حق هیچگونه قدمنهادن در حریمِ امور مقدس را ندارد.) 

در مورد تجویز سکس نامتعارف، ایشان تهمت بزرگی به فقها زده‌ است. هیچ فقیهی سکس نامتعارف  را تجویز نکرده است. این مساله به فتوای برخی از مراجع مانند آیت الله خویی،‌ اراکی و سیستانی حرام است (۲) و به فتوای بعضی دیگر کراهت شدید دارد.(۳) برخی نیز مساله را منوط به رضایت زن دانسته‌اند و معتقدند که  اگر زن راضی نباشد، حرام است و اگر راضی باشد، کراهت شدید دارد.(۴) بنا بر فتوای آیت الله خامنه‌ای این عمل کراهت شدید دارد و احتیاط در ترک آن است مخصوصا اگر زن راضی نباشد و در صورتی که موجب اذیت او شود حرام است.(۵) بنابر فتوای آیت الله تبریزی آمیزش با همسر از عقب، بنابر احتیاط واجب جائز نیست.(۶) به فتوای کسانی که این کاررا جایز نمی‌دانند، اگر کسی مرتکب شد، باید استغفار و توبه نماید. اگر در حال حیض این کار صورت گرفت، ‌خوب است کفّاره بدهد. بنابراین، فتوای فقها بین حرمت و کراهت شدید قرار دارد و هیچ فقیهی تجویز نکرده است. 

            اینکه می‌گوید زن در ایام حیض به یک موجود نجس تبدیل می‌شود، برداشت شخصی ایشان از احکام فقهی است و هیچ ربطی به فقه ندارد، زیرا اینکه در فقه آمده که زن در حال حیض نباید بعضی از عبادات و اعمال را انجام دهد، ربطی به نجس بودن یا نبودن زن ندارد، این برمی‌گردد به شرایط آن اعمال و عبادات که هر فرد اعم از زن و مرد برای انجام آنها آن شرایط را احراز کنند. مرد هم بدون وضو و در صورت جنوب بودن، بدون غسل نمی‌تواند نماز بخواند، یا به مسجد برود و ... آیا این دلیل نجس بودن مرد است؟ علاوه بر این، ایشان با این فتوایی که صادر کرده، یک مورد جدید به نجاسات افزوده، چون تا کنون در فقه اسلامی نجاسات عبارت بودند از: بول، غائط، منی، مردار، خون، سگ، خوک، کافر، شراب و فقاع، اما نویسنده مورد زن حائض را نیز افزوده است. این وصله خیلی ناچسپ است و به دینی مانند اسلام نمی‌چسپد. در اسلام کافر به عنوان یکی از نجاسات مطرح شده است اما زن حائض در هیچ منبع اسلامی و فقهی نجس شمرده نشده است، این ابتکار مخصوص ایشان است که البته در فقه از آن با عنوان بدعت یاد می‌شود.

یادداشت سوم  

(در مسئلهی زنا نیز کافی نیست اگر شواهد ببیند زن و مردی با هم خوابیدهاند، بلکه باید کاملا دقیق و دراماتیک «کاالمیلِ فیالمکحله»، باشد؛ یعنی کاملا آلتِ تناسلی مرد، در آلتِ تناسلی زن جا خوش کرده باشد. چه صحنة هیجانانگیزی، وقتی فردی رابطة جنسی دارد و چهار شاهد «عادل!» این صحنة هیجانانگیز را تماشا میکنند. این امر بیش از آنکه شرعی باشد، اوج تخیلِ جنسی فقیهان را نشان میدهد و بیهیچ تردیدی یک صحنة پورنوی تمام عیار است.

این مورد برعکس فهمِ نویسنده، فقه اسلامی را نه سزاوار نکوهش بلکه لایق تمجید می‌سازد، زیرا نشان‌دهنده‌ی جنبه‌های فوق العاده انسانی فقه است. فقه اسلامی هر جا که قوانینش با جان، آبرو و کرامت انسان در ارتباط بوده به شدت سخت‌گیری نموده است. مثلا، در مورد سرقت که مجازات آن بریدن دست دزد است، فقه اسلامی برای بریدن دست دزد شرایطی را تعیین کرده است که باید همه‌ی آنها در مورد شخص سارق فراهم باشند و اگر یکی از آن موارد وجود نداشته باشد، حتی با فرض اثبات سرقت هم نمی‌توان دست دزد را قطع کرد. این شرایط سخت برای این است که کسی نتواند با هر بهانه‌ای انسانی را از نعمت دست محروم سازد و یا اگر کسی از روی اجبار دست به عمل سرقت زده باشد، بی‌دست شود. مثال دیگر در این باره همین نمونه‌ای است که نویسنده‌ی محترم به آن اشاره نموده است. یکی از راه‌هایی که فقه اسلامی برای اثبات عمل زنا و به دنبال آن مجازات زانی و زانیه در نظر گرفته است، شهادت چهار شاهد عادل است. در مورد شهادت این چهار نفر هم شرط شده است که باید عمل را با چشم دیده باشند (کا المیل فی المکحله) نه اینکه از روی حدس و گمان شهادت بدهند. این شرط محکم‌کاری فقه را نشان می‌دهد نه سکسی‌گری آن را. فقه نمی‌خواهد انسانی با حدس و گمان چند نفر گرفتار سخت‌ترین مجازات شود و آبرو و حیثتش خدشه‌دار گردد. فقه این شرط را گذاشته تا اولا مجازات‌های این چنینی را کاهش دهد، چون احراز شرط مذکور به راحتی امکان‌پذیر نیست، زیرا در جوامع اسلامی اگر عمل زنا انجام شود، طرفین به خاطر منفور و مذموم بودن آن، نهایت دقت را به خرج می‌دهند که این عمل در خفا صورت بگیرد. در چنین شرایطی به ندرت اتفاق می‌افتد که چهار نفر شاهد پیدا شوند که عمل را با چشم دیده‌ باشند. ثانیا مانع مجازات‌های خودسر می‌شود. بنابراین، احکام این چنینی از نقاط قوت فقه اسلامی است که در دیگر قوانین کمتر دیده می‌شود و برداشت سکسی از آنها بستگی به میزان علایق سکسی برداشت‌کننده دارد.

یادداشت چهارم  

(دراین فقه، زن، حق تنوع تجربهای جنسی ندارد، زیرا اساسا این فقه معطوف است به تصرفِ شرعی پیکر زن توسط مرد و تجاوز بیحد و حصر او بر یک تن نیمهجان و حتی مرده.) 

این قانون فقه نیز بد برداشت شده است و در واقع نویسنده‌ی محترم برداشت شخصی خود را به این قانون فقهی نسبت داده است. ممنوعیت چندهمسری زن‌ها در عرض هم و یا تجربه‌ی تنوع جنسی توسط آنان، هر پیامدی برای زنها داشته باشد، موجب تحت تصرف درآمدن آنها توسط مردان نمی‌شود. اگر یک نگاهی به وضعیت زنان در کشورهای غرب که تنوع تجربه‌ی جنسی در آنها آزاد است بیندازیم، مصادیق آشکار تصرف شدن را در آنجا می‌بینیم؛ تصرفی که منحصر در تصرف جنسی و استمتاعی نمی‌شود، بلکه زن و زیبایی‌های او جنبه‌ی تجاری و بازرگانی پیدا نموده است و نه تنها خود معامله می‌شود که وسیله‌ی مبادله‌ی کالاهای دیگر نیز قرار گرفته است. شما نگاه نکنید به وضع بد زنان در افغانستان و یا دیگر کشورهای اسلامی، چون این وضعیت ناشی از قوانین اسلامی و از جمله قانون تک‌همسری زنان نیست، بلکه ناشی از عمل نکردن به این قوانین است. فقه اسلامی در همه‌ موارد به ویژه در مورد زنان قوانین خود را به گونه‌ای وضع کرده است که هم شخصیت انسانی زن خدشه دار نشود و هم ویژگی‌های طبیعی و فیزیکی او لحاظ شود و مهمتر از همه موقعیت او به عنوان مولد و مربی نسل آینده‌ی جامعه حفظ شود و هم کانون خانواده حول محور او گرم نگهداشته شود. اتفاقا تنوع تجربه‌ی جنسی است که زن را تحت تصرف خواسته‌های شهوانی مردان قرار می‌دهد نه تک‌همسری.

پی‌نوشت‌ها:

۱. فقه سکسی و سکسیسازی فقه، سایت جمهوری سکوت (http://urozgan.org/)

۲. مراجعه شود به توضیح المسائل نامبردگان

۳. توضیح المسائل

۴. توضیح المسائل

۵. پاسخ سوال های مورد ابتلا س 65 .

۶. آیت الله تبریزی، استفتائات جدید، س 1463.