عباس فراسو
مثلی همیشه جمهوری سکوت را باز میکنم. جنجال سرقت ادبی در انترنیت دامن جمهوری سکوت را هم گرفته است. از همه بیشتر، دلم به علی امیر میسوزد که در غم مقالههایش مانده که دزدیده میشوند. وقتی کمی دقت میکنم، میبینم که نه تنها مقالههای علی امیری، بلکه از اسد بودا و خالد خسرو نیز به چنین سرنوشت دچار شده اند. اما بیایید قضاوت میرزاقلمها را ببیند. یکی از این میرزا قلمها آقای جاوید امید است که این کشف بزرگ را مرتکیب شده که گویا علی امیری مقالهای را از جلال رحمانی دزدیده است. اسم جاوید امید برایم آشنا است و اما دقیق نمی دانم که این جاوید امید که علی امیری را سارق ادبی (Plagiarist) گفته، همان است که من می شناسم یا هم کسی دیگری است؟ مهم نیست هر کسی باشد، مهم این است در سرزمین ما اخلاق دود شده است و بدون در نظر داشت اخلاق ژورنالیزم هرچه دلشان خواست مینویسند و بیمسوولانه نشر اش میکنند.
دزدی انترنیتی و ادعاهای ناحق و ناسنجیده، بخشی از "امر مبتذل" است که آقای علی امیری طرح کرده بود. این ابتذال در افغانستان چنان شایع است که دانا و نادان، دست به قضاوت زده در پرورش امر مبتذل با اشتهای وصف ناپذیری، مشارکت میجویند. مهم این است که کسی در ابتذال، عقب نماند. اتهام سرقت ادبی یا دزدی مقاله از طریق انترنیت به علی امیری – اگر از سر کینه توزی و دشمنی نباشد – به طوری قطع ادعای مبتذل و غیرخردمندانهای است. برای این که حقیقت را گفته باشیم، باید کمی انضامیتر، مستند و مبتنی بر فاکتها با این مساله برخورد کنیم. ادعای من این است که اکثر مقالههای آدمی به نام جلال رحمانی دزدی شده هستند. حالا به چند مورد ارجاع میدهم:
1- جلال رحمانی که در وبلاگ "ایستگاه 13" مینویسد و اسم وبلاگ اش را هم از نام وبلاگ عسی مسیح که بنام "ساعت 13" است، به عاریت گرفته است. دلم خواست مقالههای ایستگاه 13 را مرور کنم، دیدم اکثر این مقالهها از خود جلال رحمانی نیستند، بلکه از علی امیری، اسد بود و خالد خسرو... میباشند که آقای رحمانی به نام خود در وبلاگ و سایتهای ایرانی منتشر کرده است. البته مرور تمام مقالهها وقت گیر بود؛ اما در یافتم که علاوه بر مقالقهی "دن کیشوتیسم سیاسی"، سایر مقالهها هم ربوده شده اند.
2- علاوه بر مقالهای که جاوید امید، نافهمیده و ناسنجیده، ادعای ناحق کرده، مقالهای دیگری نیز در این وبلاگ از خالد خسرو دزدی شده است. مقاله "دود پست مدرنیسم" همان مقالهای است که در روزنامهی هشت صبح به تاریخ 13 سرطان 1388 تحت عنوان "پست مدرنیسم دود می شود و به هوا می رود" نشر شده بود.
3- مقاله دیگر آقای رحمانی که در سایت "بیان" تحت عنوان "فراموشی تاریخ" نشر شده است، نیز مقاله خالد خسرو است که در سال 1387 در "هشت صبح"، تحت عنوان "فراموشی تاریخ و تاریخ فراموش ناشدنی"، نشر شده بود.
4- مقالهی "ابتذال موجود نقطهی عزیمت ما به سوی دموکراسی است"، نیز همان مقالهی علی امیر است که تحت عنوان "جدی بودن امر مبتذل"، در سایت آزادی و جاهای دیگر نشر شده است.
5- مقالهی "ویرانهها شاهد ویرانی خویش اند"، مقالهای دیگری است که جلال رحمانی به نام خود در ایستگاه 13 نشر کرده است، در حالی که این مقاله متعلق به اسد بودا است که در جمهوری سکوت تحت عنوان "برنهادهای در باب تاریخ افغانستان" به نشر رسیده و آقای رحمانی قسمتی آن را در وبلاک خود به سرقت گرفته است.
6- مقالههای دیگر هم هستند که توسط رحمانی سرقت شده اند اما فکر کنم همین کافی است و لازم نیست به موارد بیشتر اشاره کنم: "در خانه اگر کس است، یک حرف بس است". اما نکتهای دیگر را که قابل توجه میدانم این است که تمام مقالات را که آقای رحمانی به نام خود نشر کرده، تاریخ نشر شان عقبتر از تاریخ نشر مقالههای اصلی است. این نکته را گفتم که در دل دوستان غیرخردمند و بیاخلاقِ که نان از میرزا قلمی می خورند، شک نماند.
بنابر آنچه آوردم، دزد اصلی جلال رحمانی است که آقای جاوید امید و عباس آرمان به ناحق اتهام را به زر خریده به ریش علی امیری بخیه میزنند. دوستانی که این قدر به اتهام زدنهای ناحق علاقه دارند، به خود زحمت بدهند مقالهها را بخوانند، مقایسه و دقت بکنند، چرا به ناحق به شخصیت نویسندهای توانایی مثل علی امیری که سرمایهی افغانستان است، به ناحق تهمت میبندند؟ خوب است که آقای آرمان و امید به این نکتهها دقت کنند و از تهمتبازی و ترور شخصیت دست بردارند. بله، به خاطر پول نباید تروریست شد و هم چنان نباید به خاطر بیسوادی خود و جبران ضعفها و نادانیها، دست به ریش دیگران برد. به این دلیل به آقای امید و آرمان پیشنهاد میکنم که شجاعت اخلاقی داشته باشند و از آقای علی امیری معذرت بخواهند.
حرامنویسی در ژورنالیزم افغانی
نویسنده: حکیم مالدار
در تاریخ 23 جولای، مطلب تحت نام "نگاهی به پدیدهء بشردوست" و با عنوان فرعی " دن کیشوتیسم سیاسی" توسط علی امیری در سایت جمهور سکوت به نشر رسید. بعد از چند روز نقدگونهی بر مطلب علی امیری تحت نام "مکثی بر دن کیشوتیسم سیاسی نوشته علی امیری" در روزنامه به سوی فردا در شماره 52دهم توسط "جاوید امید" که در تلویزیون شیخ آصف محسنی کار می کند به نشر رسید. نویسنده، بعد از مقدمه چینیهای بیربط، غیر حرفهای و بزرگ جلوه دادن موضوع، به فهم خودش گویا افشاگری کرده است که علی امیری مطلب را از جایی سرقت کرده و با تغییرات در اسامی اشخاص و مناطق جغرافیایی آن را نشر کرده است.
من به محض خواندن نقدگونه در روزنامه به سوی فردا، به سراغ انترنت رفتم و به دنبال تحقیق اینکه نوشته نشر شده در وبلاگ "ایستگاه 13" (که نویسنده روزنامه به سوی فردا، برای فریب آنرا سایت خوانده است) را با مطلب جمهوری سکوت مقایسه کنم.
در اول باید این نکته را ذکر کنم که روزنامه "به سوی فردا" مرتکب سه اشتباه فاحشی شده است.
اول، همین مطلبی که در سایت "جمهوری سکوت" به نشر رسیده، روزنامه آنرا بدون منبع به چاپ رسانده است.
دو، اینکه روزنامه، گستاخانه به عنوان مطلب دستبرد زده است. عنوان مطلب از "دن کیشوتیسم سیاسی" به "بشردوست، برزخیترین سیاسمتدار افغانستان" تبدیل اسم داده است که این خلاف معیارهای ژورنالیزم است
سه، اینکه نویسنده دروغ گفته است که مطلب را چند ماه پیش در وبلاگ "ایستگاه 13" خوانده است. از نشر مطلب در وبلاگ ایستگاه 13، فقط 17 روز میگذرد نه چند ماه. بدتر از همه اینکه نویسنده مطلب توهین آمیز همینکه پی میبرد اشتباه کرده است – در وبلاگ جلال رحمانی پیام میگذارد که مطلب نشر شده پنج سال پیشتر را چرا دوباره نشر کرده است. علاوه بر این، نثر و شیوه نوشتاری خاصی است که امیری دارد و این یک فرق فاحشی ایجاد کرده است با مطالب نویسنده وبلاگ ایستگاه 13. جاوید امید حتی به مطالب بقیه وبلاگ و نثر آن توجه نکرده است و اگر کرده است هم متوجه نشده است.
من مطمئنم که مطلب علی امیری از درک و فهم جاوید خارج بوده ورنه ذهن بیدار حتی با نگاه اجمالی متوجه این نکته میشود که مطلب آقای امیری کوپی شده است. بطور مثال به تسلسل و ارتباط منطقی بین جملات، پاراگرافها در این سه پاراگراف نظر میاندازم. ابتدا پاراگرافهای که در جمهوری سکوت نشر شده و بعد کوپی آن در وبلاگ جلال رحمانی. شما متوجه نواقصی میشود که خود مشهود است.
فی المثل بد نیست که به موضع گیری های اخیراو توجه کنیم.اگر بخواهیم سقف تفکر بشر دوست را اندازه بگیریم، باید ببینیم که او در مقام نامزد ریاست جمهوری به چه نکاتی انگشت گذاشته است.آیا کسی هست که یک جمله اثباتی در شعارهای بشر دوست دیده باشد و یا یک راه حل هر چند ساده برای یک مشکل نه چندان بزرگ در خلال مدعیات او یافته باشد؟ بشر دوست نان نقد دیگران و ناکامی این وآن را می خورد و هر گز توانای و راه حل های خود را به محک آزمون و امتحان نمی گذارد. اخیرا در یکی از ولسوالی های ولایت غزنی گفته است که در صورت پیروزی در انتخابات ، صلحی به وجود می آورد که طالبان هم راضی باشد. در جلال آباد گفته است که از آن هزاره های نیست که بر سر کسی میخ کوبیده باشد. درجلو یک مغازه در کارته چهار در حضور چند نفر نطق سر پایی می کرد یکی از مخاطبان پرسید در صورت پیروزی با نیروهای خارجی چه می کنی؟ او گفت اجازه نمی دهم که این نیرو ها در داخل افغانستان آدم بکشد. من با آنها مشهد و پیشاور و پنجده را می گیرم. در باره فقر و آوارگی گفته است که کاخ ریاست جمهوری را به بی خانمان ها می دهم و دفتر ریاست جمهوری را به خیمه ملت منتقل می کنم. و با در آمد گمرک اسلام قلعه می توان کشور را اداره کرد و هیچ نیازی به کمک های خارجی نیست.
در این سخنان نباید تنهابه مثابۀ گونۀ عوام فریبی ناشیانه نگیریست. بلکه این گفته ها حکایت از ساده سازی های دهشتناک مسایل و مشکلات جامعه دارد. حتی اگر قصد او جلب افکارعوام باشد، بازهم عوام ترین عوام نیز می داند که این سخنان ازذهن بیش از حد بسیط و ساده و حتی بدوی ، تراوش کرده است. گرفتن پیشاور و پنجده و مشهد اعلام جنگ همزمان با سه کشور است. گفتن این سخن در مقام کاندید ریاست جمهوری تنها معنایش این نیست که گوینده با الف بای سیاست آشنا نیست، بلکه بدین معنا هم هست که او گرفتن مشهد و پیشاور را ، آن هم به کمک نیروهای خارجی ، با گرفتن سبزی ازدکان بقالی اشتباه گرفته است. انتقال دفتر ریاست جمهوری به خیمه ملت نیز با کوچک ترین تصوری از اداره و الزامات اداری سازگار نیست. بگذریم از اینکه در این انتقال چه مشکلی حل می شود و چند بی پناه در این کاخ رشک بر انگیز پناه می گیرد.
این گفته ها نشان می دهد که بشردوست افکار بیش از حد ساده و ذهن بی نهایت ساده ساز دارد. وتصور او از جامعه و حکومت و اداره بیش از اندازه خام ،ساده و بدوی است. یک کوچی که دنیایش همان غژدی اش است، اگر از انتقال دفتر ریاست جمهوری از کاخ ریاست جمهوری به یک خیمه دونفری سخن بگوید تا حدودی قابل توجیه است،اما چنین حرف هایی از جانب کسیکه دکترای حقوق و سیاست را در پاریس گذ رانده و همه را به فساد و نادانی و بی سوادی متهم می کند ، نه تنها آزار دهنده که هشدار دهنده نیز هست. این سخنان نشانه ای نوعی بیماری است؛ نشانه ای نوعی اسکیزوفیرنی سیاسی و روان پریشی اجتماعی است. بشردوست نماینده نوعی تغزل و رمانتیسم سیاسی است. بازتاب نوعی آرمانگرایی عوام زده و گونه ای ایده آلیسم مبتذل و بی مایه است. و در یک کلام نشانه ای نوعی دن کیشوتیسم سیاسی.
و این هم کپی مقاله با تغییر در جملات و پاراگرافها.
اگر بخواهیم سقف تفکرش را اندازه بگیریم، باید ببینیم که او در مقام نامزد ریاست جمهوری به چه نکاتی انگشت گذاشته است.
این نکات که قرار است در ادامه این جمله بیاید حزف شده است.
آیا کسی هست که یک جمله اثباتی در شعارهای احمدی نژاد دیده باشد و یا یک راه حل هر چند ساده برای یک مشکل نه چندان بزرگ در خلال مدعیات او یافته باشد؟ او نان نقد دیگران و ناکامی این وآن را می خورد و هر گز توانایی و راه حل های خود را به محک آزمون و امتحان نمی گذارد. در این سخنان نباید تنهابه مثابۀ گونۀ عوام فریبی ناشیانه نگیریست. بلکه این گفتهها حکایت از ساده سازی های دهشتناک مسایل و مشکلات جامعه دارد.
کدام سخنان؟ کدام گفتهها؟ آنهای که توسط نویسنده حزف شده است؟ میبینید ارتباط منطقی بین جملات از بین رفته است. ذهن آزار است. خواننده دچار سردرگمی میشود که این گفتهها و سخنان در کجا ذکر شده است.
حتی اگر قصد او جلب افکارعوام باشد، بازهم عوام ترین عوام نیز می داند که این سخنان ازذهن بیش از حد بسیط و ساده و حتی بدوی ، تراوش کرده است.
اول، احمدی نژاد را نمیتوان با چنین قالبی تصویر کرد. جلال رحمانی حتی از وضعیت موجود ایران و آقای احمدی نژاد درک ابتدایی هم ندارد. احمدی نژاد قالب دیگر میخواهد مضحکتر از این و افتضاحتر از این. او نه عواب فریب است و نه هم دچار اسکیزوفیرنی. او جاهل سیاسی است و متعصب مذهبی. احمدی نژاد یک مالیخولیایی سیاسی است که مذهب و جهل بر دهنش افسار زده است. جاهلی که گاهی خودش را امام زمان جا میزند و گاهی خواستار حزف اسرائیل از نقشه جهان میشود. او نه عوامزده است و نه هم عوامفریب. دوم اینکه احمدی نژاد توانای این را داشت که راه حلهایش را به محک آزمون و امتحان بگذارد اما او شکست خورد. سیستم با او مشکل دارد و جامعه امروزی ایران نیز. اما این دن کیشوت افغانی ما نه توان ارائه راه حلها را دارد و نه هم فرصت به محک آزمون و امتحان آن را.
اینها نشانه ی نوعی بیماری است؛ نشانه ی نوعی اسکیزوفیرنی سیاسی و روان پریشی اجتماعی است. احمدی نژاد نماینده نوعی تغزل و رمانتیسم سیاسی است. بازتاب نوعی آرمانگرایی عوام زده و گونه ای ایده آلیسم مبتذل و بی مایه است. و در یک کلام نشانه ی نوعی دن کیشوتیسم سیاسی است.
این جملات نه به درد جامعه ایران میخورد که جلال رحمانی آن را از وضعیت افغانستان فعلی کوپی گرفته است و نه هم برچسبی مناسبی است به احمدی نژاد. او نه نماینده نوع تغزل و رمانتیسم سیاسی و نه هم آرمانگرایی عوام زده. در کجا شما شنیدهاید که احمدی نژاد گفته باشد که کاخ ریاست جمهوری را به بی خانمان ها می دهد و دفتر ریاست جمهوری را به فقیرترین منطقه پاینشهری تهران انتقال میدهد؟
برگردیم به اصل موضوع. جدا از موارد ذکر شده – مورد اختلاف زمانی بین مطلب آقای امیری و بازنشر کوپی آن در وبلاگ ایستگاه 13 است که 12 ساعت فرق دارد. در ساعت 10:20 صبح در سایت جمهوری سکوت نشر شده است و در ساعت 22:4 در وبلاگ جلال رحمانی. جاوید امید بیآنکه به تاریخ انتشار مطلب، جستجو در گوگل و تکنوراتی و دیگر ابزارهای انترنتی دست بزند که تا حدی جلو کوپی پست را گرفته و الساعه مچ سارق را میگیرد – دچار سبک مغزی و از فرصت استفاده میکند. ممکن است جاوید این زرنگی را داشته است که قبل از فرستادن آن به عباس آرمان با خود فکر کرده که سبکمغزتر از آرمان کسی را نمییابد که دچار ابلهگی او شود. من دلم به حال آرمان میسوزد که در چنین گردابی گیر افتاده است. آرمانی که برای نشریهاش از کرزی پول میگیرد و به این و آن تهت روا میدارد، چه حقی به خود میدهد که در پی توطئه و تخطئه اشخاص روشنفکر برآید؟
آرمان یا بسیار سادهلوح است و یا دست به تخریب اشخاص میزند. من به آرمان توصیه میکنم، این شیوه کار ژورنالیزم نیست که او در پیش گرفته است. او به جایی اینکه از علی امیری عذرخواهی کند دست به تهدید و ارعاب دوستانی میزند که از او در این مورد خواستار توضیح میشوند. او به جایی اینکه توضیح معقولانه ارائه کند که دلیل این توطئه چیست – آنان را تهدید میکند که آهای شما مزاحم من و خانوادهام میشوید و اگر تکرار شود من میفهمم و شما. در جای دیگر گفته است که هدف از نشر این مطلب توهینآمیز، ایجاد فضای بحث و مجادله است که نشریهاش به فروش رود. من تعجب میکنم آقای آرمان با اینکه مبلغ هنگفی از کرزی گرفته است از فروش روزنامه و اهانت به شخصیتها چقدر سود میبرد که میخواهد دست به تخریب اشخاص بزند. آرمان نه آدم خیرهسر است و نه هم جاهل. متاسفانه او به دنبال پول است. او خودش را فروخته است و وجدانش را نیز. اگر گوشه دالر را به او نشان بدهید – ممکن است او حاضر به هر کاری شود. جایی شک باقی است که ممکن است او از بابت نشر مطلب توهین آمیز که توسط یکی از آلههای دست شیخ آصف محسنی در نشریه او به نشر رسیده است – وجهی به دست آورده باشد. از طرف دیگر، عباس آرمان خود یکی از کارمندان اسبق تلویزیون تمدن است که ممکن است هنوز ارتباط و تعلقاتی با شیخ آصف محسنی و دار و دسته اش داشته باشد. تلویزیون تمدن بر سر او سرمایه گزاری کرده بود، او را برای یک دوره آموزش خبرنگاری به ایران برده و آموزش داده بود. این حداقل جای شک را باقی نمیگذارد که آرمان به نحوی با دار و دسته شیخ آصف در ارتباط باشد.
جدا از اینها، دوستان نزدیک آرمان که او را از نزدیک میشناسد اظهار کردهاند که عباس آرمان با خانمش تقلا دارد که این نوع اهانتها و نشر اکاذب دستآویزی شود برای پناهندگی سیاسی به خارج از کشور. آرمان با دست ازجان شستگی میخواهد به گروهها مجاهدین حمله کند تا بشود یک زنگ تهدید آمیز و یا پیام ارعابکننده دریافت کند و با آن به ملل متحد و سازمانهای حقوق بشر مراجعه کند. آرمان بدون هیچ آرمان و امیدی پول چاپ میکند اما با سرمایه دیگران و سرقت مطالب از انترنت. اما این هم برای او بسنده نیست چون راه چاه بیرون شدن از افغانستان را دارد. او منتظر تهدید است که با آن به آیندهاش مینگرد.
کافر هرکه را به کیشِ خود پندارد؛
نشریه خلق الساعه عباسِ آرمان چه می خواهد؟
ابراهیم درویش
خشونت و کشتار بنیادهای اخلاقیِ جامعهی ما را ویران کرده است. آنچه اکنون در دنیای تیره و تارِ کسوفِ اخلاق میدرخشد ابتذال است؛ ابتذال نه به حیثِ یک امر استثنایی، بلکه به صورت قاعدهی زندگی زندگیِ ما را ساخت می دهد. روشنترین نمودِ این ابتذال را در ویرانیِ گفتار و زبان، به ویژه در نشریههای «خلقالساعه» و غیرِ حرفهای میبینیم که حتی کوچکترین اصولِ اخلاقِ حرفهای را رعایت نمیکنند. در واقع این نشریات که هرکدام توسط دوسه نفر آدم مبتذل و بی سواد اداره می شوند، نه اهدافِ فکری دارند، نه تصمیمِ اخلاقی و نه حتی توانِ کار حرفهای را در خود میبینند؛ یک مشت افرادِ بیمسئلهی هستند که برخی ( فی المثل عباسِ آرمان) به صورت کمیونتیهای خانوادگی در مردابِ ابتذال در بهدر، دفتر به دفتر، کمپاین به کمپاین به دنبال پولـاند و دیگر هیچ. اگر از کاندیدای حمایت میکنند، بدان جهت نیست که از نظرِآنان شایسته است، برای آنها اول پول است، آخر پول، ظاهر پول و باطن پول.
یکی از نمونههای بارز این ابتذال و عمل غیر حرفهای، نشریة خلقالساعه، خانوادگی و معطوف به انتخابات «بهسوی فردا» است که برای دستیافتن به پول از هیچ تهمت و افترایِ ابا نمیورزد و اگر نگوییم کل مطالب و اخبار، به یقین بیش از هشتاد درصد آن سرقتِ انترنتی است. این نشریه که صاحبامتیازِ آن آقای «عباسِ آرمان(قصهنویس)» و مدیرِ مسئولِ آن همسرِ ایشان «معصومهمحمدی» است نه تنها مطالبی نویسدگانی را که هم برای مردم و هم برایِ خودِ آقای آرمان شناختهشدهاند با کمالِ وقاحت و بیرحمی دزدی میکنند، بلکه تلاش میکنند دیگران را درگیرِ بازیهای مبتذلی کنند که خود شان تا فرقِ سر در آن غرقـاند. بسیار روشن است که هدفِ این نشریه نه آگاهی رسانی است، نه ترویجِ فرهنگ و پرداختن به مسایلِ فکری و سیاسی، بل دریافتِ صله،ـ آنهم به حقیرانهترین وجه - از دربار است و چنانکه خودِ عباسِ آرمان میگوید:«ما فقط به خاطرِ صفحة اخیر که تبلیغاتِ آقای کرزی است، این روزنامه را نشر میکنیم، بقیه اش را هم از انترنت میگیریم و البته منبع نمینویسیم، کسی هم نمیداند. فکر، قوم، ایمان و اخلاق را بگذار، پول را بچسپ»
لزومی ندارد زبانِ پاکِ قلم را به بدگویی بیالاییم و ما نیز همچون حشراتِ دنیای ظلمانیِ ابتذال مانندِ عباسِ آرمان ابزارِ بازی های شیخ آصف محسنی شده و در این بازیِ مبتذل سهم بگیریم، فقط در برابرِ افتراء که این نشریه تحتِ عنوانِ «مکثی بر "دنکشوتیسمِ سیاسی" نوشته علیامیری» اشارة کوتاهی داشته باشیم:
1- نخستین پرسشِ اخلاقی این است که چرا آقای آرمان نوشتهای آقای علی امیری را که مدتها پیش در سایتِ «جمهوریِ سکوت» نشر شده بود، بدون اجازة نویسنده و اطلاعِ مدیر سایت آن هم با تغییر عنوان و بدون ذکر منبع نشر کرده است؟ و چرا این نشریه که دیگران را به پرهیز از سرقت موعظه میکند، خود بزرگترین سارقِ انترنتی است و تمام اطلاعاتش را از انترنت دزدی می کند؟ چگونه کسی چون آقای آرمان که خود قصهنویس است مرتکبِ این خطای عظیم میگردد و برایِ دریافت هرچه بیشتر صلهی دربار، بیآنکه حقِ معنویِ نویسنده و یا سایتِ جمهوریِ سکوت را در نظر گیرد، آن را نشر میکند؟ در صورتی که از طریقِتلفن و یا امیل میتوانست از نویسنده یا مدیر سایت اجازه بگیرد. آیا این اوجِ ابتذال نیست؟ آیا جز کسی که نه تنها مبتذل است، بلکه نفسِ ابتذال شده، کسی دیگری چنین خطای اخلاقی را مرتکب خواهد شد؟ آیا این این امر نشانه آن نیست که آقایِ آرمان می خواهد با بازی با آبِ روی «علی امیری» که یکی از بزرگ ترین سرمایه های معنوی جامعه ماست، می خواهد بازارِ روزنامه ای پولی اش را پر رونق سازد؟ آیا پول در آوردن از هر راهی به هر شیوه ای درست است؟
2- سرقتِ انترنتیِ عباسِ آرمان اما تمام ماجرا نیست؛ ماجرای غیر حرفهی و غیر اخلاقی تر، آن است که بعد از چاپ بدون اجازه مقاله و در یافت حدود دوصد دالر پولِ آمریکای در برابر چاپِ آن، مدعی است که آقایِ امیری «محتویاتِ مقالة یک نویسندة ایرانی» به نام «جلالِ رحمانی» را سرقت نموده است، بیآنکه به تاریخِ نشر مقاله توجه کند که به لحاظِ تاریخی مقالة امیری پیش از مقالة «جلالِ رحمانی» نشر شده و در واقع آقای جلالِ رحمانی با سرقتِ مقالة امیری و با جابهجایی نام «خاتمی» و «احمدینژاد» با «حامدکرزی» و «بشردوست» خواسته است، اوضاعِ به شدت آشفتهی سیاسیِ ایرانِ کنونی را در سایت «ایستگاه 13» که عنوانش نیز سرقت «ساعتِ 13» وبلاگِ عیسیـمسیح است، تحلیل نماید. آنهایی که در ایران هستند میدانند که سایت «جمهوریِ سکوت»، در ایران، به ویژه در میانِ دانشجویانِ دانشگاه تهران، نه تنها خوانندگانی دارد، بلکه با بسیاری از آنها رابطة دوستانه نیز دارد. «جاوید امید« اما که به روایتِ عباسِ آرمان، صاحبامتیاز روزنامة «بهسویفردا» از پیروانِ صدیقِ "آیتالله محسنی" و اهالی مدرسه خاتم الانبیاءاست» خواسته است با این اتهام زخم قلب خونین آیت الله نسبت به قانونِ غیر انسانی احوال شخصیه را التیام بخشد و آقای آرمان نیز از روی عمد یا بی توجهی این بستر را فراهم کرده است. واقعیت اما از جنس به قول سعدی:«کافر هرکه را به کیشِ خود پندارد» است و اهالی سرقت و کپی تصور می کنند همه مثل خودشان سارقِ و تهمتپیشه اند و بیآنکه به تاریخِ نشر مقالة امیری توجه کند، انگشتِ اتهام را یکراست به سمتِ وی نشانه رفته است. احتمالا ذهنِ جاوید، از آن رو که خودش همواره از دیگران را کپی می کند توان تحلیل این معادله را ندارد که ممکن است جلالِ رحمانی آن را کپی کرده باشد و عباسِ آرمان نیز بدون رعایتِ اخلاقِ حرفهی به چاپِ آن مبادرتورزیده تا وجوهِ پنهان ابتذالِ نشریة «خلقالساعه» خودش را که البته اختصاص به او ندارد و قاعدة نشریهداری کابل است، هرچه آشکارتر و انضمامیتر به نمایش بگذارد.
3- جاوید امید نه تنها در تاریخ نشرِ مقاله دقت نکرده است و یا توجه نکرده که مقالة «دنکشوتیسم سیاسی» نه از نظر سطح ادبی و نه به لحاظ محتوای با دیگر مقالههای ««جلالِ رحمانی» ـ نویسنده ی ایرانی که مقاله امیری را به سرقت برده و آن را به نام خودش منتشر کرده ـ همخوانی ندارد، بلکه تلاش میکند عقدههای فروخوردة سیاسیاش را نیز افشا کند. در همان ابتدا میگوید:«نخست اینکه امیری که از اساتید دانشگاه کاتب است!» به راستی این سخن یعنی چه؟ محورِ روایت بیش از آنکه نقد امیری باشد، برجستهسازی نزاع بر سر احوالِ شخصیه است که تیم مدرسة خاتمالانبیاء تلاش میکردند، از زن ابژة سکسی و محبوس در خانه بسازد و دانشگاه کاتب با طرح بحثِ حقوقِ انسانیِ زن به حیثِ یک انسان، امید آنها را برباد داد و نگذاشت قانونی که صدها سال خون سرخ مردمِ هزاره در پای آن ریخته شده، به نفع شخصِ فرصت طلبی چون شیخ آصف، مصادره شود. اکنون آن عقدههای جنسی فروخورده ای که قرار بود در قالب تدوینِ قانون فرافکنی شود، به گونه ی دیگر تبارزیافته و امیال سرکوب شده، از طریقِ تهمت و افتراء در دنیای متن آزاد میگردد.
4- این اولین مقالة «علی امیری« نیست که توسط یک نویسندة ایرانی کپی میگردد، این بلا بر سر مقالة «بنیادگرایی بیبنیاد» نیز آمده بود که پس از مدتهای یکی از دانشجویانِ ایرانی آن را بدون ارجاع به امیری با نام خود منتشر کرد. مقالة «عدالتِ تراسیماخوسی یا عدالتِ سقراطی» وی نیز به همین سرنوشت دچار گردید. جایِی افتخار است که در سرزمین «کپی پستی ها» دستِ کم یک مورد در مورد علی امیری روندِ قاعده بر عکس شده است و «جلالِ رحمانی» با سرقتِ مقالة امیری و جابهجا کردنِ نامها، به تحلیلِ اوضاع ایران میپردازد و می خواهد ایران را در چارچوبِ نگاه علی امیری فهم نماید. اما اگر «جاویدِ امید» آشنایی چندانی با امیری ندارد، لا اقل عباسِ آرمان امیری را خوب میشناسد و به دانایی و توانمندی او کاملا آگاه است، اگر جاوید امید چنانکه عباس آرمان می گوید:«از پیروان آیت الله محسنی است»، عباس آرمان چرا ابزارِ دسته چندم قرار این آیت الله قرار گیرد؟ آیا برای به دست آوردنِ پول به هر ابزاری متوسل شد؟ آرمان حق دارد از طریق نشریه پول در آورد، این حق شخصی اوست که از حامد کرزی و یا کاندیداهای دیگر حمایت کند، اما حق ندارد سهلانگاری نموده و با عدمِ رعایت اخلاق حرفه ای بر امیری تهمت و افترای ناروا ببندد. آرمان حق دارد، روزنامه منتشر کند، اما حق ندارد مطالبی سایت «جمهوریِ سکوت» را به سرقت برد. آرمان حق دارد تا فرق سر در مرداب ابتذال فرو رود، اما حق ندارد دیگران را به گند و کثافتِ ابتذال خودخواستة که در آن گرفتار مانده، بیالاید. آرمان حق دارد ابزار چندمین رده آیت الله محسنی قرار گیرد، اما حق ندارد با «سرمایه های فکری و معنوی» مردمی که سالها از حق تحصیل محروم بوده اند، بازی کند.
5- بعد از خواندن مقاله توهین آمیز نشریه عباسِ آرمان نسبت به علی امیری، لحظه ی چشمانم را بستم و به آینده فکر کردم. جاویدامید را دیدم، از اینکه از عباس آرمان در راه خدمت به شیخ آصف استفاده کرده، به حماقتِ آرمان لبخند می زد. انتخابات تمام شده بود، دیگر کسی به دیوار پوستر نمی چسپاند، کسی به پوسترها نگاه نمی کرد؛ عباسِ آرمان مشغول شمارشِ پول های بود که توسط نوشته های سرقت شده به دست آورده بود. گفتم:«عباس عزیز! در شماره های جدید چه نوشته اید؟» هیچ نگفت. نشریه به سوی فردا دیگر چاپ نمی شد. عباسِ آرمان به این می اندیشید که با این پول ها چکار کند؟ علی امیری را دیدم آرام آرام در خیابان راه می رفت، نگاهش به افق های دور دوخته شده بود. به اطرافش نگریست، ابتذال همه جا را فراگرفته بود و گفت:«ابتذال تنها امر جدی است». وقتی از چهار راه پلِ سرخ گذر می کرد، عباسِ آرمان را دید با دفترچه کابل بانک: سلام آرمان!، هیچ وقت یادش نیامد که آرمان به او توهین کرده است. امیری به گذشته های دور می اندیشد، به فضایِ ظلمت بار کنونی خیره مانده بود؛ چشمانش اعماق دوردست ها را می کاوید، همچنان مغرور و آرام بود، غرقه در خویش و درخشنده تر از همیشه، «به کردارِ ماه تمام».