مقدمه:
با توجه به اینکه جامعه افغانستان که از قومیتهای متعددی تشکیل شده است. اما متاسفانه دولتهای حاکم هیچ گاه سعی در مشارکت دادن اقوام و گروهها در امور افغانستان نکرده این امر سبب شده تا این هویتهای قومی نادیده گرفته شود و با انکار حق مشارکت سیاسی اقوام در ساختار حکومت بحران ملی پدیدآید.انحصار گرایی دولتهای حاکم ایجاب میکرد تا افغانستان اینگونه اداره شود..هنگام اشغال افغانستان توسط شوروی دولت حاکم نیاز به مشارکت تمامی اقوام افغانستان داشت و مجبور بود برای بقای خود از تمامی اقوام استفاده کند. در خلال جنگ مسئله تبعیض، قوم گرایی و تفرقه مطرح نبود وهمه باهم در مقابل یک دشمن مشترک یعنی کمونیست می جنگیدند. بدون در نظر داشت تعلقات قومی و قبیله ای با یکدیگر همراه و هماهنگ می جنگیدند در خلال جنگ ملت هزاره را که ادعا می کردند حدود دو یا سه درصد جمعیت افغانستان را تشکیل می دهد ودر ساختار حکومت هیچ نقشی را برایش قائل نبودند شاهد هستیم که چگونه در کابل در مقابل کمونیست ها می جنگد یا در بامیان و... قسمتهای مهم و حساسی را از اشغل رزیم اشغالگر آزاد میکند اما پس از پایان جنگ و خروج ارتش سرخ از افغانستان جنگهای داخلی ایجاد شد زیرا تمامی اقوام وگروههاخواستار شرکت در حکومت آینده افغانستان و احقاق حق خود بودند و رژیم حکومتی سابق این را نمی توا نست بپذیرد و... شهید مزاری با ایجاد وحدت میان سه قوم ازبک، هزاره و تاجیک می خواست سنت حاکم بر جامعه و روش نادرست به وجود آمده در کشور را که همه امتیازات اجتماعی ، سیاسی و دینی را حق انحصار قوم و قبیله ی خاصی می دانست، بشکند شهید مزاری با تشکیل حزب نصر افغانستان به اتحاد و جمع آوری شیعیان پرداخت و پس از آن با تشکیل حزب وحدت که احزاب مختلف شیعی در آن ادغام شدند و مزاری را با عنوان رهبر حزب به رسمیت شناختند ،او خواستار برابری عدالت و عدم تبعیض قومی و نژادی بود که متاسفانه بر اثر آن فکر منفی که در اذهان و هم چنین سردمداران قوم حاکم ملکه شده بود مانع از ایجاد فضای دوستی و برابری می شد چون نمی خواستند ملتی را که سالها از تمام حقوقشان را نادیده گرفته بودند و جمعیت آنها را حدود دو یا سه درصد معرفی می کردند اکنون بعنوان کسانی که در ساختار آینده افغانستان مشارکت داشته باشند،بپذیرند .
شهیدمزاری دراین راستا برای برقراری عدالت اجتماعی ورفع ظلم وبی عدالتی فعالیت های پرثمری را انجام داد.
شهید مزاری برای اولین بار عدالت اجتماعی را به عنوان یک اصل پایدار در نهضت فکری و سیاسی مردم افغانستان مطرح کرد به عقیده او زمانی مردم افغانستان به انسجام و وحدت می رسند که تمام مردم افغانستان بدون توجه به مسئله نژاد و قومیت از حق یکسانی برخوردار باشند.شهید مزاری به بحران جامعه ی خویش به درستی اگاه بود او تمام معضلات کشور را بر خاسته از بی عدالتی میدانست و با نظام نا عادلانه ، غیر انسانی و انحصاری که به شکل یک سنت در کشور در امده بود مبارزه می کرد از این روعدالت اجتماعی را به عنوان اساسی ترین شعار مبارزه اش و اصلی ترین اندیشه برای اگاهی بخشی به جامعه خود انتخاب کرد ، با تو جه به نقش و جایگاه مهمی که در افغانستان داشت در مورد این شخصیت تصمیم به تحقیق گرفتم.
دربخش اول برای آشنایی خوانندگان با شهید مزاری مرورکوتا هی به زندگی وی شده است.دربخش دوم ملت سازی در اندیشه شهید مزاری به دست بررسی سپرده شده است. و دربخش سوم عدالت در اندیشه ایشا ن از منظرسیاسی، اجتماعی ، اداری، فرهنگی پرداخته ایم و در بخش چهارم دیدگاه و نظر چند تن از نویسندگان ، شاعران و شخصیت ها ی مذهبی و سیاسی در باره ی ایشان ارائه نموده ایم و در آخر بعضی از سایت های اینترنتی وکتابهاومجله هایی که درارتباط با ایشان هست، معرفی گردیده است تا بتوان با نگاهی اجمالی و مختصر ، نقش فکری و سیاسی مزاری در افغانستان نشان داده شود. امید وارم مورد توجه قرار بگیرد و کوتاهی های وارده را بر بی تجربگی و عدم آشنایی با مسائل سیاسی و اجتماعی افغانستان بدانید و پیشا پیش از قصورات و کوتا هی هایی که در این مورد داشته ام معذرت می خواهم.
مرور کوتاهی بر زندگی شهیدمزاری:
شهید عبدالعلی مزاری در سال ۱۳۲۶ هجری شمسی در روستای نانوایی چهار کنت از توابع ولایت بلخ چشم به جهان گشود. پدرش حاجی خداداد، زراعت پیشه و مالدار بود. خانواده حاجی خداداد اصلا از سرخجوی ورس به شمال افغانستان مهاجرت کرده بودند. در دورانی که عبدالعلی مزاری به دنیا آمد، خانوادهی او چون بسیاری خانوادههای دیگر در زمستان به قشلاق و در تابستان به ییلاق می رفتند.
عبدالعلی نیز چون دیگر اطفال در دامداری و زراعت به خانواده کمک می کرد. در کنار این دروس ابتدایی را زمستان ها در مدرسهی نانوایی فرا گرفت. سپس به صورت تمام وقت تعلیمات دینی را در مدرسه چهارکنت و مزار شریف ادامه داد. تحصیلات ابتدایی:
شهید مزاری در بیست سالگی با برخی چهره های مبارز زمانش آشنا شد. در همین سنین با شهید سید اسماعیل بلخی از نزدیک آشنا گردیدو بلخی، عبدالعلی جوان را تشویق به تداوم تحصیل و خدمت عسکری می کند. در سال ۱۳۴۸ هجری شمسی شهید به سربازی می رود و دوران سربازی را در کابل، خوست و گردیز سپری می کند. در ضمن خدمت، درسش را نیز نزد یک مولوی سنی مذهب افغان ادامه می دهد. خدمت سربازی برای مزاری بسیار آموزنده بود. از یکسو به او کمک شد که با محرومیت مردم دیگر مناطق افغانستان آشنایی بیشتر پیدا کند و از سوی دیگر با ساختار پر از فساد و تبعیض دولت حاکم آشنا گردد.
ادامه تحصیلات در خارج:
عبدالعلی مزاری با ختم خدمت سربازی مدت کوتاهی در افغانستان می ماند. پس از آن برای ادامهی تحصیلات به ایران می رود. در سال ١٣۵٠ هجری شمسی قم را به عنوان محل تحصیلش انتخاب می کند. این سالها در ایران اوج مبارزات ضد شاهنشاهی است. مبارزات ضد سلطنتی مردم ایران و فضای سیاسی و فکری آن روز حوزه علمیه قم، مزاری را بیشتر از گذشته به فعالیت های سیاسی و جریان های انقلابی علاقمند می سازد. نظام فرسوده ی شاهی افغانستان بدتر از شاهنشاهی ایران غرق فساد بود. او افغانستان و محرومیت ها را دیده بود.با حلقات مبارزان شیعه افغانستان ارتباط و دوستی نزدیک داشت. بنابرین مزاری در مدت کوتاهی با رهبران انقلاب ایران آشنا شد. سفری به نجف رفت و با آیت الله خمینی از نزدیک دیدار کرد.
سال های اقامت مزاری در ایران، عراق، سوریه، پاکستان و ترکیه پر از شور و تلاش بود. او در کنار فعالیت های سیاسی و همکاری و همفکری با شخصیت های رده اول انقلاب، در سال١٣۵۵ موفق شد تا درس سطوح حوزه را به پایان برساند. فعالیت های سیاسی :
به دنبال کودتای هفت ثور و قیام سه اسفند ١٣۵۷ مردم چهارکنت، مزاری به زادگاهش بر گشت و در کنار مجاهدین به جنگ مسلحانه با دولت و متجاوزان شوروی پرداخت. در همین سال ها با همکاری و هماهنگی جمعی از همفکرانش سازمان نصر افغانستان را بنیان گذاشتند.
مزاری در سال١٣۶٠ هجری شمسی بار دیگر به خارج سفر کرد و فعالیت های سیاسی خود را در ایران پی گرفت. او در سال ١٣۶۵به افغانستان بازگشت .
در این سالها وجود جنگ های شدید داخلی این احساس را در میان سران احزاب به وجود آورده بود که وحدت یگانه راه برون رفت از مشکلات است. بدینسان می توان مزاری را در کنار سایر رهبران جهادی یکی از افراد موثر در ادغام احزاب هشتگانه شیعی و تشکیل حزب وحدت اسلامی در سال ١٣۶۸ دانست.
شورای مرکزی حزب وحدت در سال ١٣۷٠هجری شمسی، عبدالعلی مزاری را در غیاب وی در حالیکه از سفر ایران و به صورت مخفیانه از طریق هرات به بامیان برمیگشت، به عنوان دبیرکل شورای مرکزی حزب وحدت اسلامی انتخاب کرد. در اوایل زمستان ١٣۷٠ هجری شمسی شهید مزاری از طریق ولایت فراه خود را به بامیان رساند. پس از سقوط حکومت کمونیستی در کابل و استقرار مجاهدین در پایتخت، او از طریق مزار شریف وارد کابل می شد و در غرب کابل مستقر گردید. سالهای استقرار مزاری در غرب کابل، متاسفانه همزمان شد با جنگ های خونینی که بین متحدان قبل از پیروزی و فاتحان امروز شعله ور گردید. حزب وحدت اسلامی به دبیر کلی عبدالعلی مزاری، حزب اسلامی به رهبری حکمتیار و جنبش ملی به رهبری عبدالرشید دوستم از یکسو و جمعیت اسلامی به رهبری ربانی و فرماندهی احمد شاه مسعود و برخی دیگر از احزاب جهادی از دیگر سو که اتفاقا اداره شهر کابل نیز در دست آنان بود، جنگ های طولانی مدتی را برای کنترل قدرت آغاز کردند. هر یک از طرفین، طرف مقابل را متهم به انحصار طلبی در قدرت می کرد. در شهریور ١٣۷٣در پی یک اختلاف شدید داخلی، حزب وحدت به دو شاخه تقسیم شد که رهبری یک شاخه از آن به عهده شهید مزاری بود و شاخه دیگر که محمد اکبری آن را هدایت می کرد در صف موافقان حکومت در کابل قرار گرفت. هرچند که شواهد قابل استناد برای تشخیص مجرم واقعی در جنگ ها وجود ندارد (زیرا هر یک از طرفین ادله ای برای اثبات ذیحق بودن خود ارائه می کنند) اما می توان گفت که آن سالها، شاید از تلخ ترین سالهای تاریخ افغانستان باشد. همزمان با جنگ های کابل، جنبش طالبان که یک جنبش کاملا نو ظهور و نا آشنا بود از جنوب افغانستان اعلام موجویت کرد و به سرعت با تصرف مناطق مختلف افغانستان به سمت کابل نزدیک شد.
شهادت مزاری :
در اواخر سال ١٣۷٣ جنبش طالبان تا نزدیکی های کابل پیشروی کردند. ظهور طالبان تمام معادلات قدرت در افغانستان و مخصوصا در کابل و اطراف آن را دگرگون نمود. «شهید مزاری» در آغاز با فرستادن بخشی از زبده ترین نیروهای خویش به ولایت غزنی به مقاومت در برابر پیشروی طالبان پرداخت. نیروهای اعزامی حزب وحدت در آغاز موفق شدند مواضع طالبان را در اطراف شهر غزنی متصرف شوند. اما به دنبال عدم همکاری نیروهای محلی آنان نتوانستند جبهه ای موثر بر ضد طالبان در غرنی فعال سازند.
با شکست طرح فعال ساختن جبهه در ولایت غزنی، مزاری مذاکرات با طالبان را که از چندی پیش آغاز شده بود جدی تر دنبال نمود. اما با کنار رفتن حزب اسلامی از حلقه اتحاد و مستقر شدن طالبان در چهار آسیاب غرب کابل در محاصره کامل قرار گرفت. سرانجام، حزب وحدت اسلامی در غرب کابل شکست خورد و «عبدالعلی مزاری» در اسفند ١٣۷٣ در چهارآسیاب به دست طالبان به شهادت رسید. طالبان تلاش نمودند تا از پذیرش مسولیت شهادت «رهبر حزب وحدت» شانه خالی کنند و شهادت او را بیشتر یک سانحه هوایی وانمود سازند.
شهید مزاری پس از شهادت از غزنی تا مزار شریف بر دوش هواداران خود تشییع و در شهر مزار شریف به خاک سپرده شد.
گفته می شود که شهید مزاری ببیعد از اسارت، به دست نیروهای طالبان شکنجه شده . پس از مثله شدن به شهادت رسیده است.
( http://www.mardomhazara.mihanblog.com/post/1
http://hazara.blogfa.com/cat-1.aspx)
ملت سازی دراندیشه شهید مزاری:
ملت واحد و مبتنی بر عدالت اجتماعی در هر جامعه، یک ضرورت است و زمانی به تحقق می رسد که افراد آن جامعه به اراده مشترک رسیده و احساس تعلق به سرزمین واحد و مشترکات تاریخی، فرهنگی و...آنان را گرد هم آورده باشد. تا زمانیکه روحیهی همگرایی و باور به زندگی مشترک و احترام به شخصیت حقیقی یکدیگر در افراد جامعه احیاء نگردد، بعید است که ملّت واحد و مستقلی در افغانستان شکل بگیرد. شهید مزاری به این نکته واقف بود و میخواست از طریق رعایت حقوق برابر افراد در جامعه،عرصه را برای ایجاد ملّت واحد، انسجام ملّی و تأمین حقوق شهروندی آماده نماید وملّتی را به وجود آورد که در آن تفاوتهای زبانی و نژادی مطرح نباشد وهیچ یک«از اقوم افغانستان هیچگونه خصومت و دشمنی را با اقوم دیگر نداشته باشد و پشتونها را برادرش بداند و ازبکها را برادش بداند و مزاره را برادرش بداند،همین طور بلوچ و نورستانی و باقی اقوم افغانستان، اینها برادرند، اینها در یک خانه مشترک زندگی میکنند، دست به دست هم بدهند و مشترکاً این خانه خراب و جنگ زده خودشان را بسازند و براین جهت از گذشته کرده، حالا هم امیدوار هستیم که خصوم00تها کم شده و به سوی وحدت ملّی پیش میرود».(مجموعه مصاحبه های استاد مزاری،فریاد عدالت،سال١٣٧٣، ص۷۸)
شهید مزاری باهرگونه عواملی که منجر به بی ثباتی و عدم رعایت حقوق مردم در کشور میشد شدیداً مخالف بود و اعتقاد داشت که این گونه مسائل جلو پیشرفت کشور را میگیرد ایشان به طور صریح گفته بودند:«حزب وحدت اسلامی از هرطرحی که من0جر به عدالت اجتماعی در افغانستان گردد و حقوق ملّیتهای محروم را اعاده کند استقبال میکند. برای ما مهم نیست که لویه جرگه تشکیل شود و یا مجلس ملّی، مهم این است که حقوق مردم در نظر گرفته شود، به تناسب حضور و میزان جمعیّت شان در تصمیمگیریها سهیم باشند».(منشوربرادری،به یادرهبرشهید بابه مزاری،ص ۳۷۴)
شهیدمزاری بادرک درست ازمشکلات جامعه افغانستان به سرنوشت مشترک میاندیشید و براین اعتقاد بود،که نمیتوان با منطق اصالت زور بر افغانستان حکومت کرد. حکومت افغانستان مختص به قوم خاصی نیست بلکه باید تمام مردم افغانستان در ادارهی این کشور سهیم باشند.
قبل از حمله شوروی در افغانستان حاکمیت ازآن قوم خاصی(پشتون) بودو برخوردار از تمامی امتیازات جامعهی افغانستان بودند. درحق سایر اقوام افغانستان همیشه اجحاف و بیعدالتی صورت میگرفت. امّا با حملهی شوروی و از بین رفتن حاکمیت مطلق پشتون در افغانستان_برای سایر اقوام نیز فرصت پیش آمد تا طبق لیاقت و شایستگی درعرصه های مختلف حضوری فعال و مشترک داشته باشند_چون مفتضای حاکمیت زور، تضعیف یا برداشته میشود برای سایر اقوام نیز برای سایر اقوام نیز فرصتی ایجاد میشود تا بتوانند در ادارهی حکومت و تشکیلات حکومتی سهیم باشند.
شهید مزاری نیز با توجه به آگاهی ازاین مسئله به ارائه نظریات اصلاح گرایانهای در حکومت و جامعه افغانستان پرداخت و عملاً نیز راه کارهایی را برای رسیدن به ملّت واحد و مشترک ارائه نمود از جمله می توان به موارد زیر اشاره کرد:
١)هم بستگی ملّی:
وجود یک ملّت متحد و بکپارچه همانطور که در رفع جنگهای داخلی موثر است برای دشمنان خارجی و مخالفان وحدت ملّی آن کشور نیز نگران کننده است، لذا برخی از عناصر داخلی و خارجی تمام تلاش خود را نمودهاند و با سوء استفاده از تنوع ترکیب قومی در افغانستان و موقعیت استراتژیک این کشور به جای برادری و اتّحاد ملیتها، دشمنی ملیتها را مطرح کردند. شهید مزاری با آگاهی از توطئه دشمنان مردم افغانستان و پیامدهی مخرب نفاق ملّی، اصالت وحدت ملِّی را در سطح ملّی و گزوههای سیاسی مطرح کرد وگفت:
«ما با همه تنظیم ها سر جنگ نداریم، دوست هستیم، با همه ملتها سر دشمنی نداریم و دوست هستیم و وحدت ملّی را درافغانستان یک اصل میدانیم»( احیای هویت ،مجموعه سخنرانیهای استادمزاری ص ١۴۶). شهید مزاری اختلافات قومی را مانع رسیدن به وحدت ملّی میدانست و معتقد بود تا زمانیکه نخبگان سیاسی جامعه ما از دلبستگیهای نژادی و گروهی خود بر ندارند، محال است که وحدت ملّی و یک ساختار سیاسی فراگیر و فراقومی و فراجناحی درافغانستان به وجود آید. ایشان معتقد بودند: «رهبران سیاسی و حقوق دانان جامعهها حکومت را باید با سعه صدر تشکیل دهند، تا هم مردم خود را شریک آن بدانند وهم برای تحکیم پایههای0 آن تلاش نمایند واین ممکن نیست مگراینکه از قالبهای محدود حزبی بیرون رفته و روی منافع و مصالح ملّی تفکر صورت گرفته و تصمیم گرفته شود».(منشوربرادری ص،۴۶۶)
٢)مشارکت در نظام سیاسی کشور:
جامعه افغانستان، جامعهای سنتی و قبایلی است. که دارای تنوع نژادی و قومیتی میباشد. روابط این اقوام در طول تاریخ در نوسان بوده و در بیشتر موارد خصمانه ذکر شده است. هر چند که دارای اشترکات زیادی نیز هستند و اسلام به عنوان دین اکثریت مردم جایگاه ویژهای در جامعه سنّتی و قبایلی افغانستان دارد. امّا هیچ وقت از این اشترکات دینی و فرهنگی مورد استفاده قرار نگرفته که در بعضی موارد سوءاستفاده از این اشترکات شده است مانند تکفیر شیعیان دردورههای مختلف و حکم به کشتن شیعیان،که در دوره عبدالرحمان حدود ٦٠درصد از جمعیّت شیعیان از بین میروند. و کشتن مردم افغانستان به جرم شیعه بودن را در دوره طالبان نیز شاهد هستیم که مردم بامیان، یکاولنگ، مزار و... را قتل وعام میکنند.
شهید مزاری تمام تلاش خودرا بهکار برد تا به مردم افغانستان بفهماند که ما تاریخ، فرهنگ ملیّت و سرنوشت مشترک داریم و این مشترکات اقتضا دارد تا در کنار هم زندگی مسالمت آمیز و برادرانه داشته باشیم. به خاطر همین شهید مزاری میزان جمعیّت اقوام و تناسب ترکیب جمعیّتی اقوام را به عنوان یک راه حل دراین زمینه مطرح کرد وگفت:
«هر ملیّتی به تناسب واقعیّت وجودی وحضورخود در این کشور در سرنوشت سیاسی خود سهیم باشند».(مجموعه مصاحبه های استادمزاری،فریادعدالت ص ٢۵)
حضور و مشارکت در نظام سیاسی آینده بر اساس واقعیّتهای موجود در کشور صورت بگیرد وهیچ یک از گروههای قومی احساس نکنند که از ساختار سیاسی افغانستان حذف شدهاند.
٣)کنار نهادن مسائل اختلاف بر انگیز:
افغانستان به دلیل برخورداری از موقعیّت استراتژیک جغرافیایی همواره مورد هجوم و تاخت و تاز دشمنان داخلی و خارجی قرار گرفته است. همان طور که قبلاً ذکر کردیم افغانستان از قومیت های گوناگونی تشکیل یافته است. متأسفانه همواره عدهای از تنوع نژادی و زبانی، مذهبی در افغانستان سوءاستفاده کردهاند و با انداختن اختلاف بین اقوام افغانستان به نفع خود بهره برداری نمودهاند. زیرا افغانستان متّحد و یکپارچه ر ابه ضرر ومنفعت0 ملّیشان تصوّر میکردند. شهید مزاری به ظلمی که از این ناحیه بر مردم افغانستان رفته بود واقف بود. و میخواست در افغانستان وضعیت وفضایی به وجود آید که دیگر،دخالت بیگانگان و مسایل اختلاف برانگیز نتواند مشترکات تاریخی ، فرهنگی ، دینی مردم این کشور را که باعث به وجود آمدن ملّت متحد و یکپارچه میشود را بگیرد. شهید مزاری با آگاهی از این مسائل تلاش میکرد تا اجازه داده نشود به کسانیکه میخواهند در افغانستان اختلاف ایجاد کنند و جلوی آنها را بگیرد. ایشان میگفتند:«هر کس بیاید در بین شما، مسئله گروه، قوم، نژاد، تفرقه را تبلیغ کند،جلویش را بگیرید».(احیای هویت ،مجموعه سخنرانیهای استادمزاری ص١٦٩).
«من هیچ وقت نه شیعه گفتم ونه سنی، نه بعد از این هم می گویم، جون شیعه، سنی واین مسایل بازی است».(منشوربرادری،ص ١٧٤) «در اسلام نه هزاره مطرح است، نه افغان(پشتون)، نه ازبک مطرح است، نه تاجیک مطرح است. فقط در اسلام مسئله لاالهَالاّالله وتقوا مطرح است».(همان-ص ١٢ ) شهید مزاری مشکل کشور افغانستان را فقدان رفتار و روابط انسانی و حاکمیت جور وجهل و تبعیض در جامعه میدانست. ایشان با الهام از آموزههای اسلام پیام برابری،برادری و کرامت انسانی را میگفت و حل مشکل افغانستان را برداشتن تبعیض و اعتقاد به برابری و برادری انس مذهبی وقومی میدانست.
عدالت در اندیشه شهید مزاری:
«افغانستان خانه مشترک همه ملیتهاست و ما خواهان برادری همه اقوام میباشیم»﴿ www.mazary.net ﴾ شهید مزاری خود از قوم و ملیتی به پا خواسته بود که سالها 0طعم تلخ ظلم و ستم و بی عدالتی از طرف حاکمان مستبد و اعضا طلب را که همه چیز را در اختیار داشتند و بیشتر امتیازات اجتماعی را از آن قوم خود میدانستند و دیگر اقوام را برده ومطیع خود میپنداشتند چشیده بودند. شاید به همین دلیل بود که دیگر نمیخواست اعضا و قدرت فقط در درست قوم خاصی باشد. به گفته رهبر شهید:افغانستان خانه مشترک همهی ملیتهاست، ایشان تأکید داشتند که برادری باید بر پایه برابری استوار باشد، زیرا برادری زمانی تثبیت می شود که همهی برادران از حقوق و امتیازات مساوی بر خوردار باشند واین کار تنها با برقراری عدالت در تمامی زمینهها بین اقوام افغانستان میسر میشود.
حق طلبی و عدالت خواهی بزرگترین وگرانبهاترین میراث شهید مزاری است. شهید مزاری اولین کسی است که در افغانستان فریاد عدالت خواهی را سر داد ومصرانه خواستار آن شد. به گفته ایشان« حق خواستن ملیتها به معنی برادری ملیتها است نه دشمنی ملیتها».(احیای هویت،ص ۸۷)
1)عدالت سیاسی :
"بیش از دو قرن است که قدرت سیاسی در انحصار اندیشه های تبعیضی و نژادی درآمد، وتمام تلاش آنها این بود که در عرصه های سیاسی و اجتماعی بر تمام افراد جامعه حاکم باشند که نتیجه ی آن نفاق اجتماعی در سایه ی حاکمیت مطلق العنان طایفه ای بود. پروژه ی استقرار حاکمیت یک طائفه بر اقوام و ملیتهای مختلف و در مجمو0ع بر ساکنان یک سرزمین توسط امیر عبدالرحمان تحقق پذیرفت. آنچه که این امیر پولادین استقرار داده بود اختناق بود. پس از وی نیز جانشینانش همین رویه را ادامه دادند ودرمحیط اجتکاعی ما یک سیستم حکومتی غیر انسانی با مجموعه ای از نیروها و حرکتهای پراکنده ای که به صورت معارض قدرت و سلطه ی بی چون و چرای استبداد و ستم تظاهر یافته است، خلاصه می شود،جنبش های معارض افغانستانی چنانکه تاریخ گواهی می دهد یکسره در پی تطبیق و اجرای ایده ها و ذهنیتهای شخصی و مورد علاقه خود در جامعه بوده اند و کمتر کوشش کرده اند تا از راه طرح مشکل اصلی این جامعه در پی علاج دردها و نابسامانی های آن برآیند. خطوط کوشش های این گروهها دارای تفاوتهای بیش از حد است و همین0 امر شاید به زعم برخی مانع از آن باشد که جنبش های روشنفکری را اعم از مشروطیت و مارکسیسم و اسلامگرایی ماهیتاً یکی بخوانیم" این جنبشها در فقدان انسانیت و ادامه دادن تبعیض و انحطاط در جامعه با همدیگر اشتراک دارند.هریک از این جنبشها را در افغانستان تجربه کرده ایم ، مزاری فقدان رفتار و روابط انسانی واستیلای جور وجهل و تبعیض بر مناسبات آدمیان در جامعه را یگانه معضل این جامعه می دانست با انسانی شدن سیاست و به تبع آن انسانی شدن رفتار و مناسبات اجتماعی و مدار قرار گرفتن تقوی و کرامت به جای زبان و نژاد و نابودی اندیشه های تبعیضی ونژادی است که دین و مذهب جایگاه شایسته ی خود را در وجود آدمی باز می یابد .
درست است که او یک هزارهء شیعه مذهب بود. اما او نه نژادگرا بود و نه به بازیهای فرقه ای و مذهبی علاقه نشان می داد. هزاره به عنوان یک انسان تحقیر شده که بایست0ی از او رفع تبعیض و تحقیر گردد برای او مطرح بود و کیش تشیع به عنوان باور اعتقاد انسان، از نظرگاه او ارجمند و شایستهء احترام بود و لذا می باید همسان با سایر مذاهب اسلامی دارای رسمیت و آزادی در کشور باشد پیام مزاری راه خروج از ظلمت، ایمان به انسانیت و قبول برابرای انسانها بدون مد نظر داشتن تعلقات لسانی، مذهبی و قومی است.
مزاری فقدان رفتار و روابط انسانی و استیلاء جور و جهل و تبعیض بر مناسبات آدمیان در جامعه را یگانه معضل این جامعه می دانست. لذا با الهام از آموزه های توحیدی اسلام، پیام برادری، برابری و کرامت انسانی را سر می داد و حل مشکل را در گرو احیاء انسانیت، احترام به انسان و اعتقاد به برابری انسان می دید. پیام او پیام انسانیت است. درست است که او یک هزارهء شیعه مذهب بود. اما او نه نژادگرا بود و نه به بازیهای فرقه ای و مذهبی علاقه نشان می داد. هزاره به عنوان یک انسان تحقیر شده که بایست00ی از او رفع تبعیض و تحقیر گردد برای او مطرح بود و کیش تشیع به عنوان باور اعتقاد انسان، از نظرگاه او ارجمند و شایستهء احترام بود و لذا می باید همسان با سایر مذاهب اسلامی دارای رسمیت و آزادی در کشور باشد.اکنون با گذر دو دهه از ظهور عینی بحران در جامعه و قریب به نیم قرن تلاش و مبارزهء مستمر سیاسی و قسماً نظامی، ما با انبوهی از تجربیات روبرو هستیم. و کار و کارنامهء جنبش های بزرگ مدعی اصلاح و نوسازی را از قبیل "مشروطیت" و "مارکسیسم"و "اسلامگرایی" تجربه کرده ایم. اما از لحاظ پایان بحران و حل مشکلات همچنان در نقطهء ابهام به سر می بریم. توجه به الگویی که آقای مزاری ارائه می دهد نیز اهمیت و ضرورت لازم را پیدا کرده است. توجه به مدل مبارزاتی او که خود بر شناخت ویژه از مشکل اصلی مردم افغانستان مبتنی است، مزاری را به عنوان یگانه شخصی که کوشش کرده است عهد تازه ای از تاریخ جامعهء ما را آغاز کند و تبعیض و انحطاط را منحیث مدار و محور تاریخ گذشته از میان بردارد و انسانیت و رفتار و روابط انسانی را به جای آن استقرار بدهد، آشکار می دارد.پیام او پیام کرامت انسانی وارج و احترام گذاشتن به انسان است. و این پیام کهنگی ناپذیر است و نسل امروز سخت به این پیام نیازمند است. و اهمیت مزاری نیز در همین پیام اوست. نه در اینکه او یک رهبر جهادی است یا یک فعال و کوشندهء سیاسی. مزاری به عنوان یک انسان مظلوم اما مؤمن و وفادار به انسانیت یک نظام ناعادلانه و غیر ان0سانی را زیر سؤال برده و کوشیده که با احیاء انسانیت و احترام به انسان، سیاست را در جامعه انسانی نموده و آن را حق گذار انسان و پاسدار کرامت او قرار دهد.تجربیات شکست خوردهء مشروطیت و مارکسیسم و اسلامگرایی که هر یک در پی استقرار ذهنیت های شخصی و حداکثر حاکمیت ایدئولوژی های معینی در جامعه بودند، راهی را که مزاری جان خود را بر سر آن گذاشت، یعنی احترام به انسان و قبول کرامت انسانی همهء افراد بدون در نظر داشتن تعلقات نژادی، زبانی و مذهبی، به حیث یگانه راهکار حل معضلات جاری پیشاروی نسل معاصر قرار می دهد. ما هیچ راهی جز قبول انسانیت همهء افراد و در نتیجه قبول حق مساوی برای همهء افراد نداریم".)علی امیری،زنده ترازتوکسی نیست،مجموعه مقالات ،صص٤−٣٢)
مزاری حاکمیت استبدادی را محکوم می کرد و برای رفع بی عدالتی شرکت کلیه مردم افغانستان در تعیین سر نوشت آینده شان خواستار بود.و میگفت:" ما سیستم انحصا0ر را به هر شکل و نحو آن رد میکنیم و طرفدار شرکت کلیه مردم افغانستان اعم از زن و مرد ، پیر و جوان برای تعیین سر نوشت سیاسی شان هستیم".)فریاد عدالت ص ۳۲)چون می دانست عدالت اجتماعی زمانی میسر میشود که سیستم انحصار و استبداد از بین برود و زمینه ای ایجاد شود تا نمایندگان واقعی مردم بدون تبعیض و در یک تناسب عادلانه مبتنی بر جمعیتشان در ساختار سیاسی مشارکت داشته باشند ."از نگاه بین المللی همه روی این مسئله قناعت دارند که حکومت آینده را ، رای مردم باید تعیین کند".(www.mazary.net)
۲(عدالت اجتماعی:
شهید مزاری برای اولین بار عدالت اجتماعی را به عنوان یک اصل پایدار در نهضت فکری و سیاسی مردم افغانستان مطرح کرد به عقیده او زمانی مردم افغانستان به انسجام و وحدت میرسند که تمام مردم افغانستان بدون توجه به مسئله نژاد و قومیت از حق یکسانی برخوردار باشند
شهید مزاری به بحران جامعه ی خویش به درستی اگاه بود او تمام معضلات کشور را بر خاسته از بی عدالتی میدانست و با نظام نا عادلانه ، غیر انسانی و انحصاری که به شکل یک سنت در کشور در امده بود مبارزه میکرد. لذا عدالت اجتماعی را به عنوان اساسی ترین شعار مبارزه اش و اصلی ترین اندیشه برای اگاهی بخشی به جامعه خود انتخاب کرد.
٣)عدالت اداری:
مسئله مهم تقسیمات اداری به تناسب توزیع جمعیت اقوام در گسترده جفرافیایی کشوررامطرح کرد،
شهیدمزاری: "تشکیلات اداری قبلی،تشکیلات ظالمانه بوده،حزب وحدت خواهان این مسئله است که تشکیلات سیاسی(اداری)افغانستان تغییربکند،اگرانتخابات می آید،روی نفوس باشد،رای ارزش داشته باشد،نه منطقه جغرافیایی می بینیم که مناطق کشور را به شکل استعماری و استبدادی تقسیم کرده است...بایدعادلانه روی نفوس ولسوالی تقسیم بندی شودوولایات تقسیم وتشکیل گردد"( محمداسحاق فیاض ،توسعه،اولین فصلنامه علمی پژوهشی افغانستان درحوزه مطالعات استراتژیک ،سال۱۳۸۲، ش۹،ص ١٢٢)
٤(عدالت فرهنگی:
برگزاری مراسم مذهبی و به رسمیت شناخته شدن مذهب جعفری را در کنار مذهب حنفی مطرح کرد.
شهید مزاری:"سه چیز در مملکت آینده می خواهیم :
یکی رسمیت مذهب ما ودیگر اینکه تشکیلات گذشته ظالمانه بوده باید تغییرکند.سوم اینکه شیعه درتصمیم گیری شریک باشد.(احیای هویت ص ٧۵)
شهید مزاری از نگاه دیگران:
یونس قانونی:(رییس پارلمان):
باور من این است که استاد مزاری قبل از آنکه یک شخصیت سیا سی- نظامی بوده باشند ، یک شخصیت فکری افغانستان بودند.
اگر خواسته باشیم تفکرمزاری را ، فلسفه وجودی مبارزات پیگیر مزاری را در یک جمله خلاصه بسازیم، این خواهد بود که مزاری برای تحقق عدالت اجتماعی می رزمید...مزاری فریادگر عدالت اجتماعی در افغانستان بود... www.mazary.net)﴾
حامد کرزای(رییس جمهور):
مزاری قهرمان ملی ما...بسیار جای نیک بختی است که امروز در محفل ما که برای مزاری دایر شده تمام افراد از تمام اقوام افغانستان وبزرگان کشور اشتراک دارند ، از هرجای افغانستان از هرقوم افغانستان و از هر قشر افغانستان ! و اگرما از گذشته خود پند نمی گرفتیم گذشته رادرک نمی کرد یم ، امروز در این جلسه بزرگ و درحالت صلح امروزی به اجتماع امروزی حاجت نمی بود...)همان)
سرور دانش: (وزیردادگستری)
استاد مزاری نسبت به اهداف مبارزه و احقاق حق و مبارزه با ستم و بی عدالتی آچنان عشق گدازان و ایمان اخلاصانه داشت که هیچ چیز دیگری نمی توانست مانع کار ایشان شودو... دومین ویزگی ایشان صراحت و قاطعیت و جرات بود ....خصوصیات بر جسته دیگر ایشان وفای به عهد و عمل به قولش بود.(مجموعه مقالات زنده تر از توکسی نیست-ص١۶٣)
گلبدین حکمت یار:
او یک شخصیت نمونه و صالح در افغانستان بود. او مایه ی فخر فرد، فردملت افغانستان بود واز وی باید درس شهامت آموخت و وفای به عهد ، قاطعیت و صداقت از ویژگیهای بارز شخصیت مزاری بود...(همان١۶۵)
عبد الرشید دوستم:
استاد عبد العلی مزاری ،مدافع صدیق و سر سپرده راه آرمانهای بزرگ مردم، نهاد واقعی ایثار و فداکاری ،صداقت و ایمان دارای نمونه ی بارزی از دلیری و جوانمردی و مقاومت سر سختانه در امر دفاع از استقلال ، آزادی ، حفظ تمامیت ارضی و حاکمیت اسلامی در کشور جنگ زده ی ما بود.
او در این امر بزرگ ملی و میهنی ، در راه تعمیم و گسترش حق و عدالت اجتماعی به خاطر تامین استقرار صلح و آرامش پایدار و حضور فعالانه کلیه ی ملتهای با هم برادر کشور در عرصه ی پایه گذاری نظام عادلانه اسلامی در افغانستان عزیز .....امروز عقیده راسخ و اندیشه سالم و روشنگرانه ی استاد شهید مزاری نه تنها برای راهیان حزب وحدت اسلامی افغانستان رهگشا و استقامت دهنده است بلکه شجاعت راستین و افکار استادانه ی وی برای همه ما از اهمیت خاصی بر خوردار است .(همان١۶۸)
مولوی دوست محمد خان :
استاد شهید همواره میکوشید تا برتری طلبی و تبعیض از جامعه ریشه کن شود.در عوض برادری و برابری جایگزین آن گردد و در همین راستا به شهادت رسید، ولی آرمان او باقیست.(همان١۷۴)
گلبدین حکمتیار:
.فعالیتهای مزاری درطول جهاد مردم افغانستان ماندنی است اویک عالم بزرگ مذهبی بود(سراج،نشریه مرکزفرهنگی نویسندگان افغانستان،ش۱۱، بهار۱۳۷۶)ص۲۸۵
شهید سید محمد امین سجادی:
او احیا گر شخصیت شیعیان محروم وکلیه ی ملتهای مستضعف افغانستان بود، یعنی برای انان ، عشق و ایده ال و ارمان و هدف ایجاد نموده و ایمان و اعتماد به نفس آ فریده بود . او توده های محروم امت را به محرومیت ها ورنج ها ودرد های تاریخی و مشکلات موجودشان، اشنا نمود و انرژی عظیم نهفته در نیروی مردم را در جهت رفع تبعیضات نارواو مناسبات ناعادلانه ی اجتماعی - سیاسی و تحقق اهداف و آرمانهای مردم بکار انداخت .(همان١۶۴)
ایت الله صالحی:
استاد شهید در میان جامعه افغانستان انقدر مطرح شده بود که دوست و دشمن از او بعنوان یک انسان دلسوز و عدالت خواه و یک رهبر فرزانه یاد میکرد و هر ملتی و هر قومی به مزاری به عنوان حامی طبقات محروم نگاه میکرد و او را تجسم عینی خواسته ها و آرمانهای بر حق خود میدانست .(همان١۶۶)
حج السلام سید هادی خامنه ای :
جای امام راحل در این مسئله خالی بود مالا حتما درباره شهید مزاری جمله ای شبیه این جملات می فرمود که" شهید مزاری با تو جه به گذشته ی درخشان او بسیار حیف بود که در رختخواب به سلامت جان دهد"(همان١۷١)
سید اسحاق شجاعی:
شهید مزاری ازجمله چهر های موثر و ماندگار در صحنه سیاسی افغانستان است. شهید مزاری از ابتدای حرکت سیاسی و اجتماعی و فکری شان در راستای اهداف میهن و دینی بود که متلق به کلیه مردم افغانستان است ...(همان١۸١)
اسدالله بادامچیان:
آشنایی من با شهید مزاری در سال١٣۵۵ در زندان اوین "شکنجه گاه طاغوت" شروع شد.... پایه گذاری سازمان نصر ... الحق خدمت بزرگی به نهضت اسلامی افغانستان بود که شیعیان را گرد آوری کرد ، آموزش داد و متشکل نمود وبه آنها تجربه های لازم را آموخت...شهید مزاری در این سالها انسانی کار ازموده شده بود و کمتر شخصیت افغانی مبارزی بود که ویژگیهای او را داشته باشد ...آنچه برای ملت برادر افغانستان لازم است پیروی از ایده ها و اهداف ارزشی شهید مزاری است . باید راه او را شناخت و کارهای ارزشی او را تداوم بخشید .(همان١١١)
دکتر رسول طالب:
عدالت برای مزاری مبنای فکری و عقیدتی داشت برای اینکه این کشور ویران و خراب شده را آباد کند ملت افغانستان با دو امر عظیم و بزرگ روبه رو است: ایجاد یک نظام سیاسی در افغانستان و باز سازی این کشور خراب شده . بر اساس تفکر مزاری و بر مبنای اندیشه دلسوزانه او ، با تحقق عدالت وبا مدار قرار گرفتن عدالت برای سیستم سیاسی آینده است که ملت افغانستان قادر خواهند شد این دو امر بزرگ و عظیم را انجام دهند .
عدالت در نظر او ریشه دینی و قرآنی داشت. مزاری عدالت را مبنای ایجاد نظام سیاسی آینده کشور می دانست از این رو دید گاه مزاری برای ایجاد عدالت ریشه عقیدتی وملی داشت و هیچ گاه بر سکتاریزم هزارگی و شیعی بنا نبود.(همان١۷۲)
اکرم گیزابی:
مبارزه یرهبر شهید کبارزه در برابر ظلم و ستمی بود که قرن ها بر مردم ما میگذشت. آرمان و مبارزه اورا عدالت سیاسی و اجتماعی تشکیل میداد و او می خواست در کشور نظامی بر قرار شود که در ساختار آن کلیه اقشار ملت افغانستان سهیم باشند(همان١۷٣)
سید ابو طالب مظفری:
این سنت تاریخی را نباید از یاد برد که مردان بزرگ آنانکه با فکر و ایده وارد مبارزه شدند ، با از میان رفتن خودشان راه و رسمشان از میان نمی رود ، بلکه آرمان وخطشان با مرگشان ، مهر جاودانگی میخورد . مزاری با زور دلار یا کاغذ های رنگی چاب مسکو به میدان مبارزه گام ننهاده بود که چند گاهی به نیروی آنها خودش را نگهدارد و بعد بگذارد و بگذرد. او با یک فکر و آرمان آمده بودو فکر، مثل دلار وسیله نابود شدنی نیست . بلکه پدیده ای در حال کسترش و نفوذ است . اینک از امروز تا همه ی تاریخ نام مزاری تداعی گر عدالتخواهی و بازوان غل و زنجیرشده اش ، نماد مقاومت ملی مردم ستم دیده اش خواهد بود.(همان١۷۸)
دکتر سید عسکر موسوی:
مزاری تا پایان زندگی کو تاهش برای تحقق عدالت جنگید ...) دکتر سید عسکر موسوی ،هزاره های افغانستان ،سال ۱۳۸۷ص۲۵۵)
روزنامه کیهان۲٣∕١۲∕١٣۷٣:
در مصاحبه ای که با ایشان داشتیم میگفت:"تامین حقوق کلیه گروههای جهادی و مشارکت دادن آنان در تصمیم گیریها بر اساس میزان جمعیت گروهها و قطع ایادی بیگانگان در امور داخلی افغانستان، دو راه حل برای خاتمه بحران این کشور است." شهید مزاری خود در راه به ثمر رسانیدن چنین راه حلی به شهادت رسید ...
) روزنامه کیهان۲٣∕١۲∕١٣۷٣،ش ۱۵۳۰۵،ص ۱٤ (
نتیجه گیری:
با تو جه به مباحثی که در این تحقیق ارائه شد می توان به این نتیجه رسید نقش فکری و سیاسی مزاری در افغانستان براقراری عدالت بودشهید مزاری همانگونه که از سخنرانیها و عملکرد هایش پیداست برای برقراری عدات و از بین بردن تبعیض مبارزه کرد و همانگونه که شاهدیم پس از مرگش حتی مخالفانش نیز این مسئله را اذعان داشتند.
کشوری که سالها طعم بی عدالتی را چشیده بود و مردم به ستوه آمده بودند مزاری مشکل افغانستان و مردم آنها را درک کرده بود وبرای حل مشکل مناسب ترین راه حل ممکن را ارائه داده بود برقراری عدالت اجتماعی ، سیاسی، فرهنگی ،اداری در زمینه :
عدالت سیاسی: اصل مشارکت برابر همه قومیتها را در دولت مطرح کرد.
عدالت اجتماعی:بر خورداری برابر و غیر تبعیض آمیز شهروندان از حقوق شهروندی را بیان کرد.
عدالت فرهنگی: برگزاری مراسم مذهبی و به رسمیت شناخته شدن مذهب جعفری را در کنار مذهب حنفی مطرح کرد..
عدالت اداری: مسئله مهم تقسیمات اداری به تناسب توزیع جمعیت اقوام در گسترده جفرافیایی کشوررامطرح کرد ، به خاطر همین میتوان نقش فکری و ساسی مزاری را در دولت جدید افغانستان به وضوح مشاهده کرد.
اگر به رویدادهای چند ساله اخیر در افغانستان توجه کنیم به خوبی در می یابیم که چگونه مبارزات شهید مزاری به ثمر رسیده است:
در ساختارحکومت ،تدوین قانون اساسی و....فوق العا ده تحول ودگرگونی ایجاد شده است.
به طورمثال در قانون اساسی را مشاهده می کنیم:
ماده دوم:
دین دولت جمهوری اسلامی افغانستان ، دین مقدس اسلام است. پیروان سایر ادیان درپیروی از دین و اجرای مراسم دینی شان درحدود احکام قانون ازاد می باشند.
ماده چهارم:
حاکمیت ملی درافغانستان به ملت تعلق دارد که به طور مستقیم یا توسط نمایند گان خود آنرا اعمال می کند .
ملت افغانستان عبارت است از تمام افرادیکه تابعیت افغانستان را دارا باشند. ملت افغانستان متشکل از اقوام پشتون، تاجک، هزاره ، ازبک، ترکمن، بلوچ، پشه یی ، نورستانی، ایماق ، عرب ، قرغیز، قزلباش، گوجر، براهوی و سایر اقوام میباشد. برهر فرد از افراد ملت افغانستان کلمهء افغان اطلاق می شود. هیچ فرد از افراد ملت ازتابعیت افغانستان محروم نمی گردد. امور مربوط به تابعیت وپناهند گی توسط قانون تنظیم می گردد.
ماده ششم:
دولت به ایجاد یک جامعهء مرفه و مترقی براساس عدالت اجتماعی، حفظ کرامت انسانی ، حمایت حقوق بشر، تحقق دموکراسی ، تأمین وحدت ملی، برابری بین همه اقوام وقبایل و انکشاف متوازن درهمه مناطق کشور مکلف می باشد
ماده بیست و دوم:
هرنوع تبعیض وامتیاز بین اتباع افغانستان ممنوع است . اتباع افغانستان اعم از زن و مرد در برابرقانون دارای حقوق ووجایب مساوی می باشند.
ماده چهل و پنجم:
دولت نصاب واحد تعلیمی را ، برمبنای احکام دین مقدس اسلام وفرهنگ ملی ومطابق با اصول علمی ، طرح وتطبیق می کند ونصاب مضامین دینی مکاتب را، برمبنای مذاهب اسلامی موجود درافغانستان ، تدوین می نماید.
(http://www.newsafghanistan.i8.com/Html/ghanun.htm )
طرح قانون احوال شخصیه اهل تشیع مطابق ماده ۱۳۱ قانون اساسی افغانستان در ۳ بخش، ١٨ فصل و ۲۵٣ ماده در امور اهلیت و شخصیت، خانواده، احکام وصیت و امور ارث، وقف و هبه تهیه شده است.
(http://www.daikondi.com/shakhsiah.htm)
یکی از این برجستگیهای سرنوشتساز در مورد نحوه زندگی یکی از قشرهای جامعه افغانستان که تعداد کثیری از مردم را در برمیگیرد (اهل تشیع) میباشد که تا قبل از روی کار آمدن حکومت جدید و سقوط طالبان، با مشکلات عدیدهای روبهرو و فاقد زندگی آرام و مسالمتآمیز بودهاند، اما قانون اساسی جدید، خط بطلانی بر تمام تبعیضهای گذشته کشید و با رسمیت دین اسلام، به صراحت اعلامکرد که اهل تشیع در عمل به فقه خود آزاد هستند.
این در حالی است که همانطور که گفتهشد، پیروان این مذهب تاکنون در راستای عمل به فقه خود آزاد نبوده و مجبور به تقیه بودهاند.
از سوی دیگر، قانون اساسی افغانستان حتی در ماده دوم، اعلام کرده که پیروان سایر ادیان در پیروى از دین و اجراى مراسم دینیشان در حدود احکام قانون آزاد هستند و این آزادی عمل، تنها به مذاهب اسلامی، محدودنمیشود.
(http://www.iqna.ir/afghanistan/news_detail.php?ProdID=329438)
فهرست منابع:
١−دانش،سرور،سراج"نشریه مرکزفرهنگی نویسندگان افغانستان" قم،فرانشر،بهار۱۳۷۶،ش۱۱
٢−دانش،سرور،سراج"نشریه مرکزفرهنگی نویسندگان افغانستان" قم،فرانشر،بهار۱۳۷۷،ش۱۵
٣−جوادی،محمدامین،اعتلا"ویژه نامه دوازدهمین سالگردشهادت استادمزاری ویاران"قم،اسفند۱۳۸۵
٤−صادقی،نعمت،نشریه بامیان،قم، سال۱۳۷۵،ش۱
5_لعلی، عبدالغفار ، فریاد عدالت "مجموعه مصاحبه های استاد مزاری"موسسه فرهنگی تحقیقاتی شهید سجادی ،سال١٣٧٣
6_موسوی،سیدعسکر،هزاره های افغانستان،قم،اشک یاس،سال۱۳۸۷
7_مهدوی،جعفر،توسعه "اولین فصلنامه علمی پژوهشی افغانستان درحوزه مطالعات استراتژیک " تهران،سال۱۳۸۲،ش۹
8_واعظی، حمزه "زنده ترازتوکسی نیست"،مجموعه مقالات،قم،ناشرکمیسیون فرهنگی هفته نامه وحدت،سال۱۳۷۸
9_روزنامه کیهان۲٣∕١۲∕١٣۷٣،ش ۱۵۳۰۵،ص ۱٤
10_منشوربرادری،بنیادرهبرشهید بابه مزاری،سال۱۳۷۹
آدرسهای اینترنتی:
1- http://www.iqna.ir/afghanistan/news_detail.php?ProdID=329438
2-http://www.mardomhazara.mihanblog.com/post/1
http://hadidaikondi.persianblog.ir3-
4-http://hazara.blogfa.com/cat-1.aspx
5-http://www.daikondi.com/shakhsiah.htm
6- http://www.mazary.net
7-http://www.newsafghanistan.i8.com/Html/ghanun.htm
http://www.golesurkhvatabar.blogfa.com/8-
http://www.mazari.blogsky.com 9-
با تمرکز بر منابع کسب خبر توسط مخاطب
مقدمه
این مقاله کوششی است تجربی در حوزه ارتباطات و رسانه های جمعی که در رابطه با منبع کسب خبر تهیه و تنظیم شده است .
مقاله در ابتدا سعی دارد تا به کارکردهای چهار گانه ی رسانه بپردازد و با آمار و ارقام بدست آمده سعی می کند نشان دهد که کسب خبر و اطلاعات یکی از مهمترین کارکردهای رسانه است و رسانه های جدید بخصوص رسانه های سایبر از این امر مثتثنی نبوده و عده زیادی از مخاطبان به دلیل این کارکرد رسانه های جدید از آنها استفاده می کنند . در گام بعدی سعی کردم نوع اخباری را که از طریق اینترنت ( به عنوان رسانه جدید ) جستجو می شود را مشخص کنم و با توجه به شرایط اجتماعی و سیاسی افغانستان و وضعیت سایر رسانه ها ، علل گرایش به نوع خاص از اخبار در اینترنت را مطالعه کنم.
در گام بعدی علل گرایش کلی مخاطبان به اینترنت برای کسب اخبار را مورد مطالعه قرار دادم . من در این پژوهش سعی کردم تا چندین فاکتور گرایش به رسانه جدید یعنی سایبر ژورنالیسم را مورد آزمون قرار دهم .
در مقایسه روزنامه سایبر به عنوان رسانه ای جدید با نوع سنتی آن یعنی روزنامه ها و نشریات چاپی می توان گفت این دو رسانه(سایبر ژورنالیسم و مطبوعات چاپی) در سه قلمرو ظرفیت تولید تعامل با مخاطب و تفاوت عامل زمان و مکان در تولید مطلب با یکدیگر قابل مقایسه هستند. در واقع می توان گفت تفاوت عمده این دو رسانه در نحوه تعامل و ارزشگذاری بر مخاطب می باشد . در نوع جدید آن قدرت مخاطب به حداکثر می رسد و فاصله واقعیت با روایت به کمترین حد خود می رسد.
نظریه رسانه های جدید
با ظهور تکنولوژیهای نوین ارتباطی و اطلاعاتی دوره جدیدی در عرصه ارتباطات جمعی و نظریه های علمی مربوط به آن پدید آمده است . رسانه های جدید ویژگیها و فاکتورهای خاص خود را دارد که این امر کارشناسان علوم ارتباطات را وا می دارد تا در نظریه های ارتباطات جمعی تجدید نظر نمایند . به همین ترتیب می توان ادعا کرد که مفاهیمی که در رابطه با رسانه های سنتی به کار گرفته می شدند ، تغییری بنیادین کرده اند .
امروزه برداشت از مخاطب به تدریج جای خود را به نگرشی از دریافت کنندگان رسانه داده که کم و بیش فعال، مقاوم در برابر اثرات رسانه ها و در پی علایق و خواسته های خویش با توجه به زمینه اجتماعی و فرهنگی خود بودند . فرایند ارتباطی نیز به ویژه به عنوان فرایندی مشاوره ای ، دوسویه ، تعاملی مجددا مفهوم بندی شده اند . نویمن دو سویگی به عنوان یکی از فاکتورهای رسانه های جدید را چنین تعریف می کند : " کیفیت ارتباطات با واسطه الکترونیکی که با افزایش کنترل فرستنده و گیرنده بر فرایند ارتباطی شناخته می شود "(1) . ما امروزه شاهدیم که توان دوسویه فن آوریهای جدید در عمل به تقویت موقعیت فرستنده وهمچنین گیرنده انجامیده است . امروزه به خاطر امکانات جدیدی که رسانه های جدید در اختیار مخاطب قرار داده می توان با اطمینان خاطر گفت که مخاطبان رسانه جدید مثل انواع سنتی خود منفعل نیست ، بلکه او قادر است براساس علایق ، نیازها ، تواناییها ، سلایق ، ترجیهات ، هویت و تجارب اجتماعی و فرهنگی خود در انتخاب نوع برنامه و رسانه مورد علاقه اش دست به انتخاب بزند.
پس در یک جمع بندی می توان چنین عنوان کرد که نظریه رسانه های جدید بر فریمها و خصلتهای ارتباطات به واسطه تکنولوژیهای نوین ارتباطی تاکید دارد ، و همچنین بر ویژگیهایی مثل دوسویگی ، مبتنی بودن بر شبکه اینتر نت ، تعاملی بودم ، فرا زمان بودن و شکستن محدودیتهای مکانی.
تعریف سایبر ژورنالیسم
سایبر ژورنالیسم به معنی انتشار اطلاعات در دورههای زمانی مشخص در قالب صفحات وب برروی یک شبکه اطلاعرسانی یا روی اینترنت است. محتویات چنین روزنامهای به جای چاپ شدن برروی کاغذ, به صورت فایلهای کامپیوتری در حافظه یک کامپیوتر قرار دارد. این فایلها که در قالب خاصی به نام صفحات وب بهتر می شوند, در دورههای زمانی معینی در یک شبکه اطلاعرسانی متصل به اینترنت قرار می گیرند و مخاطبان چنین نشریاتی یعنی افرادی که با کامپیوتر شخصی خود به آن شبکه متصل شود, می توانند صفحات روزنامه را روی صفحه نمایش کامپیوتر خود ببینند و یا آن را روی کاغذ چاپ و سپس مطالعه کنند. اتصال به شبکه اطلاعرسانی موردنظر ممکن است از طریق اینترنت یا در یک شبکه داخلی صورت پذیرد.
از مهمترین ویژگیها و امتیازات روزنامهنگاری الکترونیک می توان به موارد فوق اشاره کرد:
ارائه در شبکه داخلی و اینترنت ، کاهش کنترل قدرتهای حاکم بر رسانه و تقویت آزادی بیان ، استفاده از فناوری چندرسانهای ، روشهای پیادهسازی ، محتوا ، بهنگام سازی بیش از یک بار در روز ، ارتباط دو سویه ، آرشیو الکترونیکی ، فضای نامحدود ، متخصصان موردنیاز ، تجهیزات مورد استفاده ، خبرخوانهای اینترنتی ، شمارخوانندگان ، روزنامهنگاران اینترنتی و روشهای تبلیغ.
شبکه اینترنت, رسانهای است بدون محدودیتهای زمانی و مکانی که بنبستهای سنتی تحمیل شده توسط تلگراف, روند قدیمی چاپ و سیستمهای سنتی توزیع را در هم شکسته و بر تمام موانع ژئوپلیتک بر سرراه گردآوری و توزیع خبر, چیره شده است. بالاتر از همه, اینترنت کار دروازهبانی را از سردبیر روزنامه گرفته و بخشی از آن را به خواننده می سپارد؛ طوری که خواننده اکنون می تواند تصمیم بگیرد چه چیزی را چه موقع و به کدام شیوه مطالعه کند.
از نظر یک روزنامهخوان متوسط, نزدیکی و بی واسطه گی, احتمالاً بزرگترین ویژه ژورنالیسم الکترونیک است. ظاهراً این ژورنالیسم می تواند حتی بر اخبار رادیو و تلویزیون 24 ساعته نیز که خبرهایشان در فواصل زمانی حدوداً 30ـ20 دقیقهای پخش می شود غلبه کند. روزنامههای الکترونیک به دلیل نزدیکی و بی واسطه گی, رسانة ایدهآلی برای انتشار اخبار داغ است.
فرضیه:
با توجه به نظریه ی رسانه های جدید و گسترش روز افزون این رسانه ها در تمام جهان و کشور افغانستان می توان ادعا کرد که که این رسانه در تمام امور زندگی از جمله مصرف اخبار تاثیر بگذارد. امروزه مصرف کنندگان خبر بخصوص دانشجویان بیشتر در پی کسب اخبار از طریق رسانه های جدید همچون سایبرژورنالیسم متمایل گشته اند و در نتیجه ظهور این فناوری جدید ارتباطی از اهمیت رسانه های سنتی تر مثل رادیو و تلویزیون ومطبوعات کاسته شده است.
روش تحقیق
من در این پژوهش از روش کمی پیمایشی با استفاده از پرسشنامه به تبین فرضیه خود پرداختم . ارل ببی به نوعی روش تحقیق پیمایشی را این گونه توضیح می دهد " محقق نمونه ای از جمعیت را انتخاب می کند و پرسشنامهای استاندارد شده دراختیار آنان قرار می دهد تا به آن پاسخ گویند". به دلیل گستردگی جامعه آماری من در این تحقیق از نمونه گیری تصادفی استفاده کرده ام .جامعه آماری من در در این تحقیق دانشجویان افغانستانی دانشگاه تهران می باشد . با توجه به نظر داشتن این موضوع که سطح تحلیل من در این پژوهش افراد می باشد ، در این تحقیق از نمونه گیری تصادفی استفاده شده است. بدین صورت که در فاصله زمانی دوم الی پنجم آذر 1387 با توجه به امکان استفاده دانشجویان از رسانه های سنتی مثل رادیو، تلوزیون و روزنامه و رسانه های سایبر ، 100 پرسشنامه را در اختیار مخاطبین قرار دادم . وپس از آنالیز آن را مورد تحلیل آماری قرار دادم.
تحلیل داده ها
هارولد لاسول و رایت چهار کارکرد را برای رسانه ها ذکر کرده اند ، که عبارتند از :
1-نظارت بر محیط
2-همبستگی اجتماعی در واکنش به محیط
3-انتقال میراث اجتماعی از یک نسل به نسل دیگر
4-سرگرمی
از میان این چهار کارکرد عمده کارکرد نظارت بر محیط به نقش خبری رسانه ها ارتباط دارد.
در این پژوهش سعی شده است تا به این مسئله پاسخ داده شود که برای جامعه آماری ام (دانشجویان افغانستانی دانشگاه تهران) کسب اخبار تا چه حد اهمیت دارد و آنها تا چه اندازه به کسب خبر علاقه مند هستند . نتایج به من نشان داد 78 درصد پرسش شوندگان به کسب خبر اهمیت می دهند ، به طوری که 38 درصد پرسش شوندگان گزینه بسیار زیاد را انتخاب کرده بودند و 40 در صد هم گزینه زیاد را زده بودند . این مسئله گرایش بسیار زیاد به سمت کسب خبر است و اینکه این کارکرد رسانه هنوز هم یکی از مهمترین کارکرد های رسانه ها می باشد .
در این تحقیق پس از آنکه به این نتیجه رسیدم که هنوز کارکرد خبری رسانه ها مهم است به دنبال این مسئله رفتم که دانشجویان بیشتر از کدام رسانه برای کسب خبر استفاده می کنند ، که نتایج زیر حاصل شد:
1- اینتر نت 42درصد
2- تلوزیون 35 درصد
3- مطبوعات 17 درصد
4- رادیو 6 درصد
این مسئله را در دو سطح می توان تحلیل کرد . ابتدا اینترنت به عنوان رسانه ای جدید در مقابل رسانه های سنتی یعنی مطبوعات ، رادیو ، تلوزیون قرار داده و دست به مقایسه بزنیم . در این سطح اینترنت مورد استفاده 42 درصد از مخاطبین اخبار است ، در حالی که 58 درصد بقیه از رسانه های سنتی استفاده می کنند. این مورد نشان دهنده نقش قدرتمند رسانه های سنتی تر است.
اما از آنجا که این سطح سنجش چندان گویا نیست و آمار مربوط به رسانه های سنتی یک دست نیست ، (35درصد تلویزیون در مقابل 6درصد رادیو ) ما در سطحی دیگر وضعیت کسب خبر از طریق اینترنت را با تک تک این رسانه جدید مقایسه می کنیم .
اینترنت در مقایسه با رادیو 7 برابر بیشتر مخاطبین اخبار را به خود اختصاص داده است (6درصد رادیو و در مقابل 42 درصد اینترنت). این امر نشان دهنده اهمیت اینترنت در مقابل این رسانه سنتی است که امروزه بیشتر برای برنامه هایی همچون موسیقی مورد استفاده می گیرد.
از آنجا که تئوری من بر این اساس بود، با توجه به اینکه با جامعه دانشجویان روبرو هستم کسب خبر از طریق مطبوعات هم می بایست زیاد باشد ، اما آمار نشان داد که دانشجویان تنها 17درصد اخبار را از طریق مطبوعات کسب می کنند، در نتیجه می توان گفت که سهم اینترنت در این میان 2.5 برابر مطبوعات است.
اما رسانه تلویزیون اهمیت خود را همچنان حفظ کرده است و 35 درصد از دانشجویان اخبار را از طریق این رسانه کسب می کنند ، البته اینترنت همچنان پیشتاز است (مخاطبین اینترنت 7درصد بیشتر از مخاطبین تلویزیون).
دنیس مک کوایل در کتاب مخاطب شناسی به این نکته اشاره می کند که مخاطبان رسانه های جدید ، آن را برای اهداف سنتی به کار می برند . این آمار و ارقام نیز نشان دهنده همین موضوع می باشد بدین معنی که دانشجویان از طریق فضای سایبر به کسب خبر می پردازند ، کسب خبر را می توان یکی از اهداف سنتی استفاده از رسانه بر شمرد .
مسئله دیگری که ما به دنبال مطالعه آن بودیم مقدار زمانی بود که کاربران رسانه سایبر به کسب اخبار و دیدن سایت های خبری در اینترنت اختصاص می دهند . یعنی می خواستم مقدار زمان استفاده از اینترنت برای کسب خبر را درمقابل سایر کارکردهای این رسانه بسنجیم ، زیرا امروزه این رسانه با ویژگی چند رسانه ای خود هر چهار کاکرد رسانه دیگر را نیز دربر می گیرد.
نتایج آماری نشان داد که تنها 27 درصد پاسخ گویان مقدار زمان زیاد یا بسیار زیاد را به کسب خبر اختصاص می دهند و 33 درصد نیز گزینه های متوسط و کم را انتخاب کردند و 40 درصد دیگر هم بیشتر کارکردهای دیگر این رسانه را مد نظر داشتند.
گام بعدی من تلاش در این جهت بود تا نوع اخباری را که افراد سعی می کردند تا از طریق اینترنت به دست آورند را بسنجم . در این تحقیق 56 درصد از پرسش شوندگان اظهار کردند که بیشترین اخباری که از طریق اینترنت کسب می کنند ، اخبار اجتماعی و سیاسی می باشد . این امر می تواند از دو دلیل نشات گرفته باشد : نخست به این دلیل که جامعه آماری من دانشجویان افغانستانی دانشگاه تهران است ، که اغلب این دانشجویان در رشته های علوم انسانی تحصیل می کنند و به تبع آن اخبار سیاسی اجتماعی برای آنها از اهمیت بیشتری برخوردار است . از دیگر سو اینترنت منبع بسیار مهم و مناسبی برای بروز و ظهور اخباری است که به دلایل سیاسی و فرهنگی در عرصه رسانه های سنتی فرصت ظهور نمی یابند ویا به عبارتی طی سیاست های مختلف دروازبانی مورد سانسور قرار می گیرند . البته این دو دلیل می تواند موضوع بسیار مهمی برای تحقیقات بعدی باشد . اخبار فرهنگی و هنری با 17 درصد در رتبه دوم جای دارد و اخبار علمی و تکنولوژی با 13 درصد در رتبه سوم قرار گرفت . باز شایان ذکر است که چون جامعه آماری من دانشجویان دانشگاه تهران بود ، طبعا باید اخبار علمی برایشان اهمیت زیادی می داشت در حالی که اهمیت اخبار علمی و تکنولوژی با اختصاص ضریب 13 درصد تقریبا یک چهارم اهمیت اخبار اجتماعی و سیاسی را به خود اختصاص داد و این را می توان به خاطر جو و ذهنیت سیاسی دانشجویان در آن قرار دارند دانست .
محققان علوم ارتباطات مزایا و امکانات زیادی را برای رسانه های سایبر بر شمرده اند از جمله :
1- دسترسی نامحدود و کامل به محتویات
2- جریان آزاد اطلاعات
3- باز خورد عالی
4- صرفه جویی در زمان و مکان
5- عدم محدودیت مکانی و زمانی
6- امکان جستجو
7- آرشیو الکترنیکی
8- کیفیت بالا
9- ارائه و دریافت اخبار در هر ساعت از شبانه روز
10- عدم نیاز به شبکه توزیع
11- ارتباط دوسویه بین فرستنده و گیرنده
من در این تحقیق چند مورد از علل فرضی گرایش به سایبر ژورنالیسم از جانب مخاطبان را انتخاب کردم و آنها را آزمودم ، نتایج به این صورت به دست آمد:
1- سرعت دسترسی: 42 درصد از پرسش شوندگان در این پژوهش اساسی ترین علت گرایش خود به کسب اخبار از طریق اینترنت را دسترسی سریع عنوان کردند. تکنولوژی های نوین ارتباطی با درهم شکستن مفهوم زمان و مکان تفسیرهای قدیمی این مفهوم را از میان برداشته اند امروزه در کسری از ثانیه می توان مهمترین اخبار را بر صفحه ی مانیتور ظاهر کرد و این سرعت در هیچ دوره ای از تاریخ ارتباطات در جهان سابقه نداشته است .
2- دسترسی به منابع مختلف : اینترنت در برگیرنده هزاران متن خبری در قالب سایت ها و وبلاگ ها است . امروزه همه ی روزنامه ها ، خبرگزاریها ، تلویزیون ها و رادیو ها در سطح جهان در اینترنت و وب سایتهایی به وجود آورده اند یعنی هم در جهان واقعی حضور دارند و هم در جهان مجازی . پس اینترنت با هزاران منبع مختلف خبری روبرو است ، اگر چه در جهان واقعی هم این رسانه ها حضور دارند اما به علت محدودیت های زمانی و مکانی دسترسی به همه و یا حتی بخش کوچکی از آنها برای مخاطب نا مقدور است. اما در اینترنت بخاطر دسترسی همزمان به این منابع می توان از آن به طور همزمان از بخش زیادی از آنها بهره برداری کرد. این ویژگی بخصوص با چند رسانه ای بودن اینترنت پررنگتر می شود چرا که هم می توان از طریق رادیو و تلویزیون اینترنتی خبر را شنید و دید و همزمان متن آن خبر را در سایر منابع مثل وب سایت خبرگزاریها دید. این امکان (علت گرایش ) در مقام دوم قرار دارد. درصد پرسش شوندگان در این پژوهش دسترسی به منابع مختلف را مهمترین دلیل رجوعشان به اینترنت برای کسب خبر معرفی کرده اند. البته در اینجا باید از آسیبی جدی سخن به میان آورد چرا که این امر موجب ازدیاد اطلاعات و نوعی سردرگمی کاربران می شود. از سوی دیگر کاربران زمان زیادی را از دست می دهند .
3- دسترسی آسان به اینترنت : 15 درصد پرسش شوندگان عنوان کرده اند که دسترسی به اینترنت مهمترین دلیل آنها برای انتخاب این رسانه جهت کسب خبر می باشد . با وجود این که دسترسی به اینترنت و استفاده از آن روز به روز در حال گسترش است . در افغانستان نیز طی چندین سال پیشرفت فوق العاده ای را در این زمینه شاهد بودیم ، البته می توان گفت که مشکلاتی در این راه وجود دارد از جمله مشکلات سخت افزاری مثل زیر ساختهای فیبرنوری و ایجاد شبکه های اینترنتی و مشکلات مرتبط با آن و همچنین کمبود تجهیزات سایتهای اینترنتی در داخل دانشگاه ها که خود باعث گشته تا دسترسی به اینترنت برای همه در هر زمانی مقدور نباشد . البته این موضوع هم می تواند موضوع مناسبی برای یک پژوهش باشد ، پژوهشی که در آن میزان دسترسی به اینترنت جهت کسب خبر مد نظر باشد.
4- قابل اعتماد بودن: روزنامه ها و نشریاهای چاپی ، رادیو ، تلویزیون قبل از ارائه مطالب به مخاطب از جنبه صحت و درستی مطلب ارائه شده مورد تایید دبیران و سردبیران قرار می گیرند. در واقع در اینجا خبر از فیلترهایی فراوانی تحت عنوان (دروازه بانی) عبور می کنند تا به دست مخاطب قرار گیرد . مسئله اعتماد یا عدم اعتماد به یک رسانه یا منبع مبحث مهمی است و در علم ارتباطات به آن بسیار توجه شده شده است . در این پژوهش تنها 9 درصد از افراد قابل اعتماد بودن اخبار در رسانه های سایبر را علت گرایش به کسب خبر از طریق آن ذکر کرده اند . پس می توان گفت که فقدان دروازه بانی خبر ها و گزینش مطالب در اینترنت یکی از دلایل عدم اعتماد کاربران به این رسانه است.
نتیجه گیری :
با توجه به این که امروزه اینترنت در سراسر جهان در همه امور از مشاغل گرفته تا کار ها و امور روزمره و کشور افغانستان نیز از این امر مستثنی نبوده و اینترنت روز به روز در حال گسترش است اخبار نیز چه در مرحله ی تولید و چه در مرحله مصرف تحت تاثیر این جریان جهانی قرار گرفته است .
در این پژوهش کوتاه ما به این نتیجه رسیدم که افراد جامعه آماری ( دانشجویان ) به دلیل مزایایی که این رسانه ی نسبتا جدید در اختیار ما قرار داده است، بیشتر تمایل دارند که اخبار و وقایع را از این طریق جست و جوکنند.
سرعت دسترسی و منابع متنوع خبری دو دلیل عمده ی رجوع به این رسانه برای کسب اخبار است. در نتیجه شیفت مخاطبان اخبار از رسانه های سنتی به رسانه های جدید گریز ناپذیر است این پدیده بخصوص در میان تحصیل کردگان و دانشجویان که هم سواد رسانه ای و هم دسترسی آسان به این رسانه برای آنها مقدور است گستردگی بشتری دارد.
منابع :
1_ بدیعی،نعیم (1384) روزنامه نگاری در جامعه اطلاعاتی،تهران: فصلنامه رسانه
2_ سورین، ورنر/تانکارد، ورنر(1381). نظریه های ارتباطات ،تهران: انتشارات دانشگاه تهران
3_ مک کوایل ، دنیس(1380)مخاطب شناسی ، ترجمه دکتر مهدی منتظرقائم ،تهران: دفتر مطالعات و تحقیقات و توسعه رسانه ها
چه خوب شد که گفت و گو سر باز کرد. نه تنها از نوشتهی بودای بزرگ، احساس راحتی کردم که خیلی نکتهها را به عنوان یک انسان کوچک، که زمان و زمانهی بیآدمی به ناحق بزرگش پنداشته است و از او توقع بزرگی برده است، آموختم. حتی این را هم آموختم که قرارداد میان آدمها چگونه ایجاد میشود و چگونه تأویل میگردد....
با اینهم، شاید خوب باشد این ضربالمثل جاپانیها را ذکر کنم که میگویند: «اگر دوست بر نقطهی درد ناخن نگذارد دشمن خنجر میگذارد». بودای دردشناس و آشنا با «رنج بزرگ آدمی» در عصری که همه چیز را ناآدمی فروبلعیده است، درست بر نقطهی درد ناخن گذاشته است و این باعث میشود که دشمن از خنجر گذاشتن باز بماند.
در این یادداشت، من در پاسخ ایشان فقط چیزهایی را میگویم که از خود شان آموخته ام. چیزی بیشتر از این ندارم. نه تاریخ چیز زیادی به من داده است و نه از کتاب و استاد و دانشگاه بهرهای داشته ام. اگر هزارهای بخواهد تاریخ خویش را در خلا بنویسد از او چیزی به شکلی شبیه من بیرون خواهد آمد.
با همهی درشتیها و ملایمیها، این را زندگی از زبان فرزانهای به من آموخته است که انتخاب حق انسان است و انتخاب بزرگترین مسئولیت انسان نیز هست. چون با هر انتخاب، الگو خلق میشود و هر کسی انتخابی کرد، به دیگران نیز امکان میدهد که مثل او انتخاب کنند. این ترجمه و یا رویهی دیگر همان حرفی است که «داوری نکنیم تا داوری نشویم». من یکی این حرف را جدی میگیرم و به دوست گرانقدر و دردآشنایم، بودای عزیز، نیز حق میدهم که به خاطر انتخابی که کرده بودم، ملامتم کند.
اما حرف در کجاست؟ داوری چگونه بوده است و داوری چگونه شده است؟
1) از ابتدای حرف، و از ابتدای ایرادی که بر من رفته است، شروع کنم: من هر گاه تمجید و مدح شده ام سکوت کرده و خوش بوده ام و هر گاه اندک نقدی شنیدهام و ذم شده ام، برآشفته ام. راست است. اما چرا چنین است؟
اولاً، چون من هم مثل هر انسانی، بیادعا و مدعای خاص، یک انسانم و انسانی که ذم را بر مدح و تنقید را بر تمجید ترجیح داده و یا نسبت به هر دو، بی دلیل و منطق، یکسان واکنش نشان داده باشد، کم یافت میشود، و اگر یافت شد، «بودا» میشود که یگانه میماند و فرزانه میماند و دیگران باید خیلی ریاضت کشند تا «او» شوند.
ثانیاً، چون قرار ما با جمهوری سکوت بر این نبوده که حرف بگوییم و به ناحق گریبان خود را به دست هر کسی بدهیم تا هر آنچه خواست بکند. حد اقل چنین قراردادی، یا به تصریح یا به اشاره و لفافه، میان ما نبوده است و من هم فکر نمیکنم گفته باشم که از گروه ملامتیه تشریف دارم که به خاطر رضایت و خشنودی خدا، به عمد هم که شده، خود را به رسوایی عام میکشم تا رستگاری نصیبم شود. قرار ما این هم نبوده که هر سخن ناحق و ناصوابی که من گفتم جمهوری سکوت آن را نشر کند و یا برای آن بهبهه و چهچهه جمع کند. هیچکدام اینها نبوده است. حد اقل با اعتماد و رابطهی متقابلی که میان ما وجود داشته است، من یکی فکر کرده ام که کسی به ناحق گریبانم را اینجا نمیگیرد و هتاکی و لجنمالی نمیکند و جمهوری سکوت نیز اعتماد داشته است که سخنی پاک ناصواب نمیگویم و اگر گفتم از این سایت نمیخواهم که آن را حتماً نشر کند و به قیمت وجدان و شرف و قضاوت نیکوی خویش، «سکوت» کند.
ثالثاً، جمهوری سکوت، برای من تریبیون خودم و خانهی خودم بوده است و بیهراس و گمان در آن قدم گذاشته ام و در آن حرف زده ام و مثل اینکه کسی در خانه و منزلش احساس راحتی کند، با لباس خانه هم که بوده راه رفته ام و برهنه هم شده ام و خواب هم کرده ام و بر مصئونیت و محفوظیت خود اعتماد هم داشته ام. مگر این عیب از من بوده یا از جمهوری سکوت یا کسی دیگر؟ نه خیر، کوشش نکنید که از افشای مرحلهها و لحظههای برهنگی و نیمهبرهنگی و سادهزیستی من در این خانه، تهدید کنید که این نه انصاف است و نه حد اقل قرار ارتباط و دوستی میان ما را بر میتابد. اگر احیاناً چنین هم شود، من هیچ تکانی نخواهم خورد. چون در آن صورت مطمینم که روزی، در این آخرالزمان، همین کار در خانهام نیز اتفاق خواهد افتاد و من به جای اینکه خانه و اهل آن را مقصر بدانم بهتر است از خدایم بخواهم که پروندهی مرا مختومه اعلام کند.
رابعاً، وقتی در جمهوری سکوت از من حمایت شده یا برای من مدح و ثنایی آمده است، برای من چیزی عجیب نبوده است چون لااقل بخشی از همان قرارداد اعلام ناشده همین بوده که وقتی من، به عنوان یک دوستی از «بودا» یا اهلی دیگر از این خانه، مورد حمله و هتک قرار گیرم یا بلا و مصیبتی بر من آید، بودا و سایر اهالی از من به دفاع برخیزند و یا در خوبیهای من شریک شوند و مباهات کنند، چون بالاخره ما اهل یک خانه ایم و وقتی همدیگر را به صحبت و همراهی انتخاب کرده ایم شناخت و انتظاری از همدیگر در همین حدود داشته ایم. تازه امروز است که من میفهمم که فاصله میان من و جمهوری سکوت این قدر بزرگ بوده که من به ناحق خود را اهل آن دانسته ام. من اینجا با هر کسی دیگر که بر این خانه سنگی بیندازد و شلیکی کند یکی گرفته میشوم و حتی کار به جایی میرسد که پناهگرفتن من در این خانه با سنگ زدن و حمله بردن محسنی و یاران او بر این خانه یکی پنداشته میشود و «بودا» و هر دوستی دیگر در این خانه، خنجر شان بر من همان گونه و از همان زاویه فرو میآید که از محسنی و یاران او.
خامساً، هر کسی که در جمهوری سکوت در برابر محسنی یا هر هجوم دیگر از من یا از معرفت دفاع کرده است، یا کار خوب کرده است یا بد؛ اگر کار خوب کرده است به مقتضای وجدان انسانی خود کرده و نباید حسابش را اکنون به اینگونه از من پس بگیرد و یا به خاطر آن، مرا شماتت کند و منتپذیر بداند؛ اگر کار بد کرده است باید از خود و وجدان خود شرم کند که چرا ناحقی را حق پنداشته و جفایی را حمایت کرده و از بد و زشتی مدح کرده است. در اینجا قصور من چه بوده است که اکنون باید حتی از شما، به عنوان یک دوست و برادر و همراه و همخانه طعنهی آن را بشنوم؟
سادساً، وقتی نوشتهی من یک بار و دو بار و به تکرار نشر شده، به خاطر چه بوده است؟ آیا حرف خاصی، آنسوتر و فراتر از هر کسی دیگر که از این کوی گذر کند، میان ما وجود داشته یا نه، به طور الکی و نافهمیده چنین شده و اکنون که ماهیت واقعی من چنین سفاک و شیاد و نامطلوب برملا شده، به یکبارگی همه متوجه شده اند که چه فریبی خورده اند و باید قصاص آن را به هرگونه که باشد، پس بگیرند؟ مگر من زور اضافی داشته ام که باید برخلاف مقررات و برخلاف موازین نشراتی جمهوری سکوت، حرف چندبارهی من به تکرار در اینجا نشر شود؟ آیا تا کنون کسی به خاطر این کار مرا گوشزد کرده که حد خود را بشناسم و پا از گلیم فراتر نگذارم؟ آیا من تا کنون منتی به خاطر این کار روی کسی گذاشته ام؟ ... چرا باید نوشتهی من که در بیبیسی یا سایت رادیو بینالمللی فرانسه نشر شده در جمهوری سکوت بازنشر شود؟ مگر من به مخاطبانی ویژهتر میاندیشیده ام؟ مگر کسانی که اهل جمهوری سکوت اند خیلی مجزاتر از میلیونها و یا صدها هزار کسانی اند که در سایت بیبیسی و رادیو بینالمللی فرانسه مطلب میخوانند و اگر اینها مطلب مرا نخوانند شأن و مقام من کاسته میگردد؟ مگر غیر از این بوده است که هم من و هم بقیه اهالی جمهوری سکوت، تصور کرده اند که خوب یا بد، این نوشته مال خود ماست و حرف خود ماست و حق داریم آن را در خانهی خود و با اهل خود دوباره و چندباره مرور کنیم؟ ... اگر غیر از این بوده است باز هم باید بپرسیم که تقصیر از کی بوده است؟ ... و بالاخره، چرا باید نوشتهای از بیبیسی یا جای دیگر که بی منت و بیاهانت و تهمت و افترا، خواننده دارد و حد اقل اگر خوب نبود و منطق نداشت به جای دیگران خود مدیران آنها تصمیم میگیرند که چاپ و نشرش نکنند و داوری را به هیچ کسی دیگر نمیگذارند، برخیزد و به جمهوری سکوت بیاید تا هرگونه حرفی به بهانهی آن بلند شود؟ ... مگر سود این کار برای من یا برای جمهوری سکوت چیست؟ ... مگر اینکه باز هم بگوییم که اینجا خانهی ماست و هر چیزی را در هر جایی گفته بودیم با اعتماد و اطمینانی بیشتر در خانهی خویش تکرار میکنیم تا از آن بهرهای گیریم....
سابعاً، شاید همهی این حرفها به خاطر آن بوده باشد که هیچکدام ما فکر نمیکردیم رابطهی ما اینقدر الکی و بیپایه بوده که اینقدر زود یال و کوپال همدیگر را میچسپیم و تمام نزدیکیهای زورکی را دور میریزیم تا بیگانگی واقعی و اصیل ما رو شود و هر کسی بداند که نه، اینجا دنیای مجاز بوده و آدمها در عالم مجاز به همدیگر ارتباط داشته اند و وقتی منطق مجازی نابود شد، چیزی آن وسط باقی نمیماند که کسی به آن دل خوش کند....
2) برادر بزرگوارم، من کجا گفته ام که اساساً کسی به اسم مستعار ننویسد؟ شاید زندگیام در عصر خفقان و استبداد یادم داده باشد که گاهی سخن گفتن با اسم مستعار چه شاهکارهایی خلق میکند. اسم مستعار همان نقابی است که بر رخ خود میکشیم و کیست آن کسی که ادعا کند زندگی بدون نقاب اصلاً زندگی است؟ .... میگذریم.
این حرف را از دل و جان میپذیرم که باید به سخن گوش داد نه به گویندهی سخن. اما این تذکر را نیز بیجا نمیدانم که اگر سخن تنها پیام علمی و معرفتی داشته باشد اصلاً مهم نیست که گویندهاش را بشناسیم یا نشناسیم. بالاخره آن سخن نیز به این قصد گفته شده است که بینشی را روشنتر کند و در فکر و ذهنی جرقهای تولید کند. اما اگر سخن، برعلاوهی ارزش علمی، هدف و جهت سیاسی نیز داشته باشد و از این سخن به عنوان مبنای یک حکم در روابط اجتماعی استفاده شود، باید صاحب سخن نیز شناخته شود. چون بسا ممکن است سخن خوب، به هدف بد کار گرفته شود. مگر وقتی عمروعاص و معاویه گفتند: قرآن میان ما حکم باشد و قرآن میان ما داوری کند، سخن بد و ناصوابی بود؟ پس چرا امام علی بر علیه آن ایستاد و آن سخن را نشانهای از یک فریب بزرگ دانست؟ مگر خیلی از بزرگان دیگری که ما زخم خنجر شان را هنوز در پهلوی خویش داریم، سخنان بس زیبا و دلنشین نمیگفتند و نمیگویند؟ … به نظر میرسد وقتی سخن اثر اجتماعی پیدا کرد و وقتی سخن مبنای حکم در روابط اجتماعی قرار گرفت و وقتی در پی سخن از مردم خواسته شد که چه کنند و چه نکنند، باید گویندهی سخن را نیز شناخت. در غیر آن، آفت عظیمی رونما خواهد شد. میبخشید که به لقمان حکمت میآموزم و مکتبنارفته از اصول و منطق علمی سخن میگویم. اما میدانم که این را شما بهتر از من میدانید و اکنون میتوانید میان این دو، تفاوتی در نظر گیرید. سخن انشتین در ارزش اتم با سخن ترومن و جورج بوش و ناتانیاهو در ارزش اتم یکی نخواهد بود. آن یکی از منظری میگوید و این دیگران از منظری دیگر. وقتی انشتین یا هر عالم فزیک دیگر ارزش اتم را بازگو کرد، به عنوان یک سخن علمی به آن نگاه کنیم و از آن بیاموزیم و به آن رغبت نشان دهیم، اما وقتی این دیگران گفتند باید اندکی هوشیار شویم و تکان بخوریم و بدانیم که هدفی دیگر پشت آن نهفته است. در عالم سیاست باید گویندهی سخن را شناخت، چون او با سخن خویش حکم و فتوایی نیز دارد که بر زندگی و شأن اجتماعی ما تأثیر میگذارد.... جوانب دیگر این حرف را در شمارههای بعدی مرور خواهیم کرد.
3) این را هم نگفته ام که هیچگاهی، حتی هیچ سخنی سیاسی هم با اسم مستعار گفته نشود. این حرف را نیز به طور مطلق، به صواب نمیدانم. در عالم سیاست و اجتماع نیز، حتی وقتی سخن مبنای حکم در روابط اجتماعی قرار گیرد، گاهی ضرورت میافتد که نه تنها با اسم مستعار سخن بگویی، بلکه اینگونه سخن گفتن از اوجب واجبات میشود. اما مهم این است که کدام سخن را در برابر چه کسی میگویید. وقتی حس کنیم سخنی باید گفته شود و مردم باید از آن سخن جهت حرکت و سیاست خود را پیدا کنند، اما گفتنش همان «سخن سرخ» است که «سر سبز» را برباد میدهد، نه تنها باید اسم مستعار بگیریم که حتی خود را در صد لایهی دیگر هم بپیچانیم تا کسی رد پای مان را نگیرد. در غیر آن ممکن است با اولین حرف دیگر نباشیم. مگر اسم مستعار ماسک زیبای دوران خفقان نیست؟ سیلونه حتی میگفت: خدا با اسم مستعار خویش بر ما تجلی میکند. ما باید او را از اسمهای مستعار او بشناسیم و هنر خداپرستی راستین نیز همین است. اما وقتی نظری باشد که نه خوف سر باشد و نه مبارزه با خفقان باشد و نه هراس از دیکتاتور و جلاد، تنها دشنامی باشد بدون مرجع، اتهام باشد و افترا باشد و بدزبانی باشد، آیا واقعاً شایسته است اجازه داده شود که با اسم مستعار پخش شود؟ مگر واقعاً آنچه را من و تو و کسی دیگر در مورد مخوفترین چهرههای زمان خود گفته ایم، با آنچه در ستون نظریات در مورد من یا امیری یا کسی دیگر گفته میشود یکی میگیریم؟ … اگر اینها یکی باشند، من ترجیح میدهم که حرف خود را ده بار پس بگیرم و از همهی کسانی که نظر گذاشته اند معذرت بخواهم، ولو هر چه بوده باشد.
4) بلال میداند که وقتی در سایت جمهوری سکوت نوشتهی «گنبد سبز امام رضا» گذاشته شد، با چه التماسی گفتم که از نشر اینگونه نوشتهها خودداری شود، چون چه پیامدهایی میتوانند داشته باشند که حد اقل ما برای پذیرش آنها مجال و منطق نداریم. این بدان معنا نیست که من بگویم با محتوای آن مقاله موافق بوده ام یا نه. موافقت و مخالفت فکری مسألهای کاملاً جداگانه است. بحث بر سر ضرورت آنگونه نوشتهها آنهم در شرایط خاصی است که ما به سر میبریم و با توجه به نیازهایی است که ما داریم. میپرسیدم که اینگونه نوشتهها، نه از سر بدنیتی یا بداعتقادی، بلکه از سر اثری که بر من و تو دارند، چه هدفی خواهند داشت؟ میگفتم خیلی از حرفها به گفتن میارزند و شاید ضرورت هم داشته باشند که گفته شوند، اما ضرور است همهی این حرفها، یکجایی از زبان ما بیرون شوند؟ آیا از نظریاتی میشود انکار کرد که در برخی از آنها به اسم و خانوادهی آدمهای حقیقی اشاره میشد و نسبت به قرآن و پیامبر و خدا حرفهایی زده میشد که نباید زده شوند؟ ... شاید با فلسفهای که شما برای جمهوری سکوت داشته اید، این حرفها مجاز بود، اما من یکی حد اقل از آن سر در نمیآوردم و حق خود میدیدم که به عنوان یک دوست و یک همخانه و یک همراه تذکر دهم. این هم شاید نشانهای دیگر از همان مجازی بودن دنیای ما بوده است. اکنون نیز نمیتوانم بدانم که آنگونه حرفها، ولو یک بار یا ده بار، اساساً چه گرهی از کار ما میکشایند و اساساً آیا اینها حرفهای اصلی زمان مایند و اساساً با همین حرفها میخواهیم به جنگ خرافه و استحمار و تحمیق برویم؟
برادر بزرگوار و بردبارم، در همان زمان، چون مکتب معرفت مورد تهاجم قرار گرفته بود، چقدر با التماس میگفتم که نشود از این هجمه کسانی بیایند و بیپروا به هر آنچه دل شان خواست تهاجم کنند. عین همین حرف بود در مورد بسا نظریاتی که در ستون «هر چه میخواهد دل تنگت بگو»، درج میشد و من واقعاً نمیدانستم چرا باید اینگونه درز دل آدمها را باز کرد؟ من مدیر سایت نبودم و صاحب امتیاز آن نبودم و حق تحکم نیز نداشتم. فقط به عنوان یک همخانه میگفتم و التماس میکردم و وقتی میدیدم شاید مصلحتی در آن باشد پیگیرش نمیشدم. اما بگذارید تکرار کنم که تا حالا که حالا است اینگونه سخن گفتن و اینگونه از یک تریبیون استفاده کردن را موجه نمیدانم. شاید اشتباه کنم و شاید اینها به خاطر تربیتی باشد که از دوران استبداد و فاشیسم گرفته ام و یا خونی باشد که از آن نحلهها در رگهایم جریان دارد. اما همین حالا هم وقتی مقالهای در مورد هزار طلبهی جاسوس را میخوانم که از ایران وارد افغانستان شده اند، باز هم حس میکنم جایش حد اقل اینجا نیست. اولاً این حرف مستند قوی ندارد که هزار طلبه جاسوس یکبارگی وارد کشور شوند و بعد هم وقتی اینگونه باشد پیامش برای ما و برای دیگران چیست؟ من نمیدانم که چرا فکر کنیم اینگونه مطالب را نشر نکردن، واقعاً به حیثیت مطبوعاتی سایت لطمه میزند و آبروی دموکراتیکش را میبرد؟ …
5) آیا واقعاً شما معتقدید که نظریاتی که در زیرستون نوشتهها منتشر میشوند همه سزاوار اند نشر شوند؟ مگر در همهی آنها حرمت زبان و سایت و خوانندگان رعایت میشود؟ … شاید گاهی مظلومبودن تاریخی بهانهای شود تا هر چیزی برای ما سزاوار پنداشته شود و بعد هم بگوییم چون صدها سال اجازه نداشته ایم حرفی بگوییم، حالا که فرصت یافته ایم هر چیزی را که خواستیم بگوییم. مگر انصاف است و درست است تا هر چه ادب و اخلاق و حرمت بود، تنها به دلیل آنکه با تاریخ مظلومیت ما سرشته نیست، مردود بشماریم؟ نمیخواهم بگویم در نحوهی استدلال شما توجیه بدزبانی است، اما میگویم اگر دهان را پاس نداریم، بدزبانی بخواهی نخواهی عام میشود و وقتی بدزبانی عام شد، ضمانتی وجود ندارد که کسی بتواند از چیزی به نام آدمیت و انسانیت و ادب پاسداری کند، ولو این آدمیت و انسانیت و ادب هم از زاییدههای نظام اشرافی و امثال آن بوده باشد.
اما توجیهی که شما دارید و برخی از عزیزان دیگر در ستون نظریات که اینگونه حرفها را بیان عقدههای تاریخی بدانیم و بعد هم کار «امروز ما» و «عصری برای عدالت» را هم از اینگونه تعبیر کنیم، برایم جای تأمل دارد. آن کارها با این حرفها یکی نیستند و اساساً آن کارها را بیان عقدهدانستن با فلسفه و دیدگاه شما نمیسازد. امروز ما و عصری برای عدالت، هر قد و قوارهای داشت، صورت مکتوب همان عملی بود که در غرب کابل اتفاق افتاد. در غرب کابل انفجار عقده نبود. داعیهای بود و کسی به آن داعیه گوش و اعتنا نمیکرد و میخواست آن را خفه کند و آنجا کسانی ایستادند و از این داعیه دفاع کردند و نگذاشتند بیدلیل به خاک بیفتد. حد اقل تصور من، به عنوان یکی از کسانی که آنجا شاهد بودم اینگونه است. من بابه مزاری را شخص عقدهای نمیدانم. خیلی حسابی و منطقی و استوار بود و عملش عکسالعمل نبود و کنشش واکنش نبود. او تسلیم بیدادگری نشد و به خاطر همین تسلیم نشدنش بود که هر آنچه دیدیم اتفاق افتاد. امروز ما و عصری برای عدالت نیز از همان گونه بود. در امروز ما و عصری برای عدالت عقده نبود که فوران میکرد. اساساً اگر عقدهای از آن جنس بوده باشد که رنگ حمایت از حق و عدالت و داعیههای برحق را داشته باشد نباید مورد طعنه قرار گیرند. کسی جفا کرده بود و خیانت کرده بود و عمل ناصواب مرتکب شده بود و همهی جامعه، از هر گوشهی جهان، نسبت به آن اعتراض داشت و امروز ما و عصری برای عدالت نیز در این اعتراض شریک بود. همین. نه کار امروز ما و عصری برای عدالت اعجاب انگیز و حیرتافگن است و نه موضع و تصمیم کسانی که در عقب آن کار وجود داشتند. به هر حال، فکر میکنم حد اقل شما این سخنم را بهتر میفهمید و نکتههای آن را عنایت میکنید.
6) بودای بزرگوارم، حد اقل شما میدانید که من یکی نقد و انتقاد را نه تنها نفی نکرده و نه تنها از نقد و انتقاد نگریختهام، که برعکس، نقد و انتقاد را در حد توش و توان خود پرورش داده ام. شما اگر سری به مکتب معرفت بزنید، میبینید که دانشآموزان این مرکز برجستهترین حربههای نقد خود را بر ما آزمایش کرده اند، ولو از بدزبانی و هتاکی و افترا نیز سخت برحذر شده اند. کارهایی که در «امروز ما» و «عصری برای عدالت» شد، نیز نمونهی خوبی بود از اینکه از نقد و انتقاد نمیترسیدیم و حتی شدیدترین انتقادها را با قویترین منطقها خود ما در نشریات خود نشر میکردیم. اما در همان زمان نیز، دهها نامهای که بدزبانی را عام میکردند، به دفتر نشریه میرسیدند اما از زیر دست ما اجازهی نشر نمییافتند. بابه مزاری و هزاره و دیوانههای کابل در متن و قالب این نامهها شدیداً نقد میشدند، اما کسی فرصت نمییافت که از زبان ما بابه مزاری و هزاره و دیوانهها را دشنام دهد و هتاکی کند. امیدوارم نگویید که القاب دیگران برای هزارهها را شما به کرات یادآوری کردید، چون آنها در متن و محتوای همان پیامی بود که باید به یاد جامعه داده میشد که چه تاریخی داشته و از چه تاریخی عبور کرده است. ما هم دهها نامه از اینگونه دریافت میداشتیم و در آن نامهها شدیداً خواسته میشد که سانسور نشوند و نشر شوند. اما مدیریت آن نشریه به تأکید اصرار میورزید که شدیدترین نقد بابه مزاری مجزا از یک دشنام ساده است که به او حواله شود و حد اقل ما حق این کار را نداریم.
برادر بزرگوارم، وقتی شما این متن را نوشتید، برای من حس آرامش خلق کردید. چون میتوانم با این نوشته فرصتی برای نوشتن دوباره پیدا کنم. حرفم در هر مورد اشتباه بوده باشد، نقد و پیشنهادم در هر مورد ناصواب بوده باشد، اما انسان بودنم حکم میکند که از این فرصت برای جبران آن و یا برای اصلاح آن استفاده کنم. اما وقتی در زیر ستون یک نوشته که فرض کنیم نقدی بر رفتار و یا تفکر بشردوست است صد نظر باشد که نود تای آن افترا و اتهام و دشنام باشد، چه چیزی را شما میتوانید بنویسید و از چه چیزی میتوانید دفاع کنید؟ حرف من این نیست که سخنها سانسور شوند. کور شوم اگر چنین جفنگی را تحویل دهم. میگویم بالاخره میخواهیم حرفهایی گفته شوند که اثرات تربیتی و معرفتی داشته باشند. مگر این حق ما نیست؟ ... در نظری از نام «باچه غند دو» نوشته میشود که « .... روشنپکر» و ما آن را هم به عنوان نظر میآوریم، مگر راستی راستی این احترام به ابراز نظر است؟ ... باچه غند دو را من هم میشناختم. باچه غند دو در زمانی بود که حرف حرفی دیگر بود و آن باچه نشان داد که آن حرف را چقدر زیبا و دلنشین و موثر بیان میکند. باچه غند دو وقتی بیاید و از طریق یک سایت کلاغ دهن آدم را در بیارد و ما هم آن را نظر بگوییم و نشر کنیم آیا قبل از همه به آن باچه غند دو که در شرایطی بس دشوار و کمرشکن ایستاد و زیر آوار شد و یا با گندیدگی مداوم اعضای خویش راه میرفت و رنج میکشید، جفا نکرده ایم؟ ...
7) از من میپرسید که چرا این حرفها را که حالا در بیان انحراف و اشتباه و کاستی سایت میگویید، قبل از این نگفتید. من بالمقابل از شما میپرسم که این همه حرفهایی را که حالا در ارتباط من با حنیف اتمر و اشرف غنی احمدزی و کمپاین انتخاباتی برای او میگویید چرا قبل از این نگفتید؟ حد اقل به عنوان یک دوست، میان ما رابطهای وجود داشته است که به عنوان امر به معروف و نهی از منکر میتوانستید بگویید که این ارتباط و این موضع و این عمل تان برای خود تان یا برای جامعه سود ندارد یا جفا است. پس چرا نگفتید؟ مگر روز انتخابات، جناب شما و آقایان امیری و سلطانی از مکتب معرفت دیدار نکردید و مگر در منزل ما فرصت نیافتیم تا در مورد هر کسی و هر احتمالی صحبت کنیم؟ چرا آن روز نگفتید که این موضع شما و این عملکردهای شما حد اقل برای ما جای سوال دارد؟ ... من دلیل آن را صاف و ساده میدانم. چون قرار نیست هر چیزی که خوش ما نیامد برای دیگری حکم کنیم که این کار را نکن. شما از نهایت ادب و انصاف بوده است که این حرف را نگفته و بر من نقد نکرده اید. اما سوال این است که چرا حالا این چنین از رابطهی من با اتمر و اشرف غنی احمدزی به عنوان حربهی دفاعناپذیر استفاده میکنید و اینچنین بیباک مینوازید؟
برادر بزرگوارم، چه کسی از رابطهی من با اشرف غنی احمدزی و اتمر پرسیده است که من جواب نداده ام و یا حد اقل وضاحت نداده ام؟ همین دیروز بود که در وبلاگ شخصی ام دوستی همین حرف ها را پرسیده و وضاحت خواسته بود و من همین امروز برایش حکایت کردم که اصل ماجرا چه بوده و ما چه راهی را رفته ایم و تا کجا رفته ایم و انجامش چه شد؟ مگر شما فکر کرده اید واقعاً من از افشای رابطه با اتمر و اشرف غنی احمدزی عصبانی شده ام؟ ... اگر چنین قضاوتی دارید، انصاف را به خود تان میدهم. چون معتقدم که وقتی رابطه با آقای کرزی و سیاف و مجددی و ربانی و اشخاص دیگر از نوع آنان قابل توجیه باشد، رابطه با اشرف غنی احمدزی و اتمر صد بار قابل توجیه است. من یکی با نظر آقای احمدزی موافق باشم یا نباشم، من تفکر و دیدگاه او را قبول داشته باشم یا نه، من موضع و حرف و نگاه اتمر را بپذیرم یا نه، این را میدانم که رابطه و دوستی و حتی رقابت با آنان خیلی بهتر از خیلی کسان دیگر است که در اطراف ما قرار دارند.
برادر بزرگوارم، میخواهم صمیمانه بپرسم که شما واقعاً از حنیف اتمر چه میدانید و چه مستمسکی دارید که من یا ما داشته ایم با او حزب میساختهایم و چه کار دیگر میکردهایم؟ این را باید بدانید که حنیف اتمر از زبان من نه یک بار که دهها بار، نه در خفا که در علن، با تنها صفتی که یاد شده، این بوده است که او به طور حرمت انگیزی یک شخص باتربیه و باادب است. این حرف را از من نپذیرید که به زعم شما شاید نوکری و بردگیاش را قبول کرده باشم، از زبان هر کسی بشنوید که حد اقل یک بار با اتمر دیدار کرده و معاشرت داشته باشد. امسال، در حادثهی تهاجم بر مکتب، اتمر، بدون اینکه توقعی از ما داشته باشد یا بدون اینکه حق خاص و اضافیای از ما بر او بوده باشد، نه به عنوان یک وزیر یا حتی یک دوست، که خیلی بالاتر از آن، شرافت و بزرگی و بزرگواری نشان داد و من به عنوان یک انسان، آنهم اگر حق داشته باشم بگویم یک انسان هزاره، بر ذمهی خود میدانم که ممنون احسان و همدردی و همکاریاش باشم. اگر درک نکنید که اتمر در آن حادثه چه کار کرد حد اقل از دوست مشترک ما، آقای احمدی که در تمام جریان حادثه حضور داشت، بپرسید تا بگوید که اتمر چه کار کرد. بگذریم از اینکه در جریان رسمیت مکتب معرفت، برغم کارشکنیها و سنگاندازیهایی که وجود داشت، اتمر چه رفیقانه و دوستانه راه رفت و دست ما را گرفت. او چه هدف پنهانی داشته است و یا دارد، حرف دیگری است. هیچ کسی نیست که کاری کند و هدفی نداشته باشد، صواب یا ناصواب؛ اما رابطه و معاشرت چیزی دیگر است که آدم میتواند با معیار خاص آن قضاوتش کند.
با همهی اینها، بگذارید بپرسم که آیا من از موضع سیاسی آقای اتمر حمایت کرده ام؟ آقای اتمر یکی از نزدیکان و یکی از افراد موثر در تیم انتخاباتی آقای کرزی بود و صمیمانه و دوستانه نیز از ما تقاضای همراهی و همکاری کرد، اما با دلایل مشخص خود تقاضایش را لبیک نگفتیم، بدون اینکه به رابطه و دوستی خود پشت کرده باشیم. پس انصاف این است که بگویید با اتمر رابطه داشته ایم و داریم، اما این رابطه را از نوع بردگی و بردهزادگی تعبیر نکنید. حد اقل این تعبیر با نوع تأویلی که تا کنون ما از همدیگر داشته ایم، سازگار نیست.
در مورد اشرف غنی احمدزی، باید بگویم که خیلی زود دلیل و یا دلایل و پیشینهی رابطهی ما را درک خواهید کرد و برای تان از خیلی چیزهای دیگری نیز سخن خواهیم گفت که شما تا کنون شاید اطلاع کمی هم از آن نداشته اید. بااینهم، آیا میدانید که در همایش علمیای که شما آن را کمپاین لقب داده اید، موضع و موقف ما در جوار آقای احمدزی چه بود؟ این را فقط از یکی از دوستان خویش بپرسید که شما بر او اعتماد داشته باشید و او بگوید که آن شب چه نکتهها و چه مسایلی طرح شد و رابطهی ما با آقای احمدزی از چه نوعی بوده است. در اینکه داستان همراهی با او و پذیرفتن معاونت او از طرف یکی از دوستان ما چه بوده است، باز هم شما را به متنی که در وبلاگ شخصی خود به عنوان یک یادداشت گذاشته ام، مراجعه میدهم تا مراتب آن را هم دریابید.
8) اما در مورد بلال، و اینکه او برای من کی بوده و چه کرده و ما با هم چه ربط و راهی داریم، بهتر میدانم هیچ نگویم. اینجا همان حریمی است که فقط خود میدانیم در آن چگونه باشیم. با بلال چقدر گریسته ام و او با من چقدر گریسته است، با او از کجا آغاز کرده ایم و تا کنون با چه رمزی و در چه راهی پیش رفته ایم، شاید سزاوار نباشد چیزی بگویم. اما شما میدانید که خزیدن در عقب بلال و از صداقت و صمیمت او برای پوشاندن کارهایی که دیگران کرده اند و آن را هم شما میدانید و هم من، نباید استفاده کنیم.
شاید بلال عزیز شهادت دهند که من چه شبها و روزهایی را بیشتر از آنچه شما یاد کرده اید مزاحمش بوده و زحمتش داده ام. تنها زحمت جسمی نه، زحمت روحی و روانی. چقدر قلبش را لرزانده ام و چقدر او را با خود یکجا به شبستانهای سیاه برده ام. با اینهم، این را تنها بلال شهادت داده میتواند که از همان ابتدا چه قدر گفته ام سخن اگر جدی باشد باید با اسم و رسم مشخص طرح شود تا برای جامعه آدرس و گویندهاش مشخص شود و مردم درک کنند که این سخن از چه حلقومی بیرون میشود. شاید در اشتباه بوده ام، اما صداقت و صمیمت بلال برایم اجازه داده است که با او خیلی صریحتر از اینها باشم. این را یک بار از خودش بپرسید و بگذارید بگوید که از من چه میداند و چه انتظار دارد، همچنانکه من از او چه میدانم و چه انتظار دارم.
تنها برای تقریب ذهن شما و دوستان دیگر، بگویم که من در خانه برادران و پدر و مادر و نزدیکانی دارم که برایم جان داده اند، اما گاهی که با هم گلاویز شده ایم کسی نگفته است که این بود پاس آن جان دادن! اکنون کسی میآید و جان دادن بلال را به رخ من میکشد. بگذارید بگویم که کار بلال برای من تنها ایجاد حمایت و پناهگاه در جمهوری سکوت نبوده است، خیلی چیزهای دیگر بوده که جمهوری سکوت اگر فردا هم نباشد، به گرد پای آنها نمیرسد. اما اجازه دهید که این رابطه همچنان، از این غایلهای که خلق شده است و من در ایجاد آن، به عمد یا اشتباه، سهم داشته ام، مبرا باشد.
9) برادر بزرگ و بزرگوارم، شما خیلی خوب و دوست داشتنی اید. شما برای من فرصت دادید یک لحظه با خود باشم و یک لحظه هم با شما. حرفهایم شاید هیچ بار منطقی و علمی نداشته باشند. اما هر چه هستند، از ته دیگی بیرون آمده اند که من درون آن میلولم و میجوشم. اگر شما دهنم را باز نمیکردید شاید در هیچ جایی دیگر اینقدر مجال «خالی شدن» و «سبکشدن» نمیکردم.
کاش سعادت شما یا هر هزارهای دیگر در زندگی سراغ مرا هم میگرفت. کاش میتوانستم استادی داشته باشم و کتابی بخوانم که به خواندنش میارزیده و یا حرفی میشنیدم که ارزش شنیدن را داشته باشد. این است که هم «خودپرست» شده ام و هم «اگوی شدید» دارم چون میدانم که این خودِ لجنمال شده را از کجا جمع کرده ام و این اگوی شکستخورده و مجروح را از کدامین میدان دزدیده ام. امروز شاید هر بدیای از این دست، برای کسی چون من قابل توجیه باشد. اما خاضعانه میگویم که دوست ندارم این گردها روی دامن کس دیگری بنشیند. شاید دیگر مایهی خفت و رنج کسی از دوستان نباشم. مگر حاضرید با بزرگی و بردباری بوداوار خویش ببخشید و ببخشایید؟
10) و سخن آخر، هدیهای از خود تان برای خود تان که شاید عظیمترین حقیقتها در آن باشد:
«ولادیمیر ناباکوف در کتابِ «مراسمِ گردن زنی» می گوید: «بعضی ها مداد را به سمتِ خود میتراشند.» به نظر میرسد این سخن بیش از همه در مورد هزارهها صدق می کند. هزارهها به خاطر شرایطِ استثنایی تاریخی شان اکنون به یک بلایِ عظیم گرفتار آمده اند و آن اینکه «بیش از آنکه رفتارِ خصمانه ی دشمنانِ شان آنها را ناراحت کند، رفتارِ صادقانه دوستانِ شان آنان را دلآزرده میسازد.» هنوز روشن نیست که چه زمانی خواهند توانست از این بلایِ عظیم نجات یابند؟ به امید آن روز.»