عزیز رویش
(منبع: سایت فارسی رادیو فرانسه)
بخش اول
از زمانی که برخی رسانههای خبری از قول یکی از مسئولین کمپاین انتخاباتی داکتر عبدالله عبدالله اعلان کردند که در صورت پیروزی آقای کرزی، هواداران وی به اعتراضات جدی تا حد تهدیدات مسلحانه خواهند پرداخت، احتمال بروز بحران، ناامنی و بیثباتی به یکی از نگرانیهای عمده در افغانستان تبدیل شد. این سخن البته به زودی از جانب تیم انتخاباتی آقای عبدالله رد شد، اما تیم انتخاباتی آقای کرزی از آن برای تبلیغات سیاسی خویش بهرهبرداری فراوان کرد.
طی روزهای اخیر، احتمال بروز بحران به قبل از انتخابات نیز کشانده شده است. طالبان مسیرهای رفت و آمد در مناطق جنوب و جنوبغرب را مورد تهدیدهای بیشتر قرار داده و در دهها ولسوالی عملاً امکان برگزاری انتخابات را منتفی ساخته اند. برعلاوهی آن، صدها تن از هواداران جنرال دوستم با برگزاری تظاهراتهای گسترده در شمال کشور، اعلام نموده اند که اگر جنرال دوستم به وطن برنگردد، انتخابات را تحریم خواهند کرد. هواداران جنرال دوستم مقامات دولتی را متهم کرده اند که در راه برگشت جنرال دوستم مانع خلق میکنند. با وجود آنکه این ادعا از سوی سخنگویان تیم انتخاباتی آقای کرزی رد شده، برخی دیگر از حامیان طرح انتخاباتی او نیز تهدید کرده اند که در صورت عدم وضاحت به سرنوشت سیاسی جنرال دوستم، بر حمایت خود از آقای کرزی تجدید نظر خواهند کرد.
آقای کرزی در تیم انتخاباتی خویش، برعلاوهی قسیم فهیم و کریم خلیلی، دو تن از رهبران مشهور اتحاد شمال، افراد قدرتمندی همچون جنرال دوستم، محمد محقق، عبدالرب رسول سیاف و اسمعیلخان را نیز شامل ساخته است. همهی این افراد از نفوذ قابل ملاحظهای در میان بخشهای خاص از جوامع اتنیکی افغانستان برخوردار اند و ظاهراً جمعشدن آنها در یک تیم به علت وعدههای مشخصی بوده است که از سوی آقای کرزی برای شان پیشنهاد شده است. سوال مهمی که ناظران سیاسی افغانستان را به خود مصروف میدارد این است که وعدههای مذکور چه بوده و آیا آقای کرزی، در صورت پیروزی، قادر به تحقق بخشیدن این وعدهها خواهد بود؟
قسیم فهیم و کریم خلیلی به دلیل اتخاذ موقعیت مناسب و تضمینشدهی معاونت، از سرنوشت سیاسی خود در صورت پیروزی آقای کرزی بیمناک نیستند. بر اساس حکم قانون اساسی، آقای کرزی نمیتواند بعد از پیروزی معاونان خود را از پست شان برکنار کند. بحرانی که ممکن است در صورت پیروزی از جانب این دو شخص مطرح شود تنها به زیادهرویهای آنان در مقام و موقعیت سیاسی شان محدود شده، نه اینکه تهدیدی را متوجه حکومت آقای کرزی سازد.
اما در مورد بقیهی اعضای تیم انتخاباتی کرزی، صورت مسأله متفاوت است. این افراد هر کدام با درخواستها و منافع مشخصی به حمایت از آقای کرزی پرداخته اند. آقای اسمعیل خان، با وجود آنکه به طور رسمی به حمایت از آقای کرزی دست به کمپاین نزده، اما علاقمند است نفوذ و اقتدارش در دولت و نیز در ایالت جنوبغربی هرات محفوظ بماند.
آقای دوستم با فشارهای زیادی از جانب مدافعان حقوق بشر و مخصوصاً ادارهی اوباما مواجه است و دوسیهی مقتولین طالبان در دشت لیلی موضوع نگرانیهای عمدهی او و اطرافیان او به شمار میرود. برعلاوه، جنرال دوستم با تهدیداتی از جانب محاکم قضایی افغانستان نیز مواجه است که از سال گذشته تا هنوز لاینحل باقی مانده است. جنرال دوستم از حمایت آقای کرزی توقع دارد به مصئونیتهای سیاسی خویش دست یابد. خواستههای اقتصادی برای صفحات شمال و یا داشتن مناصب بیشتر در ارگانهای اجرایی از خواستههای دست دوم آقای دوستم محسوب میشود.
آقای محقق در کمپاینهای انتخاباتیای که به نفع آقای کرزی به راه انداخته است، تغییر در واحدهای اداری از جمله ازدیاد دو ولایت جاغوری و بهسود در مناطق مرکزی و احداث سرک هزارهجات به جانب غور و هرات را از جملهی تعهدات روشن آقای کرزی برای هزارهها اعلام کرده است. وی همچنین از پنج پست در کابینهی بعدی و چندین سفارت در ضمن این تعهدات نام میبرد.
آقای سیاف، که به نظر میرسد از نفوذ بیشتری در ادارهی کنونی برخوردار بوده و ظاهراً ریاست تعیین ستراتیژیهای انتخاباتی آقای کرزی را بر عهده دارد، به صورت رسمی از هیچ طرح مشخصی نام نبرده و تا کنون اظهار نظر خاصی را نیز مطرح نکرده است. اما با توجه به تفکر و دیدگاه سیاسی و مذهبی آقای سیاف، روشن است که وی بر تحقق اهداف بنیادگرانهی خویش در نظام آقای کرزی بیشتر پافشاری خواهد داشت.
در کنار همهی این مهرههای قدرتمند، آقای کرزی به طور بالفعل از حمایت بخش عمدهی حزب اسلامی که تحت قیادت آقای ارغندیوال در کابل فعالیت دارند و نیز افراد نزدیک به طالبان نیز برخوردار است. وی در آخرین سخنانی که به منظور ارایهی طرحهای سیاسی خویش ایراد نمود، از برگزاری لویهجرگهای یاد کرد که در آن طالبان و حزب اسلامی به طور رسمی دعوت شده و از آنان برای اشتراک در دولت استقبال خواهد شد.
با توجه به ترکیبی که آقای کرزی در حول تیم انتخاباتی خویش ایجاد کرده است، به نظر میرسد چالش و نگرانی عمده، ایجاد توازن و تعادل در روابط این مجموعه خواهد بود. خواستههای اطرافیان آقای کرزی یکسان نیست. برخی از این خواستهها سیاسی اند و برخی ایدئولوژیک، برخی جنبهی اقتصادی دارند و برخی حساسیتهای اتنیکی و زبانی و مذهبی را نیز با خود حمل میکنند. رسیدگی به این خواستهها توسط حکومتی که پس از انتخابات، آقای کرزی رهبری آن را در دست خواهد داشت، حد اقل دشوار به نظر میرسد.
سوال این است که اگر این خواستهها برآورده نشوند، آقای کرزی چه راهکار ویژهای برای مقابله با این افراد قدرتمند خواهد داشت؟ تجربهی حکومتداری هفت سال گذشتهی آقای کرزی نشان داده است که وی از سیاست قاطع برای راندن این افراد سود نخواهد جست. در این صورت، باقیماندن این افراد به عنوان نارضاییان داخلی، رکود خطرناکی را بر حکومت، آنهم در شرایطی تحمیل خواهد کرد که جهان با شتاب بیسابقهای متحول شده و از حکومت افغانستان نیز توقع دارد با تحولات جهانی همگام باشد.
نگرانی عمدهتر آسیبی است که در اثر وعدههای افراد قدرتمند و ذینفوذ سیاسی بر اعتماد عامهی مردم وارد خواهد شد. همین حالا نیز فقدان اعتماد مردم بر دولت بزرگترین چالش برای مشروعیت و مؤثریت حکومت است. اگر وعدههای مطرح شده عملی نگردد، مردم باری دیگر دچار سرخوردگی شده و احساس خواهند کرد که با آخرین امیدهای شان بازی صورت گرفته است. به طور مثال، تأمین مصئونیت سیاسی برای آقای دوستم، تحقق وعدههای مطرح شده برای آقای محقق، رسیدگی به خواستههای اسمعیل خان، شکیبایی کردن بر زیادهرویهای فهیم خان، پیش رفتن با بنیادگراییهای آقای سیاف، در کنار ایستادگی بر تعهدات مشخص و واضح دولت افغانستان با جامعهی بینالمللی در زمینههای حکومتداری خوب، رعایت حقوق بشر، صیانت از آزادی بیان و فعالیتهای سیاسی، و امثال آن چالشهایی اند که به طور همزمان در برابر حکومت آقای کرزی قرار خواهد داشت. آقای کرزی برای رسیدگی به این چالشها به پول، درایت سیاسی، نظام کارا، و تصمیمگیریهای قاطع نیاز دارد. منابعی که این نیازهای آقای کرزی را به طور همزمان برآورده سازد، در جریان هفت سال گذشته به طور محسوسی کاهش یافته و آقای کرزی برای تأمین آنها زمان و امکانات اندکی در اختیار خواهد داشت.
اگر آقای کرزی در انتخابات برنده نشود، تیم انتخاباتی او خطر واکنشهای انتقامجویانه در برای نظام جدید را در سراسر کشور گسترش خواهند داد. این خطر، شاید سازمانیافته نباشد، اما به علت نفوذ و اقتداری که این حلقات در نقاط مختلف کشور دارند، میتوانند خواستههای سیاسی خویش را با حساسیتهای اجتماعی نیز در هم آمیخته و از آن برای تحریک احساسات و عواطف مردم استفاده کنند.
افغانستان؛ انتخابات و چالشهای سیاسی (بخش دوم)
داکتر رمضان بشردوست
عزیز رویش
(منبع: سایت فارسی رادیو فرانسه)
آقای داکتر رمضان بشردوست، بدون شک، نمونههای تازهای را در سیاست افغانستان داخل کرده است که در فضای موجود افغانستان، هیچ ناظری نمیتواند از کنار آنها به سادگی عبور کند. وی با زیست ساده، اما نه ریاکارانهاش، توانسته است برای هزاران تن از هواداران خود این امید را مطرح کرده است که میشود در قرن بیست و یکم نیز با «شیوهی خلفای راشدین» زندگی و سیاست کرد. این الگوی سیاسی، ولو از دید منتقدان روشنفکر و سیاستمداران حرفهای قابل قبول نباشد، اما در دل مردمی که از سیاست خنجر جفا خورده و ریا و دروغ و تقلب دیده اند، به شدت چنگ میزند.
تعبیراتی که آقای بشردوست در توصیف رقیبان سیاسی و انتخاباتی خود به کار میبرد، شیوهی خاص سیاست او را برای مردم جذابیتی بیشتر میبخشد. او در مناظره با رقیبان انتخاباتی خود نیز برخی از این تعبیرات را به کار برد: «بازار آزار»، «آزار آزاد»، «یتیمهای سیاسی»، «اتحاد چور و چپاول»، «نکتاییدارانی که جیب شان چندین سوراخ دارد»، «صاحبان معاش دالری»، .... صراحت لهجهی او با حرفهای ساده که بیشتر به سخنگفتن کسی میماند که زبان فارسی زبان دوم اوست و این زبان را از طریق کتاب آموخته و تنها به انتقال مفهوم میاندیشد نه به آرایههای زبانی، سخنان او را برای خیلیها دلچسب و شنیدنی میسازد.
آقای بشردوست در جریان مناظره یکشنبه شب، از نیشزدن به رقیبان خود با کلماتی که بدون شک برای آنها خوشایند نبود، ابا نمیورزید. وی در جایی یکی از رقیبان خود را متهم کرد که برای حقوق زنان گلو پاره میکند اما حاضر نیست زن خود را اجازهی کار دهد. وی دیگری را متهم کرد که از دزدان انجوها در زمانی که وی آنها را منحل ساخت، با عنوان صادق و خدمتکار دفاع کرد. وی اتحاد سران اقوام را اتحاد برای خوردن پلو و چلو و چور و چپاول خطاب کرد. در جایی به طور واضح بر کسانی حمله کرد که «حلقهی غلامی دنیا» را به گردن دارند. او از همراهی آقای کرزی با قاتلین مردم انتقاد کرد و اتحاد او با جنگسالاران را به عنوان اتحاد با کسانی یاد کرد که «حتی در میان قوم و قبیلهی خود قابل قبول نیستند». او از شیوهی زیست خود که از جانب میزبان برنامه به طور کنایهآمیز «غلو» و «زیادهروی» و «ملنگنمایی» قلمداد شد، دفاع کرد و گفت که این شیوهی زیست او از زمانی که در فرانسه مشغول تحصیل بوده، وجود داشته است. او گفت: ریاکار کسانی اند که پلو و چلو و کباب میخورند و با دهها موتر و بادیگارد حرکت میکنند و در قصرها زندگی شاهانه دارند، اما باز هم از فقر و بیچارگی مردم سخن میگویند. او در پاسخ به یکی از ادعاهای آقای کرزی که مدعی شد در زمان حکومت او عاید سرانهی هر افغان از 85 دالر به 599 دالر رسیده است، گفت: در همین جمع کسانی نیز هستند که فرزندان خود را برای نجات از مرگ و گرسنگی میفروشند. وی در قسمتی از اظهارات خود، پشتونها را نه مشکل، بلکه قربانی خطاب کرد. او گفت: آقای کرزی کسانی را دوباره بر سر مردم مسلط کرده است که قاتلین فرزندان مردم بوده و حالا از مقتولین خود انتقامجویی میکنند. او گفت: همینهایند که امروز بر علیه دولت اسلحه گرفته و به نام طالب میجنگند.
اینگونه سخن گفتن، آقای بشردوست را به صدای اعتراض و انتقادات پنهان مردم تبدیل کرده است. آقای بشردوست از تریبون روز یکشنبه نیز برای بیان همین اعتراض استفاده کرد. او به اینکه سوال اصلی از او چه بوده توجه و اهمیتی قایل نبود و از هر فرصتی که به دست میآورد برای رد کردن ادعاهای رقیبان خود استفاده میکرد و یا هم به کارکردها و برنامههای عملی آنان هجوم میبرد.
برخلاف مناظرهی تلویزیونیای که دو هفته قبل با تلویزیون طلوع داشت، آقای بشردوست در مناظرهی حضوری با رقیبان خود، خونسرد و منطقی و سنجیده حرف میزد و به نظر میرسید حساسیتهای هواداران و رأیدهندگان خود را به درستی در نظر داشت.
اما آیا این خصوصیتهای قبل از انتخابات، میتواند خوشبینی برای موفقیت آقای بشردوست بعد از انتخابات را نیز تقویت کند؟ در نظرسنجیهای اخیر که توسط یک موسسهی معتبر امریکایی صورت گرفته است، میزان آرای بشردوست پایینتر از آقای داکتر عبدالله عبدالله پیشبینی شده است. خود آقای بشردوست در مناظره با رقیبان خود این نظرسنجی را توطیهآمیز و غلط خواند و از موسسهی امریکایی آیآرآی خواست که از این گونه حرکات انجام ندهد. او گفت: در اکثر مناطق اصلاً کسی توان رفتن ندارد چگونه یک موسسه میتواند نظرسنجی کند و آن را به عنوان سروی یا تحقیق انتشار دهد؟
آقای بشردوست، گاهی از برنامههای مشخص خود برای حکومتداری و بهبود وضع اقتصاد و معارف یاد میکند، اما تا هنوز نگفته است که این برنامهها را در چوکات چگونه نظام و با کدام بنیههای کادری عملی خواهد کرد. او از نظام فاسد کنونی انتقاد میکند، اما مشخص نمیکند که با به قدرت رسیدن، ماهیت فاسدپرور این نظام فاسد را چگونه و با کدام راهکارهای علمی و عملی تغییر خواهد داد. آقای بشردوست در تمام برنامههای اصلاحگرانهی خود، شخص خود را به عنوان ضمانت پیروزی و موفقیت قلمداد میکند، اما نمیگوید که ضمانتهای فردی، چگونه میتواند برای اصلاح و کارآیی یک نظام مؤثریت داشته باشد.
آقای بشردوست در نمونهدادن از دوران خلفای راشدین نیز به عنوان الگوی مورد توجه سیاسی خود، از حد کلیاتی که ذهنیت عامهی مردم را قناعت بخشد، فراتر نمیرود. به طور مثال او مشخص نمیکند که خلفای راشدین نمونهای واحد در حکومتداری خود نداشتند، وی از کدام یک آنها الگوبرداری خواهد کرد و این الگوبرداری در کدام بخشها خواهد بود. مثلاً شیوهی حکومتداری حضرت ابوبکر از حضرت عمر و شیوهی هردوی آنها از حضرت علی و شیوهی هر سه از حضرت عثمان متفاوت بوده است. گذشته از آن، آقای بشردوست نمیگوید فاصلهی 14 قرن پس از دوران خلفای راشدین را چگونه از نظر میاندازد و چگونه میتواند الگوی حکومتداری 14 قرن پیش را در قرن بیست و یکم با اقتضاهای کاملاً متفاوت سازگاری بخشد.
از همهی اینها که بگذریم، آقای بشردوست، در عرصهی عمل دقیقاً با مشکلی رو به رو خواهد بود که تمام رقبای انتخاباتی آقای کرزی با آن رو به رو خواهند شد. این مشکل چگونگی برخورد با مهرههای قدرتمندی است که اکنون در تیم انتخاباتی آقای کرزی گرد آمده اند. لحن مهاجم آقای بشردوست در موضع منفی بر علیه این مهرهها میتواند برای هر کسی که از سیاستها و رفتار آنان آزرده است، هیجانانگیز باشد. اما آیا در عمل نیز میتوان نفوذ و موثریت این مهرهها را در شکلدهی افکار و واکنشهای مردم نادیده گرفت؟ آقای بشردوست توضیح نمیدهد که آیا نفس اعتراض و آزردگی مردم از یک نظام و یا مناسباتی که در عرصهی روابط اجتماعی و سیاسی وجود دارد، میتواند مقاومت و عمل سازمانیافتهی اجتماعی بر علیه آن نظام و یا مناسبات را نیز به وجود آرد؟ به نظر میرسد آقای بشردوست در این زمینه نیز با سهلانگاری سیاسی برخورد میکند.
آقای بشردوست تا هنوز حتی یک شخص دیگر را در کنار خود به عنوان فردی که در فکر و یا عمل مشابه او باشد، نشاندهی نکرده است. او در پارلمان حتی با کسانی که نظر اصلاحگرانهی او را تأیید میکردند، از در مخالفت پیش میآمد و هر کسی را از تأیید نظریات خود برحذر میداشت. در کمپاینهای انتخاباتی آقای بشردوست هیچ عکس و نشانی از معاونان او چاپ نشده است. آقای بشردوست از صداقت و کارایی مردم نیز به عنوان یک امر کلی یاد میکند که هیچگاهی مصداق مشخص آن معلوم نمیگردد. مثلاً در رأس وزارتخانههایی که فساد کنونی شان مایهی اعتراض آقای بشردوست است، چه کسانی خواهند نشست که از فساد مبرا باشند؟ هزاران کادر دیگری که از ارگ ریاست جمهوری الی ردههای پایینرتبه در ولسوالیها و ادارات محلی را شامل میشوند، چگونه در یک مدتی اندک به افراد صالح و باتقوایی تبدیل خواهند شد که همه الگوی مطلوب آقای بشردوست و خلفای راشدین را تمثیل کنند؟
آقای بشردوست را میتوان به عنوان فردی که شاخص برجستهای در اعتراضات و نارضایتیهای مردم است، نشاندهی کرد. اما به نظر نمیرسد شخص آقای بشردوست نیز خود را به طور جدی برای ادارهی یک کشور و یا نظام سیاسی آماده ساخته باشد. به اعتقاد برخی از ناظران سیاسی، آقای بشردوست میتواند برای هر زمامداری که پس از انتخابات ادارهی قدرت را در دست میگیرد، محکی برای عمل و رفتار سیاسی باشد. زمامدار منتخب بعدی نباید فراموش کند که میزان آرای ریختهشده برای آقای بشردوست، با هر کمیتی که باشد، آینهی اعتراض مردم از وضعیتی است که در افغانستان جریان دارد. فساد اداری، نفوذ جنگسالاران و یا مافیای اقتصاد و مواد مخدر، بیمبالاتی در عزل و نصب حاکمان و اریکهداران از مرکز تا محلات، فاصلهی طبقاتی، رشد بیکاری، بیسرنوشتی جوانان، نقض گستردهی حقوق بشر و همهی حقوق شهروندی مردم، عدم شفافیت در رابطهی دولت افغانستان با جامعهی بینالمللی، سهلانگاری در حل معضلات اجتماعی و دهها ناهنجاری دیگر باعث اعتراضی اند که در قالب آرای مردم برای داکتر رمضان بشردوست آشکار میشود.
آقای بشردوست به عنوان یک فرد جدی گرفته شود یا نه، بحثی دیگر است. زمینه و شرایطی که آقای بشردوست را به نماد اعتراض و عصیان مردم در برابر وضعیت و نظام کنونی تبدیل کرده است، نباید با بیمبالاتی مورد غفلت قرار گیرد.
افغانستان؛ انتخابات و چالشهای سیاسی (بخش سوم)
داکتر اشرف غنی احمدزی
عزیز رویش
(منبع: سایت فارسی رادیو فرانسه)
داکتر اشرف غنی احمدزی در میان کاندیدان ریاست جمهوری یکی از معدود کسانی است که برای ارایهی برنامههای خویش برای آیندهی افغانستان، کتابی نوشته و در آن ضمن تشریح دیدگاههای سیاسی خود در مورد شیوهی حکومتداری، بحرانهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و روابط بینالمللی کشور را به تفصیل مورد بحث و بررسی قرار داده است.
عنوان کتاب آقای احمدزی «روزنهای به نظام عادل» است. با این وجود، وی در کتاب خود اجرای عدالت را با تأکید بر اصل ثبات سیاسی و امنیت عمومی از عمدهترین نیازهای کنونی افغانستان اعلام کرده است. وی البته تأکید دارد که ثبات نیاز اولیه است و اجرای عدالت، با آنکه هدف اساسی است، اما نمیتواند بدون مساعد بودن زمینههای مناسب آن در جریان زمان تحقق یابد. این تفکیک و اولویتبندی آقای احمدزی، در عرصهی انکشاف و بازسازی و تأمین رفاه اقتصادی قابل درک است، اما وقتی عدالت در استیفای حقوق سیاسی، اجتماعی و مدنی مطرح میشود، ابهاماتی دارد که در حد شعارهای کلی انتخاباتی نمیتوان آن را تبیین کرد.
عدالت در حد یک مفهوم عام و کلی یکی از شعارهای عمدهی آقای کرزی و تیم کاری او نیز میباشد. حالانکه در طول هفت سال گذشته یکی از انتقادات عمده بر حکومت آقای کرزی عدم پرداخت او به عدالت بوده است. عدالت در محاکم عدلی و قضایی حکومت آقای کرزی رعایت نشده و موارد عمدهای وجود داشته که مظهر بیعدالتیهای آشکار محسوب شده اند: محاکمهی پرویز کامبخش به جرم پخش اوراق اهانتآمیز به قرآن و محکومیت وی به بیست سال زندان یکی از نمونههای آشکار بیعدالتی بود؛ محاکمهی اسدالله سروری، رییس استخبارات رژیم کمونیستی که به قصاب کابل معروف بوده ولی در محاکم افغانستان به هفده سال زندان محکوم شد و دورانی که در اسارت شورای نظار به سر برده نیز در جمع این دوران محاسبه شده است، دومین نمونهی آشکار بیعدالتی بود که به دلایل سیاسی به نقض بیرویهی حقوق قربانیان جنایات این شخص منجر شد؛ برخورد با افرادی که به شکل گروپی بالای دختران تجاوز کرده و یا افرادی که در قاچاق مواد مخدر و اختطاف دست داشته و مورد عفو قرار گرفتند، نمونههای دیگر بیعدالتی در محاکم آقای کرزی بود؛ عدالت در عرصهی روابط و حقوق اجتماعی، مدنی و سیاسی نیز در دوران حکومتداری آقای کرزی مهجور بوده و عدالت انتقالی که از نیازهای مهم جامعهی پس از جنگ است، به فراموشی سپرده شد.
عدم وضاحت در این عرصهها، شعار عدالتخواهانهی آقای احمدزی را نیز مورد چالش جدی قرار میدهد و اگر وی نتواند در این زمینه، دید و برنامههای مشخص و عملی ارایه کند به نظر میرسد در جلب اعتماد مردم با دشواری زیادی مواجه خواهد شد. سخن از عدالت در حد یک مفهوم عام بدون تعیین مصداقهای مشخص آن در جامعهای که همیشه قربانی بیعدالتی بوده است، سخنی بدون مخاطب باقی خواهد ماند.
گذشته از جنبههای تیوریک، آقای احمدزی در کمپاین انتخاباتی خویش نیز به اندازهی دو رقیب عمدهی خود، آقایان حامد کرزی و عبدالله عبدالله، جدیت نداشته و در آخرین نظرسنجیها میزان آرای احتمالی او پایینتر از داکتر رمضانبشردوست پیش بینی شده است. ضعف در جریان کمپاینهای انتخاباتی میتواند تصویر بعد از پیروزی آقای احمدزی را نیز مورد سوال قرار دهد.
برعلاوهی اینها، آقای احمدزی با آنکه از لحاظ علمی دارای دید روشن و اکادمیک بوده، اما از لحاظ سیاسی و شخصیتی به قاطعیت و عدم انعطافپذیری در طرحها و تصمیمگیریهای خویش زبانزد است. وی در میان اتنیهای غیرپشتون افغانستان به داشتن دیدگاه قومی نیز متهم است، حالانکه خود، هم در کتاب و هم در صحبتها و اظهارنظرهای رسمی خویش تصویری مغایر با این تلقی را ارایه داشته است. ایجاد توازن میان شخصیت واقعی و تصویر عام آقای احمدزی او را در عرصهی عمل با مشکلات زیادی مواجه خواهد ساخت. سیاست رابطهای نزدیک با افکار عامه دارد و سیاستمداری که در جلب و اقناع افکار عامه مشکل داشته باشد، تحقق هرگونه طرح و برنامهی دیگر خویش را با چالش رو به رو خواهد ساخت.
آقای احمدزی در ادارهی موقت مسئولیت انسجام کمکهای بینالمللی برای افغانستان را عهدهدار بود و در حکومت انتقالی به حیث وزیر مالیه، نظام پولی افغانستان را اصلاح نموده و به کمک وزارت انکشاف دهات، پروژهی وسیع «همبستگی ملی» را در سراسر کشور به راه انداخت. وی در نظام مالیات و گمرک افغانستان نیز اصلاحات جدیای را ایجاد کرد و برای تاجران در عرصهی وارادات و صادرات کالا سهولتهایی را خلق نمود. وی دارای روابط گستردهی بینالمللی بوده و در جلب حمایت منابع کمککنندهی مالی به افغانستان در کنفرانسهای توکیو، برلین و لندن نقش کلیدی داشته است. با این وجود، آقای احمدزی نتوانست کارش را در دورهی انتخابی آقای کرزی دوام دهد. وی از پست وزارت مالیه به ریاست دانشگاه کابل انتقال یافت و این امر باعث شد که پیام کارواییهای او برای مردم قابل درک نشود. اکنون وقتی آقای احمدزی به این عملکردها به عنوان دستاوردهای کاری خویش در ادارهی موقت و ادارهی انتقالی اشاره میکند، توجهات زیادی را به خود معطوف نداشته و روشن نمیگردد که سهم او با جانشینان او در این پستها چگونه از هم تفکیک خواهند شد.
آقای احمدزی، در مناظرههای متعدد رادیو- تلویزیونی برتری دیدگاههای علمی و اکادمیک خویش را بر رقبای انتخاباتی خود به طور واضح آشکار ساخته است. با این وجود، تیم ضعیف انتخاباتی او، اکثر این برتریها را دوباره به ضعف مبدل ساخته اند. هیچ یک از کسانی که به عنوان سخنگویان انتخاباتی آقای احمدزی در رسانهها ظاهر شده اند، منطق و صلابت علمی او را در برابر رقیبان انتخاباتیاش حفظ نتوانسته اند. این ضعف نیز بر تصویر سیاسی آقای احمدزی در افکار عامه تأثیر زیادی داشته و به طور طبیعی مشکلات او را به زمان پس از پیروزی نیز انتقال میدهد.
آقای احمدزی برای کارزار انتخاباتی خویش شعار «آغاز نو» را مطرح ساخته است. وی در برخی از صحبتهای خویش «آغاز نو» را نشانهی نقد خود بر تاریخ و مناسبات گذشتهی افغانستان و داشتن بنیادی جدید برای آیندهی این کشور قلمداد میکند. زمانی که سفیر انگلستان از ضرورت یک «دیکتاتور قابل قبول برای افغانستان» حرف زد، اسم زلمی خلیلزاد و اشرف غنی احمدزی به طور همزمان روی زبانها میچرخید. تأکیدات ویژهای که در اظهارات آقای احمدزی بر نقش تام دولت در استفادهی مشروع و قانونمند از قوه صورت میگیرد، این نگرانی را در مورد او دامن میزند که در افغانستان از یک نوع رژیم سرکوبگر و دیکتاتور حمایت خواهد کرد. وی البته با تأکید بر نقش شفافیت و پاسخگویی دولت انگشت میگذارد، اما در فقدان نهادهای مؤثر مدنی و دموکراتیک، معلوم نیست که نقش نظارتی و محدودکننده بر عملکردهای دولت و ارگانهای اجرایی را کدام نیرویی انجام خواهد داد.
در روزهای اخیر گزارشاتی در سطح مطبوعات از مذاکرات مستمر میان آقای احمدزی و آقای حامد کرزی منتشر شده است. طبق این گزارشات، قرار است آقای احمدزی با طرحهای کاری خویش به تیم آقای کرزی بپیوندد و او را در ادارهی بهتر نظام آیندهی کشور، در صورت پیروزیش در انتخابات، کمک کند. ناظران سیاسی با توجه به ویژگیهای شخصیتی و علمی آقای احمدزی، او را بیشتر از رهبری سیاسی کشور در مقام مدیریت و اجرای طرحهای مشخص مؤثر میدانند. به نظر برخی از ناظران، شاید آقای احمدزی و امثال وی از مهرههای کلیدی برای مقابله با بحرانها و چالشهای عظیم سیاسی باشند که دومین حکومت منتخب افغانستان با آنها مواجهه خواهد داشت.
افغانستان؛ انتخابات و چالشهای سیاسی (بخش چهاروم)
داکتر عبدالله و همراهانش
عزیز رویش
(منبع: سایت فارسی رادیو فرانسه)
داکتر عبدالله، با شعار «تغییر و امید» وارد کارزار انتخاباتی افغانستان شده است. او از حمایت جبههی ملی که به عنوان قدرتمندترین جبههی اپوزیسیون در برابر حکومت پنجسال گذشتهی آقای کرزی شناخته میشد، برخوردار است. آقای عبدالله خود در مقام وزارت امور خارجه، در ادارهی موقت و حکومت انتقالی، همکار آقای کرزی بود و پس از آنکه در حکومت منتخب از مقام خویش کنار گذاشته شد، از سهمگیری در فعالیتهای سیاسی به طور علنی کناره گرفت.
ستون اصلی حمایت از داکتر عبدالله عبدالله را در جریان انتخابات کنونی آن عده از رهبران شورای نظار، سازمانی که با قیادت احمدشاه مسعود ایجاد شده و در حوادث مربوط به جنگهای داخلی افغانستان نقش عمده داشت، تشکیل میدهد که از حکومت آقای کرزی ناراضی بوده و طرح مارشال قسیم فهیم، جانشین احمدشاه مسعود، برای همراهی با آقای کرزی را در مبارزات دومین دور انتخابات ریاست جمهوری قبول نکرده اند.
در واکنش به اعلام کاندیداتوری آقای داکتر عبدالله، گروهی از هواداران و اعضای جمعیت اسلامی که از زعامت اسمعیلخان، وزیر آب و برق در کابینهی آقای کرزی پیروی میکنند، سیاست آقای عبدالله را برگشت به گذشته لقب داده و با نقد شدید دیدگاهها و عملکردهای سیاسی او، از مردم خواستند که به او رأی ندهند. نشر و بازتاب این دیدگاهها در میان اعضا و هواداران جمعیت اسلامی بحث و نظرهای زیادی را برانگیخت. با اینهم، کمپاینهای انتخاباتی آقای عبدالله در اکثر ولایات شمالی افغانستان و شهر هرات، نمایش عظیمی از قدرت مانور او در جریان کمپاینهای انتخاباتی قلمداد میشود. آخرین نظرسنجیها که از سوی یک منبع معتبر امریکایی ترتیب داده شده، آقای عبدالله را با حدود بیست در صد آرا، دومین کاندیدای پیشتاز در انتخابات ریاست جمهوری اعلام کرده است.
بااینهم، به نظر میرسد آقای عبدالله نیز همچون رقیب عمدهی انتخاباتی خویش، آقای کرزی، با مشکلات زیادی در فردای انتخابات رو به رو خواهد شد. اولاً در تیم انتخاباتی او عمدتاً گروه خاصی از مردم افغانستان نقش برجسته دارند. جلب اعتماد و حمایت حلقات و نیروهای دیگر در شرایط ویژهی افغانستان که بهانههای کوچک میتواند باعث تشتت و پراکندگی صفوف شود، چالش بزرگی در برابر آقای عبدالله خواهد بود. مارشال قسیم فهیم، به عنوان برجستهترین چهرهی رهبری در درون شورای نظار، ستون اصلی حمایت سیاسی او را به شدت تضعیف کرده است. سایر رهبران برجستهی سیاسی و قومی نیز، به استثنای برهانالدین ربانی، رهبر جمعیت اسلامی، و عطا محمد نور، والی فعلی ولایت بلخ، به ندرت در کنار آقای عبدالله حضور دارند و یا در کمپاینهای انتخاباتی او را همراهی میکنند. فقدان حمایت این چهرهها در سیاست کنونی افغانستان میزان موفقیت حکومت را به شدت مورد سوال قرار میدهد.
مشکلات امنیتی در جنوب افغانستان، با آنکه از سوی آقای عبدالله در حد نارضایتی مردم از دولت کنونی تقلیل داده میشود، مشکل دیگری است که در فردای انتخابات نه تنها از سر راه حکومت داکتر عبدالله برداشته نشده، بلکه ابعاد و جوانب پیچیدهتری نیز به خود خواهد گرفت. درست است که طالبان بر روی مخالفتهای خویش نقاب ایدئولوژیک کشیده اند، اما در لایههای پنهان این مخالفت رگههای آشکاری از گرایشات قومی و قبیلوی نیز به ملاحظه میرسد. به نظر نمیرسد تنها ریشهی پشتونی آقای عبدالله بتواند باعث جلب قناعت و حمایت طالبان شود. به اعتقاد اکثر ناظران سیاسی، یکی از عوامل عمدهی مخالفت دربرابر حکومت برهانالدین ربانی و احمدشاه مسعود، پس از پیروزی مجاهدین، واکنشهای اجتماعی در برابر واقعیت جدید قدرتمداری در افغانستان بود که با سنتهای تاریخ چندصدسالهی کشور در تعارض قرار داشت. به نظر نمیرسد این واکنشها در مقاومت و مخالفتهای طالبان در برابر وضعیت سیاسی موجود بینقش باشد.
آقای عبدالله با گرایشات سیاسیای که در گذشته داشته است، جلب حمایت وسیع بینالمللی را نیز برای حکومت خود دشوار خواهد یافت. انتقاداتی که فعلاً از سوی جامعهی جهانی متوجه حکومت آقای کرزی است، به نظر نمیرسد دامن حکومت آقای عبدالله را به سادگی رها کند. افغانستان کنونی به سختی در باتلاق سیاستها و منافع کشورهای منطقه و جهان گیر افتاده است. منابع و امکاناتی که در داخل افغانستان بتواند مایهی اتکای حکومتهای ملی شود، اندک و یا ناچیز است. افغانستان ناگزیر است تعامل خویش با جامعهی بینالمللی را به گونهای سازماندهی کند که حرکت طبیعی و منطقی آن را آسیب نرساند. با توجه به اینکه گرههای زیادی در روابط بینالمللی افغانستان وجود دارد که سر نخ آنها به مشکلات داخلی کشور برگشت میکند، حکومت داکتر عبدالله نیز ناچار خواهد شد با آنها مقابلهی منطقی و واقعبینانه داشته باشد. ایجاد توازن و تعادل میان منافع و خواستههای قدرتهای عمدهی منطقوی و بینالمللی حکومت آقای عبدالله را با چالش بزرگی رو به رو خواهد کرد.
آقای عبدالله از لحاظ باورهای ائدئولوژیک و مواضع سیاسی خود نیز با چالشهایی رو به رو است. وی پروسهی استحالهی ایدئولوژیک خود از یک فرد مجاهد بنیادگرا تا یک فرد دموکرات با گرایشهای لیبرال را به درستی تبیین نکرده است. همین اکنون اکثر هواداران آقای عبدالله را کسانی تشکیل میدهد که هویت جهادی خود را سند عمدهی حقانیت خویش در فعالیتهای سیاسی و اخذ امتیازات سیاسی میدانند. این پارادوکس، هر چند قبل از انتخابات، احساسات زیادی را به نفع آقای عبدالله برانگیزد، اما در فردای پیروزی به بزرگترین چالش در برابر ایشان تبدیل خواهد شد. به اعتقاد تحلیلگران سیاسی افغانستان، همین مشکل حکومت آقای کرزی را نیز وادار به پرداخت هزینههای سنگینی کرده است. آقای کرزی در یکی از آخرین اظهارات خود بیان کرد که وی تحت فشار خارجیها ناگزیر شده بود مجاهدین را کنار بگذارد و در حکومت بعدی این نقیصه را جبران خواهد کرد. اعتراف به این نکته، با وجود آنکه رویکرد جدید سیاسی آقای کرزی را برجسته ساخت، اما از بحرانی که او در میانهی گرایشات جهادی و لیبرال در حکومت خویش دارد نیز پرده برداشت. حکومت داکتر عبدالله که با شعار «تغییر و امید» به میان خواهد آمد، شاید به سادگی نتواند تجربهی سیاسی آقای کرزی را باری دیگر تکرار کند، اما معلوم نیست که راهکار او برای عبور از آن چه خواهد بود.
جبههی ملی نیز عمدهترین چالش در برابر حکومت آقای عبدالله خواهد بود. جبههی ملی از بدو ایجاد خود درگیر تناقضات فراوانی بوده است. این جبهه، برغم آنکه شخصیتهای مختلف با گرایشات چپگرایانهی کمونیستی و راستگرایانهی اسلامیستی را در خود دارد، بر اساس خواستههای کوتاهمدت سیاسی ایجاد شده است. اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان با اعضای جمعیت اسلامی افغانستان، به ضمیمهی حلقات خورد و بزرگ از میان احزاب چپگرا و راستگرا همه در این جبهه عضویت دارند. از میان اعضای این جبهه، عدهی زیادی از آنان عملاً به تیم انتخاباتی آقای کرزی پیوسته اند. مارشال فهیم که در کارزار انتخاباتی کنونی معاون اول آقای کرزی است از ارکان اصلی جبههی ملی محسوب میشد. آقای اسمعیل خان و محمد اکبری نیز از اعضای دیگر این جبهه اند که از تیم انتخاباتی آقای کرزی حمایت میکنند. افراد دیگری که از این جبهه در کنار داکتر عبدالله باقی مانده اند، ولو از لحاظ سیاسی و یا وزنهی اجتماعی ضعیف باشند، اما در فردای پیروزی میتوانند سهم معین خویش را از آقای عبدالله تقاضا کنند. پاسخ مثبت آقای عبدالله به درخواستهای گونهگون اعضای جبههی ملی به معنای آن خواهد بود که حکومت او در همان آوانِ ایجاد با بحران تقسیم قدرت و امتیازات دولتی رو به رو گردیده است.
آقای عبدالله نیز، همچون آقای کرزی، در کمپاینهای انتخاباتی خود ناگزیر از رویخوشنشان دادن با مخاطبان خود بوده است. تیم انتخاباتی او از جملهی عمدهترین منابع پخش غذا و پول به بهانههای مختلف در میان مردم محسوب میشود. این پول از باز کردن دفاتر کمپاین تا صرف غذا و تا گردآوردن مردم در محافل سخنرانی را شامل میشود. برعلاوهی این، آقای عبدالله نیز در کمپاینهای انتخاباتی خود بر تقاضاهای عاجل مردم انگشت گذاشته و وعده سپرده است که در دوران تصدی پست ریاست جمهوری به آنها رسیدگی خواهد کرد. تمام این راهکارهایی که برای گرم کردن بازار کمپاین مؤثر بوده اند، برعلاوهی بدآموزیهای سیاسی، توقعات زیادی را نیز در میان مردمی که اعتماد شان به سختی آسیب دیده است، دامن میزند. عدم رسیدگی به این توقعات و تشدید بیاعتمادی میان مردم و حکومت، چالش بزرگ سیاسی در برابر حکومتی خواهد بود که پس از انتخابات روی کار میآید.
علی امیری
(در ضرورت رای دادن به حامد کرزی)
اکنون دیگر بر همگان معلوم شده است که چهار نامزد ریاست جمهوری از سایر همگنان خود برجستهتر است: حامد کرزی، داکتر عبدالله، اشرف غنی احمدزی و داکتر رمضان بشر دوست. نظرسنجیها نیز میزان آرای این چهار تن را به ترتیب ذکر کرده است. در برخی از نظرسنجیها بشر دوست سوم و اشرف غنی چهارم آمده است. مسلم است که رقابت اصلی میان این چهار تن خواهد بود.
انتخاب از میان این چهار تن اما، انتخاب میان صالح و اصلح نیست. تاریخ افغانستان طی چهار دهه اخیر سیر منظم از بالا به پایین و از اکنون به گذشته داشته است. در دههی چهل شیوهی محدودی از مشروطیت و حاکمیت قانون را تجربه میکردیم؛ در دههی پنجاه پادشاهی مشروطه یا دموکراسی تاجدار به جمهوری تک حزبی و مستبد بدل شد که در دوران جنگ سرد سکه رایج حکومتداری در خاورمیانه ،آسیا و امریکای لاتین بود و مصر و سوریه، هنوز نمونههای فسیلشدهی این تیرهی منقرضشده در جهان عرب است. داود خان پیشتر از صدام حسین به سرنوشت او مبتلا شد و اگر تاکنون زنده میبود معادل اشخاصی چون حافظ اسد، حسنی مبارک و یا احیانا جنرال سوهارتو میبود که هرکدام جمهوریهای سی ساله در کشورهایشان تأسیس کردند. در اواخر دههی پنجاه و سراسر دههی شصت، جمهوری حزبی جایگزین جمهوری شاهانه گردید و خشونتهای عریان و برهنه بر استبداد افزوده گشت. در آغاز دههی هفتاد مجاهدین به قدرت آمدند. در بوتل دوای مجاهدین نیز دارویی برای درد استبداد و خشونت وجود نداشت. آنان کوشیدند که استبداد و خشونت را اسلامیزه کنند و آن را در یک بستهبندی اسلامی به مردم عرضه نمایند. روند تبدیلی بد به بدتر ادامه یافت و پس از چندی مجاهدین نیز قدرت را به طالبان به عنوان بدترِ خویش سپرد.
طالبان گویی نقطهی نهایی این سیر نزولی بود و با آمدن جامعهی جهانی، مردم افغانستان کمی سودای سر بالا پیدا کرده است. فرایندهایی ایجاد شده است که هیچ کس در مثبتبودن آن تردید ندارد: انتخابات، حاکمیت قانون و در مجموع تلاش برای گذار از وضع موجود به وضع مطلوب. تعدادی کسانی که به آرمانشهر تک صدایی گذشته دل بستهاند بسیار کمند. همه قصد دارند از اکنون عبور کنند. برخی به مشکلات این عبور آگاه اند و برخی ناآگاه. استبداد دیگر تقدیس نمیشود، بلکه به حیث یک معضل وجود دارد. خشونت دیگر به عنوان یک روش مردود است و قبیلهگراترین جریانها نیز دم از دموکراسی و آزادی میزنند. علیرغم فضای اقتدارگرایانه و محافظهکارانهی موجود، دموکراسی میرود که به یک مرجع تبدیل شود. اکنون هرکس به دموکراسی ارجاع میدهد و هرگونه کردار و کنش را توجیه دموکراتیک میکند. حتی ملایی چون آیت الله محسنی ، در ما جرای قانون احوال شخصیه اهل تشیع ، سلب اختیار زن در روابط جنسی با مرد را نیز، به دموکراسی بیشتر از اسلام ارجاع میداد.
با تمام این احوال، انتخابات کنونی، انتخاب میان خوب و بد یا خوب و خوبتر نیست؛ متأسفانه انتخاب میان بد و بدتر است. از چهار نامزدی که در نظرسنجیها رأی نسبتاً بالایی دارد، هیچ یک ایده آل نیست و چنانکه باید شایستگی تکیهکردن بر این مسند را ندارند. هیچ کدام آنگونه که میگوید نیست و آنگونه که هست نمیگوید. اشرف غنی زندانی گذشتههاست؛ او خواب حاکمیت قومی را میبیند و آزادی بیان و دموکراسی برای او، برای دفاع از عبدالرحمن موضوعیت دارد. در «نظام عادل» او (اگر این تعبیر از لحاظ ادبی درست باشد) هیچ گوش شنوایی برای شنیدن ضجّههای قربانیان و آوای کشتگان وجود ندارد. در کتابچهی نامبردهی آقای اشرف غنی، فصلی زیر عنوان «هویت ملی و ملتسازی» آمده، اما نویسنده در آن از فقر و بیکاری و مهاجرت و فساد اداری وزرای کابینهی کرزی بحث کرده است. بعید میدانم که کسی بحث این استاد سابق دانشگاه را دربارهی زبان و هویت در این کتاب خوانده باشد ، بتواند صلاحیت علمی او را جدی بگیرد، چه رسد که به مدیریت و توان سیاسی او باور پیدا کند.
داکتر عبدالله بار سنگین گذشته را بر دوش دارد. اگر اشرف غنی و کرزی از آمریکا آمدهاند، بشر دوست از فرانسه آمده است، میرویس یاسینی از پاکستان و سید جلال کریم از عربستان تشریف آورده اند، عبدالله از هیچ جا نیامده است. او از گذشتهی افغانستان آمده است. عبدالله چهرهی دههی هفتاد است. دههی هفتاد تنها دههی خون و خشونت نیست، بلکه تجربهای از یک نوع حاکمیتداری نیز هست. داکتر عبدالله اگر دستان خود را از خشونتهای این دهه بتواند پاک کند، (که دشواراست) هرگز نمیتواند افکار خود را از حاکمیت این دوره جدا کند. داکتر عبدالله اکنون دیپلمات به نسبت فرهیختهای است که با شعار «تغییر و امید» در قامت کاندید ریاست جمهوری، از صلح و دموکراسی و عدالت و توزیع قدرت سخن میگوید. اما داکتر عبدالله از ستون پایههای حکومتی بود که سختگیرانهترین قانون اساسی را در تاریخ این کشور نوشت. تاریخ، در دههی هفتاد از این مرد «تغییر و امید» هیچ اعتراضی بر انحصارطلبانهترین قانون اساسی طول تاریخ این کشور ثبت نکرده است.
بشر دوست، چنانکه من در جای دیگر هم گفتهام، دنکیشوت دنیای سیاست افغانستان است. او هیچ معضل تاریخی را در افغانستان به رسمیت نمیشناسد. برای او هرچه هست اشخاص است. اگر بتوان این چند فرد خاین و رشوتخوار را گرفت و از صحنهی سیاست و قدرت دور کرد، دیگر همهجا گل و گلزار میشود. بشر دوست سادهساز و تقلیلگرا است، اما نمیتوان گفت که اصلاً نفوذ ندارد. کسانی که غریزی رأی میدهند و کسانی که از اندیشیدن خستهاند و اندوه دلشان را فقط با حرف بیرون میریزند، به بشردوست رأی خواهند داد. فراموش نکنیم که دون کشوت در آخر کار اندکی واقع بین شد و دیگر آسیاب بادی را غول خیال نمی کرد و فرق بین چوب و آهن را می دانست، اما ، سانکو پانزا یاور و پیرو او تازه توهماتش غلیان کرده بود.اگر دون کشوت ، در دنیای سیاست افغانستان، نفس می کشد، چرا نباید در میان رای دهندگان تعدادی سانکوپانزا و جود داشته باشد؟
در این میان اما، هیچ کس مانند حامد کرزی دار و ندار خود را به میدان نیاورده و در معرض دید و قضاوت همگان قرار نداده است. کرزی طی هفت سال گذشته تمام هنر خود را به کار برده است و کارنامهی قطوری از خود ارایه کرده است که اغلب ناکامی است و کمتر کامیابی، بیشتر ناتوانی است و کمتر توانایی. کرزی در اجرای قانون ضعیف بود و چند مورد قانون اساسی را نیز نقض کرد. شاید ارادهی مبارزه با فساد را داشت، اما نتوانست در دریای فساد، حتی جزیرهی کوچکی از اصلاحات به وجود آورد. مماشات با طالبان نیز خالی از بلاهت نبود. کرزی با برادرخواندن ملا عمر و سایر تروریستان طالب، بیشتر سیمای یک رهبر ضعیف و مستأصل را به تصویر کشید تا چهرهی یک زمامدار صلحدوست و عاشق وطن را. کارنامهی او در صیانت از حقوق شهروندان و آزادیهای مصرح در قانون نیز ضعیف است. پرویز کامبخش هنوز تاوان یک سرقت انترنتی ساده را میدهد. احمد غوث زلمی و قاری احمد مشتاق به جرم نشر ترجمهای از قرآن کریم، با زولانه و زنجیر و زندان سر و کار دارد. کرزی بیشتر پاس خاطر محافظهکاران مرتجع و اقتدارگرایان مذهبی را داشته است و کمتردلواپس حقوق مشروع و قانونی شهروندان بوده است. برخورد سهلانگارانهی او با قانون احوال شخصیهی اهل تشیع و سنگاندازی و تعلل نابجا در مورد قانون رسانهها، از حیثیت و احترام اندک قانون در ذهن او حکایت میکند. و سپردن زمام فرهنگ کشور به شخصی مانند عبدالکریم خرم تا حدی میتواند نشان بی اعتنایی او به فرهنگ و یا تصور ساده و بدوی او از فرهنگ این مردم باشد.
با تمام این احوال، کرزی اما، نه طالب است نه مجاهد، نه تکنوکرات است نه جنگسالار، نه قصد بازگشت به دههی هفتاد را دارد و نه آهنگ برپاکردن امارت اسلامی را. او میراث نکبتهای گذشته را بر دوش دارد، بیآنکه خود نقش چندانی در آن داشته باشد؛ سمبل ورود به آینده است، بیآنکه واقعاً به اهمیت آن واقف باشد؛ کرزی محافظهکار است، نه رادیکال؛ اصلاحگراست نه انقلابی؛ با ملایان مذهبی بیشتر سر و کار دارد تا روشنفکران، اما با این حال او نه ملا عمر است و نه ربانی؛ نه کارمل است نه ترکی؛ کرزی، کرزی است. نیمی از گذشته و نیمی از حال. نیمی هجویه و نیمی مرثیه ؛ ترکیبی از جد و هزل و خلاقیت و ابتذال است. کرزی مرد سازش و معامله و بالاخره مرد دو گام به پیش و یک گام به پس است.
اما، این همه، پیش از آنکه ناشی از منش شخصی و اخلاقی کرزی باشد، برخاسته از واقعیتهای زمانه و روزگار او است. کرزی بازتاب زندگی، اخلاق، فرهنگ و روابط انسانی در روزگار کنونی ما است. کرزی معجونی از دلواپسی و نگرانی، سازشکاری و معامله، مصلحتاندیشی و اعتدال، ریاکاری و نفاق و بالاخره راه رفتن بر لبهی تیغ است. او در واقع بخشی از وجود ما است. همهی ما کم و بیش کرزی هستیم. هویت پیچیدهی کرزی نشان پیچیدگی روزگار ما است؛ با زبانهای مختلف سخنگفتن حکایت از رویاروی با واقیتهای مختلف دارد؛ تعامل و سازش با جناحها و جریانهای مختلف اقتضاء خرد سیاسی زمان است و ملاحظهی خاطر محافظهکاران و اقتدارگرایان، بیشتر یک ناگزیری است تا استراتژی. کرزی در رفتن به سوی آینده کند است، اما قصد بازگشت به گذشته را ندارد. در راه صلح و امنیت ناکام بوده است، اما عزم برپایی آن را دارد.
بالاخره کرزی بد است اما تقدیر شوم ما است که ناگزیر از انتخاب در میان بدان هستیم. کرزی پشتون است، اما پشتوگرا نیست (مانند اشرف غنی احمدزی)، هرچند خالی از آرزواندیشی و خیالپردازی نیست، اما پای در زمین واقعیت دارد و یکسره غرق در توهم نیست (مانند بشر دوست)، کرزی بدون دلبستگی و تعلق خاطر نیست، اما درصدد برپا کردن آرمانشهر تکصدایی گذشته هم نیست (مانند عبدالله و دیگراتنوسنتریست ها ). کرزی بد است اما در میان بدان بهترین بد است.عبدالله ما را به فرقه گرایی سیاسی می برد، بشردوست به انارشیزم و اشرف غنی به قبیله گرایی.اما کرزی روی به آینده دارد.درست است که او لاک پشتی حرکت می کند، درست است که ضعف های بسیار دارد، اما او نه نوستالژی عهد مجاهدین را دارد ونه ادعای بر پایی حکومت خدا بر زمین خدا را. اینک فقط به خاطر آینده، به قول شکسپیر با یک چشم گریان و یک چشم خندان باید به حامد کرزی رأی دارد. بادا که گزینش بعدی ما میان خوب و بد باشد و گزینش بعدی تر ما میان خوب و خوبتر. آمین
روح الله کاظمی
در این مختصر سخن از پیوند انتظار و متافیزیک نیست؛ زیرا نه انتظار با متافیزیک گره خورده است و نه متافیزیک چنین پینه ای را بر می تابد. بلکه سخن بر سر مغایرت و دوری آندو از هم است. اینکه متافیزیک و انتظار نمیتواند همسر شود و در زیر یک سقف زندگی کند باید چیزی در ذات آندو نهفته باشد تا این جدای را ضمان شود. پس متافیزیک و انتظار چیست؟ هایدگر در باره ای متافیزیک می نویسد: «متافیزیک» عبارت از «فضای تاریخی» است که از آنجا به سوی تقدیری سوق می یابد، عالم فرا حسی، اصول عقلی، پیشرفت، سعادت اکثر مردم، فرهنگ و تمدن به زائل ساختن و قربانی کردن نیروی ایجاد خود می پردازد[1]. اینکه هر امر ماورای حسی ذات شان را باطل و مضمحل می سازد هایدگر تبدل ماهیت می نامد. مراد نیچه که می گفت : خدا مرده است، نیز بنا بر تفسیر هایدگر مرگ هر امر ماورای حسی است. مرگ امور ماورای حسی چیزی را در تقدیر بشر به ما گوشزد می نماید. و آن اینکه بشر قائم به ذات است . بشر امر قدسی را نفی نموده تا خود را بنا نهد. بشر خود بنیاد است و به هیچ چیزی غیر از خود تکیه ننمود ه است. نه تنها خود، بنیاد خود است بلکه بنیاد و سرچشمه ای هر چیزی خارج از خود نیز هست. پس جهان خارج در حقیقت برون داده های انسان و متقوّم به انسان است. یعنی محیی و ممیت عالم تنها انسان است و هر امر زمینی و قدسی معنای خود را از انسان اخذ می کند. خودبنیادی منطق عهد جدید است. قدم زدن و حیات در بیرون از حیطه ای این منطق نا معقول و بی پایه و عقیم است و محکوم به مرگ. چنین است که مرگ هر امر مستقل و خارج از انسان در مرگ خدا و در کلام نیچه نمادینه شده است. هم معنا و هم هستی از این موجود خودبنیاد منشا می شود.
کوگیتوی دکارت یا همان: می اندیشم پس هستم، معنا داشت؛ چونکه واضح و متمایز بود. دکارت با این ملاک به یقین دست یافت و از ورطه ای شک نجات پیدا کرد. دکارت با همین ملاک وضوح و تمایز که از نفس انسان برخاسته بود، عالم را نیز بنا کرد و به آن معنا بخشید. این منطق و یا سوبژکتیویته با هگل به اوج خود نائل شد. هگل هیچ کاری نمی کند جز اینکه خود شناسی روح و عقل را روایت کند. سوژه یک چیز و همه چیز است. اگر سوژه مطلق و یا روح جهان را بیرون از خود می پندارد و خود را جدا از آن، بدان جهت است که هنوز در یک برهه ای از خود شناسی قدم می زند، و وقتی به آگاهی مطلق می رسد پی می برد که خودش بوده که صدر ذیل تاریخ را پوشانده است. پس هگل در حقیقت پای عقل را به تاریخ نمی کشاند؛ بلکه پیشاپیش عقل حضور دارد و او این حضور گسترده ای عقل را به خوانش گرفته و به زبان می آورد. بنابر این سوژه جمعیت هر امر موجود و معقول است. بدین جهت است که متافیزیک نظام ساز است و سعی می کند همه چیز را در خود جای دهد.
این نیز خود بدان سبب است که متافیزیک بر بنیاد سوبژکتیویته استوار است و سوژه ای خودبنیاد سرشت تمامیت خواه خود را این چنین به ظهور می رساند. پس تمسک و چشم دوختن به بیرون از جهان سوژه ای نابخردانه و سفاهت است. بیرون از جهان سوژه ای آدمی گیج می شود و مات ومبهوت. سوژه تنها در جهان خود می تواند به راحتی نفس کشد. ورای آن قربانگاه اوست. از این رو متافیزیک تعالی را بر نمی تابد و به هیچ امر متعالی و خارج از خود چنگ نمی زند و به انتظار نمی نشیند. او خود متعالی است و تعالی هر موجود و غایت هر تلاش و کوشش را خود میداند. این سرشت خودبنیادانه اما همچون تاج خار گونه ای مسیح، اکنون مایه ای ابتلاء و استهزا و تباهی و تاریک نیز گشته است. هر چه زمان می گذرد دایره تنگتر و تاریکتر و دهشت انگیز تر می شود و انسان به فراسوی نا معلوم چشم می دوزد. هر دم که فردا دیروز می شود، وجدید محبوب به کهنه ای مبغوض مبدّل می گردد و هر چه مِهر امید، کینه ای یأس تحویل می دهد و هر مددی، زیانبار و بی رحم از کار در می آید، باز هم بیشتر آدمی انتظار یک رخداد را می کشد و بیشتر ناتوانی و مهجوریت خویش را بر زبان می آورد.
زمان باردار است و بی تب و تاب به پیش می خزد؛ اما اینکه چه هدیه ای در دستان خود پنهان دارد و در کدام نا بهنگام این بار را بر زمین می نهد، معلوم نیست. انتظار همین است، یعنی به انتظار نشستن یک واقعه و رخدادی کاملا از جنس دیگر اما در عین حال نامعلوم و مستور و رازآلود. شاید همین وجه محجوبیت و پوشیدگی آن بیشتر سبب شده است که آدمی را به سمت خود کشاند؛ چرا که هر آنچه در فهم آدمی گنجیده، تجربه شده و به مغاک حافظه ای او سپرده شده است. انسان اکنون منتظر چیزیست که نمی داند چیست؟ و کجا و چگونه رخ خواهد داد؟ او حتی به چنین واقعه ای یقین ندارد بلکه تردید دارد؛ اما سخت به این تردید وابسته است. اینکه این رخداد را ظهور ابرانسان بدانیم و یا ظهور مسیح و یا مهدی یا ماشیح و یا بازگشت دموز، ازیریس، آدونیس، سوشیانت، میترا ورامایانا، فرقی نمی کند. مهم اینست که او میخواهد از خودبیگانگی و جهان مه آلود و تیره و تار متافیزیکی رها شود. دیگر طبیعت و جهان او چنان نباشد که انسان در دهان آن کلمه بگذارد و با اراده ای انسان سخن بگوید و یا ساکت شود؛ بلکه از این مونولوگ نفس گیر و بد فرجام برون جهد و تنها خود را قطب عالم نشمرد. زان پس انسان خود را جزء از عالم و در_عالم می بیند.
چنین است که انتظار در نقطه مقابل متافیزیک می ایستد. در متافیزیک تعالی تضعیف نمی شود بلکه می میرد و به خاک سپرده می شود. انتظار اما در تعالی معنا و رمق می گیرد. متافیزیک هر چیز را آرام و بی صدا به نفع خود مصادره می کند. حتی از بطن دین نیز اومانیته بیرون می کشد تا انسان این زمامدار عهد جدید را هر چه بیشتر قدرت و جسارت بخشد. انتظار اما انسان را موجود کوچک می بیند و ستایشگر و همواره نیازمند یک امداد غیبی؛ و بلکه قدرت و ارج او را در همین فقر و نسبت قرار داده است. در متافیزیک آدمی گناهکار نیست و از اینرو دو نیمه و دوپاره ای اهریمنی و الهی در او صورت داده نمی شود و افعال او نیز طوق حسن وقبح را بر گردن نمی بندد. بلکه موجود تام و یکپارچه است و تمام کرد و کار او نیز مشروع و مقبول. در انتظار اما انسان گناه آلود است و سکه ای دو رو. مایه ای رنج و عذاب و تباهی و سرافکندگی او نیز در ذات او نهاده شده است. او یا خطا می کند و لگد می خورد و یا افعالش را درست انجام می دهد و پاداش می گیرد. از اینرو او در درون در یک مبارزه و نزاع دائمی و پایان ناپذیر به سر می برد. از ازل او محکوم شده است و لذا باید به این مبارزه تن در دهد. فرجام نیک و یا شوم او نیز در همین پیکار مستمر رقم میخورد. اما در کدام نا بهنگام روز موعود فرا خواهد رسید و بشر از ملالت ها و سیه روزی های این عهد خلاصی خواهد یافت؟ فقط منتظر باشیم!
بسوخت حافظ وبویی به زلف یار نبرد مگر دلالت این دولتش صبا بکند