اسد بودا
«جمهوریِ سکوت، ادای مسئولیت یا ارضایِ بی مبالاتی؟» یادداشت یا اعتراض نامهای بود که به تاریخ بیست و ششم آگوست توسط استاد عزیزِ رویش به هدف «راه افتادنِ یک سری مباحثی تازه تر در این سیاست»، در نقد سایت «جمهوریِ سکوت» منتشر گردید. جایی خرسندی است که آقایِ رویش به جای مدح و ثنا از ضعفها و کاستیهای این سایت می گوید، «از مدیریتِ غیر حرفهای و بی مبالات سایت»، «شخصیت نماییها و یا شخصیت زداییهایِ غیر منطقی» و اینکه در مرور زمان این سایت « به مارکیتِ سیاه بیشتر شباهت پیدا کرد تا یک سایتی که میخواهد جهتی و هدفی داشته باشد و جامعه را با جدیت به تفکر و تامل در مورد مسایلی دعوت کند.» ضرورتی وجود ندارد که از جمهوریِ سکوت دفاع کنیم، جمهوریِ سکوت اگر هیچ سخنی نگوید باز هم دستِ کم در طرح این ایدة اصلیاش موفق بوده که «سکوت ماتریالیستی ترین بیانِ ستمدیدگان است» و سرنوشتِ انسان ستمدیده «دهشتِ بی کلام» ـ ی که تنها در متنِ سکوت میتوان قرائتاش کرد. حتی اگر سخنی در این سایت گفته نشود ، یک خوانندهی دردمند ردـ نشانهای رنج بیانِناپذیر ستمدیدگانی را که تاریخِ رسمی از یاد برده، در همان فضاهای خالی و سخنهای ناگفته میتواند بازیابد. سکوتِ انسان ستمدیده، میانجی است که میتوان با آن خلاءِ حقیقت را در جامعه جبار و ستمگر نشان داد. همانگونه که در عهد سیاه قتلعام سرهای بریدهای کودکان و نشانه گذاری آنان از ارزگان تا کابل مسیر لشکریانِ عبدالرحمن را در دنیای واقعی مشخص می کرد، سکوت و فراموشیِ اجباری تصویرِ از یادرفتهای آنان را در عالمِ متن و گفتار نشان میدهد و حتی تا هنوز کسی حاضر نیست به یادِ آن روزها شمعِ عزایِ کلام برافروزد. پس اگر گوش نیوشا، چشمِ بینا و قلبِ اندیشایی وجود داشته باشد، سکوتِ ما ساکنانِ «ارضِ ملکوتِ سکوت» نیز قابل قرائت است. در حقیقت آن رنجی را که زبان قادر به بازنمایی آن نیست ـ و اگر هنرمند میداشتیم شاید فقط با هنر میشد، گوشههایی از آن را نشان داد ـ با زبانِ سکوت با شما سخن میگوییم و بسیار خرسندیم که آقایِ رویش به خاطر «راه افتادنِ یک سری مباحثی تازهتر در این سایت» از «بی مبالاتی ما» سخن میگوید و البته ما نیز نه به خاطر دفاع از سایت، بلکه در پاسخ به دعوت آقایِ رویش به مباحثی تازهتر بر آنیم نکاتی را یادآور شویم.
1) پیش از پرداختن به محتوایِ گفتههای آقای رویش میخواهیم به یک نکتهای اخلاقی در مورد نفسِ داوری(نه داوری خوب یا بد) اشاره کنیم. حضرت عیسی مسیح به پیروانش میگوید:«داوری نکنید، تا داوری نشوید.» در اینجا در باره سازوکارهای و مکانیسمِ معرفت شناسانهی قوه داوری و اینکه آیا انسان قادر است یک داورِ بی طرف باشد یا خیر، بحثی نداریم، گفتار ما ناظر است به جنبههای اخلاقیِ داوری. این آیه مقدس که«داوری نکنید، تا داوری نشوید» بیش از هرچیزی در بردارندة این حقیقت است که در متن هر نوع داوری کردنِ یک نوع موردِ داوری واقعشدن نهفته است، بنابراین کسی از داوریِ در باره خودش میترسد و تحملِ داوریِ دیگران را ندارد، نباید به خود این حق را بدهد که در بارة دیگران داوری کند. اگر بخواهیم از نقطه نظر اخلاقِ اگزیستانسیالستی به این موضوع بنگریم میتوانیم بگوییم داوری نوع عمل است و هر عملی مستلزمِ یک نوع تجویزِ اخلاقی، زیرا انسان با عملِ خود، دیگران و خویشتن را تحقق میبخشد. اگر در هر عملی یک دستورِ اخلاقی نیز هست، در این صورت چرا آقایِ رویش که این قدر در نوشتههایش در باره دیگران و حتی در بارة سرنوشتِ جامعه با رادیکال ترین بیان داوری میکند، به دیگران حق ندهد، که در حد یک «کامنت» در باره ایشان داوری نمایند؟ انحصار حقِ داوری در فردِ خاص استمرارِ نگاه استبدادیِ است که دستِ کم از زمان عبدالرحمن به این سو قاعده ی تاریخ ما بوده است. آیا مونوپولیستی کردنِ حق داوری به «راه افتادنِ یک سری مباحثی تازهتر» می انجامد یا فضایِ گفت ـوـ گو را کاملا مسدود خواهد کرد؟ ما حرمتِ آقای رویش را پاس میداریم و هرگز عباراتی از قبیل «بی مبالاتی»، «بی مسئولیتی»، »بی منطقی»، «مصروفیتهای چندگانه»، «سادهانگاری و سهل گیری ناشیانه» را که ایشان در مورد «مدیریتِ سایت(بلال نوروزی)» به کاربردهاند، به کار نمیبریم، «آقایِ رویش داند و خدایش» اما اگر این یک واقعیت است که اگر وی از اینکه مورد داوری واقع شود هراس دارد و یا لا اقل دوست ندارد دیگران در بارة اظهار نظر نماید، تنها راهش این است که در باره دیگران داوری نکنند. بیهیچ تردیدی اگر داوری کند، داوری خواهد شد.
2) آقای رویش با صراحت میگوید:« در همین سایت، از حملات و هتاکی به مقدسات و ارزشهای اعتقادیِ مردم استفاده شد بدون اینکه کسی دلیلِ منطقیِ آن را بیان کرده باشد. از همین سایت هجویهها و مداحیههای بیرون آمد[ند] که از لحاظِ علمی و ارزشی بهایی نداشته اند. در همین سایت مطالب به اندازهای ناهمگون انبار شد که گاهی به مارکیتِ سیاه شباهت پیدا کرد!» شاید گفتههای آقای رویش درست باشد، اما بهتر بود که به صورتِ مشخص توضیح میداد که «حملات و هتاکی به کدام مقدسات و ارزشهای اعتقادی مردم؟»، چه زمانی و توسط چه کسی؟ مصداق قیدهای «بسا»، «گاهی» و... کداماند؟ بگذریم از اینکه فروپاشیِ اخلاقی در افغانستان به حد رسیده که هر امر مقدسی به پول وچوکی تحویلپذیر است، هر نا مقدسی در این بازارِ مبادله به مقدس بدل شده و حتی اخلاقِ فاشیستی دیگر ناب نیست و آن استحکامِ لازم را ندارد که با پول و چوکی قابل مبادله نباشد. به سخنی دیگر اوضاع آن قدر بد است که نه «مجازات» امکان دارد و نه «بخشایش». همچنین معلوم نیست منظور شان از «مردم» چیست؟ کدام مردم؟ مردم افغانستان؟ مردم هزاره؟ آیا نویسندگانِ جمهوریِ سکوت جزء مردم نیستند؟ اگر نیستند چه کسی مرز مردم و غیر مردم را مشخص می کند؟ مردم نقطهی خط خوردهای است که به خاطر «ابهامِ معناشناختیِ» آن هر ضد مردمی خود را به مدافعِ تام و تمامِ آنان جا میزنند. اگر بر فرض هر آنچه آقای رویش میگوید از نظرشان حقیقت دارد، چرا خود شان به سایتی که مقدسات و ارزشهای مردم را مورد هتاکی و حمله قرار می دهند، مقالاتی شان را میفرستند؟ در این صورت آیا خود همدستِ هتاکان و حمله کنندکان به ارزشها و اعتقاداتِ مردم نخواهد بود؟ به راستی آن «مداحیهها و هجویهها»یی که از لحاظِ علمی ارزشی ندارند و قلبِ استاد را رنجبار کرده اند، کداماند؟ هجو کنندکان و هجو شدگان چه کسانیاند؟ ما میپذیریم که یادداشتهای ما علمی نیستند زیرا ما عالم نیستیم تا عالمانه بنویسیم و نمیتوانیم از توانِ خود فراتر رویم. علم «دغدغة بعد از نانِ آدمی است» و برای انسانِ ستمدیده ی که نان ندارد، فرصتی نیست تا عالم شود و عالمانه بنویسد، اما این بدان معنا نیست که گفتارِ انسان ستمدیدهای که قانون آموختن را بر او حرام اعلام کرده بود، بهرهی از حقیقت ندارد. حقیقت، نه در گفتارهای شیکِ مخلوق قدرت، نه در زبان پوهانهایی که به حیث مکمل دستگاه زورگو و ستمگر در جامعه نقشآفرینی نموده و کارهای به جا ماندة شاهانِ چوپان را تکمیل میکنند، بلکه درست در بیان سادهای آن انسانِ قربانی پرتو میافشاند که در حوزة ممنوع سخن جای دارند. حقیقت نه در سرود ملی، بلکه در صدایِ آن دو تار متجلی است که زار زار مینالد:«بنال ای تارکِ دمبوره ای من/ بنال ای جگرِ صد پارة من/ بنالم تا خدا رحمش بیاید/ سخن جان بشکند زوناله من.» آیا ضرورتی نیست به جایِ مغالطههای که قبای شیک علم و منطق به تن میکنند، به صدایِ غیرِ عالمانة انسانِ ستمدیدة که علم به خاطرِ پیوندش با قدرت رنجِ او را فراموش کرده، گوش فرا داد؟ آیا حقیقیتر از رنجِ انسانِ ستمدیده چیزی دیگری وجود دارد؟
3) آقای رویش از نوشتن با نامهای مستعار شکایت دارند و معتقد است که «نظریاتِ خویش را با اسم و آدرسِ مشخص بنویسند تا خود شان نیز شناخته شوند و حد اقل از تیر زدن با نقاب دوری شده باشد. اینکه حتی "یک شخص" بنشیند و با اسمهای مستعار به حمایت و یا ناسزاگویی به آدرسهای معین اقدام کند، هیچ ارزشِ خاصی در جامعه خلق نمیشود... جنگهای فرعی و گمنام به جدال احسن و منطقی تبدیل شود.» نخستین پرسش این است که آقای رویش از کجا می گوید: "یک شخص"؟ آیا این ادعا همان «از ضمیرِ انسانهای سخنکشیدن» که خودشان آن را نکوهش میکند، نیست؟ اگر احیانا یک شخص است، آن یک شخص کیست؟ آی پیهای کامنتها نشان میدهند که نه تنها یک شخص نیست، بلکه از کشورهای مختلف نوشته اند. دوم اینکه نوشتن با نام «مستعار» حق هرکسی است؛ حقی که جمهوریِ سکوت نمیتواند آن را از نویسندگان سلب کند. در طول تاریخ آدمهایی بزرگی، از بوئیتیوس گرفته تا کیرکهگارد، میخائیل باختین و... که در بزرگی و صداقتِ آنان هیچ کسی تردید ندارند، با نام مستعار نوشتهاند. اگر اندکی منصف باشیم در دنیای متن، حتی اگر نویسنده با نام اصلی بنویسد، این متن است که با ما سخن میگوید و در نقطة ادغامِ افق متن و خواننده و یا آشتیِ آنان است که رخدادِ فهم به وقوع میپیوندد. «نگاه نکنید که چه کسی گفته، ببینید چه گفته است(امام علی)» اگر هدف گفتـوـگو است، می توان با متن گفتـوـگو کرد، اگر هدف چسپیدن به سرو کلة نویسنده است، این همان چیزی است که آقایِ رویش خود ما را از آن منع می کند. از همه مهم تر اینکه اگر نوشتن با نام مستعار بد است و به تعبیرِ خودشان ما را از «جدال احسن و منطقی» دور میسازد، چرا خودِ ایشان بارها از مدیریتِ سایت جمهوری سکوت خواسته است که نوشتههای شان را حتما با نام مستعار نشر کند. مطابقِ در خواست و حتی تاکید بیش از حد خودشان چندین نوشته با نامِ مستعار ا ز ایشان در این سایت نشر کرده ایم. بازهم به همان نگاه اگزیستانیسیالیستی میرسیم که در هر نوع عملی یک نوع تجویز اخلاقی نیز وجو دارد.اگر ایشان حق دارد با نام مستعار بنویسد، چرا این حق از دیگران دریغ شود؟ و بر عکس اگر چنین کاری از طرف دیگران یک کار بد است، از طرفِ خود شان جرا بد نباشد؟ چرا آقای رویش آنچه بر خود روا می دارد، بر دیگران روا نمی دارد؟
4) یا داشت آقای رویش سرشار از خشم و قهر است. منظور آن نیست که چرا ایشان خشماگین نوشتهاند، یک نوشتة خوب، به ویژه رادیکال و انتقادی هرچه خشماگینتر و کوبندهتر باشد بهتر است و حریف را زود تر از میدان به در میکند. اساسا انسان ستمدیده نمیتواند کوبنده و خشماگین ننویسد، مشکل اصلی اما آن است که صورتِ مسئلة یاد داشتِ آقای رویش روشن نیست. به همین سبب ما این چرخش صدو هشتاد درجهی ایشان را نمیفهمیم. شاید بتوان گفت مسئله ای اصلی ایشان کامنتهایی مربوط به کمپاین هستند که برای اشرف غنی احمدزی ترتیب داده بودند، کمپاینی که قرار بود معاونِ او(نبیزاده) عوض شود، اما بخت یار نبود و نبیزاده با رندیِ تمام همه را سرکار گذاشت. در این جا نیز پای یک بحث اخلاقیِدر میان است و آن اینکه اگر آقایِ رویش به خود حق میدهد در باره ی توافق و برگزاریِ کمپاین دیگران داوری کند، دیگران نیز حق دارند توافق ایشان با اشرف غنی را مورد نقد و داوری قرار دارند و سرانجام به این نتیجه میرسیم که «داوری نکنید، تا داوری نشوید.» آقای روش میگوید:«وقتی [کسی] تصمیم بگیرد اشرف غنی احمدزی و لطیف پدرام و داکترعبدالله و اتمر را به دوستی انتخاب کند یا نکند، چه ربطی به این دارد که کسی از این گوشه و آن گوشه برخیزد و برای وی تعیین تکلیف کند که خوب کرده است یا بد؟ بالاخره هر فرد در فردیت حریمی نیز دارد!» اگر دوستی آقای رویش با افراد نامبرده در حوزه حریمِ فردی او قرار می گیرد، در این صورت آقای رویش نیز نباید در باره دوستی آقای خلیلی و کرزی حرف بزند، زیرا حق فردیِ آنها است. آیا این استدلال درست است؟ آیا در ارتباط دوستانه معیار قابلِ نقد وجود ندارد؟ آیا از نظر اخلاق میتوان دوستِ همزمانِ ظالم و مظلوم بود یا با فاشیست و قربانیِ فاشیست هردو همدل و همزبان بود؟ آیا میتوان همزمان هم دوست کسی بود و هم دوستِ دشمنِ کسی؟ مرز امر فردی و جمعی کجاست؟ چه کسی مرز امر فردی و جمعی را تعیین می کند؟ آیا برگزاریِکمپاین یک امر فردی است یا اینکه از جمع دعوت شده بود که به اشرف غنی بپیوندند؟
5) به کاربردن تعبیرهای چون «مصروفیتهای چندگانه»، «سادهانگاریِ و سهل گیری ناشیانه» و مانندِ اینها در مورد «مدیریتِ سایت(بلالِ نوروزی)»، حد اقل از سویِ آقایِ رویش یک نوع ستم است؛ ستم بر کسی که مسیحاوار، صادقانه و با گمنامیِ تمام در این سایت زحمت میکشد. خود آقایِ رویش میداند که برخی از نوشتههایِ شان را به خاطر تغییرِ ویرایش که از سویِ خودِ شان انجام گرفته بود، در یک شب دوبار تا سهبار سر از نو در سایت گذاشته است. به رغمِ آنکه در غرب «زمان مساویِ پول است»، بلال زمانی زیادی را مصرفِ فعالیتهای فرهنگی میکند. به کاربرگیریِ این همه خشونتِ زبانی، در مورد کسی که از سر مهر و دوستی یادداشتهای آقای رویش را از سایتهای دیگر حتی تجدید نشر میکرد، یک نوع جفایِ اخلاقی است، زخمی که با خنجر زبان یک دوست، آنهم بهترین دوست بر پیکرِ روح بلال وارد میشود. تعبیراتِ ایشان در مورد سایت نیز سرسر و فاقد تامل بوده است. در ماجرایِ حملة لشکریانِجهل به لیسة معرفت سایت جمهوریِ سکوت که اکنون آقایِ رویش از آن به عنوان «صفحة بیحرمتی و هتاکی» یاد میکند، بیش از هر رسانة دیگری تلاش کرد مسئولیتِ اخلاقیاش در برابر دهشتافگنیهای شیخآصف، این «انتحارگر دنیا فقه و فتوا»، به انجام رساند. جمهوریِ سکوت هرگز سر آن ندارد که «برای لجنمال شدن افراد» تلاش کند. افراد لجن، دیر یا زود خود لجنبودگیِ شان را به نمایش خواهند گذاشت وکسی هم که لجن نیست هیچگاه با حرفِ این و آن لجنمال نخواهد شد. بیشترین حملههای کامنتی به علیامیری صورت گرفت، امیری اما سنگِ صبور است که همه این فحاشیها را تحمل کرد، زیرا پیشاـپیش به این امر آگاه بود که اگر در بارة کسی داوری کند، خودش مورد داوری قرار خواهد گرفت. سایت جمهوریِ سکوت حتی به مشتریانش هم فکر نمیکند تا «خوش باشد که مشتری دارد.»
6) ولادیمیر ناباکوف در کتابِ «مراسمِ گردن زنی» می گوید:«بعضی ها مداد را به سمتِ خود می تراشند.[1]» به نظر می رسد این سخن بیش ا زهمه در مورد هزاره ها صدق می کند. هزارهها به خاطر شرایطِ استثنایی تاریخی شان اکنون به یک بلایِ عظیم گرفتار آمده اند و آن اینکه «بیش از آنکه رفتارِ خصمانه ی دشمنانِ شان آنها را ناراحت کند، رفتارِ صادقانه دوستانِ شان آنان را دلآزرده میسازد.» هنوز روشن نیست که چه زمانی خواهند توانست از این بلایِ عظیم نجات یابند؟ به امید آن روز.
جمهوری سکوت؛
ادای مسئولیت یا ارضای بیمبالاتی؟
رویش
این یادداشت را خدمت آقای بلال و دوستان دیگری که مدیریت سایت را بر عهده دارند مینویسم. شاید این یادداشت زمینه را برای راه افتادن یک سری مباحث تازهتر در این سایت نیز فراهم سازد.
از ابتدای راهافتیدن این سایت، برغم امیدواریها و خوشبینیهایی که خلق شد، این هراس همواره وجود داشت که مدیریت غیرحرفهای و بیمبالات سایت، ارزش علمی و منطقی آن را در حد صفحهی تبلیغات و شخصیتنمایی و یا شخصیتزداییهای غیرمنطقی کاهش دهد. این دلهره، البته بارها برای مدیریت محترم سایت گوشزد شد و شاید هر دوستی به نوبهی خویش در این زمینه دلسوزانه و متعهدانه، پیشنهاداتی ارایه داشت. ظاهراً مصروفیتهای چندگانهی مدیریت سایت، و یا احیاناً سادهانگاری و سهلگیری ناشیانه، باعث شده است که این تذکرات و پیشنهادات کمتر مورد توجه قرار گیرد. در نتیجه، صفحات این سایت در بسا موارد با مطالب و نوشتههایی مخدوش شد که شایسته و سزاوار یک تریبیون سنگین و ارزشگزار نبوده است. در همین سایت، از حملات و هتاکی به مقدسات و ارزشهای اعتقادی مردم استفاده شد بدون اینکه کسی دلیل منطقی آن را بیان کرده باشد. از همین سایت هجویهها و مداحیههایی بیرون آمد که از لحاظ علمی و ارزشی بهایی نداشته اند. در همین سایت، مطالب به اندازهای ناهمگون انبار شد که گاهی به مارکیت سیاه بیشتر شباهت پیدا کرد تا به یک سایتی که میخواهد جهتی و هدفی داشته باشد و جامعه را با جدیت به تفکر و تأمل در مورد مسایلی دعوت کند.
روشن است که مدیریت یک سایت مدیریت بازار سیاه برای جلب مشتری نیست. مدیریت یک سایت، اگر تعهد و فکری در قبال داشته باشد، حرمت گذاشتن به ارزش قلم و اندیشه و منطق و انسانیت است. ستون نظریات این سایت و صفحهای که تحت عنوان «هر چه میخواهد دل تنگت بگو»، باز شده است، اغلب به گونهای مدیریت شده است که جز بیمبالاتی و بیپروایی و بیمسئولیتی در بیان حرف، توصیفی دیگر نداشته اند. صفحهی انترنیت همانگونه که میتواند منطقها را به هم نزدیک کند، بیمنطقیها را نیز مجال بروز میدهد. این مدیریت سایت است که از این صفحه برای چه هدفی و چگونه استفاده میکند.
با همهی احترامی که میتوان به مطالب مطروحه در ستون نظریات و یا بخشهای دیگر این سایت داشت، حداقل این پیشنهاد نیز بیهوده نخواهد بود که مدیریت سایت مسئولیت حرفهای خود را در نظر گرفته و نکتهی ذیل را مورد توجه قرار دهد:
کسانی که حرفی را در تمجید و یا تخطئهی اشخاص مینویسند، چه بهتر است دو کار را انجام دهند:
یکی نظریات خویش را با اسم و آدرس مشخص خود بنویسند تا خود شان نیز شناخته شوند و حد اقل از تیر زدن با نقاب دوری شده باشد. جامعه با صداقت و شفافیت راه منطق خود را باز میکند. اینکه حتی یک شخص بنشیند و با اسمهای مستعار به حمایت و یا ناسزاگویی به آدرسهای معین اقدام کند، هیچ ارزش خاصی در جامعه خلق نمیشود.
دوم، از هر کسی که با جدیت در حمایت و یا تخطیهی یک نظر و یا یک شخص مطلب مینویسد، خواسته شود که منطق بدیل خویش را طی یک نوشتهی جداگانه و مستقل با معرفی شخص خود به آدرس سایت بفرستد تا با کمال امانتداری نشر شود و به این ترتیب، جنگهای فرعی و گمنام به جدال احسن و منطقی تبدیل شود.
به نظر میرسد تا این دو کار انجام نشده است، مسئولیت نشر هرگونه نظر در تخطئه و یا مدح اشخاص و افراد، به مدیریت سایت برگشت میکند و حد اقل من یکی، همهی این حرفها را از دهان و زبان مدیریت محترم سایت تحویل میگیرم.
نکتهی قابل توجه این است که افراد، تا با اسم مستعار بنویسند هیچ کسی برای شان باب گفتوگو و نقد و نظر منطقی باز نمیکند. اما همین که شخصی با اسم و رسم مشخص و معین خود مطلب نوشت، نه کسی به دلیل او کار دارد و نه منطقش را مورد توجه قرار میدهد، هی شروع میشود به علتیابی و اینکه در دل او چنین است و شخصیت او چنین است و قد و قوارهاش چنان. خیلی جالب است. وقتی کسی بیاید حرفی را با دلیل و برهان بگوید، روشن است که یا این دلیل و برهان ضعیف است یا قوی. اگر قوی است میشود برای همه گفت که این حرفها خوب است و باید جدی گرفته شوند. اگر ضعیف است باید نقاط ضعف آن را برملا کرد و برای همه گفت که از پذیرش این منطق با این دلیل برحذر باشند.
اینکه هر کسی بیاید و اکت و ادای خدایی در بیارد و از ضمیر پنهان آدمها سخن بیرون کشد و یا نیتهای پنهان اشخاص را مورد قضاوت دهد، حد اقل منصفانه نیست که در صفحهی جمهوری سکوت کشانده شوند. علی امیری کیست؟ عزیز رویش کیست؟ حسیندایفولادی کیست؟ محقق و خلیلی کیست؟ اشرف غنی احمدزی و کرزی و بشردوست و حنیف اتمر کیست؟ عباس نویان کیست؟ حاجی نوروز الیاسی کیست؟ و هر کدام اینها با یکدیگر چه ربط و راهی دارند؟ ... مسایلی نیست که با مدح و مذمت بتوان آنها را مطرح کرد. وقتی کسی تصمیم بگیرد به کرزی رأی دهد یا ندهد، وقتی تصمیم بگیرد بشردوست را نقد کند یا برای جنبههای مختلف اندیشه و رفتار او تیوریبافی کند، و یا وقتی تصمیم بگیرد اشرف غنی احمدزی و لطیف پدرام و داکتر عبدالله و اتمر را به دوستی انتخاب کند یا نکند، چه ربطی به این دارد که کسی از این گوشه و آن گوشه برخیزد و برای وی تعیین تکلیف کند که خوب کرده است یا بد؟ بالاخره، هر فرد در فردیت حریمی نیز دارد که باید مورد عنایت قرار گیرد و اگر قرار است کسی برای کسی دیگر حریم و حدود معین کند، همین حق را در اول برای طرف مقابل خود نیز قایل شود و یا دلیل و برهان خود را برای این تملک اظهار کند.
سخن مهم این است که اگر جمهوری سکوت به صفحهی بیحرمتی و یا هتاکی و اتهام و دشنام تبدیل شود و مدیریت سایت نیز خوش باشد که مشتری دارد و حرفی را به بحث عام میکشاند، شاید افراد زیادی پیدا نشوند که به این بازی تن دهند.
نظریات باید نقد شوند. منطقها باید با هم پنجه اندازند. اما علتتراشی برای حرفهای منطقی به جز نمایان ساختن تهیبودن کیسهی منطق چیز دیگری را به بار نمیآرد.
فکر میکنم من، یا هر دوستی دیگر که برای جمهوری سکوت مطلب فرستاده اند، هدف و تصور شان این بوده است که از این طریق حرفهایی را در سطح جامعه میتوانند رد و بدل کنند و شاید این گفتوگو ها بتواند راهی را برای آیندهای شفافتر و روشنتر در جامعه باز کند. شخصیتها نباید به تابو تبدیل شوند. هر شخصی بالاخره یک فرد است و یک انسان معمولی است. ضعفهایی دارد و قوتهایی. با بحثهای منطقی و مستدل میتوان کاستیها و ضعفها را کم کرد و قوتها را برجسته ساخت.
هدف اولیه از فعالیت جمهوری سکوت نیز همین بود. این هدف اگر رعایت نشود، جمهوری سکوت، شاید هیچ ویژگی خاصی نداشته باشد که دل آدمها را برای لجنمال شدن افراد، به خود گره زند.
و السلام علی من اتبع الهدی
کابل – 4 سنبله 1388
اعزام یک هزار طلبه افغانی با طرح ودستور سازمان ارتباطات ایران درآستانه انتخابات ریاست جمهوری وشوراهای ولایتی افغانستان .
ایران شکست خورده دربازی های افغانستان ودرصدد جستجوی راهکار جدید درآستانه انتخابات در افغانستان ، جمهوری اسلامی ایران به تعداد یک هزار طلبه افغانی را تحت آموزش قرار داده تا درصحنه حساس انتخابات افغانستان حضوریافته وبا استفاده ازجلوه های تقدس ، تبلیغ به نفع کاندید مورد نظرایران نمایند تا حد اقل منافع ایران دردولت آینده افغانستان زیرپا نشوند و ازطرف دیگرفضای انتخاباتی را گل آلودسازند تا مثل گذشته حلقات سیاسی افغانستان را وابسته به ایران نگهدارند .
درین میان سوالات زیادی در ذهن هرانسان متعلق به سرزمین بلادیده افغانستان پیدا میشود که بازهم ایران ازجان لاغر این ملت چه میخواهد ؟
آیا سه دهه و یرانی که باعث بربادی تمام زیربناهای افغانستان گردید کافی نیست ؟
آیا چنین عملکردها دخالت مستقیم در امور داخلی افغانستان نیست ؟
آیا طلبه های اعزام شده با توجه به تغییرات بوجود آمده ، چه دست آورد برای جمهوری اسلامی ایران خواهند داشت ؟
مصیبت اینجاست که هنوز وجدانهای بیگانه از در دواندوه مردم و سرزمین وجود دارد که خود شاهد اشک یتیمان و بیوه زنان و پرپر شدن جوانان سرزمین خودش بوده وسلی های سنگین نیروی انتظامی ایران را بروی گونه های خشکیده جوانان افغان به چشم سرمشاهده کرده وبه شهادت رسیدن مظلومانه مهاجرین افغان در اردوگاه سفیدسنگ را نظاره گربوده و بازهم دربرابر پول براحتی اجنت چنین دشمن دوست نما میشوند .
احمد میانجی یکی ازاعضای بلند پایه سازمان ارتباطات ایران دریک نشست مشترک با طلبه های افغانی بی شرمانه ازطلبه ها خواسته اند که دو ماموریت درپیش روی آنان ازلحظه وارد شدن به افغانستان است .
1 گل آلود نمودن مبارزات انتخاباتی وکمپاین به نفع آقای ....
2- جمع آوری تمام اطلاعات واسرار کشور وانتقال آن به سازمان ارتباطات ایران .
این اطلاعات به نقل ازیک طلبه افغانی که درد ورنج مردمش را فراموش نکرده ، بدست آمده و ازینکه وی چنین درکی را در قبال مردمش دارد و حاضربه ارائه معلومات درمورد ماموریتش گردیده ، لذا نویسنده این مطلب نیزبا امانت داری تمام ازذکر نام آن خودداری مینمایند .
موصوف همچنین علاوه کرد دربدل این ماموریت پول هنگفتی به طلبه ها توسط سازمان ارتباطات پرداخت خواهد گردیده وبعد ازبازگشت به ایران ، تمام اطلاعات بدست آمده دردیتابیس اطلاعات ایران حفظ خواهندشد ودرهرمقطع ازاطلاعات موجود استفاده خواهند شد .
خوب :
انتخابات سپری شد ، واینکه این طرح ایران تا چه حدی تاثیر درتغییر نتایج انتخابات داشته وچه معلومات که درافغانستان نهفته بوده که به درد نظام تشنه اطلاعات ایران میخورده توسط مامورین اطلاعات ایران به دربارمقدس مابان مواصلت ورزیده است . چندان مهم نیست ، زیرا عملکردهای ایران درسه دهه اخیر وحتی قبل ازآن درقبال مسایل افغانستان مبرهن وآشکاراست .
اما اینکه بازهم ایران میکوشند تا مردم افغانستان را به دودسته تقسیم نمایند ، یک دسته را ربط نژادی داده ودسته دوم را با تاپه مذهب ، وابسته بخود سازند ودرهرزمانی ازهردوطیف همزمان استفاده نمایند ،
یقیناً آنان درین مقطع درافغانستان سخت دراشتباهند ونمیدانند که افغانستان امروز ، افغانستان 1373 نیست و دیگردام پهن شده تحت عنوان نژاد و مذهب قادر به ازهم پاشی ساکنین این سرزمین نیستند وبا وجود همه مشکلات واختلافات موجود درکشور، افغانها حد اقل به این نکته پی برده اند که آنان متعلق به این کشورند واین کشور متعلق به آنان ومجبورند همدیگررا بپذیرند .
نکته دیگراینکه با توجه به کمرنگ شدن حضور ایران درصحنه های سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی افغانستان و پیدا شدن حالت تنفرازایران وایرانی ها درنزد شهروندان وتبعه افغانستان ، ایران را وامیدارد تا ازهروسیله برای احیای نفوذ سیاسی شان در افغانستان استفاده نمایند وبهترین وسیله طلبه های افغانی مقیم ایران میباشند . ومتاسفانه طلبه ها را چنان وابسته به زنجیر ولایت فقیه ساخته اند که اگریکروز نان وآب شانرا قطع نمایند ، آنان حاضر به انجام هرکاری میشوند .
واینجاست که طلبه های افغانی بهترین گزینه برای ایران درراستای تطبیق برنامه های سیاسی شان میباشد وهمانطوریکه درگذشته ازین طریق مهرتحمیلی شانرا برپیشانی چین خورده افغانها تحت نام مذهب ونژاد کوبیدند .
نجیب اخلاقی _ بامیان 3 سنبله 1388