نپذیرفتن نتایج انتخابات از طرف داکتر عبدالله چه تاثیر خواهد داش

به نظر میرسد شکست داکتر عبدالله در انتخابات واکنش های  جدی تری  هم در سطح ملی و حامیان بین المللی داکتر عبدالله  داشته باشد .

حامیان داکتر عبدالله در پی معامله وگزینش افراد ومهره های خود در کابینه بعدی حامد کرزی می باشد واین معامله زمانی صورت خواهد گرفت  تا  یک اهرم فشارموجود باشد  .

تا هنوز که تلاش ها صورت گرفته هر دو طرف معامله را رد نموده اما واقعیت اینست که زدو بند ها به صورت جدی بحث میگردد وبیشتر تیم وحامیان داکتر عبدالله در پی معامله با کرزی می باشد .

این معامله حتی احتمال میرود از طریق ریس پارلمان افغانستان صورت گیرد  

کشورهای روسیه ایران وانگلستان در پی آنند که چگونه در حکومت پنج سال آینده افغانستان نقش خود را داشته باشند از این رو سخت میکوشند تا با فشار های سیاسی روانی تیم حامد کرزی را متقاعدنمایند که در کابینه ای بعدی آنان را در نظر داشته باشند .

شاید هم کنفرانسهای مطبوعاتی داکتر عبدالله برعلیه کمسیون مسقل انتخابات نشان ابتدائی از فشار های غیر مستقیم این کشور ها باشد  وچراغ سرخ ویا هوشدار دهنده ای بخاطر تحمیل معامله در کابینه بعدی  .

روسیه وانگلستان از شکست نظامی که در افغانستان داشته این بار در هراسند که در مسایل سیاسی افغانستان با شکست مواجه نگردد وحد اقل نقش دوره قبلی در حکومت حامد کرزی را در کابینه ای بعدی نیز  داشته باشد

 از طرفی دیگر  ایران  به خاطر مسایل هسته ای وبعضی مشکلات که  با آمریکا در مسایل متعدد دارند  همگام با روسها وانگلیسها  سیاست را در افغانستان دنبال کنند که بی خبر وبی تاثیر در احوال افغانستان نباشد .

نپذیرفتن نتایج انتخابات از طرف داکتر عبدالله بالاتر از توان داکتر عبدالله می باشد  وی با اینکه در افغانستان ازحامیان ضعیف سیاسی قومی وحزبی برخوردار است نمی تواند در این حد باشد  که کمسیون مستقل انتخابات  ویا انتخابات را در افغانستان غیر مشروع قلمداد نماید. این توانمندی زمانی برای عبدالله به وجود می آید   که کمسیون مستقل انتخابات  ویا انتخابات را غیر مشروع اعلام نماید که حامیان وی برایش دستور داده باشند

در ابتدا داکتر عبدالله خود را در انتخابات پیروز قلمداد میکرد وشکایات را به کمسیون مستقل انتخابات در مورد تقلب داده بود وحالا هم اذعان دارد که کمسیون سمع شکایات شکایات شانرا بر رسی نمایند.

 در این اظهارات تناقض به وجود می آید در یک آن واحد هم کمسیون مشروعیت دارد که شکایات را بررسی نماید وهم مشروعیت ندارد که به طرف داری  حامد کرزی کار میکند  .

   معلوم میشود حامیان داکتر عبدالله طبق برنامه وپلانهای مشخص در مورد انتخابات وکابینه ای آینده افغانستان این گزینه غیر مشروع بودن کمسیون را انتخاب نمایند  واین نوع جهت گیری ها  نشان از فشار های سیاسی برای تیم برنده خواهد بود

این تنها راهیست که از طرف شکست خورده ها دنبال گردد  زیرا  اگر واقعا انتخابات 29 سنبله ویا کمسیون مستقل انتخابات مشروعیت داشته  باشد دیگر اعتراض وجود ندارد که راهی برای معامله ای سیاسی پیدا کرد.

تمام شکایات ویا 600 مورد شکایت جدی بررسی میگردد اعلام نتایج از طرف کمسیون اعلام میشود چه جای برای اعتراضها ویا فشار سیاسی دیگر باقی خواهد ماند .

نگرانی این جاست که کرزی با تیم شان چه سیاست را در کابینه  و حکومت  بعدی خود  در نظر خواهد گرفت

آیا  با معامله گران  توافق نمایند ویک دولت اتلافی را تشکیل دهند ویا مستقلانه کابینه خود را شکل دهد.

با اینکه حکومت قبلی حامد کرزی نیز  اتلافی بود هم  در سطح اتلاف بین المللی وهم اتلاف ملی ولی یک دولت ضعیف نا کار آمد وپر از فساد زیرا در آن دولت هم مصلحت ها در نظر گرفته  شده  بود وهم استقلالیت  از خود نداشت .مداخله ای جوامع  بین المللی باعث تضعیف وفساد در حکومت  قبلی شده  بود.

حامد کرزی در کابینه قبلی خود اختیار آنرا نداشت که وزیران را بدون مشورت با کشور های حامی وزیر تبدیل ویا انتخاب نماید واین موضوع بیشتر باعث فساد در دولت قبلی شده بود زیرا هیچ نگرانی برای برداشتن ومنفک شدن وزرا وجود نداشت واز آنان حمایت های بین المللی صورت میگرفت .

حتی زمانی که اوباما علیه کرزی حرفی را به زبان می آورد کرزی با حساسیت درکابینه مطرح میکند که چطور است استقلال داشته باشیم ودیگر از هیچ یک از کشور ها ی غربی دستور نگیریم از مجموع کابینه فقط قرقین دست را بالا میزند وحرف جناب ریس جمهور را تایید میکند .

این نشان دهنده سلب قدرت ریس جمهور وسمبولیک بودن ریس جمهوررا در  ادوار قبل می رساند وبه علت متکی بودن کابینه به کشورهای خارجی وضعیت افغانستان روز بروز بد تر ووخیم ترگردید  .

من باب روشن شدن موضوع تبدیل والی هلمند را میتوان نشانه ای از دخالت جوامع بین الملل عنوان کرد وقتی والی هلمند توسط کرزی تبدیل میشود وزیر دفاع انگلیستان از موهایش میکشد وفریاد میزند که چرا این طور شد واز همان زمان روابط کرزی با انگلیسها به سوی تیرگی کشیده میشود .

در صورت که یک ریس جمهور صلاحیت تبدیل یک والی خود را نداشته باشد دیگر چه انتظار خواهد رفت که وی بتواند کاری را برای کشور انجام دهد

این نتیجه ای حکومت ائتلافی بین المللی وملی در ادوار قبلی بود

این بار کرزی با عبدالله چه خواهد کرد وکدام یک به منافع کشور خواهد بود معامله ویا خیر ؟

اگر معامله صورت گیرد دولت کرزی فرقی با دولت قبلی وی نخواهد داشت زیرا در دولت قبلی نیز قدرت به ریس جمهور نه بلکه گردانندگان اصلی آدم های بیرون از افغانستان بودند وتصمیم گیرنده های اصلی کشور های غربی بودند

حتی میتوان اذعان کرد که ضعف دولت قبلی کرزی از طرف جامعه ای بین المللی فراهم شد ه بود تصمیم گیرنده ها وقتی بالای یک موضوع تفاهم پیدا نمی کردند  اختلاف نظر به وجود آمده حتی  جامعه بین المللی را نیز  به دو دسته تقسیم می نمود که این اختلافات چندین بار مشهود بود   .

همین اختلافات جوامع ملل باعث ضعف دولت کرزی وهم  باعث قدرت گرفتن طالبان در افغانستان گردید که امروزه یکی از مفسد ترین کشورهای جهان محسوب می شود

جالب این جاست که فساد در سطح افراد رتبه پاین کمتر دیده میشود وآنچه که آنرا اوج فساد نامید در مقامات بلند رتبه دولتی  دیده میشود زیرا افراد پاین رتبه کمتر حامیان بین المللی دارند .

واگر هم معامله صورت نگیرد احتمال یک بحران وتنش دامن گیر افغانستان خواهد شد وافغانستان را به دههای قبل خواهد برگرداند .

زیرا منافع  معامله گران اصلی در نظر گرفته نمی شود واین موضوع نگران کننده خواهد بود .

داکتر عبدالله خود به تنهای  مایه ای نگرانی در بد تر شدن اوضاع سیاسی افغانستان نیست آنچه که قابل بر رسی وارزیابی میباشد حامیان وی خواهد بود که تاثیر زیادی در بحرانی کردن اوضاع منطقه خواهد داشت  .

 هادی غفاری

افغانستان و آلزایمر تاریخی

نویسنده: حیات طیب

  سالها پیش یک رمان روسی را خواندم. این رمان داستان جوانی بود که بدلیل اعتقاد بیش از حد به مرام کمونیستی به یکی از بستگان درجه یک خود تجاوز کرده بود. این جنایت بسیار تکان دهنده بود، به حدی که این شخص بعد از مدت کوتاهی دچار عذاب وجدان شده و از شرم نمی‌توانست این ماجرای شنیع را به عنوان خاطرات زندگی خود بپذیرد. وی در یک اقدامی تصمیم گرفت که تمام خاطرات گذشته خود را تعمداً به فراموشی بسپارد و از این ببعد همانند کسی که تازه متولد شده زندگی جدیدی را شروع کند. او اسم و محل زندگی خود را تغییرداد و با تمام آشنایان و بستگان قبلی خود قطع رابطه کرد و پس از ازدواج با بیوه یک محکوم به مرگ به ادعای خودش زندگی جدیدی را آغاز کرد.

        شاید شما با بنده در خنده دار دانستن این ماجرا هم نظر باشید. خاطرات گذشته را نمی‌توان با تغییر اسم و یا محل زندگی پاک کرد. ممکن است کسی به ادعای خود گذشته خود را به فراموشی بسپارد اما در واقع چنین کاری ناممکن است.

        اما این داستان را به شکل دیگری که در آن خبری از جنایت و عذاب وجدان نباشد نیز می‌توان نوشت. فرض کنید که شخص یاد شده قهرمان پر آوازه‌ای باشد که مایه افتخار ملت خود بوده و اوصاف نیکش دهان به دهان نقل می‌شود. این قهرمان پس از مدتی در اثر یک تصادف دچار فراموشی می‌شود به شکلی که نمی‌تواند هیچ یک از خاطرات گذشته اش را به یاد بیاورد. از قضا هم در محلی اقامت گزیند که هیچ یک از همسایه‌ها و سایر کسانی که با او ارتباط دارند از گذشته پر افتخار او اطلاعی نداشته باشند. قهرمان مورد نظر ما هیچ وقت با گذشته پر افتخار خود ارتباط برقرا نخواهد کرد. نه به گذشته خود افتخار خواهد کرد و نه از تجربیات گذشته اش برای بهبود وضعیت آینده استفاده خواهد کرد. به یقین زندگی چنین قهرمانی درد آور خواهد بود. مگر نه!؟ اما درد آور تر وقتی است که شخص دیگری که با وی هیچ نستبی ندارد خود را به جای او معرفی کند و هر جا از افتخارات نداشته خود بر زبان آورد و با ذکر افتخارات این قهرمان فراموش کار برای خود افتخاری به هم زند.

جدایی افغانستان از گذشته اش به شکلی است که به وضوح می‌توانیم آن را به قهرمان پر افتخاری که دچار فراموشی شده تشبیه کنیم. گذشته افغانستان مایه مباهات تمامی کشور های اسلامی است. تمامی کشور‌های اسلامی به خصوص کشورهای همسایه تلاش دارند که با استفاده از هر نوع لطایف الحیلی افتخارات گذشته این کشور را به خودشان منتسب کنند. اما خود مردم افغانستان چه؟ متاسفانه مردم افغانستان که صاحب اصلی این افتخارات هستند به نحو درد آوری با این گذشته قطع رابطه کرده ‌اند. امروزه یک جوان افغانستانی وقتی چشم باز می‌کند خود را در یک کشور جنگ زده و نا امن می‌بیند که بیکاری، فقر، بی سوادی، پایین بودن سطح فرهنگ و... بیش از هر چیز خود نمایی می‌کند. وقتی به کشور‌های همسایه مسافرت می‌کند تحقیر می‌شود و وقتی به کشور خودش باز می‌گردد مورد بی مهری هموطنانش قرار می‌گیرد. قطعا اولین سوالی که از خود می‌پرسد این است که این چه بلایی است که در روی زمین فقط بر سر ما آمده است؟

        بدتر از آن این است که چنین جوانی وقتی به منابع تاریخی برای پیدا کردن سابقه تاریخی کشور خود مراجعه می‌کند در هیچ منبعی کلمه افغانستان را مشاهده نمی‌کند. وقتی دنبال یک مرکز اکادمیک برای برای یافتن پاسخ برای سوالات خود می‌گردد چنین مرکزی وجود ندارد.

        هموطنان ما در افغانستان از گذشته پر افتخار این مرز و بوم بی اطلاعند. دقیقا همانند قهرمان پر افتخاری که دچار فراموشی شده و از گذشته اش کاملا بی اطلاع باشد. همسایه‌ها به گذشته ما افتخار می‌کنند و ما فقط تماشا می‌کنیم یا با آنان همداستان شده و به آنها به خاطر چنین گذشته پر افتخاری آفرین می‌گوییم بی خبر از اینکه این گذشته از آن ما است نه از آن کسی که اکنون بدان افتخار می‌کند.

        همسایه های ما وقتی می‌خواهند از منابع تاریخی مطلبی را نقل کنند اگر بی انصاف باشند اسم مناطق را تحریف نموده و اسم کشور خود را روی آن می‌نهند‌،‌ و اگر خیلی انصاف داشته باشند با بکار بردن عبارت خراسان، سعی در مبهم ساختن مطلب می‌کنند.

        یادم نمی‌رود که در همدان در مزار شیخ الرئیس ابن سینای بزرگ به سخنان راهنما گوش می‌دادیم. راهنما گفت: «حکیم حسین بن عبد الله معروف به بو علی سینا در بلخ زاده شد». همکلاس تاجیکستانی من گفت: «اُ غُ! ابن سینو از تُ‌جیکستُ‌نَ نه از بلخ». گفتم این مطلب در کدام منبع تاریخی آمده که ما از آن بی خبریم؟ گفت: «اُ غُ! با مه گپ نزو اَصَبانی‌اُم».

        همکلاسی دیگرم که اهل کشور مالی بود چشمش به کتابی افتاد که در پشت جلد آن به لاتین نوشته بود «مالی» یک لحظه برقی در چشمش نقش بست و با شادمانی گفت:‌ «کِشوَلَم! کِشوَلَم!» این در حالی بود که جماعت عظیمی از دوستان هموطن ما در آن جا حضور داشتند ولی از بودن در مزار یک هموطن پرافتخار شان احساس خاصی نداشتند.

        باز هم یادم نمی‌رود که در تهران در کتابخانه ملی ایران مشغول باز دید از کتابخانه بودیم، راهنما که بانویی با مدرک لیسانس کتابداری بود، مجسمه حکیم ابوالقاسم فردوسی را به ما نشان داد و گفت این مجسمه حکیم ابو القاسم فردوسی حکیم بزرگ ایرانی است. یکی از دوستان ما که اهل آزربایجان شوروی بود پرسید: «می‌دانی که فردوسی شاهنامه را در کجا سروده؟» گفت: «شما بگو». این برادر آزربایجانی گفت: «در غزنی». راهنما گفت: «چه فرق می‌کند بالآخره غزنی هم یکی از شهرهای ایران است». گفتم: «مگر غزنی در کجای ایران است؟»‌ گفت: «چه فرق می‌کند غزنی یکی از شهر های اسلامی است و ما هم مسلمانیم».

        اگر داستان آن جوان روسی را به یاد داشته باشید می بینید که او حق داشت که گذشته خود را تعمدا به فراموشی بسپارد زیرا که خاطرات شنیع اعمالش وی را آزار می‌داد اما پیشینیان ما که به تغییر نام خراسان به افغانستان دست زدند با گذشته پر افتخار یک کشور مملو از افتخار بازی کردند.

        نبود امکانات پژوهشی در سال‌های طولانی و تعطیل بودن دانشگاه‌های داخل کشور باعث شد که تاریخ افغانستان نه توسط دلسوزان به افغانستان بلکه توسط دیگران به جوانان مشتاق افغانستانی آموزش داده شود. در نتیجه ترسیمی که از تاریخ افغانستان در ذهن یک جوان افغانستانی وجود دارد تاریخ تحریف شده است، تاریخی که همه چیز در آن به تصویر کشیده شده بجز عظمت افغانستان.

        نتیجه اینکه افغانستان دقیقا همانند قهرمان پر افتخاری است که گذشته اش را فراموش کرده است.

        حال آیا راهی برای خروج از این معضل وجود دارد؟

        1. نخستین کاری که برای مقابله با این معضل باید انجام داد این است که گروه قوی علمی تشکیل شود تا تاریخ این کشور را به نحو صحیح تدوین کند. تا یک جوان افغانستانی بجای اینکه سابقه کشورش را از زبان همسایه‌ها بشنود از زبان محققان هموطن خود بشنود.

        2. کار دوم احیای نام باستانی مناطق این کشور است. برای مثال می‌توان گفت که مهم ترین نام تاریخی این کشور خراسان است که باید یک یا چند ولایت از این کشور به این نام اختصاص یابد.

        3. کار سوم برگزاری کنگره‌های بین المللی برای بزرگداشت شخصیت‌ها و معرفی اماکن تاریخی این کشور است. بلخ، هرات، بامیان، قندوز، جوزجان، غزنی، قندهار و کابل اماکنی هستند که اهمیت جهانی دارند. و می‌بایست در گنگره‌های بزرگ در حد بین الملل در مورد این شهر‌ها قلم فرسایی شود. همین طور شخصیت‌های این کشور که تمامی مردم جهان به عظمت آنها اعتراف دارند.

        بسیار اسف بار است که کنگره بزرگداشت مولانا در سراسر دنیا برگزار شود و ما در آن سهم اندکی داشته باشیم.

        4. احیا و حفظ مرمت آثار باستانی این کشور: داستان جوان روسی را که در ابتدای این مقاله از آن سخن گفتیم به یاد دارید. به یقین شناعت کار کسانی که به انفجار مجسمه بودا اقدام کردند کمتر از شناعت تجاوز با محارم نیست. و با کمال تاسف این عمل وحشیانه توسط برخی از هموطنان ما انجام شد. نتیجه این عمل وحشیانه این بود که از یک سو مهم ترین اثر باستانی این کشور نابود شد و از سوی دیگر چون این عمل بنام اسلام و توسط برخی از هموطنان ما انجام شد باعث بدنامی اسلام و کشور ما در سراسر جهان گردید. بهر حال جلو ضرر از هر کجا گرفته شود فایده است. یکی از مهم‌ترین کار‌هایی که باید انجام شود این است که آثار باقی مانده کشور باز سازی و احیا گردد.

        آنچه گفته شد مختصر مطالبی بود در باره جدایی اسفناک نسل امروز افغانستان با گذشته اش.

        امید است که خداوند ما را در شناخت هر چه بیشتر عظمت  این مرز و بوم یاری کند.

نگاهی گذرا به روشنگری وتحجر

نو اندیش         

( این یادداشت کوتاه نه بار علمی دارد ونه رویکرد پژوهشی. نگارنده فقط دغدغه های ذهنی خودرا با خواننده در میان گذاشته است. تامگر سبب شود که اهالی خرد وتحقیق، با نوشته های جامع وعلمی شان دامن بحث روشنگری در افغانستان را گسترده تر بسازند.)

برخی ها به این باورند که ما با معیارهای پذیرفته شده ومتعارف آن " روشنفکر"، در افغانستان نداریم واز جمله صفت های که برای روشنفکر بودن برمی شمارند، یکی هم صفت تولید فکراز سوی روشنفکر است که به گفته آنها روشنفکران افغانستانی نه تنها فکر را تولید کرده نمیتوانند، بلکه از کاربرددرست تولیدات فکری روشنفکرانه دیگران هم عاجز اند. چون هدف ما در این یادداشت وارد شدن در حوزه تئوریکی از تعریف، خصوصیت ،ممیزه تا عملکرد روشنفکر،ثبوت ویارد آن در افغانستان نمیباشد.بدان لحاظ ما به جای کاربرد کلمه روشنفکر از کلمه " روشنگر " استفاده میکنیم چون بااستفاده از این کلمه بیشتر به مقصد نزدیک می شویم. از سوی دیگر روشنگری در افغانستان یکی از اولویت های بسیار مهمی است که بدون آن نمیتوان تحجر گرایی سفت ومحکم راکه همزاد استبدادقرون است از ریشه بر انداخت. نمایش های متجددانه، ادا واطوار پوک وتهی روشنفکرانه، ویا نشخوار برخی اصطلاحات غربیانه شایدشاخه های در خت کهن سال تحجر را بلرزاند ویا برگ هایش را بریزاند، اما به ریشه نمیتواند دست یابد.چون ریشه ها با تیشه بران روشنگری میتواندقطع گردد.

  روشنگری در یک جامعه سنتی که جریان هستی معنوی ومادی اش به دست تحجر گرایان سمت داده شود، تنها به یک قشر معین، اختصاص ندارد که فقط با زبان ، قلم ویا با هنرش دست به روشنگری بزند. در چنین جامعه ایجاد یک مکتب، یک لیسه و یا دانشگاه، رفتن شاگردان ومحصلان به درس، نوشتن یک مقاله کوچک به روی تحته دیواری مکتب، آشنایی با علوم جدید، آشنایی با آثار نویسندگان ،آشنایی باادبیات،شعر، داستان، طنز، فیلم ، سینما، حتی طرز لباس پوشیدن برای رفتن به مکتب ، دانشگاه ویا دفتر، کنفرانس ها ومحافل، مشاهده تلویزیون ها، خواندن مقاله ها در روزنامه ها وجراید، گوش دادن به پروگرام های متنوع سیاسی، علمی، اقتصادی، فرهنگی، تاریخی، معرفت با جغرافیای سرزمین های جدید،خلاصه وارد شدن وفهم کردن هرآنچه که در عصر ما میگذرد، روشنگری است. چون روشنگری ابتدا ازروشن شدن ذهن و روان آغاز می گردد واین بدون سروکار داشتن با مظاهر مادی روشنگری میسر نمیشود. انسان روشن شده بدون آنکه خود نیت تئوریکی برای روشنگری داشته باشد، بطور طبیعی ونا خود آگاه محیط خودراروشن می کندیعنی آن پسر مکتب رفته ای که در دورترین قریه در شرایط بسیار نامناسب جوی واقتصادی در س میخواند، آنچه که آموخته است برای والدین ،دوستان و همسالان خود باز گو می نماید. در این بازگویی والدین وهمسن وسالهایش با قضایای شاید بسیارابتدایی ولی جدیدی آشنا شده وذهن آنها بدانسو کشیده میشود وبارقه از یک آگاهی نو، روان شان را روشن میکندوبا تداوم این راه، روشنگری واگاهی آرام ، آرام مسیرش را گسترده می سازد. هنگامی که این پسر بچه خورد سال تا به دانشگاه میرسد، به شیوه طبیعی بدون آنکه اراده کند، روشنگری راگسترانیده است. به باورمن، خط روشنگری از مکتب و مدرسه آغاز گردیده وبا ارتقای هردوره ای از آموزش این خط با پهنای گستر ده ترخود فرایند روشنگری رابازتاب میدهد.دستیابی به ریشه های درخت کهن سال وکهن اندیش تحجر وآغاز قطع این ریشه ها از رفتن یک شاگرد ونشستن او در نخستین صنف درسی آغاز میشود. بیجهت نیست که شاگردان مدرسه دیوبند را چنان چشم گوش بسته تربیت میکنند که غیر از دنیای تحجر وقرائت متحجرانه از دین ومذهب به دیگر علوم انسانی دسترسی نداشته باشند.این فرایند سبب شد که طالبان متحجر ظهور کند وملاعمر دیوبندی از ملای یک مسجد بی نام و نشان، در سطح " امیر المومنین"ارتقا نماید. وشاگردان این مدارس، در کمر خویش بمب ببندند و خودرا منفجر نمایند. این شهادت طلبی یکی از مظاهر بسیار برجسته تحجر گرایی هم در افغانستان وهم در پاکستان است که منشاء خودرا از رهبران متحجر گرفته اند که مکتب رفتن را عمدتاً در افغانستان معادل " کافر " شدن قلمداد کرده ومیکنند. چنانچه طالبان هرمکتبی که به ویژه دخترانه باشد در جنوب به محض که آباد میشود، به آتش میکشند. البته یک نکته را در اینجا اذعان باید نمایم که  " روشنگری " که من از آن حرف میزنم به آن مفهوم متعارفی که کانت وسایر علمای غرب تعریف کرده اند، مطابقت ندارد تا بر ارباب سخن گران نیاید و یخن این حقیررا نگیرد که تو ازقاعده های پذیرفته شده عدول کرده ای زیرا کانت میگوید که " روشنگری خروج از نابالغی فکری است" یک کودک که تازه مکتب رفته ودست چپ وراست خودرا شناسایی نمیتواند. چگونه اورا روشنگر خطاب میکنی. نخبه گان فکری وفیلسوفان غربی، تعریف وتحلیلی که از روشنگری نموده اند، بسیار بجا ، دقیق ودر خورواقعیت های جوامع شان بوده اند. وتاوقت که ما به آن مرحله فکری  برسیم، هنوز راه بسیار طولانی را در پیش داریم. اما ازدید من رفتن یک کودک در مکتب برای جوامع که تار و پود ذهن شان بافت متحجرانه دارند، یک حادثه، آغاز یک روشنگری، آغازیک تغییر درتفکر استاندرد شده والدین این کودک وهم آغازی برای نشانه گیری ریشه های تحجر می باشد. 

 یکی از مهم ترین ومیدان دارترین عرصه نبرد با تحجر گرایی در یک جامعه سنتی روشنگری دینی است. روشنگران دینی دارای مایه های فکری ارزشمندی اند که روشنگران غیر دینی از آن بی بهره اند. روشنگر دینی در گام نخست قرائت جدید از دین دارد وبا این قرائت است که به مصاف متحجران دینی میرود. این بدان معنا نیست که گویا روشنگر دینی خلاف اصالت های دین برمی خیزد برعکس این روشنگر دینی است که ابهت وعظمت دین را در دنیایی برجسته میسازد که باپرسشهای خود میخواهد چالشی در برابر دین ایجاد نماید. تنها این روشنگر دینی است که میتواند به این پرسشهای چالش زا پاسخ منطقی ارائه نماید. اگر به دقت نگاه شود روشنگران دینی حافظان واقعی ارزش های یک دین است که با خرد، آگاهی وعقلانیت دین را از هجوم "دین ستیزی " در امان نگهمیدارد. به گونه مثال اگر در برابر قرائت متحجرانه از سوی مدعیان دین اسلام، همین روشنگران دینی قامت برنیفرازند. در آنصورت بشریت اسلام را به عنوان یک دین انتحار پرور،ترور کیش وویرانگر درک خواهند کرد. ویا دینی که با بلندکردن صدای آزادی خواهی وعدالت پروری به حکم ولی فقیه با سرکوب وارعاب مواجه میشود. اما روشنگر دینی است که از جوهر وماهیت حقیقی اسلام دفاع میکند وبرای اینکه نشان بدهد که او با شایبه های که برای دین تراشیده اند نبرد میکند به میدان می آید، زندان ومرگ را پذیرا میشود ولی یک گام از روشنگری عقب نمی رود.

  کانت در باب روشنگری به یک نکته بسیار کلیدی اشاره دارد که " در بکارگیری عقل ات شجاع باش." این درواقع همان هوشدار تاریخی برای روشنگری است. کانت باچنین بیان، تاریخ تهیج وتشجیع  روشنگری را بازخوانی میکند.چون از سپیده دم حیات شعورمند انسان، شجاعت در بکار گیری عقل آدمی بوده که مسیر تاریخ را دگرگون نموده است. اگر دانشمندان وآگاهان عرصه های مختلف حیات  انسانی شجاعت برای کاربردی عقل شان نمیداشت، ما شاید هنوز با فرهنگ عصر حجر دمساز می بودیم ولو که از نظر زمانی تا اینجا پیش آمده بودیم.این بکار گیری شجاعانه ازعقل روشنگران بوده که ماحصل آن مدنیت امروزی ما است که تاریخ تمدن انسانی را مسیر داده ومیدهد. اما در جامعه ما وبه خصوص جوامع محروم افغانستان که پیوسته ستم تاریخی مضاعف را بدوش کشیده است، روشنگری نه تنها یک موهبت بزرگ است، بلکه باید حرمت روشنگران را به عنوان یک سرمایه بزرگ اجتماعی پاس داشت. با تمام توان به این باید اندیشید که روشنگران جامعه در سمت وسوی روشنگری، به همگرایی های منسجم تری دست یابند. این همگرایی میتواند که تفاوت های سلیقه ای را به حداقل کاهش دهد. چنانچه  که شیخ آصف محسنی وقتی پا میفشرد که تمام بندهای افتضاح آور قانون احوال شخصیه دست نا خورده باقی بماند، یعنی همان تحجر سنتی وزن ستیزی صبغه قانونی بگیرد. دیده شد که روشنگران جامعه چه دینی وچه غیر دینی، در یک همگرایی که منبعث از شجاعت عقلی شان بود، به مقابله برخاستند.تحلیل وتفسیر ارائه کردند، مصاحبه های مختلفی را انجام دادند، مقالات پرشماری را منتشر نمودند. در تلویزیون ها رفتند وصدای شان را بلند کردند. تمام جوانب ماده های زن ستیز ومدنییت ناپذیر را به بررسی گرفتند. سرانجام با به کار گیری شعور اگاهانه توانستند که از قانونی شدن ماده های افتضاح آور این قانون جلوگیری نمایند. این خود یک آزمون جدیدی از روشنگری بود که فرهیختگان ما در روشن شدن ذهن جامعه نقش موثری را ادا کردند. در یک جامعه سنتی که تازه میرودتا بار تحجر قرون را از شانه هایش به زمین بگذارد وسرانجام به موزه تاریخ تحویل دهد، اینگونه موارد شاید با حجم وشدت بیشتر رونما شود. به خصوص جامعه که هم از لحاظ جغرافیایی محصور به یک طبیعت خشن است وهم از لحاظ روابط اجتماعی بافت متحجرانه دارد وهم از لحاظ تاریخی همیشه معروض به استبداد چندبعدی بوده است، روشنگران در چنین جامعه ای هرکدام یک ارزش، یک سرمایه ویک ودیعه بزرگ به شمار میرود. چنانچه جامعه هزاره یک جامعه عمیقاً مذهبی ومومن به ارزش های دینی خود است، طلبه های معززی درایران به تحصیلات دینی مشغول اند، این طلبه ها هرکدام زبان گویای ارزش های مذهبی جامعه اندکه میتوان آنهاروشنگران دینی نامید.چون این طلبه ها، تنها در حوزه دینی تحصیل نمیکنند، آنها هرکدام در زمینه های مختلف علوم انسانی واجتماعی تحصیل نموده وتبحر دارند. در میان آنها ، سخنوران بزرگ، نویسندگان چیره دست، آگاهان سیاسی وتحلیل گران مدبر ، شاعران توانا حضور دارند. اینها قرائت های جدیدی از دین داشته و درسمت دهی جامعه مومن هزاره میتوانند به مثابه اهرم های اساسی عمل نمایند. دست کم گرفتن این شخصیت هاوروشنگران دینی در واقع خرد گریزی ای بیش نخواهد بود. چون آنهابا ابزاری مجهز اند که کاربرد بسیار بلندی برای در هم کوبیدن تحجر در جامعه دارد. هرگونه نادیده گرفتن این خرد ورزان دینی که با اندیشه های  عصر ما عجین اند، در واقع فقدان شناسایی ازمتن جامعه مومن هزاره است. ما اکنون فرهنگیان وروشنگران آگاه داریم که این حوزه های علمی را طی کرده اند وبرای جامعه خود ارزش آفرینی میکنند وباقلم های جادویی شان روان اجتماعی را سمت میدهند. رهبر شهید، پیشوای جنبش عدالتخواهی شهید مزاری نیز ازیکی همین حوزه های علمی برخاست و تاریخ عدالتخواهی وروشنگری فکری وسیاسی را در افغانستان وبه خصوص در جامعه هزاره رقم زد.

  برای جامعه ما پاسداری از روشنگران، یک نیاز حیاتی یک امر مقدس ویک فرض انسانی است که بی توجهی بدان در حقیقت راه رفتن بدون مشعل، در تاریکی خواهد بود. ولی از همه مهمتر ان است که روشنگران جامعه همگرایی منسجم شان رابرای لحظه ای از یاد نبرند، چون ره تاریک ، گرگ ها در کمین، مارها در آستین ستیزه گی اتنیکی پابرجا واهانت های تاریخی هنوز آزاردهنده خاطره هااست. روشنگران جامعه هزاره که فرهنگیان وآگاهان بی بدیل کشور اند، اگر بخواهند میتوانند " اعتماد به نفس "را به جامعه برگردانند ودرمیان "مردم خویش" فضای مساعدی را خلق نمایند. بدون آنکه تولا به دیگران داشته باشند، چون هرگونه مشارکت وتعامل سیاسی واجتماعی، تنها از همگرایی فشرده ای جامعه رنگ وقوت می گیرد. ورنه تعاملات انفرادی ویا هم چند نفری، ارزش روشنگران را در حد دریوزگی پایین آورده ورنگ و بوی معامله از دید جامعه پنهان نمانده واز همه مهمتر که نقش روشنگران به عنوان هادیان خودی فرو کاست کرده وسقوط میکند در آن صورت متولیان ستمگران خواهد بود نه از یک جامعه محروم و معروض به استبداد تاریخی و بابافت های غامض سنتی و متحجر.